هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
روی تخت دراز کشیده .. ساعد دستشو گذاشته بود روی پیشونیش خیره به سقف اتاق نگاه میکرد .
سمت تخت رفتم پشت بهش خوابیدم و پتو رو روی سرمکشیدم
پتو رو از روم کنار زد ، منو برگردوند سمت خودش .. دلخور پرسید : گریه کردی ؟ .. محلش ندادم پتو رو کشیدم روی سرم .. پتو از روم برداشت پرت کرد پایین تخت ... با دستش صورتمو برگردوند سمت خودش ... _ به من نگاه کن .. توی چشمهاش خیره شدم .. چرا گریه کردی ؟
با بغض گفتم ..نمی دونی ؟ .. ان شاالله خدا جوابتو بده.
چشماش گرد شد .. تو منو نفرین میکنی ؟ ... می دونی من امروز به خاطر تو چه حرفهایی شنیدم .. پاشدم نشستم بغضم ترکید و با گریه گفتم .. تو نیمدونی من حامله ام .. که میزنی روی کتفم .. هلم میدی ؟...
https://eitaa.com/joinchat/4176281780Ce1b6f877e7
#رمان_آنلاین_براساسواقعیت_عاشقانه ❤️
#مذهبی 😍
#اشتراکی
مسیر بهشت🌹
روی تخت دراز کشیده .. ساعد دستشو گذاشته بود روی پیشونیش خیره به سقف اتاق نگاه میکرد . سمت تخت رفت
نرگس دختر دوازده ساله ای که به اجبار پدرش ازدواج کرد وبا سن کمش باردارشد.
و....
https://eitaa.com/joinchat/4176281780Ce1b6f877e7
#رمان_عاشقانه_مذهبی😍
#اشتراکی
هدایت شده از شهید گمنام🇵🇸
عقد کرده احمد رضا بودم ولی داداشم میگفت نباید باهاش بری بیرون. احمد رضا میخواست بره همدان به من تو هم گفت بیا بریم. خودتون رو بگذارید جای من. اگر شما جای من بودید نمی رفتید؟ خب منم رفتم. ولی وقتی برگشتم😱
https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f
#اشتراکی