eitaa logo
مسار
336 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
535 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
💠همسران عزیز! ✅در تربیت دینی، جدا خوابیدن در هنگام شب، برای زن و شوهر، مذموم دانسته شده است. (۱) 🔘به هیچ وجه اجازه ندهید هیچ مشکلی باعث این اتفاق شود. 🔘قهرها و دلخوری‌ها تا قبل از خواب، ادامه پیدا کند نه بیشتر. 🔘به این ترتیب خواهید دید بسیاری از دلخوری‌ها، خود به خود حل می‌شود. ☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️ 🔹۱) رسول اکرم صلّی الله عليه وآله فرمود: اذا باتت المراة هاجرة فراش زوج‌ها لعنت‌ها الملائکة حتّی تصبح. 🔸زني که دور از بستر شوهرش شب را به روز آورد فرشتگان تا صبح او را لعنت می‌کنند. 📚نهج‌الفصاحه، شماره ۱۸۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🧐مصالحه با آمریکا درسته یا نه؟ 🌹شهید عبدالله میثمی معتقد بود که:در بین ملت ما ساده لوحانی هستند که ذره ای عقل در مغزشان نیست؛ می گویند چه خوب است ایران کوتاه بیاید و این آتش را بخواباند و یک آبی روی آتش بریزد. فکر می کنند با کوتاه آمدن ایران، مسئله حل می شود. 🌷ما آمریکا را شناخته ایم. هر زمانی که شما ایرانی ها کوتاه آمدید و دیدید دشمنان ما تواضع می کنند، بترسید. 🍃گاو که بعد از شاخ زدن کمی عقب می رود، فکر می کنید پشیمان شده است، اما عقب که می رود، خیلی محکم تر می زند. هر زمانی که دیدید ظالم عقب نشینی کرد، بدانید برای شاخ زدن محکم تر آماده شده است. 📚 تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ص۱۴۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🤔همسر سازگاری هستید؟ 💰توی این اوضاع بد اقتصادی داشتن همسری که با نداری‌ها و مشکلات سازگاری میکنه، نعمت بزرگیه که باید قدرش رو دونست. البته این سازگاری فقط در امور مالی نیست.  🌺گاهی یک زن یا مرد نسبت به اخلاق همسرش سازگاری میکنه گاهی نسبت به بیماری های همسرش سازگاری میکنه. 🌼پیامبراکرم صلےالله‌علیه‌وآله‌و‌سلم : بعد از ایمان به خدا نعمتى بالاتر از همسر موافق و سازگار نیست. 📚مستدرک الوسایل،ج ۲ ،ص ۵۳۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍حفظ زندگی 🌺باز هم شب شد و‌چشم هایی که به در سفید شد و علی که هنوز خبری از او نشده است.   🌸با دست های بی جانم آبی به صورتم زدم و خودم را در آئینه نظاره کردم. دوست داشتم همه چیز فقط یک خواب یا کابوس باشد. سال ها بود که طعم شیرین خوشبختی را کنار علی چشیده بودم. همه چیز خوب پیش می رفت. اما اکنون مدتی بود همه چیز بهم ریخته بود. چند باری هم خواستم در این باره با علی صحبت کنم اما هر دفعه از پاسخ دادن طفره می رفت. واقعا کلافه شده بودم. تصمیم گرفتم داستان را با مادر علی در میان بگذارم.  گوشی را برداشتم. ☘-سلام مادر جوون حالتون خوبه؟   🌺-ممنون عزیز، شما چطورید؟ علی چه میکنه؟   🌸با آمدن اسم علی بغضم شکست و یکدفعه با صدای بلند زیر گریه زدم.   ☘-چی شده لیلا جوون، چرا گریه میکنی؟ نکنه برای علی اتفاقی افتاده؟ 🌺روی صورتم رودی جاری شده بود. دستی بر روی صورتم کشیدم. هق هق کنان گفتم: «نه مادر جون نگرون نباشین علی سالمه، اما مدتیه رابطه اش باهام خیلی شکرآب شده، اصلا مثل قبل نیست. »  🌸-خدا نکنه آخه چرا مادرجون، حرفتون شده؟ ☘ دیدم چندبار بدون تو اومد اینجا، اتفاقا احوالت ازش گرفتم، گفت: «تازه از مهمونی دوستش اومده،لیلا دوست نداره همراه من جایی بیاد، هر کاریش کردم همرام مهمونی دوستم نیومده. »  🌺یکدفعه جا خوردم، تازه فهمیدم علی چرا این قدر ناراحت است. چقدر التماسم کرد همراش برم اما من قبول نکردم.   🌸-لیلا جون می شنوی مادر؟ ☘-بله بله بفرمایید.   🌺-دخترم  علی با آن چشم‌های مشکی و موهای پرپشتش به راحتی می تواند دل هر دختری را ببرد. درست نیست که در مهمونی ها همراش نمیری.   🌸-آخه مادر جون من اصلا حوصله جمع های شلوغ رو ندارم، مخصوصا جایی که همه را نشناسم معذبم. ☘- درست، اما شوهرتم باید در نظر بگیری، میتونسی بخاطر حفظ زندگیت همراش بری مثلا دیرتر میرفتین، زودتر میومدین، یا اونجا میتونی با صحبت و معاشرت با همه آشنا بشی این که کمرویی نداره. وقتی در مهمونی های خانوادگی تنهاش بذاری؛ یه نفر بیاد جلو براش دلبری کنه، اونم یه لحظه شیطون گولش بزنه میشه همین که از خونه بریده میشه. 🌺-درسته مادرجوون من اصلا به این جوانبش فکر نکرده بودم. حالا باید چکار کنم؟   🌸-فکر کنم دیروز می گفت: شبی هم مهمانی دوستش دعوت هست به او زنگ بزن و بگو همراش حتما میری.   ☘-ممنون مادرجون مثل همیشه خیلی کمکم کردید.   🌺وقتی پای تلفن به علی گفتم دارم آماده میشم ‌ تا باهاش به مهمونی دوستش برم  باورش نمیشد. عصر بود که علی سریع به خانه آمد با گل های باغچه دسته گلی برایش درست کردم، تا ناراحتی پیش آمده را از دلش بیرون بیاورم.     🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه های روزانه پروانه های عاشق
از:حسنا🌹 به:خدای مهربان🌺 ✨ سلام بر پروردگار رئوف و مهربانم 🌼 امروزه مردم با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می کنند غافل از اینکه دلیل تمام مشکلات شون اینه که توکل به تو ندارند. 🌱توی نمازهاشون میگن ایّاک نعبُدُ وَ ایّاک نستعین،اما وقتی وارد جامعه می شوند و با مشکلات برخورد می کنند به دامان بنده های تو پناه می برند. 🌟غافل از این هستند که آن ها هیچ کاره اند و همه چیز تحت اراده و قدرت توست. 🌷این را به بندگان خودت بفهمان خدای عزیزم 💐دوستت دارم 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
⚫️غریب دست بسته ◾️بار دیگر ظالمانه، خیل جلادان شبانه ◾️با دو دست بسته بردند یک غریبی را ز خانه ◾️بار دیگر دست گلچین در مدینه آتش افروخت ◾️بار دیگر آشیانی در میان شعله ها سوخت 🥀داغ یک دسته شقایق، بر دل خونین صادق 🥀بار دیگر شد شکسته حرمت قرآن ناطق محسن بلنج 🍂 شهادت جانسوز رئیس مذهب شیعه،امام جعفر صادق علیه السلام تسلیت باد.🥀 علیه‌السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠یاری رسان آنان در انتخاب شغل ✅ برای آموزش اقتصاد به فرزندان، خیلی خوب است که قدری از وقتشان را به جای صرفاً کلاس‌های مختلف، در آشنایی با مشاغل مختلف بگذرانند. 🔘البته لازم نیست، مقصود از این فعالیت اقتصادی، کسب درآمد باشد. 🔘بلکه صرف آشنایی با مشاغل ، علاوه بر جذابیت برای آنان، یاری رسان آنها در انتخاب شغل آینده خواهد بود. ✅ به این ترتیب، هم با مشاغل مختلف آشنا شده و برای آینده بهتر تصمیم می‌گیرند و هم قدر پول را می‌دانند و برای اقتصاد، تلاش می‌کنند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️کریم من اولاد الکرام ▪️از تو می‌پرسم ای شاهد و ای زمین. به یادت هست آن لحظه ای که بر روی بهترین قسمت تو، که همان مسجد است، برترین بنده خدا، بهترین حالت را داشت؟ درست است همان زمان که امام عزیزمان در حال نماز خواندن در مسجد بود؟ و تو افتخار می‌کردی به وجود نازنینش. ▪️ ای زمین عزیز چه‌ها که تو ندیده‌ای؟ چگونه تاب آورده ای؟ تو که با نفس هایش همراه بودی؟ آن روز را یادت است؟ همان روز را می گویم که آن مرد حج گزار در مدینه به خواب رفت و چون بیدار شد هِمیان خود را ندید! پنداشت آن را دزدیده اند. به یادت آمد؟ همان لحظه عزیز فاطمه در حال نماز خواندن بود، آن مرد او را نشناخت و گستاخانه به چشمهای حضرت نگاه کرد و گفت: هِمیانم را تو برده‌ای؟ ▪️و امام نگاه مهربانانه‌ای به او کرد و پرسید: در هِمیانت چه بود؟ با بی‌پروایی گفت: هزار دینار. با محبت او را به خانه‌اش برد و همان مقدار پول به او داد. وقتی مرد به خانه‌اش رفت، دید هِمیانش داخل خانه است. عذرخواهانه و شرمنده به نزد امام آمد و امام پولی را که به او داده بود نپذیرفت! فرمود: چیزی که از دستم بیرون شود، به من باز نمی گردد. باز هم او را نشناخت. افرادی که آنجا بودند به او گفتند: او جعفر صادق علیه السلام است. او گفت: چنین رفتاری از چون او شایسته و سزاوار است. 📚مناقب ابن شهر آشوب ، ج ۴، ص ۲۷۴ علیه السلام علیه السلام 🏴🏴🏴🏴🏴 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨هموطن کالای ایرانی بخر😊 🌿در همه چیز ما را محاصره کرده‌اند. یک روستایی هم که به شهر می‌آید تا پارچه بخرد، می گوید خارجی باشد ایرانی نباشد. زمینه‌ای فراهم کرده‌اند که جنس ما خراب است و شما نمی‌توانید جنس خوب به بازار ارائه کنید و هر چه هست از خارج است. 👨‍🔬اگر بگویند فلان دکتر در تهران درسش را تمام کرده تحویلش نمی‌گیرید؛ اما اگر بگویند که در فلان دانشگاه کالیفرنیا دوره دیده، فکر می‌کنیم از بهشت برین آمده است. 👨‍🎓اگر بگویند فلان سیاستمدار شاگرد مدرس یا آیت الله کاشانی است، تحویلش نمی‌گیریم؛ اما همین که بگویند در فلان دانشگاه سیاسی آمریکا درس خوانده، توجه ما را جلب می‌کند. 🔅اصلا در فرهنگ ما زمینه‌اش را درست کرده‌اند که داخل بد و خارج خوب است. ممکن است بگوئید واقعا همینطور است و جنس ایرانی همه‌اش بد و جنس خارجی همه‌اش خوب است. 📚 تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی،ص ۱۲۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی(ره) فرموده‌اند: 🌺«والدین تنها باید استعدادهای درونی فرزند خود را شکوفا کنند، که ما از آن به "آبیاری زمین وجود کودک" تعبیر می‌کنیم. زمین وجودی کودک آماده است؛ بذر هم آماده است؛ در این حال والدین اگر به این زمین آماده، آب ندهند، خیانت کرده‌اند؛ چه بسا جنایت کرده‌اند. معتقدم که تربیت فرزند خیلی مشکل نیست؛ ولی دارای ظرافت‌های علمی فراوانی است.» 📚کتاب ادب الهی،تربیت فرزند،ص۴۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍خدای روزی رسان   🌺با سرگیجه های مدوام حالم را روز به روز بدتر بود، حالت تهوع هم امانم را بریده بود.   به اکبر گفتم: «معلوم نیست چه مرضی دامنم رو گرفته.» 🌼 _خوب چرا یک سری دکتر نمیری.   🌺نمی خواستم در شرایط سخت اقتصادی هزینه اضافی دکتر برای خودمون بتراشم. دقیقا چهار ماه بود اکبر بخاطر تعدیل نیرو از شرکت بیرون شده بود. با وجود یک بچه مدرسه ای و این همه هزینه باید حسابی حواسمان راجمع می کردیم که در تهیه نان شب مان نمانیم.   ☘اما بعد از گذشت چند روز حالم بدتر شد به اصرار اکبر راهی مطب دکتر زنان شدم. خانم دکتر دستگاه سونوش را روی شکمم چند باری تکان داد و گفت: «مبارک باشه، خانم شما باردارید تقریبا ۱۰ هفته ای دارید.»   🌺با کلمه شما باردارید، دنیا دور سرم چند بار چرخید احساس کردم سرگیجه ام شدید تر شده بلند فریاد زدم یا حضرت فاطمه. 🌼مطب را سریع ترک کردم، مقداری در کوچه پس کوچه ها قدم زدم. نمی دانستم داستان را چطور برای اکبر بگویم. از این بدتر نمیشد.   بالاخره به خانه رسیدم. آبی به صورتم زدم . لباس هایم را عوض کردم .   🌼 _سلام مریم چی شد؟ دکتر چی گفت؟   🌺 _سلام هیچی، بدبخت شدیم رفت.   ☘اکبر دستی به روی ریش هایش کشید، اخمی به چهره کشید گفت: «خدانکنه ، واسه چی ؟ مگه چته؟»    🌺 _هیچی من سالمم اما حامله ام، دکتر گفت که ۱۰ هفته باردارم. 🌼اکبر دستش را محکم به پیشانی زد گفت: «وای خدای من در این شرایط بچه نه اصلا فکرش را هم نمیشه کرد. باید تا دیر نشده بچه رو سقط کنیم.» 🌺 _وای اکبر یعنی راهی دیگه نیس، اینطوری خدا قهرش میگیره، باید بیشتر فک کنیم. ☘از جایم بلند شدم سریع به آشپزخونه رفتم. خودم رو مشغول پخت و پز کردم باید راهی پیدا میکردیم . 🌺 یکدفعه فکری به ذهنم رسید اکبر را صدا زدم و بهش گفتم: «بیا برو از روحانی مسجد سوال کن ببین چی میگه؟ بهش بگو حکمش چیه سقطش کنیم؟ شاید راهی چیزی باشه ؟» 🌼صدای بهم‌خوردن در متوجه شدم اکبر به خانه برگشته، سراسیمه خودم را بهش رساندم. قیافه درهم رفته اکبر همه چیز را نشان می داد. بازم از روی استرس پرسیدم: «خوب چی شد؟ تونستی باهاش صحبت کنی؟ »  🌺 _اره گفت که سقط گناه کبیره هس، تو هیچ شرایطی نباید سقط کرد، روزی رو خدا میرسونه ما چکاره ایم؟ ☘ _میخواستی بگی بیکاری، دخلمون به خرجمون نمیخوره. 🌺 _همه را گفتم اونم جواب داد: «هیچ کدام از این ها دلیل نمیشه، خدایی که فکر روزی مورچه ها در دل خاک ، ماهی در در عمق دریا ها هست فکر روزی شما هم هست. تازه میگفت: «باید خدا را شاکر باشید فرزند این نعمت بزرگ را به شما هدیه داده. » هر چند میدونم سخته اما حالا دیگه دلم نمیخواد بچه را سقط کنیم. حالا تو‌چی میگی ؟ 🌼حرف های روحانی مسجد به دلم نشسته بود، اما باز ترس و دلهره ای وجودم را فراگرفته بود. بعد از مدتی درگیری ذهنی تصمیمم را باید می گرفتم. بچه هایم را به خدای روزی رسان سپردم. حالا انگار آرامشی وجودم را گرفته بود که مطمئن بودم کسی پشتمان محکم ایستاده و‌ مواظبمان هست. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از :میرآفتاب 🌼 به :منجی حقیقی🌸 آقا جان سلام مولای آگاهم زمینه برای تمدن مهدوی آماده نمی شود مگر زمانی که جامعه پذیرش آمدنتان را داشته باشد . دعایمان فرما ظرفیت وجودی مان بالا رود و جامعه پذیرش زیبایی ها را داشته باشد . مولاجان دعا بفرما طاقت عدالت را داشته باشیم. 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ارواحناله الفداء ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
✨آرامش الهی 🌸چه قشنگ است همزمان با دیدن طلوع زیبای خورشید، آرامشی داشته باشی با نوشیدن چای بابونه، کنار تمامی اعضای خانه. 🌼🆔 @tanha_rahe_narafte 🌼
🔄ارتباط دو طرفه 🔸ارتباط والدین و فرزندان با یگدیگر باید دو طرفه باشد. 🔹فرزندان نباید همیشه انتظار داشته باشند، فقط والدین برای آنان وقت بگذارند. 🔸بلکه فرزندان نیز باید والدین خود را مورد لطف و محبت قرار دهند. 🔹باید همیشه گوش شنوایی برای والدین خود باشند و خواسته‌ها و نظرات آنان را بشنوند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺 نمازِ شب‌خوانِ مخلص.. 🌹شب عملیات بچه‌ها رو تقسیم کردم تا هر کدوم ساعتی رو بیدار باشند.گفتم: چون غلامعلی می‌خواد نمازشب بخونه، پاسِ آخر از ساعت 3 تا 5 برای او غلامعلی خندید و گفت: اگه می‌خوای امشب من رو مجبور به نماز شب کنی، اشکال نداره. گفتم: اگه اعتراض کنی ، به همه میگم هر شب وقتی خسته از مانور بر می‌گردیم، تو چراغ‌ها رو خاموش می‌کنی و می‌نشینی به راز و نیاز... غلامعلی پرید وسطِ حرف ، و بحث رو عوض کرد... 🇮🇷خاطره‌ای از زندگی سردار شهید غلامعلی دست‌بالا 📚همسفر تا بهشت۲ ، صفحه ۹۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔸بنده پدر و مادر باش ✨پیامبر اكرم(صلی‌الله علیه و آله وسلم) فرمودند: العبد المطیع لوالدیه و لربه فی اعلی علیین. بنده‌ای كه مطیع پدر و مادر و پروردگارش باشد، روز قیامت در بالاترین جایگاه است. 📚كنز العمال، ج ۱۶، ص ۴۶۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ گرگ و میش 🌸هوا تاریک روشن صبح بود. صدای خروس خوان گوش را نوازش می داد؛ دام ها در آغل ها به خواب عمیقی فرو رفته بودند. بوی مطبوع نان تازه و دیوارهای کاهگلی باران خورده از روز قبل در فضا پیچیده بود. 🌼بساط صبحانه آماده شد علی بعد از خوردن صبحانه خود را آماده رفتن به چراگاه کرد که ناگهان با صدای زنگوله دام ها بچه ها با اشتیاق و سراسیمه از خواب برخاستند و از پدرشان تقاضا کردند که آنها را با خود به چراگاه ببرد؛ اما پدر و مادرشان نگران بودند که هنگام چرای دام ها دچار غفلت شود و برای بچه ها اتفاقی بیفتد. ☘اما بچه ها قول دادند که در چراگاه اذیت نکنند و از پدرشان دور نشوند، اگر پدرشان نیاز به کمک داشت به او کمک کنند. بعد از قولی که به پدرشان دادند، تصیم گرفت که آن‌ها را با خود به چراگاه ببرد. 🌺هنگامی که به چراگاه رسیدند، در سبزه های باران خورده بازی و شادی می کردند که با پرواز پروانه ها و صدای پرنده ها زییای و شادی آنها دوچندان شد و تصویر زیبایی از عظمت خدا را نشان می داد. 🌸پدرشان مشغول چرای دام ها شد و بچه ها به بازی کردن مشغول شدند در بین بازی ناگهان متوجه شدند که یکی از دام ها نیست و با صدازدن پدرشان او را متوجه نبودن یکی از دام ها کردند. ☘با پدرشان به جستجوی دام رفتند، بعد از چند ساعتی جستجو او را در میان بوته هایی که خود را از ترس گرگ ها پنهان کرده بود پیدا کردند. شتابان به سویش رفتند و او را با خوشحالی از میان بوته ها در آوردند، پدرش از اینکه آن روز بچه ها کمک بزرگی به او کرده بودند، خیلی خوشحال شد، بچه ها نیز خوشحال بودند از اینکه توانسته بودند به پدرشان کمکی کنند. 🌼کم کم نزدیکی های غروب شد که باید به خانه بر می گشتند؛ ولی ناراحت بودند که زود باید بر گردند اما چاره ای به بازگشت نداشتند؛پس همراه پدرشان بر گشتند و از او خواهش کردند که آنها را باز همراه خود به چراگاه ببرد. 🌺پدرشان نیز به آنها قول داد که دوباره با هم به چراگاه بروند. با دام ها راهی خانه شدند. بعد از اینکه به خانه رسیدند، مادرش سفره شام را آماده کرد و اتفاقات آن روز و کمکی که به پدرشان برای پیدا کردن آن دام کرده بودند را برای مادرشان تعریف کردند. مادرشان از اینکه بچه ها به پدرشان کمک کرده بودند خوشحال شد و همگی بعد از خوردن شام و کمی استراحت با قلبی خوشحال به خواب رفتند . 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه های روزانه پروانه های عاشق
از :میرآفتاب🌺 به:منجی عالم 🌸 🌷به فکر همه کارهایمان هستیم 🌱برای همه چیز وقت می گذاریم و از شما دوریم. 🌻مشتاقمان کن مولا جان به حضورت. ایمنی و ایمان از شماست 🌟نور شمایی آقا 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
🌺تو را دوست دارم، به دلایلی: دوست داشتن را پروردگارم به من آموخته و من در این دوست داشتن تجلی محبت پروردگارم را می‌بینم. قلب من، امانتی از جانب پروردگارم است که به ودیعه در اختیارم نهاده. ✨هزاران حدیث برایم آورده و برایم به واسطه فرستادگانش توصیه کرده که این قلب را سیاهش نکنم. من تمام سعیم را می کنم تا حرمت نگه دارم. تا بنده نالایقی نباشم. 💫آری، تو را دوست دارم برای اینکه قلب و محبت من، تجلی از مهر الهی است و دوست داشتن تو به خاطر محبتی است که پروردگارم در قلب من جای داده. به تو محبت می‌کنم و می‌دانم او نیز به من محبت خواهد کرد. @tanha_rahe_narafte
💠قدردان بودن ✅برخی مردان انجام کارهای خانه را وظیفه زنان می‌دانند و حاضر نیستند در قبال انجام آن‌ها از همسرشان تشکر کنند. 🔘باید توجه داشت که زنان در خانه زحمت زیادی می‌کشند و کلی از وقت و توانشان را خرج می‌کنند. 🔘همان طور که زنان، قدردان کارهای بیرون از خانه مردان هستند، مردان نیز باید قدردان کارهای داخل خانه زنان باشند. ✅چنین کاری باعث می‌شود زن، کمتر احساس خستگی و پوچی کند و روز به روز با نشاط و انگیزه بیشتر در خدمت خانواده باشد. @tanha_rahe_narafte
💫 بی‌توجهی مردان خدا به دنیا 🌼روز خرید عروسی، حسین به پدرم گفت: خواهش می کنم برای من چیزی نخرید. من چیزی احتیاج ندارم. اما هر چیزی که می خواستید برای من بخرید معادلش را برای زهرا خانم بخرید. 💍رفتیم بازار یک جفت حلقه، آینه و شمعدان، یک چراغ گرد سوز و یک چمدان خریدیم. برای من یک دست لباس و برای حسین هم کت و شلوار و کفش خریدیم. 🌻روز عقد که شد، دیدم نه با آن کت و شلوار نو، بلکه با لباسی ساده آمده بود و اورکتش را هم روی شانه اش انداخته بود. راوی: همسر شهید 📚نیمه پنهان ماه، جلد ۳۲؛ املاکی به روایت همسر شهید؛ صص۲۸ و ۲۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
😍معجزه هدیه دادن ✨پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند: هِبَةُ الرَّجُلِ لِزَوْجَتِهِ يُزِيدُ في عِفَّتِها. 🎁هديه شوهر به همسر خود، از عوامل افزايش پاكدامني زن است. 📚من لايحضر الفقيه، ج ۴، ص۲۸۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍به خاطر رضای خدا 🌺سال ها پیش لباس سفید عروسی را برای آمدن به خانه شایان انتخاب کرده بودم. با همه ی مخالفت های خانواده ام یک تنه پای همه مشکلاتش ایستاده بودم. شایان با قدی بلند و جسمی لاغر با آن چشم‌های رنگیش از ابتدا واقعا عاشقم شده بود اما بخاطر وضع نامناسب مالیش، خانواده ام با این ازدواج مخالف بودند. با وجود تمام مخالفت ها ۱۰ سال که با کم و زیاد های شایان کنار آمدم. 🌸 سارا و سینا هم زینت زندگیمان شده بودند. اما روزی آمد که ورق این خوشبختیمان برگشت. شایان هنوز ظهر نشده بود از سرکار برگشت، آشفتگی از سروکولش می بارید.   🍃-سلام خسته نباشی شایان جون؟   🌺-سلامت باشی خانم . 🌸-چیزی شده، رنگ به صورتت نیست، چرا زود اومدی خونه؟ ☘-نه چیزی نیست، میخوام برم استراحت کنم.   🌺دنیایی از سوال های بی جواب ذهنم را درگیر کرده بود. اجازه دادم شایان استراحت کند تا شاید حالش جا بیاید و تعریف کند چه اتفاقی افتاده است.   🌸چند ساعت بعد شایان صدایم زد. به داخل اتاق رفتم. کنار دست شایان نشستم.   🍃-بچه ها خوابند نگار جون؟   🌺-اره یک ساعتی هس خوابیدن واسه چی؟ 🌸-میخوام یه چیزی برات تعریف کنم اما دوست دارم تو با اون  قضیه منطقی برخورد کنی نه احساسی. ☘چشم هایم از تعجب و ترس درشت تر شده بود، آب گلویم را قورت دادم گفتم: «چی شده خوب بگو نصف جونم کردی.» 🌺- من من من... 🌸-خوب تو‌چی شایان؟ 🍃-به خدا همش یه لحظه بود، شیطون گولم زد، به خدا قسم خیلی پشیمون هستم. حالم خرابه،تا بهت نگم چی شده وجدانم آروم نمیشه، باید حتما بهت بگم تو هم منو ببخشی تا خدا هم منو ببخشه. 🌺-میگی چی شده یا نه؟ 🌸چند روزی بود یک خانم همش میومد مغازه، حرف های عاشقونه بهم میزد منم چند بار باهاش جدی برخورد کردم اما اون دست بردار نبود تا صبحی که اومد مشتری هم نداشتم به بهونه پوشیدن یک  لباس به رخت کن رفت چند دقیقه نگذشته بود گفت: «آقا شایان لامپ رخت کن روشن نمیشه. » منم رفتم ببینم مشکلش کجاست.  یکدفعه در رخت کن رو باز کرد.   🍃من که حال عجیبی بهم دست داده بود هاج و واج نگاه به صورت شایان می کردم، اشک از چشمانش می بارید صحبت کردنش به شماره افتاده بود. 🌺ادامه داد: لباسی به تن نداشت، من را به داخل رخت کن کشاند من هم یه لحظه شیطان وسوسه ام کرد و دیگه... . 🌸اصلا دیگه صدای شایان را نمی شنیدم فقط لبانش را میدم که مرتب تکان می خورد و چشمانش را که شرشر می بارید.   ☘شایان سعی داشت دستانم را در دست هایش بگیرد و من را بغل کند؛ اما فکر این که امروز کسی دیگه را در آغوش کشیده برایم چندش آور بود. دستم را سریع از دستش بیرون کشیدم. اشک های صورتم را پاک کردم و به زور پاهایم مرا تا آشپزخانه یاری کردند. دلم میخواست یه جای خلوت پیدا کنم و با صدای بلند گریه کنم. فکر این که شایان با من چکار کرده داشت دیونه ام میکرد. شایان التماس و زاری میکرد که او را حتی شده بخاطر بچه ها ببخشم.   🌺فکرهای چندگانه ذهنم را درگیر کرده بود باید به همه می گفتم شایان با من چکار کرده است، شاید این طور انتقامم را ازش می گرفتم، اما نه اینطوری که آبرویمان همه جا می رود. پس باید حداقل به خانواده ام بگویم اما نه آن ها من را بخاطر انتخابم همیشه سرزنش می کنند. پس بدون بیان دلیل به دیگران از شایان جدا می شوم اما نه پس بچه هایم چه می شوند. صدای اذان از مسجد توجه ام را به نماز جلب کرد ، وضو گرفتم و سر سجاده حسابی گریه کردم بعد از نماز از خدا خواستم به من کمک کند بهترین تصمیم را بگیرم. 🌸شایان همیشه مرد خوبی بوده هر چند این اشتباهش خیلی بزرگ است، اما بخاطر رضای خداوند، بچه ها و حفظ آبرویم‌ میتوانستم ببخشمش، خودش هم که حسابی پشیمان بود و همه چیز را اقرار کرده بود. 🍃دست هایم را سر سجاده بالا گرفتم و گفتم: «خدایا بخاطر رضای تو بخشیدمش تو‌ هم مواظب زندگیم باش و گرمی و‌محبتش را دوباره در دلم بیانداز.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از : عطش 💧 به: آفتاب پشت ابر🌤 ✨ای انتخابِ من ✨سلام و صلوات خدا بر تو ای برگزیده‌ی الله 🍀تو چراغ پر فروغ زندگی و بندگی هستی و من باید در مسیر تو که غایت بندگیست، قرار بگیرم. 🍀مودت به تو و ذی القربی، سفارش پیامبر عزیزم است که اگر در کنار قرآن، به آن جامه‌ی عمل بپوشانم، اسلام زنده نگه داشته می شود وگرنه آن را به ضعف کشاندم ☘ وقتی تعداد امثالِ من که این دو یا یکی از آنها را کنار گذاشتیم، زیاد باشد و از طرفی امر به معروف و نهی از منکر یک واجب فراموش شده باقی بماند، باید در آستانه‌ی غروب اسلام به اُمیدِ فرجت به انتظار و تماشای ظهورت بنشینم. ☘در این دوران وانفسا که نتیجه‌ی عملکرد خودمان است، امتحان سخت انتخابات را در پیش داریم در حالیکه انسان خادم ، خائن از آب در می آید و کسی که سر سفره‌ی امام و جبهه بوده ، الان تیشه به ریشه‌ی ولی فقیه و نظام می زند، و منکرات سیاسی و اجتماعی و فکری و فرهنگی بیداد می کند، و من نیز جز خودخوری کاری نمی توانم بکنم. ☘در دوره‌ های قبل، کمتر کسی پذیرای حق شد، نشانه‌اش همین انتخاب غلطی بود که مثل آتشی، گریبان خشک و تر را با هم گرفت. ☀️پدر بزرگوارم! دست پر مهرت را بر سر من و دیگر ایرانیان بکش و عقل های سیاسی ما را شکوفا کن تا با بصیرت، انتخاب کنیم که سفره‌ی معاش و معاد ما به اُمیدِ تو پهن است. 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ارواحناله الفداء ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
📍بزرگی می‌خواهی؟! عزت می‌خواهی؟! 🚩 چشمانت را ببند از آنچه مردم دارند و زمزمه وسوسه‌های طمع کارانه دلت را ببر از آنچه که در دستانشان هست. 💫 قناعت، روحت را بزرگ و عزتمند می‌کند. ❇️ قال الامام علی علیه السلام: الكَفُّ عمّا في أيدي النّاسِ عِفَّةٌ و كِبَرُ هِمَّةٍ؛ ✅ امام على عليه السلام فرمود: طمع نداشتن به آنچه در دست مردم است، نشانِ عزّت نفْس و بزرگى همّت است. 📚غررالحکم،ج۲، ص۵۸۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte