eitaa logo
مسجد حاج حسن
299 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
855 ویدیو
162 فایل
﷽ واتساپ⬇ https://chat.whatsapp.com/CSL06jOz9pi5TzABaRwM3W 🔺ارتباط باما : @P_A1916 🔺کانال مختص خانم ها وتحت نظر پایگاه بسیج بانوان انصارالخامنه ای می باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهیـدسـروان مجتبـےیداللهےمنفـرد
کانال جوان ترین شهید مدافع حرم ارتش جمهوری اسلامی ایران سروان مجتبی یداللهی مفرد در تبلیغ کانال شهید کوشا باشید زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست 👇👇👇👇👇 @shahid_mojtaba_yadollahi
باسلام و تبریک ایام لطفا اگر از بین دوستان فردی در رشته های پزشکی یا کمک‌های اولیه یا پرستاری و بهیاری و کمک بهیار آمادگی برای حضور در بیمارستان یا نقاهتگاه رو دارند امروز سریع برام مشخصاتشون رو بفرستند. ضمنا در صورت بکارگیری آموزش می بینند. نام و نام خانوادگی و نام پدر و شماره تماس و کد ملی و رشته یا تخصص. لطفا سریع برای ادمین کانال ارسال فرمایید. بسيج خواهران_ حوزه یک حضرت فاطمه س شهریار
ابراهیم تحت تاثیر سید عباس(پهلوانی که در حوالی منزل آنها ساکن بود) همیشه لباس های گشاد می پوشید. هیچگاه در حضور دیگران لخت نمی شد. ما ابراهیم را در بیشتر ورزش ها دیده بودیم. او در پینگ پنگ و والیبال و حتی فوتبال یک نابغه بود.🏓🏐⚽️ یکبار ابراهیم در فوتبال، روی آسفالت برگردون زد😃! یعنی اینقدر انعطاف بدنی و توانایی داشت. اما یادم نمی آید که با ابراهیم استخر رفته باشم. این هم بر می گشت به حیایی که داشت. شاید استخر می رفت، اما همراه رفقا نبود. در مورد کشتی🤼‍♂ و لباسی که یک کشتی گیر می پوشد، ابراهیم معمولا دو بنده ای(لباس کشتی) تهیه می کرد که پاچه دار باشد. بلند ترین دو بنده را می خرید. در حضور دیگران لخت نمی شد. معمولا لباس کشتی را در خانه، زیر لباس هایش می پوشید و در سالن ،فقط لباسش را عوض می کرد(ادامه⬇️) ••••••●●●🌺●●●•••••• @masjed_hajhasan ••••••●●●🌺●●●••••••
مسجد حاج حسن
#حیاء_شهید_ابراهیم_هادی ابراهیم تحت تاثیر سید عباس(پهلوانی که در حوالی منزل آنها ساکن بود) همیشه لب
ادامه⬇️ این حیا در تمام مراحل زندگی ابراهیم دیده می شد. در مقابل نامحرم به شدت "حیا" داشت. ما وقتی به منزل ابراهیم می رفتیم، اصلا با مادر و خواهر او برخورد نداشتیم. همیشه این "حیا" و عفت را در او و خانواده اش شاهد بودیم. در بین دوستان و همسالان ، کسانی را برای رفاقت انتخاب می کرد که "حیا" داشتند. اگر می دید شخصی دریده و بی حیاست، تلاش می کرد که رفتار آن شخص را تغییر دهد. حتی اعتقاد دارم ،به خاطر همین "حیا" بود که آرزو داشت پیکرش باز نگردد! در مراسم یکی از شهدا به بهشت زهرا علیه السلام رفتیم. آنجا پیکر شهید را می شستند و مردم نگاه می کردند. ابراهیم گفت:((خدا کنه ما اینطور نشیم! کسی آدم را شستشو می کنه،اگه دقت لازم رو نداشته باشه،جلوی مردم خیلی بد میشه.)) بعد ادامه داد:((من که از خدا خواستم مثل مادر سادات حضرت زهرا علیه السلام گمنام باشم و دیگه کارم به غسالخانه نرسه.)) برای همین است که شاعر در وصف او می گوید: گمنام شدن که ذات ابراهیم است✨خود قسمتی از حیات ابراهیم است هشیاری و پهلوانی و دلسوزی ✨ این گوشه ای از صفات ابراهیم است (از کتاب سلام بر ابراهیم٢📚) ••••••●●●🌺●●●•••••• @masjed_hajhasan ••••••●●●🌺●●●••••••
🔴شكستن نفس ابراهيم كارهاي عجيبي را انجام مي داد كه هدفي جز شكستن نفس خودش نداشت. مخصوصاً زماني كه خيلي بين بچه ها مطرح بود. يكبار در تهران باران شديدي باريده بود و خيابان 17 شهريور را آب گرفته بود. چند نفر از پيرمردهائي كه مي خواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند كه چه كنند. همان موقع ابراهيم از راه رسيد، پاچه شلوار را بالا زد و با كول كردن پيرمردها، آن ها را به طرف ديگر خيابان برد. ****❤️**** زماني كه ابراهيم در يكي از مغازه هاي بازار مشغول كار بود.يك روز ابراهيم را در وضعيتي ديدم كه خيلي تعجب كردم 😳 دو تا كارتن بزرگ روي دوشش بود و جلوي يك مغازه،كارتن ها را روي زمين گذاشت. وقتي كار تحويل اجناس تمام شد. من كه اون رو از دور نگاه مي كردم جلو رفتم. سلام كردم و گفتم: "آقا ابرام براي شما زشته، اين كار باربرهاست نه كار شما!" نگاهي به من كرد و گفت: "كار كه عيب نيست، بيكاري عيبه، اين كاري هم كه من انجام مي دم براي خودم خوبه ، مطمئن مي شم كه هيچي نيستم وجلوي غرورم رو ميگيره".😊 گفتم: "ولي اگه كسي تو رو اينطوري ببينه خوب نيست، تو رو خيلي ها مي شناسند. " ابراهيم هم خنديد وگفت: "اي بابا، هميشه كاري كن كه اگه خدا تو رو ديد خوشش بياد ، نه مردم."😄 ****❤️**** عصر يك روز تابستان همراه ابراهيم راه مي رفتيم و صحبت مي كرديم، جلوي يك كوچه رسيديم كه بچه هاي كم سن و سال مشغول بازي بودن. به محض عبور ما يك پسر بچه محكم توپ را شوت كرد و توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. به طوري كه ابراهيم يك لحظه روي زمين نشست و صورتش سرخ سرخ شده بود. من كه خيلي عصباني شده بودم يه نگاه به سمت بچه ها انداختم😡 ادامه⬇️ ••••••●●●🌺●●●•••••• @masjed_hajhasan ••••••●●●🌺●●●••••••
مسجد حاج حسن
🔴شكستن نفس #شهید_ابراهیم_هادی ابراهيم كارهاي عجيبي را انجام مي داد كه هدفي جز شكستن نفس خودش ندا
ادامه⬇️ و ديدم همه اونها در حال فرار هستن، تا يه وقت از ما كتك نخورن. اما ابراهيم همينطور كه نشسته بود دست كرد توي ساك دستي خودش و يك پلاستيك گردو رو برداشت و گفت:"بچه ها كجا رفتين؟ بياين گردوها رو بردارين". بعد هم پلاستيك رو گذاشت كنار دروازه فوتبال اونها و به حركت خودمون ادامه داديم. توي راه با تعجب گفتم: "داش ابرام اين چه كاري بود!؟"😟 گفت: "بنده هاي خدا ترسيده بودن،از قصد هم كه نزدن "😊 و بعد به بحث قبلي برگشت و موضوع رو عوض كرد. اما من مي دونستم انسانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل مي كنند. ****❤️**** سال پنجاه و دو در سالن ورزش مشغول فوتبال بودم ، يكدفعه ديدم ابراهيم دم در ايستاده. سريع رفتم به سراغش و سلام كردم و گفتم: "چه عجب! اينطرفا اومدي؟" يك مجله دستش بود. آورد بالا و گفت:"اكبر عكست رو چاپ كردن!" از خوشحالي داشتم بال در مي آوردم،😃 سريع اومدم جلو و خواستم مجله رو از دستش بگيرم كه گفت: "يه شرط داره! " گفتم: "هر چي باشه قبول" گفت: "هر چي بگم قبول مي كني ؟" گفتم: "آره بابا قبول". مجله رو به من داد. داخل يك صفحه عكس قدي بزرگيب از من چاپ شده بود و در كنارش نوشته بود ((پديده جديد فوتبال جوانان ))و كلي از من تعريف كرده بود.🤗 آمدم كنار سكو نشستم .دوباره متن آن صفحه رو خوندم. حسابي مجله رو ورق زدم. بعد سرم رو بلند كردم و گفتم: "دمت گرم ابرام جون، خيلي خوشحالم كردي، راستي شرطت چي بود؟ " آروم گفت: "هر چي باشه قبول ديگه ؟" گفتم: "آره بابا بگو"، كمي مكث كرد و گفت: "ديگه دنبال فوتبال نرو!"ب خوشكم زد. با چشماني گرد شده و با تعجب گفتم: "ديگه فوتبال بازي نكنم؟!😳 يعني چي، من تازه دارم مطرح ميب شم ؟ " گفت: "نه اينكه بازي نكني، اما اينطوري دنبال فوتبال حرفه اي نرو". گفتم: چرا ؟ جلو آمد و مجله را از دستم گرفت . عكسم را به خودم نشان داد و گفت: " اين عكس رنگي رو ببين، اينجا عكس تو رو با لباس و شورت ورزشي انداخته اند. اين مجله فقط دست من و تو نيست، دست همه مردم هست خيلي از دخترها هم ممكنه اين رو ديده باشن يا ببينن." بعد ادامه داد: "چون بچه مسجدي هستي دارم اين حرفها رو مي زنم. وگرنه كاري باهات نداشتم، تو برو اعتقادات رو قوي بكن ، بعد دنبال ورزش حرفه اي برو تا برات مشكلي پيش نياد.بعد هم گفت كار دارم و خداحافظي كرد و رفت. من هم كه خيلي جا خورده بودم نشستم و كلي به حرفهاي ابراهيم فكر كردم . از آدمي كه هميشه شوخي مي كرد و حرفهاي عوامانه مي زد اين حرفها بعيد بود. هر چند بعدها به سخن او رسيدم، زماني كه مي ديدم بعضي از بچه هاي مسجدي و نمازخوان كه اعتقادات محكمي نداشتند به دنبال ورزش حرفه اي رفتند و به مرور به خاطر جو زدگي و...حتي نمازشان را هم ترك كردند.😔 (کتاب سلام بر ابراهیم ١📚) ••••••●●●🌺●●●•••••• @masjed_hajhasan ••••••●●●🌺●●●••••••
🔴"شهرك المهدي " از ماجراي تپه تك درخت مدتي نگذشته بود كه ابراهيم به همراه حاج حسين و تعدادي از رفقا به شهرك المهدي در اطراف سرپل ذهاب رفتند و در آنجا سنگرهاي پدافندي رو در مقابل دشمن راه اندازي كردند. يكي از روزها، پس از نماز جماعت صبح، ديدم بچه ها دنبال ابراهيم مي گردن. با تعجب پرسيدم: "چي شده؟😳" گفتند: "از نيمه شب تا حالا خبري از ابراهيم نيست! " من هم به همراه بچه ها سنگرها و مواضع ديده باني رو جستجو كرديم ولي خبري از ابراهيم نبود😟. ساعتي بعد وقتي هوا در حال روشن شدن بود بچه هاي ديده بان گفتن: "از داخل شيار چند نفر دارن به اين طرف ميان! " اين شيار درست رو به سمت دشمن بود. بلافاصله به سنگر ديده باني رفتم و با بچه ها نگاه كرديم. با تعجب ديدم سيزده عراقي پشت سر هم در حالي كه دستانشان بسته بود به سمت ما مي آيند و پشت سر اونها هم ابراهيم و يكي ديگه از بچه ها قرار داشتن. در حالي كه تعداد زيادي اسلحه و نارنجك و خشاب همراهشان بود. هيچكس باور نمي كرد كه ابراهيم به همراه يك نفر ديگر چنين حماسه اي آفريده باشد. آن هم در شرايطي كه در شهرك المهدي مهمات و سلاح كم بود و حتي تعدادي از رزمنده ها اسلحه نداشتند. يكي از بچه ها كه خيلي ذوق زده شده بود، جلو اومد و كشيده محكمي به صورت اولين اسير عراقي زد و گفت: " عراقي مزدور!"😠 يك لحظه همه ساكت شدند. ابراهيم در حالي كه از كنار ستون اسرا جلو مي آمد، روبروي آن جوان ايستاد و يكي يكي اسلحه ها را از روي دوشش به زمين گذاشت و بعد فرياد زد: "برا چي زدي تو صورتش؟!"😠 جوان كه خيلي تعجب كرده بود گفت: "مگه چي شده اون دشمنه" ابراهيم خيره خيره به صورتش نگاه كرد و گفت: "اولاً اون دشمن بود، اما الان اسيره. در ثاني اينها اصلاً نمي دونن براي چي با ما مي جنگن حالا تو بايد اين طوري برخورد كني؟" آن رزمنده بعد از چند لحظه سكوت گفت: "ببخشيد، من يه خورده هيجاني شده بودم.😓 بعد برگشت و پيشاني اسير عراقي رو بوسيد و معذرت خواهي كرد ". اسير عراقي كه با تعجب حركات ما رو نگاه مي كرد، به ابراهيم خيره شده بود😳. از نگاه متعجب اسير، خيلي حرفها رو مي شد فهميد. ****❤️**** تقريباً دو ماه پس از شروع جنگ، ابراهيم به مرخصي آمد. با دوستان به ديدن او رفتيم. درآن ديدار ابراهيم از خاطرات و اتفاقات جنگ صحبت مي كرد. اما از خودش چيزي نمي گفت. تا اينكه صحبت از نماز وعبادت رزمندگان شد. يكدفعه ابراهيم خنده اي كرد وگفت: يه ماجراي جالب براتون تعريف كنم😄 "تومنطقه المهدي در همون روزاي اول، پنج تا جوون كه همه از يه روستا باهم به جبهه اومده بودن به گروه ما ملحق شدن، ما هم چند روزي گذشت وديديم اينها انگار هيچ وقت نماز نمي خونن. تا اينكه يه روز با اونا صحبت كردم وديدم بندگان خدا آدماي خيلي ساده اي هستن.😊اونها نه سواد داشتن نه نماز بلد بودن وفقط به خاطرعلاقه به امام اومده بودن جبهه. از طرفي خودشون هم دوست داشتن نماز رو ياد بگيرن. من هم بعداز ياد دادن وضو، يكي از بچه ها رو صدا زدم و گفتم: " ايشون پيش نماز شما، هر كاري كرد شما هم انجام بدين. "من هم كنار شما مي ايستم و بلندبلند ذكراي نماز رو مي گم تا ياد بگيرين، ابراهيم به اينجا كه رسيد ديگه نمي تونست جلوي خنده خودش رو بگيره ،😂 چند دقيقه بعد ادامه داد: تو ركعت اول وسط خوندن حمد امام جماعت شروع كرد سرش رو خاراندن، يكدفعه ديدم اون پنج نفر هم شروع كردند به خاراندن سر، خيلي خنده ام گرفته بود ولي خودم رو كنترل كردم . اما توي سجده وقتي امام جماعت بلند شد مهر به پيشانيش چسبيده بود و افتاد .پيش نماز به سمت چپ خم شد كه مهرش رو برداره كه يكدفعه ديدم همه اونها به سمت چپ خم شدن ودستشون رو دراز كردن اينجا بود كه ديگه نتونستم تحمل كنم و زدم زير خنده😂😂 (کتاب سلام بر ابراهیم ١📚) ••••••●●●🌺●●●•••••• @masjed_hajhasan ••••••●●●🌺●●●••••••
✨با سلام و احترام خدمت همراهان گرامی پیرو فرمایشات مقام معظم رهبری مبنی بر ❤️ درصورتی که نیازمند و افراد آسیب دیده از ویروس منحوس کرونا را در منطقه خود می شناسید با مشخصات کامل(نام سرپرست،شماره تماس،کدملی،نام پدر و آدرس و تعداد افراد تحت تکفل)به ادمین کانال مسجد حاج حسن ارسال فرمایید. ••••••●●●🌺●●●•••••• @masjed_hajhasan ••••••●●●🌺●●●••••••
✨خدمت بسیجیان پایگاه های حوزه ١ حضرت فاطمه(س) و همینطور بسیجیان پایگاه انصارالخامنه ای بابت حضور داوطلبانه در طرح غربالگری سلامت خانواده ها و خدمت به مردم ، نهایت تشکر وقدردانی را داریم و به شما عزیزان خدا قوت می گوییم💐✨💐✨✨ 🔺روابط عمومی پایگاه بسیج انصارالخامنه ای ••••••●●●🌺●●●•••••• @masjed_hajhasan ••••••●●●🌺●●●••••••
🔺"ظاهر ساده😊" در ايام ابتداي جنگ، ابراهيم الگوي بسياري از بچه هاي رزمنده شده بود. خيلي ها به رفاقت با او افتخار مي كردند. اما او هميشه طوري رفتار مي كرد تا كمتر مطرح شود. مثلاً به لباس نظامي توجهي نداشت، پيراهن بلند و شلوار كردي مي پوشيد. تا هم به مردم محلي آنجا نزديك تر شود و هم به نوعي جلوي نفس خود را گرفته باشد. آنقدر ساده و بي آلايش بود كه وقتي براي اولين بار او را مي ديدي فكر مي كردي كه او خدمتكار و... براي رزمندگان است. اما مدتي كه مي گذشت به شخصيت او پي مي بردي. ابراهيم به نوعي ساختارشكن بود و به جاي رسيدن به ظاهر و قيافه بيشتر به فكر باطن بود و بچه ها هم از او تبعيت مي كردند، هميشه مي گفت: "مهم تر از اينكه براي بچه ها لباس هاي هم شكل و ظاهر نظامي درست كنيم بايد به فكر آموزش و معنويت نيروها باشيم و تا مي توانيم بيشتر با بچه ها رفيق باشيم " و نتيجه اين تفكر، در عمليات هاي گروه،كاملاً ديده مي شد. هر چند برخي با تفكرات او مخالفت مي كردند. ابراهيم در عين سادگي ظاهري به مسائل سياسي كاملاً آگاه بود و جريانات سياسي را هم خوب تحليل مي كرد. مدتي پس از نصب تصاوير امام راحل و شهيد بهشتي در مقر، از طرف دفتر فرماندهي كل قوا در غرب كشور كه زير نظر بني صدر اداره مي شد دستور تعطيلي و بستن آذوقه گروه صادر گرديد. اما فرمانده ارتش در آن منطقه اعلام كرد كه حضور اين گروه در منطقه لازم است و تمامي حملات ما توسط اين گروه طراحي و اجرا مي شود. بعد از مدتي با پيگيري هاي اين فرمانده، جلوي اين حركت گرفته شد. ••••✨•••• يك روز صبح اعلام كردند كه بني صدر قصد بازديد از كرمانشاه را دارد و ابراهيم و جواد و چند نفر از بچه ها به همراه حاج حسين عازم كرمانشاه شدند. در ميان فرماندهان نظامي كه با ظاهري آراسته منتظر بني صدر بودند چهره ي بچه هاي اندرزگو خيلي جالب بود كه با همان شلوار كردي و قيافه هميشگي به استقبال بني صدر آمده بودند. هر چند هدفشان چيز ديگري بود و مي گفتند: "ما مي خواهيم با اين آدم صحبت كنيم و ببينيم با كدام بينش نظامي جنگ رو اداره مي كنه و... " آن روز خيلي معطل شديم. در پايان هم اعلام كردند رئيس جمهور به علت آسيب ديدن هلي كوپتر به كرمانشاه نمي آيد. ••••✨•••• مدتي بعد حضرت آيت االله خامنه اي به كرمانشاه آمدند. ايشان در آن زمان امام جمعه تهران بودند. ابراهيم تمام بچه ها را به همراه خود آورد و با همان ظاهر ساده و بي آلايش با حضرت آقا ملاقات كردند و بعد هم يك يك، ايشان رادرآغوش مي گرفتند و دست و روبوسي مي كردند😊🥰 (کتاب سلام بر ابراهیم ١📚) ••••••●●●🌺●●●•••••• @masjed_hajhasan ••••••●●●🌺●●●••••••
🔸دوخت و بسته بندی ١٠٠٠عدد " گان " برای پرستاران و پزشکان ارسال به بیمارستان ها توسط بسیجیان پایگاه انصار الخامنه ای ••••••●●●🌺●●●•••••• @masjed_hajhasan ••••••●●●🌺●●●••••••
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا امام حسین امشب به نیت زیارتت، عــاشقانه زمزمه می‌کنم : السَّلام عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ  وَعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ،  عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،  السَّلام عَلَى الحُسَيْن ،  وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ . 💕التماس دعا💕 ••••••●●●🌺●●●•••••• @masjed_hajhasan ••••••●●●🌺●●●••••••