eitaa logo
مشهد نامه
231 دنبال‌کننده
99 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ارسال روایت و ارتباط با ما: @mah_rafiei
مشاهده در ایتا
دانلود
امام جماعت کوچک‌ چند روز دیگر ده ماهش تمام می شود،به قولی از آب و گل در آمده.چهاردست و پا می‌کند و دنبال خواهر آتش پاره اش خانه را صد تا خانه می‌کنند. فاطمه بهارم اما عاقل ترک شده. جانش به جان مهدی اش بسته است. شده عروسکش،برادرش،همبازی‌اش و اکثر اوقات همدستش برای خراب کاری. وضو را تمام می‌کنم و سجاده سفید رنگم را برای نماز پهن میکنم. چادر سفید گل گلی را برمی‌دارم. مهدی،نخودی طور خودش را می رساند. با ذوق تسبیحم را برمی‌دارد و در هوا تکان می‌دهد. بعد هم نوبت جانماز و مُهر می شود تا پخش‌شان کند. فاطمه ام آن طرف‌تر با عروسکهایش مشغول است و مادرانه چیزی به خوردشان می‌دهد. این صحنه را که می‌بیند عروسکها را به قصد ادب کردن مهدی رها می‌کند. آبجی خانوم شده و مأمور به تربیت برادر کوچک، گاه به کلام و گاه به کتک. بالای سر مهدی می‌رسد و دست به کمر با زبان شیرینش می گوید:مجه نبوفتم به دبسیح مامان دس ندنی؟ مهدی نگاهی بی خیال حواله اش میکند و مُهری که از قبل چشمش را گرفته بود برمی‌دارد و به دهن می‌کشد. فاطمه بهار که کلامش را بی فایده می‌بیند می‌خواهد وارد عمل شود. به قلم رقیه سادات ذاکری ارسالی از مخاطبین 3 آذر 1403 ادامه دارد.... 💠@mashhadname 🔸روایت بچه محل های امام رضا علیه‌السلام 🔹شما هم راوی باشید🌱 ارسال روایت از طریق: 💬 @mah_rafiei
امام جماعت کوچک هنوز دستش به مهدی نرسیده، بچه را بغل می‌کنم و دهن مُهری‌اش را می‌بوسم. همزمان دستی به موهای فرفری فاطمه‌ام می‌کشم و با خواهش می‌گویم:«مامان جانم،داداش هنوز کوچولوئه‌ببخشش».تازه متوجه چادر نمازم می‌شود:«منم می‌خوام الله بوخونم» ریز به اتاقش می دود و چادرش را همراه با چند روسری اضافی می‌آورد. به سمتم می‌گیرد و می‌خواهد سرش کنم. کارش را که انجام می‌دهم روسری ها را برمی‌دارد و درحالیکه مراقب است چادرش خراب نشود به سمت عروسک ها می‌رود. می‌خواهد آنها را هم آماده نماز کند. آرام کنارشان می‌نشیند و می گوید:دُختَیَم اینو بوپوش بِییم الله بوخونیم. بعد از کمی تلاش، ناکام از درست کردن روسری روی سر عروسک هایش باز پیش من می‌آید تا آنها را هم آماده نماز کنم.‌ چند دقیقه بعد همه شان را از من تحویل می‌گیرد و به صف می‌کند. خودش می‌شود امام جماعتشان. در دلم دارند قند آب می‌کنند‌.‌ خوشحالم که این جمله را زندگی کرده ام: «مادرانگی یعنی آموختن کاری به کودک با مکرر انجام دادنش نه با مکرر گفتنش» به قلم رقیه سادات ذاکری ارسالی از مخاطبین قسمت دوم 4 دی 1403 💠@mashhadname 🔸روایت بچه محل های امام رضا علیه‌السلام 🔹شما هم راوی باشید🌱 ارسال روایت از طریق: 💬 @mah_rafiei