eitaa logo
مسیر بهشت🌹
6.8هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
11.6هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
برای خواهر بزرگم خاستگار اومد،خونواده ی خوبی بودند چهار تا پسر بودند که اولی و دومی و چهارمی خیلی پسرهای خوبی بودند هم خوش قیافه و خوش تیپ و تحصیلکرده ،ولی پسر سومیشون که اسمش شکور بود نه قیافه ی خوبی داشت و نه تحصیلات دانشگاهی،و همگی مجرد بودند.من که برخوردهای خوب شوهرخواهرم که پسر دومی بود رو با خواهرم میدیدم تصمیم گرفتم هرطوری شده نظر یکی از برادرهاش رو بخودم جلب کنم،خواهرم بعد از ازدواج طبقه ی دوم خونه ی مادرشوهرش که پنج واحد داشت ساکن شدند ،من هرماه به بهونه ی دلتنگی خواهرم و کمک بهش چون باردار بود مامان و بابام رو راضی میکردم برم پیششون تا کمک احوالش باشم، ❌کپی حرام ❌
خواهرم هربار به مامانم میگفت اینجا چندتا پسر جوون دارن الهام رو نفرست؟ بعدا براش حرف در میارن، ولی مامانمم به حمایت از من میگفت خواهرت از تنهایی حوصله ش سر میره،تو هم که تنهایی،خوبه که میاد تو هم از تنهایی در میای،تازه شاید جلوی چشم برادرشوهراته قسمت شد و باهم جاری شدید،البته مامانم اینارو به شوخی میگفت ،من اصلا اهمیت به بی محلی های خواهرم نمیدادم، وقتی من به خونه ش میرفتم شوهرش صبح زود میرفت سرکار، خواهرم من رو تنها میگذاشت و خودش میرفت خونه مادرشوهرش ، میگفت اینا رسم دارن عروسشون باید یسره پیششون باشه اگه بمونم پیش تو بعدا اوقات تلخی میکنند، گاهی اوقات میزدم به پررویی و بعد از رفتنش خودمم میرفتم پایین،مادرشوهرش خیلی تحویلم میگرفت. ❌کپی حرام
اما وقتی به خونه برمیگشتیم خواهرم دعوام میکرد و میگفت هزاربار گفتم ما هنوز دقیق اخلاق و رسومات اینهارو نمیدونیم ممکنه برات حرف درست کنند یا بعدا سرم منت بگذارند.ولی من تصمیمم رو گرفته بودم که هر طور شده دل برادرشوهر بزرگش یا کوچیکه رو ببرم و عروس اون خونواده بشم، بچه ی خواهرم تازه دنیا اومده بود و چون مادرشوهرش مریض بود خواهرم بیشتر اوقات پیشش بود و من هم گلاره خواهرزاده ی خوشگلم رو برمیداشتم و میرفتم اونجا، هربار که برادرشوهرهاش خونه بودند خواهرم به بهونه های مختلف من رو میفرستاد خونه خودش، ولی من هربار با پررویی برمیگشتم،یبار که با پدرومادرم به خونه ی خواهرم رفته بودیم مادرشوهرش زنگ زد و گفت اگه اجازه بدید الهام خانم رو برای پسر دیگم خاستگاری کنم، ❌کپی حرام ❌
مامانمم اعلام رضایت کرده بود بدون اینکه بپرسه برای کدوم پسرشون من رو درنظر گرفتند، همون شب مادرشوهرش و پسراش اومدند خونه ابجیم، دسته گل دست برادرشوهر سومیش بود و یعنی اون خاستگار منه، با دیدن اون صحنه رفتم توی اتاق و هرچی صدام کردند بیرون نیومدم، وقتی رفتند خواهرم با دلخوری و گریه اومد سراغم و گفت هرروز گفتم جلوی چشم اینها نباش کار خودتو کردی، الان که اومدن خاستگاریت چرا فرار میکنی؟ میخوای ارامش زندگی منو بگیری؟ گفتم اگه اون یکی برادرشوهرات بودند باز یه چیزی ولی این یکی اصلا قابل قبول نیست، با ناراحتی گفت چقدر تو بی عقلی و گول ظاهر ادما رو میخوری اتفاقا برخلاف ظاهرش این یکی از همه شون مودب تر و خانواده دوست تره و اهل هیچ خلافی نیست، ❌کپی حرام
به حرف خواهرم گوش نکردم دوروز بعد باوجود گریه های خواهرم با مامانم اینا برگشتم خونمون، بعد از اون هرروز خواهرم زنگ میزد و میگفت فقط اومده بودی زندگی من رو خراب کنی؟ بخاطر جواب منفی تو همه حتی شوهرم باهام بد شدند، اما من نمیتونستم بخاطر خواهرم خودم رو بدبخت کنم، چند وقت بعد با پسر عمه م ازدواج کردم، اوایل زندگی خوبی داشتم ولی نمیدونم چی شد که یهو سرناسازگاری گذاشت، حتی هرروز به بهونه های مختلف کتکم میزنه تازگی فهمیدم با زنهای دیگه هم ارتباط داره. گاهی که خواهرم برای مامانم از بداخلاقی های خانواده ی شوهرش بعد از جریان خاستگاری من میگه با خودم میگم من اونقدربخاطر منافع خودم به خونه ی خواهرم رفتم که باعث از بین رفتن ارامشش شدم و حتما حالا آهش دامنم رو گرفته... . ❌کپی حرام ❌
برای خواهر بزرگم خاستگار اومد،خونواده ی خوبی بودند چهار تا پسر بودند که اولی و دومی و چهارمی خیلی پسرهای خوبی بودند هم خوش قیافه و خوش تیپ و تحصیلکرده ،ولی پسر سومیشون که اسمش شکور بود نه قیافه ی خوبی داشت و نه تحصیلات دانشگاهی،و همگی مجرد بودند.من که برخوردهای خوب شوهرخواهرم که پسر دومی بود رو با خواهرم میدیدم تصمیم گرفتم هرطوری شده نظر یکی از برادرهاش رو بخودم جلب کنم،خواهرم بعد از ازدواج طبقه ی دوم خونه ی مادرشوهرش که پنج واحد داشت ساکن شدند ،من هرماه به بهونه ی دلتنگی خواهرم و کمک بهش چون باردار بود مامان و بابام رو راضی میکردم برم پیششون تا کمک احوالش باشم، ❌کپی حرام ❌
خواهرم هربار به مامانم میگفت اینجا چندتا پسر جوون دارن الهام رو نفرست؟ بعدا براش حرف در میارن، ولی مامانمم به حمایت از من میگفت خواهرت از تنهایی حوصله ش سر میره،تو هم که تنهایی،خوبه که میاد تو هم از تنهایی در میای،تازه شاید جلوی چشم برادرشوهراته قسمت شد و باهم جاری شدید،البته مامانم اینارو به شوخی میگفت ،من اصلا اهمیت به بی محلی های خواهرم نمیدادم، وقتی من به خونه ش میرفتم شوهرش صبح زود میرفت سرکار، خواهرم من رو تنها میگذاشت و خودش میرفت خونه مادرشوهرش ، میگفت اینا رسم دارن عروسشون باید یسره پیششون باشه اگه بمونم پیش تو بعدا اوقات تلخی میکنند، گاهی اوقات میزدم به پررویی و بعد از رفتنش خودمم میرفتم پایین،مادرشوهرش خیلی تحویلم میگرفت. ❌کپی حرام
اما وقتی به خونه برمیگشتیم خواهرم دعوام میکرد و میگفت هزاربار گفتم ما هنوز دقیق اخلاق و رسومات اینهارو نمیدونیم ممکنه برات حرف درست کنند یا بعدا سرم منت بگذارند.ولی من تصمیمم رو گرفته بودم که هر طور شده دل برادرشوهر بزرگش یا کوچیکه رو ببرم و عروس اون خونواده بشم، بچه ی خواهرم تازه دنیا اومده بود و چون مادرشوهرش مریض بود خواهرم بیشتر اوقات پیشش بود و من هم گلاره خواهرزاده ی خوشگلم رو برمیداشتم و میرفتم اونجا، هربار که برادرشوهرهاش خونه بودند خواهرم به بهونه های مختلف من رو میفرستاد خونه خودش، ولی من هربار با پررویی برمیگشتم،یبار که با پدرومادرم به خونه ی خواهرم رفته بودیم مادرشوهرش زنگ زد و گفت اگه اجازه بدید الهام خانم رو برای پسر دیگم خاستگاری کنم، ❌کپی حرام ❌
مامانمم اعلام رضایت کرده بود بدون اینکه بپرسه برای کدوم پسرشون من رو درنظر گرفتند، همون شب مادرشوهرش و پسراش اومدند خونه ابجیم، دسته گل دست برادرشوهر سومیش بود و یعنی اون خاستگار منه، با دیدن اون صحنه رفتم توی اتاق و هرچی صدام کردند بیرون نیومدم، وقتی رفتند خواهرم با دلخوری و گریه اومد سراغم و گفت هرروز گفتم جلوی چشم اینها نباش کار خودتو کردی، الان که اومدن خاستگاریت چرا فرار میکنی؟ میخوای ارامش زندگی منو بگیری؟ گفتم اگه اون یکی برادرشوهرات بودند باز یه چیزی ولی این یکی اصلا قابل قبول نیست، با ناراحتی گفت چقدر تو بی عقلی و گول ظاهر ادما رو میخوری اتفاقا برخلاف ظاهرش این یکی از همه شون مودب تر و خانواده دوست تره و اهل هیچ خلافی نیست، ❌کپی حرام
به حرف خواهرم گوش نکردم دوروز بعد باوجود گریه های خواهرم با مامانم اینا برگشتم خونمون، بعد از اون هرروز خواهرم زنگ میزد و میگفت فقط اومده بودی زندگی من رو خراب کنی؟ بخاطر جواب منفی تو همه حتی شوهرم باهام بد شدند، اما من نمیتونستم بخاطر خواهرم خودم رو بدبخت کنم، چند وقت بعد با پسر عمه م ازدواج کردم، اوایل زندگی خوبی داشتم ولی نمیدونم چی شد که یهو سرناسازگاری گذاشت، حتی هرروز به بهونه های مختلف کتکم میزنه تازگی فهمیدم با زنهای دیگه هم ارتباط داره. گاهی که خواهرم برای مامانم از بداخلاقی های خانواده ی شوهرش بعد از جریان خاستگاری من میگه با خودم میگم من اونقدربخاطر منافع خودم به خونه ی خواهرم رفتم که باعث از بین رفتن ارامشش شدم و حتما حالا آهش دامنم رو گرفته... . ❌کپی حرام ❌