💯علاقه کلامی
✅برخی آقایان فکر می کنند همین که از صبح تا شب مشغول کار و تامین هزینه های زندگی هستند، برای نشان دادن علاقه شان به خانواده کافی است.
🔘این گزینه مهمی است، اما کافی نیست؛ زنان نیاز دارند که همسرانشان با زبان نیز ابراز احساسات کنند.
🔘چه بسا ابراز علاقه کلامی خیلی پرکاربردتر از عمل باشد.
🔘خوب است حداقل روزی یک بار مردان به همسرانشان یادآوری کنند که چقدر دوستشان دارند و برای آنان مهم هستند.
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#بهاردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨شما هم در کارهای خانه یاور همسرتان هستید؟
🌺علی اکبر در کارِ خانه خیلی کمک کارم بود. در ایام انقلاب امور پادگان ها به هم ریخته بود. من هم پرستار ارتش بودم. دو ساعت می رفت پادگان و می آمد خانه. وقتی ظهر می آمدم، بوی غذا تمام فضای خانه را پر کرده بود.
🌼گاهی می آمد کنار من می نشست و تلویزیون تماشا می کردیم. وقتی می خواستم طرف آشپرخانه بروم نمی گذاشت.
🌟می گفت کجا؟
وقتی می گفتم می خواهم ظرف ها را بشویم.
🌱می گفت: بنشین! با هم می رویم و می شوئیم شان. می گفت: دلیل ندارد که مرد در خانه کار نکند.
راوی: خانم شاطر آبادی؛ همسر شهید
📚بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی،صفحه ۳۹
#سیره_شهدا
#همسرداری
#شهید_شیرودی
#به_انتخاب_تو
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌹یادمان باشد.
🧔 آقایان محترم
این نکته را فراموش نکنید هیچ وقت نگید من دارم کار میکنم و خانمم🧕 داره اینو میبینه و باید بفهمه این یعنی دوست داشتنش!
🧕خانمِ شما به شنیدن واژههای دوست داشتن و ابراز علاقه و محبت کلامی💞 نیز نیاز دارد و این مسأله همچون نیاز به آب خوردن نیازی همیشگی است.
🔹آقای خونه
همیشه محبت و دوست داشتنت رو کلامی به همسرت ابراز کن، نگو من براش کارمیکنم یعنی دوستش دارم.❤️
#محبت
#زندگی_بهتر
#همسرداری
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️انرژی
🌸مدتی بود از نشاط حنانه کاسته شده بود. کار سنگین خانه، غربت و دوری راه، و زحمت چهار فرزند، خسته اش میکرد. عصرها بی آنکه اراده کند، سرش را که روی بالشت نخی صورتی اش میگذاشت، میخواست چند صفحهای کتاب بخواند، سنگینی خواب، پلکهای درشتش را روی هم می انداخت و مژههای بلند وصافش، همدیگر را در آغوش میگرفتند.اما از این بی حوصلگی خسته شده بود، زندگی رنگ یک نواخت گرفته بود ومثل همیشه چاره، حال خوش در دستان زن خانه بود.
🍃تصمیم گرفت برای خودش کاری کند. سراغ سبد رنگهایش رفت، ترکیبی را که قبلاً آزموده بود، از لای پمادهای رنگ برداشت، در اپلیکاتور ریخت و بعد از بستن پیشبند، و پوشیدن دستکش یکبار مصرف، با چرتکه، روی موهایش گذاشت. کلاه پلاستیکی را که روی سرش گذاشت، سراغ موچین رفت و ابروهایش را برداشت و در کمترین زمان، میلهی سرمه را لای ردیف مژه ها، جا داد و مداد لبی هم دور لبش کشید تا همسرش بیاید، موهایش قهوه ای خوشرنگ زیتونی شده بود.
🌺خودش را که در آینه، نگاه کرد؛ «اللهم حسن سیرتی کما حسنت صورتی» خواند و چشمکی تحویل چشمان خمار قهوهایش داد. پیشبند را کند و از میان لباس ها، بلوز قهوهای که هدیهی همسرش بود بیرون کشید و برتن کرد.
🍃درست طبق هر روز، مجید سرساعت ۲:۲۵، زنگ در را زد. حنانه شعلهی گاز را کم کرد و با اشتیاق، سمت در دوید. در را که بازکرد، مجید حس خوب حنانه را فهمید. دانست اگر الان درست برخورد نکند، حس خوب حنانه پر میکشد و مثل این چند وقت ازخانهشان دور میشود، گفت:«سلام عزیزم، صبر کن یک چیز یادم رفت.»
🌸مجید پلهها را دوتا یکی، پایین آمد. به گلفروشی روبروی آپارتمانشان رفت. دوشاخه گل قرمز لای لیف خرما خرید. دوباره پله ها را به سرعت طی کرد. زنگ را زد. حنانه که از رفتن مجید، جا خورده بود، گفت:«سلام! خوش آمدی»
🍃مجید با لبخندی که این اواخر کمتر روی لبهای شان، جا خوش کرده بود، گفت:«گل برای گل؛ چقدر ماه شدی خانومی!»
🌺حنانه لبخندی نجیبانه زد و گفت:«دیگر وقتش بود حال وهوایمان را عوض کنیم» حنانه بی اختیار لبخندی از خجالت کشید. رفت تا سفرهی ناهار را بچیند.
#داستان
#به_قلم_ترنم
#همسرداری
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از:حسنا🌺
به:بابای مهربان عالم🌸
✨سلام پدر یتیمان جهان
🌿آقای من خوب می دانم که از احوال همه ی ما باخبری اما باید بگویم جهان را ظلم فرا گرفته است.
🌱ظالمان عالم برای خودشان دارند میتازند.
🍂جنگ و فقر و ناآرامی ها را به وجود آوردهاند.
🍁بچههای زیادی را یتیم کردهاند.
🍀عده زیادی غذایی برای خوردن ندارند.
☘عدهای از بیماریها رنج میبرند.
🌺همه منتظرند.
💐منتظر تو نازنین
🌾به آه دل این مظلومان بیا
🌷اللهم عجل لولیک الفرج
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
☀️نورانی ترین روزهای زندگیم
✨خدای من!
🌸تو مرا از خواب غفلت بیدار کردی. مسیرهای نامشخص را به من شناساندی. با تابش نور نماز صبح، یادت را در اعماق جانم نشاندی. قلبم را مالامال از یاد خود نمودی تا با اولین تابش خورشید، روزم را با نشاطی الهی آغاز کنم.
#کوته_نوشت
#بهقلمآلاله
#عکس_نوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
12.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👪 مزه مادری را به فرزندان بچشانید
🌻 مادرها باید حواس شان باشد به جا محبت کنند. اگر مادر محبت به جا نسبت به فرزندش نداشته باشد، چطور بچه می تواند مفهوم محبت را در جایگاه بالاتر درک کند؟ چگونه او محبت خدا، امام و رهبر را درک خواهد کرد؟ اما وقتی مادر در زمان مناسب به فرزندش محبت کند او به معنای رحیم در آیه 53 سوره زمر بهتر پی خواهد برد؟
🌸 اگر مادر، هر زمان دلش خواست به فرزند محبت کند و هر زمان دلش خواست سرِ او فریاد بزند، فرزند چگونه به مهربان بودن امام آگاه خواهد شد؟ چگونه سخن امام رضا علیه السلام برایش مفهوم خواهد شد؟
🌷 امام رضا علیه السلام میفرمایند:«الْإِمَامُ الْأَمِينُ الرَّفِيقُ وَ الْوَلَدُ الشَّفِيقُ وَ الْأَخُ الشَّقِيقُ وَ كَالْأُمِّ الْبَرَّةِ بِالْوَلَدِ الصَّغِيرِ وَ مَفْزَعُ الْعِبَادِ [1] امام امانت داری رفیق و پدری خیرخواه و برادری مهربان، همچون مادری نیکوکار به فرزندی صغیر و پناه بندگان است.»
📚 حسن بن على ابن شعبه حرانى،تحفالعقول،ص439
#کلیپ
#تولیدی
#به_قلم_صدف
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨به قم که رسیدی تلفن کن
🌸من ساکن قم بودم. هر وقت که میرفتم با امام خداحافظی کنم به من میفرمودند:«به مجرّدی که به قم رسیدی تلفن کن»
🌸 قید میکردند که:«تلفن که میکنی به حاج عیسی بگو که بیاید به من بگوید. همین طور تلفن نکن که من رسیدهام. اینها نمی آیند به من بگویند. فکر نمیکنند که من دلواپسم. تو قید کن به حاج عیسی که برو به آقا بگو.»
🌟من پیش خودم فکر میکردم که آقا چقدر دلواپس من هستند. در صورتی که خیلیها هم بودند، ولی هیچکس به من چنین حرفی نمیزد و دیگر بعد از ایشان هم هیچکس به من چنین حرفی نزد. این سخن آقا باعث میشد که من فکر کنم آقا خیلی نسبت به من علاقمند بودند.
راوی:فریده مصطفوی(دختر دوم حضرت امام(ره))
📚 پابه پای آفتاب (جدید)؛ ج ۱، ص ۱۴۱
#سیره_علما
#ارتباط_با_فرزندان
#امامخمینیرحمةاللهعلیه
#به_انتخاب_تو
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
❤️👶میزان محبت والدین باید به حدی باشد که رشد کافی جسمی و روانی فرزند را تامین کند.
🍃نه آن قدر کم که کودک سر خورده و افسرده بار بیاید و نه آن قدر زیاد که لوس شود و سلطهطلب.
#نکته_اخلاقی
#محبت
#ارتباط_با_فرزندان
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ چتر محبت
⛈زمستان بود. هوای صبحگاهی سرد و آفتابی بود. نرگس با لبخند همیگشی اش از خواب بیدار شد. بعد از سلام به پدر و مادر به سمت روشویی رفت. دست و صورتش را شست . صبحانه خورد . پدرش هنگام رفتن به سرکار نرگس را به مدرسه رساند. مادر نرگس مشغول آشپزی بود. آشپزی اش تمام شد. یکی دو ساعت به ظهر مانده بود. خسته و کوفته در گوشه ای از اتاق نشست. کنترل تلویز یون را برداشت بی اختیار شبکه خبر را گرفت. کارشناس هواشناسی برای ظهر اعلام بارش شدید باران و احتمال آبگرفتگی خیابان ها را می داد.
😥مادر ناگهان دلش مثل سیر و سرکه جوشید. با خودش گفت: « صبح که هوا خوب بود؟» در همین فکر بود یادش به نرگس افتاد که بدون چتر و گرمپوش درست و حسابی به مدرسه رفته بود. چند ساعتی گذشت. ابرهای بارانی همه آسمان را سیاهپوش کرد و باران بارید.
🍃نرگس و پدرش هنوز بر نگشته بودند. مادر دیگر یک جا نمی توانست آرام بشیند. پشت پنجره می رفت و بر می گشت. چند دقیقه گذشت، صدای در حیاط آمد، مادر شتابان به سمت در رفت؛ اما خبری از نرگس نبود! پدر وارد شد و گفت: « چرا اینقدر پریشونی؟»
☂️مادر _ خیلی نگران نرگسم، بدون چتر رفته مدرسه
🍃پدر_ نگرانی نداره تا چند دقیقه دیگه می رسه.
🌨مادر_ اگه بارون شدیدتر بشه ! یکدفه موقع برگشت برایش اتفاقی نیفته؟
⏰زمان به سختی می گذشت. هر ثانیه اش برای او به اندازه یکسال بود. نگرانی و دلتنگی سراسر وجودش را فراگرفته بود. دوباره به سراغ همسرش رفت و گفت: «دیر کرد، نیومد! »
🌸پدر_ چند دقیقه صبر کن اگه خبری نشد، بعد دنبالش می ریم.
🍃نیم ساعت گذشت خبری نشد.مادر طاقت نیاورد با پدر به مدرسه نرگس رفتند. مادر به داخل دفتر رفت. از مدیر مدرسه نرگس سوال کرد: «چرا نرگس هنوز تعطیل نشده؟ هر روز زود تعطیل می شد! »
👩مدیر مدرسه _ امروز کلاس جبرانی داشتن.
😧مادر با لحن نگران کننده ای گفت: «حداقل خبر می دادین. نرگس امروز بدون چتر بود، دل نگرونش شدم.»
🌸 مدیر مدرسه با عذر خواهی به او گفت: «فعلا کنار شومینه بنشینید تا گرم شید.» به مستخدم گفت که چایی برای مادر نرگس ببر. مستخدم در حالی که چایی را در مقابل مادر نرگس می گذاشت، چهره نگران مادر نرگس او را یاد خاطرات خودش هنگام بیرون بودن بچه هایش در مدرسه انداخت. به مادر نرگس گفت:« اشکال نداره این نگرانی ها طبیعیه! ما هم تمام این نگرانی ها و دلهره ها را داشتیم اما همه تمام شد.»
🍃 چند دقیقه گذشت. زنگ مدرسه به صدا در آمد. مادر از مدیر و مستخدم تشکر و عذر خواهی کرد. شتابان به سمت کلاس نرگس رفت. اما نرگس به داخل حیاط رفته بود. مادرش صدا زد:« نرگس صبرکن.»
👩👧 نرگس به عقب برگشت، با دیدن مادرش با خوشحالی در آغوش او پرید.
#داستان
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_آلاله
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از:حسنا🌸
به:مولای مهربانم🌼
✨ سلام گل زیبای نرگس
🌺 عزیز دل مادر
🌱یک سبد گل نرگس آماده کردم تا وقتی بیایی زیر قدم هایت بریزم
🌻حتما گل نرگس دوست داری آقای خوبم
🌿 نرگس اسم زیبای مادرت است.
🌟بخاطر دل مادرت هم که شده ظهور کن ای موعود عدالت گستر
🔹زمین تشنه ی عدالت است.
💐 اللهم عجل لولیک الفرج
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
✨خوان پروردگار
🍀چه #لذتی دارد وارد شدن به مهمانی خدا
🌺چه زیباست مهمان او بودن و نشستن بر #خوان گسترده اش
چه شیرین و #لذت بخش است درک این ضیافت و بهره بردن از آن
🌸چه حس آرامبخشی است #شستن روح از پلیدی ها و پاک شدن.
#صبح_طلوع
#ماه_مبارک_رمضان
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشتهکوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte