✨با خدا باش همه چی حله
🍃با سید مجتبی هم درس بودیم. با پیشنهاد سید از نجف پیاده به سمت کربلا راه افتادیم. در تاریکی هوا، مرد عرب تنومندی خنجر به دست، با نعره «پول و جواهر هر چه دارید رو کنید» زَهره ام را ترکاند. داشتم پولهایم را در میآوردم که سید با جستی و چالاکی خاصی، خنجر را از مرد عرب گرفت و آن را نزدیک گلویش گذاشت و با فریادی رعد آسا گفت: « با خدا باش و از خدا بترس. »
☘️رهایش کرد و گفت که برویم. من هنوز در فکر او بودم که با سرافکندگی پیش آمد و ما را به خیمه اش دعوت کرد. در کمال ناباوری سید دعوتش را پذیرفت. گفتم: «چگونه دعوت کسی را می پذیری که تا چند لحظه پیش، قصد غارت ما را داشت؟»
🌾سید گفت: «نترس! این ها عرب هستند و میهمان را ارج می نهند.» تا صبح خوابم نبرد. اما نواب و آن عرب راحت خوابیده بودند.
راوی: علامه جعفری
📚 سید مجتبی نواب صفوی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید نواب صفوی، نویسنده: ارمیا آدینه، صفحه ۱۶
#سیره_شهدا
#شهید_نوابصفوی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨ادب کردن
🍃قرار بود رضا شاه از دبستان حکیم نظامی دیدن کند. قرار شد سید مجتبی که طی دو سال چهار سال را خوانده بود، به عنوان نماینده دانش آموزان دسته گلی را تقدیم رضا خان کند.
🌾جلوی شاه که رسید، دسته گل را محکم کوبید توی صورت شاه؛ طوری شد که کلاه از سر رضا شاه افتاد. مدیر بیچاره تا مرز اعدام پیش رفت و بالاخره دربار قبول کرد که سید مجتبی از دیدن جلال همایونی! هول شده است.
☘️نواب از همان کودکی آن کلاه را به سر رضا شاه گشاد میدید.
📚سید مجتبی نواب صفوی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید نواب صفوی، نویسنده: ارمیا آدینه، صفحه ۹
#سیره_شهدا
#شهید_نوابصفوی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir