✨تربیت اسلامی فرزند چگونه باید باشد؟
ایشان [شهید مطهری] خیلی مراقب تربیت اسلامی ـ چه در رفتار و چه در گفتار ـ بودند. وقتی بچهها میخواستند به مدرسه بروند، ایشان با احترام كامل دخترها را صدا میكردند: سعیده خانم، حمیده خانم…، تشریف بیاورید؛ و بعد از ایشان سؤال میكردند؛ مثلاً سعیده خانم! شما امروز برای فاصله منزل تا مدرسه چه ذكری را در نظر دارید بگویید؟ یعنی تا این مقدار مراقب بودند و در عین محبت و عشق ورزی به بچهها، همه ضوابط و دستورات را به ایشان یاد میدادند.
📚فصلنامه شورای فرهنگی و اجتماعی زنان، شماره ۱۰، به نقل از همسر شهید مطهری
#سیره_علما
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨با دخترها ملایمتر باشیم
پدرم سعی میکردند به دخترها بیشتر از پسرها توجه و محبت کنند. مثلا اگر مهمان آمد و قرار بود برادر بزرگم چای بریزند یا کفششان را مرتب کنند و تعلل میکردند، به ایشان تذکر صریح میدادند؛ اما در مورد دخترها ملایم بودند.
📚استاد مطهری از نگاه خانواده، ص۹۳، به نقل از سعیده مطهری
#سیره_علما
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨بی اعتنایی به خرافات
🍃قدیمی های فریمان میگفتند هر کس موقع مسافرت با سیدی برخورد کنند آن سفر نحس است و باید برگردد.
☘مرتضی می خواست قم برود. مادر با آینه و قرآن جلوی در بود که سیدی آمد و گفت: «انشاالله میروید و بر نمیگردید. »
🍃دل مادر مثل سیر و سرکه می جوشید. گفت: «مرتضی مادر! امروز ۱۳ صفر است این سید هم این طور گفت؛ نرو. » اما مرتضی اعتنا نکرد و رفت.
🌸بعدها این خاطره را در منبر هم تعریف کرد:
«ما رفتیم و برگشتیم هیچ طوری هم نشد. یک مسلمان نباید فکر خودش را به این موهومات مشغول کند. پس توکل به خدا برای چیست؟ ما ها هم اسم توکل و توسل را می بریم و هم از گربه سیاه و سفید می ترسیم. کسی که می گوید توسل و توکل و ولایت، دیگر به این موهومات نباید اعتنا بکنند.»
📚 مرتضی مطهری؛ نگاهی به زندگی و مبارزات استاد شهید مطهری، نویسنده: میثم محسنی، صفحه ۱۳
#سیره_شهدا
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨انس با کتابخوانی
🍃استاد هم انس خاصی با مطالعه داشتند و هم تبحر خاصی در آن دارا بودند.
🌸برش اول:
در آن ایامی که شهید مطهری در مدرسه فیضیه قم ساکن بودند، شب عاشورایی به همراه داییام به حرم مطهر شرفیاب شدیم. وقتی ایشان را ملاقات کردیم، ما را به حجرهاش دعوت کرد. شامی ساده هم بار گذاشته بودند؛ آبگوشت عدس.
☘چیزی که آن شب برایم جالب بود این بود که ایشان با اینکه دو مانع برای مطالعه داشتند؛ اما از آن صرف نظر نکردند؛ یکی حضور ما و هم حجرهای هایش که یکی برادرشان و دیگری آیتالله منتظری بودند و دیگری شب عاشورا. ایشان همان طوری که کتاب دستشان بود، صفحاتی مطالعه می کردند، سپس انگشت شان را لای صفحه می گذاشتند و با ما صحبت می کردند.
🌸برش دوم:
ایشان آن قدر در مطالعه قوی بودند که در عرض چند ساعت یک کتاب دویست صفحه ای را مطالعه و فیش برداری میکردند. گاهی وقتها که ظهرها منزل ما میآمدند، بعد از ناهار کتابی برای مطالعه میخواستند. یک بار کتابی که خودم نوشته بودم را به ایشان دادم تا هم مطالعه کنند و هم راهنمایی. ایشان در همان روز تمام کتاب را مطالعه کردند و نکاتی را هم برایم نوشتند.
راوی: محمد محدثی و دیگران
📚پاره ای از خورشید؛ گفته ها و ناگفته از زندگی شهید مطهری. نویسنده: حمید رضا سید ناصری و امیر رضا ستوده، ص۳۸۷-۳۸۸
#سیره_شهدا
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨عنایت رسول خدا (ص) به شهید مطهری
🍃آخرین شب جمعه حیات مرتضی بود. داشت خواب می دید. پاهایش را به شدت بر زمین می زد. وقتی بیدار شد، گفتم: «چه شده؟»
☘️گفت: «خواب دیدم که من و امام خمینی (ره) مشغول زیارت خانه خدا بودیم. ناگهان متوجه شدم رسول خدا (ص) به سرعت به من نزدیک می شوند. برای اینکه به امام بی احترامی نکرده باشم، دست پاچه شدم و خودم را عقب کشیدم و با اشاره به امام گفتم: یا رسول الله (ص)! آقا از اولاد شمایند.
🌾 حضرت ضمن تأیید با امام رو بوسی کرده، دوباره سمت من متوجه شدند.
لب هایشان را روی لب هایم گذاشتند و دیگر برنداشتند. من از شدت شعف از خواب بیدار شدم. هنوز هم داغی لب های شان را روی لبانم احساس می کنم.
🍃گفتم: «انشاء الله رسول خدا (ص) سخنرانی های شما را تأیید کرده است.»
کمی سکوت کرده گفتند: «من مطئنم که به زودی اتفاق مهمی برایم خواهد افتاد.» آن خواب شیرین، پیک شهادتش بود.
راوی: همسر شهید
📚 پاره ای از خورشید صفحه ۱۰۵ و ۴۴۷
#سیره_شهدا
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨احترام به دوست
🍃مرتضی بیشتر برایم پدر بود تا برادر. زمستان بود و هوا خیلی سرد. مرتضی برایم یک کت خرید.
☘️فردایش که رفتم مدرسه. دیدم پسر خادم مدرسه بدون لباس گرم بود و می لرزید. کت را به او دادم. مرتضی از این که دیگر پول نداشت برایم کت بخرد، ناراحت بود. هر طور که بود یک بلوز ارزان برایم خرید.
🌾آن اوایل هم که رفته بودیم قم. یک شب نان گیرمان نیامد. مرتضی برای من یک چهارم سنگک با یک سیخ کباب خرید و خودش انار خورد.
📚مرتضی مطهری؛ نگاهی به زندگی و مبارزات استاد شهید مطهری، نویسنده: میثم محسنی، صفحه ۱۶
#سیره_شهدا
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨امر به معروف استوار مملکت
🍃مرتضی تازه هجده سالش شده بود. البته معمم هم بود. رفته بود فریمان دیداری تازه کند.
☘️در همان ایام در کلات حاجی رستم استوار یکْ پاسگاه مسئله ناموسی ایجاد کرده بود. عدهای داشتند میرفتند تا تذکرش دهند.
🌾 مرتضی هم با آنها همراه شد. استوار با شنیدن حرف بزرگ تر جمع گفت: «چه غلطا … » هنوز حرفش تمام نشده بود که مرتضی با یک سیلی آبدار دهان استوار را بست.
📚مرتضی مطهری؛ نگاهی به زندگی و مبارزات استاد شهید مطهری، نوسنده: میثم محسنی، صفحه ۲۱
#سیره_شهدا
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨شوق آموختن
🍃مرتضی از همان کودکی به مکتب و درس و مدرسه نگاه دیگری داشت. یکی از نیمه شب های تیرماه بود. هوا هم صاف و مهتابی. از خواب که بیدار شدم مرتضی را ندیدم. فکر کردم دستشویی است؛ اما آنجا هم نبود. همه جا را گشتم.
🌾اول صبح در زدند. یکی از اهالی در حالی که مرتضی را بغل کرده بود، گفت: «بچه تان پشت در مکتبخانه چمباتمه زده بود.»
مرتضی می گفت: «بیدار شدم دیدم هوا روشن است فکر کردم صبح شده و باید برم مکتب خانه.»
📚 مرتضی مطهری؛ نگاهی به زندگی و مبارزات استاد شهید مطهری، نویسنده: میثم محسنی،صفحه ۱۰
#سیره_شهدا
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨فرهنگ مطالعه
🌾از ده سالگی درسهای حوزه را شروع کرد. دو سال بود که در مدرسه ابدال خان مشهد درس میخواند؛ اما رضا خان با اصلاحاتش در همه حوزهها را تخته کرد.
☘مرتضی خانه نشین شده بود؛ اما بیکار نبود. کارش شده بود فقط مطالعه. بعدها در قم میگفت: «من هر چه که مایه مطالعات تاریخی دارم، مربوط به همان دو سال خانهنشینی است.»
📚کتاب مرتضی مطهری؛ نگاهی به زندگی و مبارزات استاد شهید مطهری، نوسنده: میثم محسنی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم؛ بهار ۱۳۹۱؛ صفحه ۱۱
#سیره_شهدا
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨خواب مادر شهید مرتضی مطهری
🌾مرتضی را باردار بودم. یک شب خواب دیدم در مسجد فریمان تمام زنها نشسته اند.
خانمی نورانی با جلال خاص وارد شد و دو خانم دیگر با گلاب پاش هایی که داشتند به دنبالشان. بر روی همه زنها گلاب می پاشیدند. به من که رسیدند سه بار روی سرم گلاب ریختند.
🍃ترسیدم نکنند به خاطر کوتاهی در اعمال دینی ام باشد. علت را جویا شدم. گفت: «به خاطر آن جنینی که در رحم شماست. این بچه به اسلام خدمات بزرگی خواهد کرد.» دو ماه بعد مرتضی به دنیا آمد.
📚کتاب مرتضی مطهری؛ نگاهی به زندگی و مبارزات استاد شهید مطهری، نوسنده: میثم محسنی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم؛ بهار ۱۳۹۱؛ صفحه ۵
#سیره_شهدا
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨ به مقدسات چقدر احترام میذاری؟
🌹ما از بچگی این را دیدیم که از نظر ایشان [مرحوم پدر خودمان]، آن چه که مربوط به دین و مذهب بود، در نهایت احترام بود. نماز یک حقیقت محترم، بلکه محترمترین حقیقتها بود. ما حس می کردیم ماه رمضان که میآید، واقعا یک امر قابل احترام می آید. یک امر میآید که دارد استقبال میشود.
📚 قله پارسایی، ص۱۰۷، در احوالات شیخ محمدحسین مطهری، پدر شهید مطهری، به نقل از شهید مطهری.
#سیره_علما
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨فرهنگ مطالعه
🌾از ده سالگی درسهای حوزه را شروع کرد. دو سال بود که در مدرسه ابدال خان مشهد درس میخواند؛ اما رضا خان با اصلاحاتش در همه حوزهها را تخته کرد.
☘مرتضی خانه نشین شده بود؛ اما بیکار نبود. کارش شده بود فقط مطالعه. بعدها در قم میگفت: «من هر چه که مایه مطالعات تاریخی دارم، مربوط به همان دو سال خانهنشینی است.»
📚کتاب مرتضی مطهری؛ نگاهی به زندگی و مبارزات استاد شهید مطهری، نوسنده: میثم محسنی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم؛ بهار ۱۳۹۱؛ صفحه ۱۱
#سیره_شهدا
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte