eitaa logo
مسار
333 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
712 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨هلال ماه رجب! ناز کن به ماه تمام ✨ز یازده مه دیگر تو را سلام سلام ✨سلام بر تو که در دامن تو می‌تابد ✨فروغ حسن خدا از جمال چار امام ولادت دو محمــد، ولادت دو علی کدام ماه، چنینش سعادت است و مقام؟ محسن بلنج 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه های روزانه پروانه های عاشق
🌺سلام خدا جونم ☘امشب اولین شبی هستش که قراره حرف دلم رو برات بنویسم. ✨خودت می دونی هر روز و شب می نشینم و با شما خدای خوبم حرف می زنم که اگر نبود این درد دل کردن ها، زندگی به مراتب برایم بسیار سخت تر بود. 🌼و چقدر خوبه که ما بنده های کوچک می تونیم راحت با شما صحبت کنیم. 💐خدای من خیلی دوستت دارم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ همراه اسم انتخابی تان برای آیدی @taghatoae در ایتا ارسال نمایید. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ✨ با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
🕊کبوتران عاشق و زیبا که بر شاخه گل نشسته اید، 🌼نگاهتان بر کدامین گل هستی ثابت مانده است؟! حتم دارم که شما هم چشم انتظار آمدنش هستید. ارواحنافداه 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ تعریف و تمجید همسر 🌺هر زنی دوست داره شوهرش زیبایی‌هاشو تحسین کنه، اما متاسفانه شوهرها معمولا همچین کاری نمی‌کنن!! 🍃آقایان باید بدونن که زن‌ها در برابر كوچكترين تغييرات ظاهرى‌شون مثلا رنگ مو يا لباس جديد حساس هستن. 🌷برای همین هم بعد از این تغییرات منتظر واكنش همسرشون هستن. 🌹نسبت به اين تغييرات واكنش مثبت نشون بدین و از همسرتون تعريف و تمجید کنیدو اینو بهانه‌ای برای ابراز محبت کلامی قرار بدید تا باعث تحکیم و گرمی روابط‌تون بشه. 🆔 @tanha_rahe_narafte
❣️🔅❣️🔅❣️🔅❣️🔅❣️ ❣️راه نفوذ به قلب مرد 💑محبت به مرد، قدردانی و تشکر از او و نادیده گرفتن اشتباهاتش است. 💐تشکر و قدردانی از تصمیمات و اقدامات مرد و نادیده انگاشتن اشتباهات او ، راه مستقیم نفوذ به قلب مرد است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ همراه و ‌همگام 🍀- وای رضا جان نمی دانی امروز چقدر سرمان شلوغ بود. رستوران شده بود پر از مشتری. سفارش پشت سفارش. من هنوز دسته اول کباب ها را روی زغال نگذاشته بودم، سفارش جدید می آمد. تند، تند فقط باید کباب به سیخ می زدم و آن را روی آتش می گذاشتم. انگار امروز همه دلشان هوس کباب کرده بود. - خدا قوت عزیزم، با این زانو دردت از صبح تا حالا روی پا، حسابی خسته شده ای. با این وانت قراضه مان تا برسیم خانه حتما درد پایت بیشتر هم می شود. 🌸زهرا کوچولوی بابا امروز در مهدکودک چکار کرده؟ _ بابایی امروز در مهدکودک اولش خیلی خوش گذشت. خاله پروین برایمان کلی قصه تعریف کرد. بعدش من و نازنین با هم تاب و سرسره بازی کردیم. اما من خیلی خسته شده بودم. خوابم گرفته بود. هر چی خاله پروین گفت: بیا در بغل خودم بخواب گفتم: من فقط در بغل مامان آرزو می خوابم. - ای قربان تو بشوم مامان جان. حالا می رسیم خانه، برایت قصه خوشگلی تعریف می کنم تا در بغلم بخوابی خوشگلکم. 🍀- من واقعا شرمنده این گل دخترم هستم‌ که مجبوریم بگذاریمش مهد کودک. قربانت بروم زهرا جان که زود هم خسته می شوی. إن شاءالله بابایی از خجالتت در می آید عزیز دل بابا. شرمنده شما هم هستم خانمم که بخاطر پول عمل من مجبور هستی سرکار بروی، آن هم کار در آشپزخانه رستوران .هیچ وقت فکرش را نمی کردم که مجبور بشویم شما به سرکار بروی. - رضا جان، باز که از این حرف ها زدی. من و تو نداریم. إن شاءالله پول عملت جور می شود و همین روزها قلبت مثل ساعت کار می کند. تو چکار کردی عزیزم؟ قلبت که امروز اذیتت نکرد؟ 🌺- نه خدا را شکر امروز در آبدارخانه شرکت کار زیادی نداشتم. مهمان خاصی نداشتند و کارهایم راحت تر بود. تازه نیم ساعتی هم چرت زدم. واقعا نمی دانم چی بگویم خدایی خیلی مهربان هستی آرزو جان. - رضا جانم به هیچ‌ چیز فکر نکن. إن شاءالله همه چیز درست می شود. حالا کمی تندتر بروید تا زودتر به ‌خانه برسیم. آخر این گل دختر از بوی این کباب ها دارد ضعف می کند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
🌺سلامٌ علي آلِ یس ☘ای حاضر و ناظر، برای تو از تو می‌نویسم! 🍃سکوت و بغض‌هایم را برای تو می‌گویم و گریه می شوم! 🌸تویی که رفیقِ خلوت‌هایم هستی. ✨خیالِ من این است که میانِ هق‌هق هایم سرم را به روی عبایتان می گذارم و شما دستِ محبت به روی دخترکِ‌تان می‌کشید و من هم آرام می شوم. 🔹حتی خیالِ بودنِتان هم آرام بخش است! 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ همراه اسم انتخابی تان برای آیدی @taghatoae در ایتا ارسال نمایید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 ✨ با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
🌸فرزندم برترین ها و درودها تقدیم تو باد ✨نگاه مهربانانه زیبای هستی بی همتا به سوی تو باد دعای برترین خلق خدا مولای دو جهان راه تو باد 🌺لبخند گل هستی صاحب زمین و زمان به روی تو باد وجودم که لبریز از تو است همه تقدیم تو باد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🍃 برای هر سن و سالی مهم و ضروری است. 🌻شاید نوع آن فرق کند؛ ولی یکی است، آن هم نهادن به طرف مقابل است. 🌱در مورد باید گفت: با کودکان نیز باید سخن بگوییم. برخوردی محترمانه نسبت به آن ها داشته باشیم. همانند بزرگترها به حرف های آن ها توجه کنیم. در میهمانی ها حواسمان به شان باشد. نام آن ها را با احترام صدا بزنیم. به صورت درخواست های خود را از آنان نخواهیم و از تشویق کردنشان غافل نشویم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ مثل پدر 🌿شهید حاج قاسم سلیمانی درباره فرزندان شهدا فرمود: به فرزندان شهدا که یتیمان همه شما هستند، به چشم ادب و احترام بنگرید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔸به کودکانتون یاد بدید که از عباراتی مثل «لطفا» و «متشکرم» استفاده کنند، شما هم، هنگام صحبت با‌ اونا از عبارات مؤدبانه استفاده کنید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ آدم آهنی 👧فاطمه با آن لباس گل گلی و موهای گیس شده در اتاقش مشغول بازی با عروسک هایش بود. مادر در حالی که دست هایش را با حوله خشک می کرد وارد اتاق شد او را در کنار تختش مشغول بازی دید گفت: خانم خوشگل ما گرسنه اش نشده؟ - بله مامانی گرسنمه، الان غذای عروسک هام را می دم، میام. مگر بابایی از سرکار اومده؟ - نه عزیزم امروز بابا دوشیفته، برای ناهار نمیاد. مادر همان جا منتظر فاطمه ایستاده بود و دخترش را نظاره می کرد که چگونه با عشق و علاقه غذا به دهان عروسک هایش می گذارد پیش خودش یک خنده آرامی کرد و در دلش خیلی ذوق دخترش را می کرد. - خب مامان جون، غذای عروسک هام تموم شد بیا بریم‌خودمون غذا بخوریم. - فاطمه جان، بیا آشپزخانه کمک مامان بده. 🍽 فاطمه که از این حرف مادر حس خوبی به او‌دست داده بود قدری بالا پرید و به سوی آشپزخانه دوید. - فاطمه ابتدا سفره آبی رنگی را پهن کرد و سپس بشقاب های نسبتا بزرگ و قاشق و چنگال های یکدستی را چید و مادر هم قابلمه غذا را آورد. فاطمه که دوست داشت خودش غذایش را بخورد، قاشق کوچکش که پر از برنج می شد مقداریش در بین راه روی زمین می ریخت تا به دهان کوچکش می رسید. غذایش که تمام شد گفت: دستت درد نکنه مامانی خیلی خوشمزه بود، من عدس پلو خیلی دوست دارم. - نوش جونت گلم حالا کمکم کن تا بشقاب ها را به آشپزخانه ببریم. 🎡🎢بعد از شستن ظرف ها مادر فاطمه را صدا زد و گفت: دختر گلم دوست داره عصر به سینما بریم یا پارک؟ فاطمه که در حال بازی با گوشی مادرش بود به نشانه فکر کردن لحظه ای دستش را به طرف سرش برد و حس خوبی در درون خود احساس کرد که مادر نظر او را می خواهد با لبخندی گفت: مامان جون بریم پارک آخه من خیلی دوست دارم سوار آن سرسره پیچ پیچیا بشم. - باشه مامان جان انشاالله عصر بابا بیاد با هم میریم، حالا موافقی باهم یک بازی قشنگ انجام بدیم ؟ 👧فاطمه با شنیدن کلمه بازی به وجد آمد و دوباری بالا و پایین پرید و گفت : آخ جون آخ جون بازی بازی مادر دست فاطمه را گرفت و همراه هم به اتاق او رفتند گفت: بیا هر دو آدم آهنی بشیم همدیگه رو کوک کنیم و شروع به بازی کنیم ببینیم کدام آدم آهنی اسباب بازی های بیشتری در سبدش جمع میکنه. فاطمه با شنیدن آدم آهنی از خوشحالی چشمانش برقی زد و به حالت آدم آهنی گفت: باشه... مامان... من... یک... دختر... آهنی... هستم‌. مادر که از صدای آهنین فاطمه خنده اش گرفت او را بوسید و یک سبد صورتی رنگی به فاطمه داد و یک سبد قرمز رنگی را هم خودش برداشت و مشغول جمع کردن اسباب بازی های ریخته شده در اتاق شدند. فاطمه دوباره به حالت آدم آهنی گفت: مامان... سبد... من... پر... شده ...است... من... برنده... شدم... آخ جون... آخ جون... مادر او را در بغل گرفت و به حالت آدم آهنی گفت: آفرین... دخترکم... تو... همیشه... با... تلاشت... می توانی... برنده... باشی... . 🆔 @tanha_rahe_narafte