✨انس با قرآن
🍃آرزوی قلبی احمد تجلی آیات قرآن در زندگی و حکومت بود.
☘روز ۲۲ بهمن بود. وقتی خبر سقوط نظام ستمشاهی به گوشمان رسید، در پادگان مرزی پیرانشهر تبعید بودیم. با شنیدن خبر بچه ها به مجسمه شاه حمله کردند و با بستن طناب آن را زیر پا انداخته تکه تکه اش کردند. احمد قطعه ای از گوش مجسمه را برداشت و خطاب به من گفت: «این تکه از گوش شاه را برداشتم تا یادم باشد مردم می توانند توی گوش استبداد سرود آزادی بخوانند. »
🌸 من هم تکه ای از بینی را به نشان بینی بر خاک مالیدن پهلوی برداشتم. وقتی مراسم صبحگاه شروع شد، احمد قرآن کوچکش را باز کرده و شروع به تلاوت کرد. به یاد صبحگاه های پایگاه کرمانشاه افتادم که پر از هلهله مارش نظامی و موسیقی های ناهنجار بود. احمد همانجا گفت: «دلم می خواهد روزی به جای این موسیقی های بی محتوا آیات قرآن را در مراسم صبحگاه بخوانم. » آرزوی قلبی احمد محقق شده بود.
📚خانه ای کوچک با گردسوزی روشن؛ خاطرات شهید احمد کشوری؛ نوشته ایرج فلاح و مسعود آب آذری، ناشرز: نشر یا زهرا، چاپ اول-۱۳۹۰؛ صفحه ۶۰-۵۹
راوی:غلام رضا شه پرست
#سیره_شهدا
#شهید_کشوری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨باور به توان داخلی
🍃خرداد ۱۳۵۹ بود. احمد در راه بازگشت از مأموریت پروازی، توسط دشمنان مورد هدف قرار گرفته بود و سینه و بازو و گردنش مجروح شده بود. وقتی رسید پایگاه، اصرار داشت که کسی بدن خون آلودش را نبیند، به اصرارش به منزلش منتقل کردیم. پزشک بهداری پایگاه گفت: «زخم تان عمیق و خطرناک است و باید به تهران منتقل شوید.»
☘علی رغم اصرارش برای ماندن، به تهران منتقلش کردیم. با عمل جراحی همه ترکش ها از بدنش خارج شد؛ اما ترکشی در گردن و نزدیک نخاع باقی ماند. پزشکان می گفتند: «اگر بخواهند آن را خارج کنند، باید به خارج اعزام شود و اگر خارج نکنند احتمال فلج شدن ایشان زیاد است. » احمد به هیچ وجه حاضر نشد که به فرانسه اعزام شود.
💫تیمسار فلاحی برای مجاب کردنش به ملاقاتش آمد؛ اما مرغ احمد یک پا داشت: «انشاء الله پزشکان ایرانی می توانند معالجه ام کنند و نیازی به غیر نیست». چند روز بعد پروفسور سمیعی پرونده اش را خواند و حاضر شد در بیمارستان ارتش جراحی اش کند.
✨می گفت: «موقع جراحی، احمد اجازه نداد بی هوشش کنم. » هنگامی که مشغول به جراحی بودم، او مشغول خواندن دعا و راز و نیاز با خداوند بود. بعد از عمل به من گفت: «دکتر! چقدر لذت داشت صدای تیغ شما در هنگام خارج کردن تیرهایی که برای رضای خدا داخل بدنم شده بود.»
راوی: مسعود جولایی
📚خانه ای کوچک با گردسوزی روشن؛ خاطرات شهید احمد کشوری؛ نوشته ایرج فلاح و مسعود آب آذری، صفحه ۶۴-۶۳
#سیره_شهدا
#شهید_کشوری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نماز در حال پرواز
🍃احمد خلبانی به شدت متدین بود. همیشه قبل از پرواز وضو می گرفت. این عادت احمد به ما هم سرایت کرده بود.
☘روز ۱۸ بهمن ۵۷ بود. برای مأموریتی از پادگان پیرانشهر به سمت ارومیه حرکت کردیم. بعد از مأموریت به خاطر وضعیت حاد کشور و تحرکات مرزی عراق، تا ظهر در آسمان بودیم. در حال برگشت بودیم که دستور داده شد تا اطلاع ثانوی در آسمان مناطق مرزی مانور بدهیم. کم کم عصر شد. احمد به خاطر به تأخیر افتادن نماز خیلی ناراحت بود.
🌺بالاخره با ذوق و شوق در رادیو گفت: «راه حل را پیدایش کردم. مگر حضرت علی (ع) به خاطر شرایط جنگی برخی جنگ ها، بر روی اسب نماز نمی خواند؟ »
🍃گفتم: «گل گفتی. من هدایت بالگردت را به عهده می گیرم، تو نمازت را بخوان. »
فرامین بالگرد را در دست گرفتم و احمد با خیال راحت نمازش را خواند. این نماز حس بندگی متفاوتی داشت.
راوی: غلام رضا شه پرست
📚 خانه ای کوچک با گردسوزی روشن؛ خاطرات شهید احمد کشوری؛ نوشته ایرج فلاح و مسعود آب آذری،صفحه ۵۸-۵۷
#سیره_شهدا
#شهید_کشوری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مستشاران آمریکایی چه امتیازاتی داشتند؟
🍃احمد مطالعات زیادی داشت. میگفت: «در ارتش ۱۹ هزار مستشار آمریکایی داریم که حقوقشان به دلار پرداخت میشود و در کنار حقوق و مزایا و استفاده از بهترین منازل مسکونی، پایگاهها از دولت ما حق توحش هم میگیرند. آنها کارهایی را میکنند که همه ارتشیان ما میتوانند انجام دهند. آنها دلارهای ما را میبرند و ما را تحقیر میکنند. آنها ده برابر ما حقوق میگیرند؛ اما حقوق ما زیر هزار تومان است و خلبانهای متأهل با این پول نه میتوانند جایی را اجاره کنند یا زندگی خود را بگذرانند.»
🌷علی اکبر شیرودی عاشق همین حرفهای آتشین احمد بود.
راوی: خلبان ایرج میرزایی
📚بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، صفحه ۳۲
#سیره_شهدا
#شهید_کشوری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir