✨به چه بزرگی ارادت داری؟
سوریه زیاد میرفتم. آخرین بار که مجید را دیدم، یک کاغذ داد دستم. گذاشته بود توی پاکت و چسب زده بود.
گفت:” بیاندازش داخل ضریح حضرت زینب سلام الله علیها. خیلی سفارش کن. حاجت بزرگی دارم.”
وقتی برگشتم خبر شهادتش را دادند. حاجت بزرگش چه زود برآورده شده بود.
📚یادگاران، جلد ۲۹، کتاب مجید پازوکی ، نویسنده: افروز مهدیان،خاطره شماره ۸۹
#سیره_شهدا
#شهید_پازوکی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌟کار فرهنگی
🍃زیاد پیش می آمد سرباز یا بسیجی کم سن و سال بیاید منطقه، برای بازدید یا تفریح. مجید با خودش میبردشان پشت میدان مین. کار را نشان شان می داد. به قول خودشان پاگیرشان میکرد. با خنده ها و شوخیهایش، با خاکی بودنش روی دل ها اثر میگذاشت. میگفت: «هر کدام از این ها که بر میگردند شهرها و دیارشان؛ باید روی جماعتی اثر بگذارند و فرهنگ سازی کنند.»
☘جوانی دانشجو با موهای دم اسبی، با کاروان راهیان نور آمده بود جنوب، آن هم محض کنجکاوی. مجید برایش خاطره میگفت. او هم گریه میکرد. آویزان شده بود به پنجرههای معراج شهدا. با شهدا عهدی بست.
✨مراسم ترحیم مجید بود. جوانی با ظاهری حزب اللهی دست انداخت گردنم. گریه اش هق هق بود. به سختی شناختمش، همان جوان دانشجوی دم اسبی بود. گفت: «بر سر عهد با شهدا هستم. »
📚یادگاران، جلد ۲۹، کتاب مجید پازوکی ، نویسنده: افروز مهدیان ، خاطره شماره۷۷ و ۹۹
#سیره_شهدا
#شهید_پازوکی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨انس با حضرت زینب سلاماللهعلیها
🌾مجید با حضرت زینب سلاماللهعلیها انس داشت. شب وفات حضرت زینب سلاماللهعلیها بود. ساعت دوازده شب، بلند شد روی یک پارچه نوشت « یا زینب کبری (س)» و بعد زد سر در مقر تفحص.
☘صبح که همه بیدار شدند، گفت: «امروز با نیت حضرت زینب سلاماللهعلیها کار میکنیم. » همان روز شهید پیدا کردیم، بعد از سه ماه.
📚یادگاران، جلد ۲۹، کتاب مجید پازوکی ، نویسنده: افروز مهدیان،خاطره شماره ۸۹ و۷۱
#سیره_شهدا
#شهید_پازوکی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨تقید به خمس
🍃مجید برای خودش سال خمسی داشت. روی لقمههایش حساس بود؛ اما دست کسی را هم رد نمیکرد. اگر جایی که نمیشناخت غذا میخورد، حتما رد مظالم میداد.
همیشه میگفت: «اگر از لقمه حرام چشم بپوشی، خدا دو برابرش را؛ آنهم حلال به تو میدهد.»
☘️در مراسم خواستگاری از او پرسیدم خمس میدهی یا نه گفت: «از سال ۱۳۶۰؛ از همان روزی که وارد سپاه شدم، اولین حقوقی که گرفتم خمسش را داده ام.»
📚 یادگاران، جلد ۲۹، کتاب مجید پازوکی ، نویسنده: افروز مهدیان،خاطره شماره ۱۴
#سیره_شهدا
#شهید_پازوکی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨گونه شناسی انسان ها در بیان شهید مجید پازوکی
🍃مجید می گفت: «آدم ها سه دسته اند: یک. خام، دو. پخته، سه. سوخته. خام ها که هیچ. پخته ها هم عقل معیشت دارند و دنبال کار و زندگی حلال اند. سوختهها عاشق اند. چیزهای بالاتری میبیینند و میسوزند توی همان عشق.» خودش هم سوخت.
📚مجموعه یادگاران، جلد ۲۹، کتاب مجید پازوکی ، نویسنده: افروز مهدیان ناشر: روایت فتح نوبت چاپ: اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره ۵۳
#سیره_شهدا
#شهید_پازوکی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨جایگاه ماه رجب
🌷شهید مجید پازوکی
🍃مجید ماه رجب را خیلی دوست داشت. می گفت: «هر چه در ماه رمضان گیرمان می آید به برکت ماه رجب است.»
🌾سال ها بود ماه رجب را توی منطقه بود. همیشه شب اول رجب منتظرش بودم. می دانستم هر طور شده تلفن پیدا می کند. زنگ می زند به خانه و می گوید: «این الرجبیون.»
آخرش هم توی همین ماه شهید شد، درست [۴ روز مانده به] روز شهادت امام موسی کاظم علیه السلام.
📚مجموعه یادگاران، جلد ۲۹، کتاب مجید پازوکی ، نویسنده: افروز مهدیان ناشر: روایت فتح نوبت چاپ: اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره ۴۸٫
#سیره_شهدا
#شهید_پازوکی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨مراقبت از بیمار
🌷 شهید مجید پازوکی
🍃گاز اعصاب زده بودند، توی منطقه ی غرب. کوچک ترین نوری اعصابم را بهم می ریخت. چشم هایم را بستند. مجید بعد از نه ماه از کما در آمده بود و باز برگشته بود جبهه.
🍀دوران نقاهتش بود. خودش پرستار لازم داشت. ولی آمده بود بیمارستان صحرایی ، شده بود پرستار من. آن موقع همدیگر را نمیشناختیم. ۲۰ روز تمام همه کارهایم را انجام می داد. غذا دهانم میگذاشت و من را دستشویی و حمام میبرد. شده بود چشمهای من.
📚مجموعه یادگاران، جلد ۲۹، کتاب مجید پازوکی ، نویسنده: افروز مهدیان ناشر: روایت فتح نوبت چاپ: اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره ۱۰٫
#سیره_شهدا
#شهید_پازوکی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨خواب حضرت ابوالفضل (ع)
🍃مجید شب وفات حضرت امالبنین سلامالله علیها خواب دیده بود، که دست راستش را توی دست حضرت ابوالفضل (ع) گذاشته اند.
آمد نشست روی صندلی کمیته مفقودین بی مقدمه ، صاف و صریح گفت: «به آقای باقرزاده بگویید یک نفر پیدا کند، بگذارد جای من، من ده پانزده روز دیگر من میروم.»
☘دو هفته بعد، داخل خاک عراق، در تفحص برون مرزی، توی یک میدان مین فوق العاده شلوغ و خطرناک، تک و تنها رفت پی شهدا. وقتی رسیدم بالای سرش. همان دستی که در خواب دیده بود، از مچ قطع شده بود.
📚مجموعه یادگاران، جلد ۲۹، کتاب مجید پازوکی ، نویسنده: افروز مهدیان ناشر: روایت فتح نوبت چاپ: اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره ۹۶
#سیره_شهدا
#شهید_پازوکی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨گونه شناسی انسان ها در بیان شهید مجید پازوکی
🍃مجید می گفت: «آدم ها سه دسته اند: یک. خام، دو. پخته، سه. سوخته. خام ها که هیچ. پخته ها هم عقل معیشت دارند و دنبال کار و زندگی حلال اند. سوختهها عاشق اند. چیزهای بالاتری میبیینند و میسوزند توی همان عشق.» خودش هم سوخت.
📚مجموعه یادگاران، جلد ۲۹، کتاب مجید پازوکی ، نویسنده: افروز مهدیان ناشر: روایت فتح نوبت چاپ: اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره ۵۳
#سیره_شهدا
#شهید_پازوکی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir