✨زیارت عاشورای فرماندهی
🍃تیپ داشت به لشکر تبدیل میشد. جلسه تغییر ساختار تشکیل شد و کادر معلوم شدند. جلسه با یک صلوات ختم شد. خواستم مثل بقیه از سنگر خارج شوم، گفت: «تو بمان وقتی همه رفتند، گفت زیارت عاشورا بخوان.»
☘گفتم: «توی این ساعت و این موقعیت؟ جمله اش را تکرار کرد. » تا زیارت عاشورا شروع شد، آقا مهدی بغضش ترکید. رسیدیم به سجده زیارت هنوز داشت گریه میکرد.
راوی: محمد حسین شکارچی
📚خط عاشقی ۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۶۱ . (به نقل از افلاکی خاکی، علی بهشتی پور- محمد خامه یار، ص ۱۳۱)
#سیره_شهدا
#شهید_زینالدین
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نبوغ اطلاعاتی شهید مهدی زین الدین
🍃زمستان سردی بود میخواستیم رد یک منافق را بزنیم. هر چه تقلا میکردم زمان ورود و خروج را نمیتوانستم در بیاورم. کار را سپردم به آقا مهدی. مسئول شب بودم. هر وقت شب بیسیم میزدم که کجایی؟ می گفت: «در خانه زیر کرسی.»
🌾از این خونسردیاش لجم میگرفت. امیدی به موفقیتش نداشتم؛ اما صبح خیلی خوشحال و قبراق آمد و گفت: «طرف ساعت سه و نیم شب از خانه زده بیرون.» گفتم که مگر دیدی اش؟ گفت: «نه.»
☘پس از اصرار هایم گفت: «به هر کدام از لنگههای در، یک عدد پونز زده بودم و آنها را با نخ قرقره سیاه به هم وصل کرده بودم. هر دو ساعت یک بار به آن سر میزدم. ساعت سه و نیم که رفتم دیدم نخ پاره شده. یکی دو شب هم همین کار را کرد. زمان دقیقش در آمد و رفتیم سر وقتش.»
راوی مصطفی خداوردی
📚کتاب شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، ناشر: انتشارت حماسه یاران، تاریخ نشر: اول- ۱۳۹۳ ؛ صفحه ۱۷
#سیره_شهدا
#شهید_زینالدین
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir