eitaa logo
مسیر بهشت🌹
7.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
10هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جاوید به ملاقات من اومد وپدرم ماجرا رو براش گفت از تصادف تا فلج شدن و درخواست طلاق بابک. جاوید گفت من بخاطر شما نتونستم ازدواج کنم الان هم با همین وضعیت هم میخوام از شما خواستگاری کنم. حال روحیم بد بود به جاوید گفتم برو وقتی رفت پدرم بهم گفت تو پاهات سر شده. فلج نیستی فقط خواستم ذات آدم ها رو ببینی. که چقدر ارزش داری برا بقیه. دکتر گفت تا یک هفته حس پاهات برمیگرده و عادیه. حالا میتونی زنگ بزنی به آقا بابک بیاد درخواستش رو پس بگیره... باور نمیکردم... روز دادگاه با پای خودم رفتم و وقتی بابک منو سرپا دید خواهش کرد برگردم منم با سیلی که به صورتش زدم حرصمو خالی کردم. قراره آخر هفته جاوید با خانواده بیان در کمال احترام خواستگاریم. حالا میفهمم برای هرکس چقدر ارزش دارم. کسی که بخاطرش دین و دنیامو کنار گذاشتم کمترین ارزشی برام قائل نبود.خداروشکر زود فهمیدم و خودمو نجات دادم. خداروشکر بخاطر این پدرومادر فهیم. بخاطر جاوید هم که خدا سر راه من قرار داد هزار بار شکر میکنم
الان یازده سال گذشته و من یه دختر دارم. امین دیگه دست روم بلند نکرد اما هیچ کدوم از آزادی هام رو بهم برنگردود. من هنوز هم تنهایی نمیتونم از خونه بیرون برم. قید درس و دانشگاه رو هم زدم. دخترم هشت سالشه و پدرش همون سختگیری ها رو برای اونم داره. ولی کنار سختگیری محبت هم میکنه و دخترم اذیت نمیشه. اما با من خیلی جدی تر برخورد میکنه. اگر زمان به عقب برمیگشت هیچ وقت باهاش ازدواج نمیکردم. اما الان توی این شرایط باید تحمل کنم و زندگیم رو بسازم‌ تلاش کردم تا به هدفی به غیر از درس و دانشگاه فکر کنم که کمتر اذیت بشم چند باری خواست مستقل بشیم ولی من مخالفت کردم.‌ مادرشوهرم از مادرم بیشتر بهم محبت میکنه و مراقبم هست‌. خدا کنه سایه‌س سالیان سال بالای سرم باشه.
به حرف خواهرم گوش نکردم دوروز بعد باوجود گریه های خواهرم با مامانم اینا برگشتم خونمون، بعد از اون هرروز خواهرم زنگ میزد و میگفت فقط اومده بودی زندگی من رو خراب کنی؟ بخاطر جواب منفی تو همه حتی شوهرم باهام بد شدند، اما من نمیتونستم بخاطر خواهرم خودم رو بدبخت کنم، چند وقت بعد با پسر عمه م ازدواج کردم، اوایل زندگی خوبی داشتم ولی نمیدونم چی شد که یهو سرناسازگاری گذاشت، حتی هرروز به بهونه های مختلف کتکم میزنه تازگی فهمیدم با زنهای دیگه هم ارتباط داره. گاهی که خواهرم برای مامانم از بداخلاقی های خانواده ی شوهرش بعد از جریان خاستگاری من میگه با خودم میگم من اونقدربخاطر منافع خودم به خونه ی خواهرم رفتم که باعث از بین رفتن ارامشش شدم و حتما حالا آهش دامنم رو گرفته... . ❌کپی حرام ❌
دیگه افتادم دنبال دیه گرفتن و موفق هم شدم حمیدرضا دیگه حالش بهتر بود بهم گفت که از من خوشش میاد و از روز اول عاشقم بوده اما مهنازو به زور گرفته بود من که هنوز عاشقش بودم موافقت کردم و ازدواج کردیم از حمیدرضا یه پسر و یه دختر دارم با پول دیه مادر شوهرم و پولی که تو این سالها تونستم خودم پس انداز کنم دوباره ماشین سنگین خریدیم حسین و حمیدرضا روی ماشین کار میکنن و زندگی خیلی خوبی دارم و تقریباً خوشبختم ولی عذاب وجدان کاری که با مادرشوهرم کردم و دارم خیلی عذابم میداد کتکم میزد بچه م رو ازم گرفت از بی کسیم سواستفاده کرد به خاطر درمان حمیدرضا مجبور بودم بفرستمش گدایی نمیخواستم بمیره هرشب تو خوابم میاد پیشم میگه منو کشتی یا میای پیشم یا بچه هاتو میبرم پیش خودم تلاش می کنم با خیرات زیادی که براش میدم حداقل وجدان خودم را ارام کنم . ❌کپی حرام
دیگه افتادم دنبال دیه گرفتن و موفق هم شدم حمیدرضا دیگه حالش بهتر بود بهم گفت که از من خوشش میاد و از روز اول عاشقم بوده اما مهنازو به زور گرفته بود من که هنوز عاشقش بودم موافقت کردم و ازدواج کردیم از حمیدرضا یه پسر و یه دختر دارم با پول دیه مادر شوهرم و پولی که تو این سالها تونستم خودم پس انداز کنم دوباره ماشین سنگین خریدیم حسین و حمیدرضا روی ماشین کار میکنن و زندگی خیلی خوبی دارم و تقریباً خوشبختم ولی عذاب وجدان کاری که با مادرشوهرم کردم و دارم خیلی عذابم میداد کتکم میزد بچه م رو ازم گرفت از بی کسیم سواستفاده کرد به خاطر درمان حمیدرضا مجبور بودم بفرستمش گدایی نمیخواستم بمیره هرشب تو خوابم میاد پیشم میگه منو کشتی یا میای پیشم یا بچه هاتو میبرم پیش خودم تلاش می کنم با خیرات زیادی که براش میدم حداقل وجدان خودم را ارام کنم . ❌کپی حرام
به حرف خواهرم گوش نکردم دوروز بعد باوجود گریه های خواهرم با مامانم اینا برگشتم خونمون، بعد از اون هرروز خواهرم زنگ میزد و میگفت فقط اومده بودی زندگی من رو خراب کنی؟ بخاطر جواب منفی تو همه حتی شوهرم باهام بد شدند، اما من نمیتونستم بخاطر خواهرم خودم رو بدبخت کنم، چند وقت بعد با پسر عمه م ازدواج کردم، اوایل زندگی خوبی داشتم ولی نمیدونم چی شد که یهو سرناسازگاری گذاشت، حتی هرروز به بهونه های مختلف کتکم میزنه تازگی فهمیدم با زنهای دیگه هم ارتباط داره. گاهی که خواهرم برای مامانم از بداخلاقی های خانواده ی شوهرش بعد از جریان خاستگاری من میگه با خودم میگم من اونقدربخاطر منافع خودم به خونه ی خواهرم رفتم که باعث از بین رفتن ارامشش شدم و حتما حالا آهش دامنم رو گرفته... . ❌کپی حرام ❌
تا اینکه یه شب بخاطر سکته ی مغزی مامانم فلج میشه نزدیک چند ماه زمینگیر شده بود تمام مدت برای جابجایی مامان محمد کمکش میکرد میگفت بابات دیسک کمر داره و تو هم تازه زایمان کردی،همه ی جابجا کردنهای مامان با محمد بود عین مادر خودش بهش رسیدگی میکرد،،،تو اون مدت مامان حسابی خجالت میکشید بابت رفتارهای گذشته ش، حتی کمکهای محمد رو پس میزد تا اینکه بعد از چند ماه حال مامان بهتر شد و از اون به بعد مامان دست از رفتارهای گذشته ش برداشت.و یروز متوجه شدم پنهانی از محمد حلالیت میگیره،کاش ما ادمها بدونیم پیری و مریضی فقط برای یه عده نیست ممکنه برای خودمون هم پیش بیاد. ❌کپی حرام
صداقت ضربه خیلی بدی خورده بودم و تا چندین ماه افسردگی شدید داشتم تا اینکه خیلی اتفاقی و سنتی با مرد دیگه اشنا شدم و این دفعه تصمیم گرفتم از همون اول باهاش رو راست باشم و بهش راجع به بيماريم بگم. بهم گفت که ذره ای براش اهمیتی نداره این موضوع و بهم توی کنترل کردنش کمک میکنه.همین طور هم شد. خودش هر روز قندم و میگیره و چک میکنه و اون اندازه که نیاز دارم بهم انسولین تزريق میکنه.شاید اون روز ها بدترین روزای زندگی من بود ولی خدا همیشه وقتی یه دری رو میبند قطعا یه در بهتری رو برامون باز میکنه. الان از ته قلبم خوشحال و راضی هستم که تو آشنایی اولم شکست خوردم تا بتونم با مردی باشم که تا این اندازه من و درک میکنه و فرقی با بقیه براش نداشتم. الان هم کاملا زندگی نرمال و شیرینی با هم داریم و این حال خوش رو برای همه ی هم نوع های خودم آرزو میکنم.
اشتباه بزرگ وقتی حرف از طلاق زد تازه متوجه شدم چقدر دوستش دارم. اما ترک وسواس کار خیلی سختی بود.‌با کمک‌مشاوره و روانشناس و روانپزشک هم نتونستم‌ خودم رو درمان کنم. دیگه طاقتش تموم شد. ساک وسایلش رو بست و رفت خونه‌ی مادرش. رفتم مسجد و تا تونستم گریه کردم‌ همسر روحانی مسجد ازم پرسید منم همه‌ش رو براش گفتم.‌ بهم گفت تو که همه راه ها رو امتحان کردی بیا مشاوره اسلامی رو هم رو امتحان کن. رفتم پیش کسی که معرفی کرد و اون خانم انقدر از احادیث و روایات برام گفت و راه های اسلامی بهم پیشنهاد کرد که آثارش رو توی زندگیم دیدم. به شوهرم زنگ زدم گفتم برگرده. تمایلی نداست ولی به اصرار مادرش برگشت. مشاوره‌ی اسلامی برام کارساز بود و الان سه تا بچه دارم. داستان زندگیم رو گفتم شاید کسی به درد من گرفتار شده باشه تا زیاد توش غرق نشده از راه درست تودش رو درمان کنه
او هم با یکی از دوستان من ازدواج کرده بود و دو فرزند بزرگ داشت به همین دلیل ارتباط من و «احمد» دوباره آغاز شد و او هم چند بار به عراق آمد و مهمان ما بود اما من فقط به خاطر این که پسرعمویم بود با او رابطه فامیلی داشتم ولی از رفتارهایش می فهمیدم که هنوز عشق مرا فراموش نکرده است تا این که بالاخره «احمد» باز هم به من ابراز علاقه کرد ولی من به او پاسخ منفی دادم چرا که «احمد» ازدواج کرده بود و زن بسیار خوبی داشت و دخترش را هم عروس کرده بود. با وجود این «احمد» دست بردار نبود و مدام اطرافیانم را به خواستگاری می فرستاد تا این که من برای رهایی از این وضعیت نقشه ای به اصطلاح زیرکانه کشیدم. در همین روزها با یک مرد عراقی که همسرش باردار نمی شد، به صورت پنهانی و موقت ازدواج کردم تا «احمد» مرا فراموش کند. مدتی بعد به همراه شوهرم به مشهد آمدیم و به خانه مادرم و برادرم رفتیم چرا که خواهر «احمد» با برادرم ازدواج کرده و عروس مادرم بود. می خواستم «تهمینه» شوهرم را ببیند و ماجرای ازدواجم با مرد عراقی را برای برادرش(احمد) بازگو کند ولی او این موضوع را به همه فامیل گفت و همه از ازدواجم آگاه شدند در حالی که من به طور مخفیانه ازدواج کرده بودم و حتی فرزندانم خبر نداشتند. همسر «احمد» هم که از رابطه ما باخبر شده بود اکنون تقاضای طلاق داده است و همه فامیل مرا مقصر می دانند که زندگی آن ها را متلاشی کرده ام و ... اقدامات مشاوره ای درباره این ماجرا با صدور دستوری از سوی سرگرد «جواد یعقوبی» (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی  کلانتری آغاز شده است...
زن باید سیاست داشته باشه پوزخندی به من زدو گفت زنهای تو مخی و رواعصابی مثل تو و مهناز حقتونه که این بلا سرتون بیاد. شما چه شناختی از همسر من داری که ناموستو سپردی دستش؟ الانم خوب گوشهاتو باز کن اقا رضا اگر به همسرم بگی بهت زنگ زدم یا اینکه یکبار دیگه پای دخالت همسر من و تو زندگی دومتون باز کنید. میام در خونه مهناز و هرچی از دهنم در بیاد میگم و ادرس خونه ارزو را هم بهش میدم. تو داری به شوهر من اینکارو یاد میدی و من این اجازه رو بهت نمیدم. اقا رضا از تهدید من جا خورد و من ادامه دادم عقدو صیغه فرق نداره، ارزو ناموسته تو اگر غیرت داشته باشی ناموست و دست نامحرم نمیسپری. دیگه دور و ور شوهرم نبینمت. از اونروز به بعد رابطه رضا و همسرم سرد و سردتر شد. و همسرم متعجب از اینکه چرا دیگر رضا با او مثل سابق نیست. مدام میپرسید نمیدونم یه دفعه رضا چرا رفتارش با من عوض شد... کپی حرام⛔️ عزیزان برای داشتن سیاست در زندگی لازمش اینه که اخلاق و خصوصیات همسرتون رو بدونید نه اینکه اگر کسی کاری انجام داده ما هم شکل اون رو انجام بدیدیم. چون اخلاق‌ها رفتارها با هم فرق داره این مسئله روی همسر من جواب داد ولی شاید رو همسر شما طور دیگه‌ای جواب بده در هر صورت حواستون به زندگیتون باشه و از زندگی دیگران کپی برداری نکنید🙏
پولش اینقدر زیاد بود که هم شهریه ام رو دادم و هم برای یک ماهم کرایه ماشین و غذا داشتم، بابام زنگ زد بهم گفت، نه من نه خواهرت نمیتونیم بهت پول بدیم پاشو بیا، منم هر انچه که اتفاق افتاده بود رو گفتم بابا از پشت گوشی تلفن زد زیر گریه گفت حالا که شاه سید علی هوات رو داره بمون، دیگه کارم شده بود هر وقت بی غذا و بی پول میشدم میرفتم حرم آقا و دست خالی برنمیگشتم، همون دختری که توی دانشگاه بهم پیشنهاد بی شرمانه داد، یه روز جلوم رو گرفت گفت، دوستت میگه هنوز مادرت بیماره و نمیتونن برات پول بفرستن ولی تو وضعت خوب شده، معجزه شده؟ گفتم به تو ربطی داره گفت بله که داره باید بگی، از اونجاییکه میدونستم اگر واقعیت رو بهش بگم، برام دست میندازه و ناراحتم میکنه گفتم، یه دوست خیلی خوب دارم اون بهم کمک کرده، سرس رو تکون داد گفت کی هست این دوستت بگو ما هم بشناسیمش، گفتم، با بد حجابها حرف نمیزنه اول حجابت رو درست کن تا ببرمت پیشش، دستش رو پرت کرد رو هوا گفت، برم بابا نمیخوای بگی نگو، از اینکه گفتم حجابت رو درست کن بدش اومد، و البته با دعاهای فروانی که به درگاه خدا میکردم کلا دیگه سمت من نیومد کپی حرام⛔️