✨برخورد پدرانه با نیروها
🍃آقا مصطفی فرمانده گردان مان بود. همیشه جلوتر از نیروهایش بود. صبح گاه هایی که برقرار میکرد به دل می چسبید. هر روز قبل از همه بیدار بود. همه را به خط میکرد و جلوتر از همه میدوید و میخواند:
«آی عاقلا آی عاقلا بیاید بیرون از خونه
ما رو تماشا بکنید به ما میگن دیونه از کوچیکیم تا به حالا یه دوست خوبی داشتم
به پای این دوست خوبم، زندگی مو گذاشتم… »
☘وقتی هم قبل از عملیات بدر، در هور مشغول تمرین بلم سواری میکردیم، جانش بود و بچه هایش. به اندازه تک تک بچه ها راه میرفت و کار میکرد. موقع به آب انداختن قایق ها اولین نفر توی آب بود. اصلا تا وقتی خودش بود، نمیگذاشت نیروهایش خیس شوند. با آنکه خستگی و سرما امانش را میبرید، چفیهاش را دور سرش میبست و تا ابروهایش پائین میکشید؛ اما دم نمیزد.
📚مربع های قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، صفحات ۱۵۸-۱۵۹ و ۱۶۱
#سیره_شهدا
#شهید_کلهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte