﷽
#یڪ_آیہ_در_روز
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنفَالِ ۖ قُلِ الْأَنفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ ۖ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ ۖ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»
*بنام خداوند بخشنده مهربان*
از تو درباره انفال [= غنایم، و اموال بدون مالک ]سؤال مى کنند. بگو: «انفال مخصوص خدا و پیامبر است. پس، از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید و خصومتهایى را که در میان شماست، اصلاح کنید و اگر ایمان دارید، از خدا و پیامبرش اطاعت کنید.»
(سوره مبارکه انفال/ آیه ۱)
مشق عشق دمشق
مشقِ عشق ٬ دمشق
بسم رب العشق ...
رب الحسین ع
چهاردهم برج بهمن سال گذشته بود ، هجوم خانطومان ...
حرامی ها با قدرت زیادی داشتن خط رو میشکستن و تمام توانشون رو گذاشته بودند که ما رو قیچی کنن ...
یکی از دلاوریهای ابوعلی همون روز بود ، ساعت حدودا ۳ بعدازظهر بود و درگیری اغاز شد ...
مرتضی نگران بچه هایی بود که اعزام کرده بود به منطقه و طبق معمول نمیتونست بره تو دفتر فرماندهی بشینه و نظاره گر و فرمان ده باشه ...
سوریها درخواست نیرو کرده بودند ...
جواد محمدی ، عزیز ابوعلی اعزام شده بود ...
جواد لرتباطش قطع شد ...
صدای ناله پشت بیسیم شنیده میشد ...
شرایط هر لحظه سخت تر و پیچیده تر میشد ...
مرتضی میدویید و کسی نمتونست جلوش رو بگیره ...
ابوعلیِ یک ... ابو علی
ابوعلیِ یک...ابو علی
جوابی نمیومد و گاها ناله ها بود جواب بیسیم...
اذن میدان میخواستیم نمیداد...
مرتضی نبود ...
حاجی کو ؟؟؟؟!!!!!
رفت جلو ...
بی اسلحه و دوان دوان و داد میزد : انا ابوعلی ... فاطمیون ... صدیق ...
هنوز نمیدانستیم خط شکسته و سوری ها خط رو خالی کردند و جواد و همرزمهاش زخمی اسیر شدند ...
صدای تیر اندازی بلند شد و مرتضی از ناحیه ی پهلو مانند مادرش زهرا س زخمی شد ...
درگیری حدودا تا فردا ساعت شیش صبح ادامه داشت و بالاخره حرامیها جلوی بچه های حیدر ناتوان و سرخورده عقب نشینی کردند ...
به دنبال جواد میگشتیم که با صورتی ....
و یکی از همرزمانش گردنش تا نصفه ...
مرتضی منتقل شد بیمارستان ولی چند ساعت بعد برگشت ...
دورت بگردم اینجا چه میکنی ؟؟؟
سید از بیمارستان فرار کردم ...
دست و پاش رو گرفتیم و با آمبولانس فرستادیمش عقب دوباره چند ساعت بعد کنارمون بود...
.
پ ن :
عاشق که باشی از طرد شدنها و پس خوردنها و زخم دیدن ها خسته که هیچ حتی دلخور هم نمیشوی ...
.
پ ن تر :
هیچگاه منتظر نباش بهت کار بدن سید ...
خودت کار درست کن ...
خیلی چیزها ازش یاد گرفتم که تا ابد فراموش نمیکنم ...
فارغ التحصیل نظام نبود ولی نظام رو تدریس کرد ...
.
حرف دل :
دلوم برات تنگ رفته یره ...
قولهات رو یادت نره دلاور ...
حاجی اونور مترجم نمیخوای ؟؟؟!!!!!
.
بی ربط :
اولین سال مدرسه بهترین سال زندگی در عمر هر شخصیه ....
ومن الله توفیق
#سید_مترجم
#خاطره
#ابوعلی
#شهادت
#دلتنگم_و_با_هیچکسم_میل_سخن_نیست
#علی_الدنیا_بعدک_العفا
#دلاور...
#دم_عشق_دمشق
#فاطمیون
#مدافعان_حرم
#ملازمان_عشق
#مدافع_آسوده_بخواب
#جانشین_تیپ_عمار_یاسر
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مرتضی_عطایی
📸 رونمایی از یادمان شهدای مقاومت در فرودگاه بینالمللی بغداد
🔹️ دفتر اطلاع رسانی الحشد الشعبی عراق کرد که به منظور گرامیداشت یاد و خاطره شهدای مقاومت که به مناسبت تأسیس الحشد الشعبی برگزار شد، علاوه بر نصب بلیبوردی تحت عنوان «زیبایی پیروزی» در محل شهادت شهدای حمله تروریستی آمریکا، در ورودی فرودگاه بینالمللی بغداد، از تصاویر شهیدان حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس (نقاشی دیواری) رونمایی شد.
مشق عشق دمشق
مشقِ عشق ٬ دمشق
چون تو لبخند زدی ، فرم غزل ساخته شد
سخنت شهد و شکر ریخت ، عسل ساخته شد
کجایی ؟ داداش مرتضی
مسیر عشق ؛
مسیری است پُر خطر
او رفت ..!
به پای خویش که نه!
بیدرنگ دعوت شد ...
خوش به حال شما
مشق عشق دمشق
مشقِ عشق ٬ دمشق
چه میبینی چمران؟ -ایستادگی مشق عشق دمشق
تو اگر سرباز آمریکا باشی، برایت آنقدر از خمینی میخوانم که چمران شوی..
مشق عشق دمشق
پدر و پسر شهید مدافع حرم شدند...❤️
شهیدان مدافع حرم #رسول_جعفری و #مهدی_جعفری
#شهادت_۱۳۹۴/۱/۳۱
🔹الگو برداری از شهدا....
🌹اهمیت به قرآن و خوش خلقی شهید رسول جعفری
باباخیلی به نمازوقرآن خوندن واحترام گذاشتن ما به بزرگترهااهمیت میداد ☝️
من ومهدی سه چهارسالی باهم تفاوت سنی داریم😊
اون موقع هایادمه ده سالم بودبابا صبحها بعد از نماز منو داداش مهدی ( شهید) روصدامیکردبرای نماز
وقتی نمازمیخوندیم میگفت بیاید باهم قرآن بخونیم😍
چون بابا قرآن روخیلی خوب وبا صوت زیبا میخوند به ماهم یادمیداد
منو داداش مهدی قرآن خوندن رو ازبابا یاد گرفتیم به طوری که توی مدرسه نمره ی قرآن ماازهمه بهتربود، همیشه صبحا بعداز نماز دو یاسه صفحه قرآن میخوندیم 👌
بابا #کشاورز بود و بیشتر مواقع سال مشغول کاربود ولی حتی یک روز از حال ما بی خبر نمی موند
بابا خیلی خوش خنده و مهربون بود
هم باباهم داداش مهدی توی رفتارشون خیلی بامحبت بودن🌹
دخترعمه ی مامعلول ذهنی وجسمی هست وقتی که داداش مهدی میرفته خونه عمه اول میرفت پیش اون سلام میکردبهش وصورت شونازمیکرد❗️
عمه میگفت اون که متوجه نمیشه بیاپیش مابشین میگفت کی گفته متوجه نمیشه ببین چه قشنگ میخنده😄
همیشه به عمه میگفت جایگاه این دخترمریضت پیش خدابالاترازماهاست سرش دادنزنی ودعواش کنی که خداقهرش میگیره💔
#راوی_دختر_شهید
#فاطمیون
مشق عشق دمشق