فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_رئیسی_عزیز...💔
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
#حدیث_روز
❣️امام زمان (عج):
🌸من مایه امنیت زمینیان هستم، همانطور که ستارگان مایه امنیت آسمانیان اند.
📚 بحارالانوار ، ۱۸۱:۵۳
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از خبرگزاری فارس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی مداحان برای لبنان پابهتوپ شدند
🔹جمعی از مداحان، ورزشکاران و اصحاب رسانهٔ کشور برای کمک به مردم لبنان و فلسطین در مسابقهٔ خیریهٔ فوتبال شرکت کردند.
@Farsna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنز
وضعیت اسرائیل...😂😂
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ورود رهبر انقلاب به حسینیه امام خمینی(ره)
🔸دیدار هزاران نفر از دانشآموزان و دانشجویان
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
🔆مقام معظم رهبری﴿مدظلهالعالی﴾:
✨اولین مضمون سیزده آبان عبارت است از: رویارویی رژیم آمریکا با نهضت اسلامی و بیداری اسلامی.
💠اطلاعیه برگزاری راهپیمایی ١٣ آبان، روز ملی مبارزه با استکبار جهانی و روز دانشآموز با شعار «نظم نوین جهانی با نسل آرمانی» :
⏰ساعت آغاز راهپیمایی:
رأس ساعت ١٠:٣٠ صبح
👥مکان تجمع: مسجد کوشکنو
✊مسیر راهپیمایی:
بلوار امام خامنهای «مدظلهالعالی» - خیابان امامخمینی «رحمةاللهعلیه» - مصلی امامخمینی«ره» اردکان
🛑همچنین بعد از راهپیمایی؛ در مصلی امامخمینی«ره» قطعنامه قرائت و اجرای سرود بهمناسبت روز دانشآموز نیز خواهد شد.
#نظم_نوین_جهانی_با_نسل_آرمانی
💠ستاد برگزاری مراسم نمازجمعه و راهپیماییهای شهرستان اردکان:
💠http://eitaa.com/shamimejomehardakan
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_شصت_هشتم🎬: تاریخ ثابت کرده که احیاء و اماته مهم ترین دغدغه ی
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_شصت_نهم🎬:
بعد از جلسه مناظره حقانیت ابراهیم بر همگان از بزرگ و کوچک تا متمول و فقیر، اثبات شد، اما تعداد کمی به ابراهیم و خدای یکتا ایمان آوردند.
حالا ابراهیم علنا در کوچه و بازار از اعتقاداتش سخن می گفت و با مردم به گفتگو می نشست و این به مذاق مردمی که عمری دست به دامان ابلیس داشتند و پادشاه انان که اداعی نیمه خدایی می کرد، خوش نیامد.
روزی تعدادی از مردم به سمت ابراهیم آمدند، در این جمع هم مردم معمولی بودند، هم نخبگان بابل و هم کاهنان و هم نماینده ای از طرف نمرود، یکی از آنها حرف دل همگان را زد و رو به حضرت ابراهیم گفت: ای ابراهیم! ما معجزه خدای تو را دیدیم، سخنان و استدلالات تو را شنیدیم و همگان اقرار می کنیم که تو از حق و حقیقت سخن می گویی، تو خدایی قدرتمند داری و ما خدایی ضعیف، تو در همه حال دست برتر را داشتی و داری و ما و پادشاه و کاهنان و بت هایمان در مقابل تو شکست خورده اند، اما با تمام این احوالات ما خوش نداریم به دینی که تو می گویی در آییم و خدایی که تو می گویی را بپرستیم، ما را پرستش بت ها کفایت می کند و تو دیگر در این شهر جایگاهی نداری، درست است ما توانایی کشتن تو را نداریم، چرا که خداوندی قدرتمند داری که تو را حمایت می کند، اما می توانیم برای تو و مریدانت مشکلاتی ایجاد کنیم.
ای ابراهیم! اگر در این شهر بمانی، هیچ کدام از مردم با تو و یارانت داد و ستد نمی کند و کم کم آنچنان فشار به شما بیاوریم که مرگ را بر این زندگی برگزینید.
حضرت ابراهیم که خوب به گفته های آنان واقف بود و تا الان که نزدیک سی و اندی سال از سنش می گذشت و در میان اینها بود، کاملا متوجه شده بود راه هدایتی برای اینان که سخت درگیر عادات غلط شده اند، نیست، پس رو به آنان کرد و فرمود: یعنی منظورتان این است من و مومنینی که به من ایمان آورده اند از این جا هجرت کنیم؟
یکی از کاهنان سری تکان داد وگفت: دقیقا ما از شما می خواهیم بابل را ترک کنید و این کار به اختیار خودتان نیست، یک نوع اجبار است و نمرود می خواهد شما را تبعید کند پس پیشنهاد می کنم قبل از اینکه حکم تبعیدی برایتان صادر شود، از بابل بیرون روید، اگر الان بیرون روید اختیار انتخاب سرزمین برای زندگی خود را دارید و به هر سو که می خواهید می توانید بروید اما...
ابراهیم سری تکان داد و فرمود: سخنتان را متوجه شدم و همانا یکی از راه هایی که خداوند در مقابل انبیاء خود قرار داده تا دین را گسترش دهند و دین در یک نقطه نماند و خفه نشود، همین هجرت است.
چند روز بعد از رد و بدل شدن این سخنان در روزی از روزهای خدا، حضرت ابراهیم به همراه همسرش ساره و خواهرزاده ساره که نامش لوط بود و جمعی از مومنین که به او ایمان آورده بودند از بابل خارج شدند و ابراهیم راهی را در پیش گرفت که به سمت سرزمینی بسیار غنی منتهی میشد، سرزمینی که می توانست یک «آنتن تمدنی» قوی باشد، سرزمینی که خداوند اراده کرده بود نقطه عطفی در حوادث آخرالزمان باشد.
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_شصت_نهم🎬: بعد از جلسه مناظره حقانیت ابراهیم بر همگان از بزرگ
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_هفتاد🎬:
حضرت ابراهیم به همراه همسرش و جمعی از مومنین از بابل خارج شدند، حضرت ابراهیم کاملا می دانست که باید به کدام طرف برود و در کجا ساکن شود، او به سوی جاده ای مهم حرکت کرد.
در این زمان از تاریخ، جاده بسیار مهمی وجود دارد که بین النهرین را به مصر وصل میکند.
این مسیر که جاده اعظم نامیده می شد و جاده دیگری هم از حوالی یمن که آن جا هم یک منطقه تمدنی است وجود دارد، این جاده طول رشته کوه حجاز را رد میکند و در شهری به نام سدوم در کنار رود اردن و در کنار
دریاچه بحرمیت به جاده اعظم می رسد.
سدوم بر سر راهی بسیار مهم و پر رفت و آمد قرار دارد که به سمت مصر منتهی می شود که بعدها به این جاده، جاده «بخور» می گویند.
و بعدها که جاده ابریشم بوجود می آید نیز از انشعابات همین جاده ها خواهد بود.
کاروان حضرت ابراهیم از بین النهرین به سمت سواحل مدیترانه و جغرافیای بیت المقدس و
اورشلیم حرکت می کند.
این منطقه یعنی منطقه شام یا بیت المقدس یا همان اورشلیم از یک طرف در رابطه ما بین
النهرین و تمدن های آنجا متصل است و از طرف دیگر از طرف پایین با آفریقا و حوزه مصر در
ارتباط است و بعد ها در ارتباط با طرف دیگر مدیترانه یعنی اروپا خواهد بود.
این منطقه یک آنتن تمدنی بسیار قوی است، یعنی هر چیزی که در اینجا تولید شد به سرعت این قابلیت را دارد که در همه دنیا پخش شود.
بنابراین اگر کسی بر این جا مسلط باشد می تواند سخنان و اعتقادات خودش را به گوش بیشتر جهانیان برساند.
اگر نگاه جهانی داشته باشیم از آن جایی که حضرت ابراهیم یک پیامبر اولوالعزم است میتواند رسالت خودش را از این مکان به گوش جهانیان برساند.
پس لازم است که رسانه ی بزرگی را در اختیار داشته باشد.
چرا به آنجا اورشلیم می گویند؟ این هم برای خود فلسفه ای دارد که جوابش را اینچنین می توان داد:
پس از ماجرای معجزه ی آتش در بابل، خبر آتش ابراهیم و معجزه بزرگ خداوند یکتا به همه جا رسیده بود و بیشتر مناطق از آن خبر داشتند.
توقف قبلی حضرت ابراهیم در شهر اور متعلق به بابلیان بود.
اور همان مکانی ست که آتش را برپا کردند و برای حضرت ابراهیم آتش و عذاب آور اما اوری که بعد از اور اول حضرت ابراهیم در آن
ساکن شد برای حضرت ابراهیم امنیت و سلامت به ارمغان آورد.
پس تبدیل شد به اور سلیم یعنی اوری که برای حضرت ابراهیم سلامت آورد.
بعدها سین به شین تبدیل شد و اور شلیم شد.
و اینک ابراهیم به همراه مریدانش ساکن شهر اورشلیم شدند.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
شرکت همیار پرداز
فروش نقد و اقساط انواع کارتخوان از برند های مختلف📠
خدمات پس از فروش و تعمیرات🔧
فروش انواع لوازم جانبی کارتخوان🔌
https://eitaa.com/sherkatrasampardaz
#حدیث_روز
❣️امام صادق(ع):
🌸اگر به کسی خوبی کردی، آن را با منت گذاشتن زیاد و به رخ کشیدن تباه مساز
📚 بحارالانوار ، ج۷۶، ص۲۸۳
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک خون طلبِ ماست از این قوم ستمکار...✌️
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
#مناسبتی🇮🇷
تا مبارزه در هر کجای جهان علیه مستکبران هست، ما هستیم.(امام خمینی ره)
📣 فرا رسیدن سیزدهم آبان روز دانش آموز و روز مبارزه با استکبار جهانی گرامی باد.
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
15.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 نماهایی متفاوت از حالوهوای دیدار نوجوانان با آقا 💛
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
#قرآن_خوانی
💠برگزاری کلاس قرآن خوانی و آموزش تجوید توسط استاد رضا طاقداری👤
▪️یکشنبه ها ویژه خواهران
▪️چهارشنبه ها، دوره تخصصی تجوید
ویژه نوجوانان پسر
🔸زمان: بعدازنمازعشاءوقرائتزیارتعاشورا
🔹مکان: مسجد امام رضا(ع)دیلم
#پیشنهاد_شرکت_در_مجالس_قرآن_خوانی
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
#حدیث_روز
❣️امام حسن مجتبی (ع):
🌸کسی که در دلش هوایی جز رضایت خدا نگذرد، من ضمانت میکنم که خداوند دعایش را مستجاب کند.
📚 بحارالانوار ، ج۴۵، ص۴۵۱
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨به عالم گر تهی دستی به درگاه رضا رو کن...
⚪️ @jazbeh_eshgh
#حدیث_روز
❣️امام علی (ع):
🌸ای فرزند آدم!! اندوه روز نیامده را بر امروزت میفزا، زیرا اگر روز نرسیده، از عمر تو باشد خدا روزی تو را خواهد رساند.
📚 نهجالبلاغه ، حکمت ۲۶۷
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هفتاد🎬: حضرت ابراهیم به همراه همسرش و جمعی از مومنین از بابل
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_هفتاد_یکم🎬:
ابراهیم و مومنین ساکن اورشلیم و شام شدند و این منطقه در آن زمان تحت فرماندهی واحد و یکپارچه ای نبود و عرب هایی که از حجاز به آنجا مهاجرت کرده بودند و به نام هیکسیوس معروف بودند حاکمیت آن منطقه را بر عهده داشتند.
حاکم آن منطقه هم مانند دیگر مناطق زمین، ماجرای آتش ابراهیم و معجزه خدای او به گوشش رسیده بود و با احترام به استقبال ابراهیم و یارانش آمد، گرچه به نظر نمی رسید ایشان یکتا پرست باشد اما به افتخار ابراهیم میهمانی بزرگی برپا نمود و به آنها بسیار احترام گذاشت تا جایی که دختری زیبا که در دربار خود داشت به ساره همسر حضرت ابراهیم هدیه داد تا در خدمت او باشد، این کنیز زیبا نامش هاجر بود، دختری مؤمن و یکتاپرست و بسیار فهمیده که خیلی زود خودش را در دل ساره جا کرد و رفیقی دلنشین برای او شد.
ابراهیم در آنجا مضیف راه اندازی کرد، میهمانسرایی بزرگ که میزبان کاروان های زیادی که از این راه بین المللی می گذشتند، میشد و در پذیرایی از میهمانان کم نمی گذاشت و البته در هنگام پذیرایی از خدای یکتا می گفت و نعمت هایی که به آنها داده و سپس اعتقادات خودش را برای دیگران تبیین و تشریح می کرد، بنابراین هر مسافری که از این راه میگذشت و مهربانی و محبت ابراهیم را میدید، خود یک رسانه متحرک می شد برای رساندن اعتقادات ابراهیم و پرستش خدای یکتا به دیگر جاهای کره زمین...
مدتی از اقامت ابراهیم در اورشلیم و شام می گذشت و ابراهیم متوجه شده بود که در این منطقه اکثریت خورشید پرست و ستاره پرست هستند، پس تصمیم گرفت همانطور که با یک برهان عملی در مقابل بت و بت پرستی در بابل ایستاد، در اینجا هم تمام تلاشش را برای بیرون آمدن مردم از گمراهی بکند، پس یک روز از خانه اش به سمت قبیله ای که ستاره ها را می پرستیدند حرکت کرد و خود را در بین آنها جا کرد و رو به بزرگ قبیله فرمود: زمانی که به ستارگان آسمان نگاه می کنم حسی بسیار خوشایند به من دست می دهد و من میتوانم از طرز قرار گرفتن ستارگان، سخنان ستاره ها را بفهمم، پس من هم خدایی به زیبایی و هوشمندی ستاره ها می خواهم، اراده کرده ام تا خدای من هم یکی از ستارگان باشد.
بزرگ قبیله که آوازه ابراهیم را شنیده بود، از اینکه چنین شخص مهمی به ستاره پرستی روی کند خوشحال شد و ورود او را به آیین ستاره پرستی تبریک گفت.
چون غروب آفتاب بود، ابراهیم نگاهی به آسمان کرد و از بین ستارگان«ناهید» را که از دیگر ستارگان پرنورتر و بزرگ تر بود به خدایی برگزید و مانند دیگر ستاره پرستان شروع به تقدس ستارهٔ ناهید نمود...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هفتاد_یکم🎬: ابراهیم و مومنین ساکن اورشلیم و شام شدند و این من
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_هفتاد_دوم🎬:
شب تا صبح حضرت ابراهیم به همراه افراد قبیله ستاره ناهید را پرستید و وقتی سپیده دم سر زد و ستاره ها در آسمان ناپدید شدند با حالتی دستپاچه خودش را به رئیس قبیله رساند وگفت: وای من! وای من!
رئیس قبیله با تعجب به سمت او برگشت و گفت: چه شده ابراهیم که اینچنین پریشانی؟!
حضرت ابراهیم به آسمان اشاره کرد و فرمود: خدای من! آن ناهید زیبا و درخشان ناپدید شده و مرا تاب دوری از خدایم نیست.
رئیس قبیله خنده ای کرد و گفت: خوب همه ستاره ها در روز ناپدید می شوند و دوباره شب هنگام در آسمان پدیدار می گردند.
حضرت ابراهیم رو به رئیس قبیله که حالا افراد زیادی دورشان را گرفته بودند فرمود: من خداوندی که افول میکند نمی خواهم، خداوندی که نیمی از شبانه روز باشد و نیمه دیگر غایب شود به درد پرستیدن نمی خورد.
رئیس قبیله گفت: ای ابراهیم، کفر نگو، همه میدانیم که ستاره ها روزها نیستند، چرا تو چنین خدایی نمی خواهی؟!
حضرت ابراهیم فرمود: من خدایی می خواهم که همیشه در کنارم باشد، هر زمان که احتیاج کردم در دسترسم باشد، هر وقت که او را خواندم جوابم را گوید، هر وقت که حاجتی داشتم، همان لحظه به محضرش برسم و حاجتم را برگویم، خدایی که روزها در کنارم نباشد، ارزش ستایش و خدایی کردن ندارد، همانا خدایی را می پرستم که خود خالق تمام ستارگان است و همیشه و هر زمان با من است.
در مقابل سخنان حق و با منطق ابراهیم کسی جوابی نداشت و در این زمان تعدادی از افراد قبیله که نور ایمان دلشان را روشن کرده بود به ابراهیم و خدایش ایمان آوردند و همراه او شدند.
بعد از این واقعه، حضرت ابراهیم به سراغ قبایلی که خورشید را می پرستیدند رفت و دوباره طبق همین نقشه و سناریو پیش رفت با آنها همراه شد و شب هنگام از افول خدا شکایت کرد و باز اعتقادات مردم را به چالش کشید و هر انکس که اهل عقل و تفکر بود به او گروید.
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
#حدیث_روز
❣ امیرالمومنین علی(علیه السلام) :
🌸 از زمین خوردن کسی شاد مشو ، که نمیدانی گردش روزگار برای تو چه در آستین دارد.
📚 غررالحکم/۱۰۲۹۰
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
سلام
اگر کسی خونه اجاره ای سراغ داره با شماره زیر تماس بگیره:
09162568576
ادبی.
#مناسبتی🎉
🌸بر جلوه ی صبر و استقامت صلوات
🌼بر مظهر والای امامت صلوات
🌸بفرستد هر آن کس که شفاعت طلبد
🌼از زینب کبری (س) به قیامت ، صلوات
📌📣فرارسیدن سالروز ولادت عالمه غیر معلمه،عقیله بنی هاشم، اسوه صبر و استقامت، حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) و روز پرستار را تبریک عرض میکنیم.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#حدیث_روز
❣امام رضا (علیه السلام):
🌸کسی که گره از کار مومنی بگشاید و شادش کند، خداوند هم در روز قیامت، کار بسته او را میگشاید.
📚الکافی، ج۲, ص۲۰۰
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹هیئتهفتگی🌹
🌷جشن میلاد حضرت زینب (سلام الله علیها)
▫️باسخنرانی؛
حجتالاسلام مقداد زارعی
▫️بانوای؛
کربلایی علی حکیمی
▫️زمان؛
جمعه ۱۸ آبان ماه، بعد از نماز عشاء
▫️مکان؛
بلوار آیت الله خاتمی، کوچه ۱۱۲، منزل دوم سمت چپ
منزل آقای امیر خلیلی
#مسجدامیرالمومنین_علیه_السلام
#پایگاه_سردارشهیدعاصی_زاده
🌐 کانال پایگاه علمی سردار شهید ذبیح الله عاصی زاده
🔹@shahidassizadeh
May 11
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هفتاد_دوم🎬: شب تا صبح حضرت ابراهیم به همراه افراد قبیله ستار
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_هفتاد_سوم🎬:
حضرت ابراهیم زندگی خویش را در اورشلیم که آن زمان شام هم می نامیدندش که تحت حکمرانی عرب های هکسوس بود می گذارند، او در منطقه ای به نام الخلیل ساکن شد، به دلیل طبیعت بکر و غنی این منطقه، اکثر مردم به شغل کشاورزی و دامداری می پرداختند و از این راه درآمد خوبی داشتند.
حضرت ابراهیم با مریدانش دهکده ای برپا کردند و در کنار مضیف هایی که راه اندازی کرده بود، اینک گله ای گوسفند فراهم کرد و به چوپانی مشغول بود، ایشان در این دوران گوشه نشینی را انتخاب کرده بود و به سلوک باطنی می پرداخت.
هکسوس ها با دهکده حضرت ابراهیم مراودات و داد و ستد داشتند ولی از آنجا که سابقه حضور ابراهیم در بابل و ایستادگی او در مقابل نمرود به گوششان رسیده بود سعی می کردند این ارتباطات زیاد نشود تا ابراهیم نتواند آنگونه که حکومت بابل را از هم پاشانید در اینجا هم چنین کند، پس مراودات در حد معمول بود و نه بیشتر از آن...
حال زندگی در دهکده مومنین رونق گرفته بود و هر روز بر تعدادشان افزوده می شد.
حضرت ابراهیم مردی غیرتمند بود که هر روز از خانه برای کار بیرون می رفت و در خانه را پشت سرش می بست تا از ورود مردان غریبه و نامحرمان به داخل خانه جلوگیری کند.
و خداوند اراده کرده بود ابراهیم را امتحان کند تا به پاس تلاشش در نبوت به او مقامی دیگر عطا کند، پس به ملکوت الموت امر نمود تا به صورت مرد جوانی زیبا به دهکده ابراهیم وارد شود.
ملک الموت در قالب جوانی زیبا چندین بار داخل بازار دهکده، جلوی چشم حضرت، ظاهر شد و حضرت به گمان اینکه از ساکنان شهرهای اطراف است که برای داد و ستد آمده، با او سلام و علیکی کرد و از کنارش رد شد و پس از پایان کارش به طرف خانه راهی شد.
ملک الموت خود را زودتر از ایشان به خانه رسانید، حضرت ابراهیم درب خانه را باز کرد و ناگهان این جوان را در خانه یافت.
ابراهیم برافروخته شد و روبه عزارئیل فرمود: این خانه صاحب دارد، تو به اجازه چه کسی وارد این خانه شدی؟! این رسم جوانمردی نیست که بدون اذن صاحبخانه، در منزلی که مردش نیست داخل شوی...
حضرت ابراهیم می خواست ملک الموت را به طریقی تنبیه و از خانه بیرون کند، چون جرمی بزرگ مرتکب شده بود که ملک الموت لبخندی زد و فرمود: من حضرت عزرائیل هست و از جانب خدا مأمور شدم در این خانه فرود آیم.
حضرت ابراهیم تا اینچنین دید با تواضع فرمود: اگر تو فرشته خداوند هستی، اینجا هم خانه خداست و صاحب اصلی خانه خود خداست و من در این وادی هیچم و ایشان فکر می کرد که جناب عزرائیل برای قبض روح او آمده است، درست است که وظیفه عزارائیل گرفتن صورت قدیمی و دادن صورتی جدید و زیباتر به بنی بشر است و اینجا هم پای چنین مسأله ای در میان بود فقط با این تفاوت که این صورت جدید یک مقام بالاتر در عالم معنا و البته در ارض خاکی بود.
اما جناب عزرائیل ماموریت داشت تا قبل از دادن این مقام، حضرت ابراهیم را بیازماید درست همانطور که خداوند عزازیل را در بوته آزمایش قرار داد، آنگاه که حضرت آدم را خلق کرد و به عزازیل امر کرد که به او سجده کند اما عزازیل حسادت و تکبر ورزید و از امر خدا سرباز زد و به مقام ابلیس بودن نزول کرد، حال ملک الموت مامور بود تا اینچنین ابراهیم را بیازماید تا میزان خلوص او را محک بزنند پس رو به ایشان نمود و فرمود: ای نبی خدا! شخصی پرهیزگار در این شهر است که خداوند اراده کرد او را خلیل خود قرار دهد و مقام خلیل الله به ایشان تعلق گیرد، من به خانه تو امدم تا با هم به خدمت این شخص برسیم و او را از این واقعه مطلع کنیم.
ابراهیم که عمری غرق در خداوند و بندگی او بود، با خوشحالی رو به عزرائیل فرمود: خدا را شکر من همشهری چنین فرد پرهیزگاری هستم و خدا را صد هزار بار سپاس که به من این سعادت داده شده تا به محضر چنین شخصی برسم، برخیز تا برویم، خیلی دوست دارم سعادت دیدار این شخص به زودی نصیبم شود، می خواهم در درگاه چنین فردی، خادمی کنم.
در اینجا بود که عمق خلوص ابراهیم آشکار شد، چرا که اگر او در گیر حسادت و خود پسندی بود، اعتراض می کرد که من عمری در راه خدا سختی و مرارت کشیدم و اینک این مقام از آن دیگری باشد؟! اما چنین نکرد چون او واقعا غریق وجود خداوند بود.
حضرت عزرائیل لبخندی زد و فرمود: بشارت باد بر تو که آن فرد کسی جز ابراهیم خلیل الله نیست و اینچنین شد که ابراهیم به مقام خلیل الله نائل شد.
ساره از این اتفاق بسیار مشعوف شده بود اما ته دلش از موضوعی ناراحت بود چرا که سن او و ابراهیم بالا رفته بود و او و نبی خدا فرزندی نداشتند.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
مسجد امام رضا(ع) دیلم
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هفتاد_سوم🎬: حضرت ابراهیم زندگی خویش را در اورشلیم که آن زمان
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_هفتاد_چهارم🎬:
حالا مدتی بود که ابراهیم به مقام خلیل الله رسیده بود، ساره می خواست حرفی بزند اما نمی دانست چگونه بگوید تا اینکه یک روز صبح زود، قبل از اینکه نبی خدا از خانه خارج شود دل به دریا زد و جلوی در خانه، راهش را بست و فرمود: جناب خلیل الله! سخنی ست که مدتها گلوگیرم شده و هر بار که خواستم بگویم انگار نیرویی مانعم میشد، اما اینبار تا حرفم را نزنم از پا نمی نشینم.
ابراهیم با نگاهی پر از مهر، ساره این زن نجیب و باوفا و فداکار را که همیشه همچون کوه پشت او ایستاده بود، نمود و فرمود: چه شده بانوی زیبای خانه! حرف دلت را بزن که ابراهیم برای شنیدن سخنان ساره، سراپا گوش است.
ساره بغض گلویش را فرو داد و فرمود: یا نبی خدا! سالها از ازدواج من و شما می گذرد، اینک من زنی فرتوت هستم که امیدی به بچه دار شدنم نیست، از طرفی شما پیامبر خدا هستید و روا نیست که از پیامبر بزرگی چون شما، نسلی بر جا نماند، شما...شما باید زنی دیگر را به عقد خویش درآورید تا خداوند فرزندی به شما عنایت کند و نبوت در نسل شما باقی بماند.
من...من از شما تقاضا دارم همسری دیگر اختیار کنید و کاری را که من نتوانستم انجام دهم، دیگری انجام دهد.
ساره این حرف را زد و خاموش شد.
ابراهیم با ملاطفت نگاهی به چهره دلنشین ساره انداخت و فرمود: خدا را سپاس که همسری فهیم به من عنایت نموده، همسری که در همه حال مرا یاری نموده و اینک با این فداکاری می خواهد ملائک آسمان را به تحسین وادار کند، بدان که اگر فرزندی داشتم، فکر زنی دیگر نمی کردم چرا که همسری چون تو دارم، اما اینک چون خودت پیشنهاد دادی، برای داشتن فرزند، حاضرم همسر دیگری اختیار کنم.
ساره نفس بلندی کشید، گویا او به تمام جوانب فکر کرده بود و وقتی حضرت ابراهیم چنین فرمود، ساره گفت: و من دوست دارم کنیزم هاجر به عقد تو درآید، چرا که من و او سالهاست که باهم هستیم و چون دو رفیق و از آن هم نزدیکتر همچون دو خواهر هستیم، هاجر دختری زیبا و سالم و مؤمن است و از هر لحاظ برازنده پیامبر خداست.
ابراهیم سری تکان داد و فرمود: باشد، هر چه که بانو اراده کند، همان کنم
ساره سرش را پایین انداخت و فرمود: پس اینک به دنبال کار خود برو و امروز زودتر به خانه بیا، ترتیبی میدهم که امشب هاجر را به عقد خویش درآوری و در این خانه مجلس شادی برپا شود.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•
@masgedemamREZAdilom
•┈┈┅┅┅❀💠❀┅┅┅┈┈•