#دفتر_خاطرات_شهدا 🕊
#قدر_مادر
داشتیم درباره ی مسائل سیاسی روز و اوضاع جنگ صحبت می کردیم که یک دفعه پرسید :؟ اگه من شهید بشم ، تو برام چه کار می کنی ؟ سوال عجیبی بود تعجب کردم .سنش کوچک تر از آن بود که به جبهه راهش بدهند . گفتم خدا نکنه . ، این چه حرفیه ؟ گفت نه .، بگو برام چه کاری میکنی ؟گفتم خب .، هزارتا صلوات .، یک دور قرآن ؛ چند روز روزه ؛ دو هفته میام سر مزار و فاتحه سفارشی ؛ شایدهم یه مراسم ختم با شکوه برات گرفتم ؛ خدارو چی دیدی !؟ داشتم بحث را به شوخی می کشاندم که گفت :نه ؛نشد . گفتم : اصلا هرچی تو بگی ! خودت چه کار دوست داری برات انجام بدم ؟گفت : بعد از من به مادرم سر بزن ؛آخه خیلی تنها میشه .
کتاب امتداد 19 ص 4
🌱 @Mashlab_ir2
#دفتر_خاطرات_شهدا
#زبان_شکر
پدرش یک باغ کوچک انگور داشت ، یک روز قبل از برداشت میوه به پدر گفت: چند لحظه دست نگه دارید . در حالی که همه شگفت زده بودند ، وضو گرفت و دو رکعت نماز شکر به جا آورد . بعد به آرامی خوشه را چید و سبد گذاشت و گفت : نگاه کنید ! خداوند چقدر زیبا و دیدنی دانه های انگور را درکنار هم قرار داده است ! بوته ی انگور ی که در زمستان خشک به نظر می رسد ، در فصل بهار چهره ای سبز و شاداب به خود می گیرد و میوه ی آن به این زیبایی رنگ آمیزی می شود ، این جاست که باید به عظمت و قدرت خداوند بی همتا پی برد .
(شهید عباس بابایی ،پرواز تا بی نهایت ، ص29)
🌱 @Mashlab_ir2