🔺یادتان هست میگفتید من هم یک قاسم_سلیمانی هستم؟!
قاسم سلیمانی اگر بود امروز، به طرفداری از کسانی برنمیآمد که در مقابل #رهبری صف کشیدهاند...!
درست رأی دهید؛
در قیامت نمیپرسند که اصولگرایی یا اصلاحطلب...
اما میپرسند که در سایه #رأی و نظر تو،
حکومت در اختیار علی(ع) قرار گرفت یا معاویه؟!
در مكتب_حاج_قاسم، معاویه صفتها جایی ندارند...
4.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🍃
🍃
•[ #نهضت_روشنگری_ثامن 🎤 ]•
🌀مجموعهاي كه دشمن را بيمناك و
دوستان را اميدوار و خاطرجمع مي كند.
(مقام معظم رهبري 76/9/5)
🔹-🔸🌹🔹-🔸
🎥 #موشن_گرافی
❌منهای هفته بسیج
✅مسؤلیت #رهبری از زبان رهبری
🔻#رهبری یک شخص نیست...
🔹#رهبری یک عنوانه، یک شخصیته
🔸مسؤلیت #رهبری حفظ #نظام و
#انقلاب است
🔺شغل اصلی #رهبری مقابله با
بخش های ناساز با انقلاب است
#نشستهای_بصیرتی
#ثامن #هفته_بسیج
#روشنگری #بسیج
#رهبری
📢 #چهارمین مرحله ن.روشنگری ثامن
🍃
🎥🍃 @masjedol_reza
حکمت های علوی
دانایی ریشه ی همه ی خوبی ها و نادانی ریشه ی همه بدی هاست .
غررالحکم ج ۱ ص ۸۱۸
حضرت علی ع
هیچ خطری برای جامعه ی اسلامی همچون خطر بر سرکارآمدن افراد فاقد اهلیت و یا کم صلاحیت نیست .
#صف_تغییر #ما_منتظر_انتخاباتیم #انتخابات #سیاست #ایران #تحریم #دلار #انتخابات_ایران #انتخابات۱۴٠٠ #دولت_انقلابی #انقلاب #بصیرت #روشنگری #بیداری #مردم #آری #رهبری #تلنگر #مرد_میدان #مدیریت #رییس_جمهور
در اینستا به پیج
https://instagram.com/gol_._narges
در توئیتر
https://twitter.com/RasoulHoseini4
بپیوندید
سناتور میچ مکانل
عضو ارشد جمهوری خواهان سنای آمریکا بیان کرده :
اگر انقلابیون حامی رئیسی دولت ایران را به دست گیرند ، مشکلات اقتصادی ایران را حل کرده و از زیر فشار تحریم ما خارج می شوند ، ما باید جلوی این کار را بگیریم
#صف_تغییر #ما_منتظر_انتخاباتیم #انتخابات #سیاست #ایران #تحریم #دلار #انتخابات_ایران #انتخابات۱۴٠٠ #دولت_انقلابی #انقلاب #بصیرت #روشنگری #بیداری #رهبری #تلنگر #مرد_میدان #مدیریت #رییس_جمهور
#حزب_الله #مرگ_بر_فتنه_گران #مدیریت_لیبرالی_سازش_تحقیر_غربگرایی
#مرگ_بر_ضد_ولایت_فقیه
#انرژی_هسته_ای_حق_مسلم_ماست #من_یک_سپاهی_هستم
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاشقتم #رهبرم ❤️🌺
جالب است دیدنش روحت را شاد می کنه
پس ببین
#رهبری
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🕊💚🕊💚﷽💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊
🕊
📚 #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_دوم
🔹 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهانکاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا میخوای بیای؟»
از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بیصدایم مقاومت مصطفی را شکست که بیهیچ حرفی سر جایش نشست و میدیدم زیر پردهای از خنده، نگاهش میدرخشد و بهنرمی میلرزد.
🔹 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل بهزحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت.
باران #احساسش به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح میکردم.»
🔹 و من از همان سحر #حرم منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح #عشقش را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.»
نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، میتونید تا آخر عمر بهم #اعتماد کنید؟»
🔹 طعم #عشقش به کام دلم بهقدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لبهایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت.
در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر #رهبری در زینبیه عقد کردیم.
🔹 کنارم که نشست گرمای شانههایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در #زینبیه بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین #عاشقانهاش را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!»
از حرارت لمس احساسش، گرمای #عشقش در تمام رگهایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربهای شیشههای اتاق را در هم شکست.
🔹 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانههایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم.
بدنمان بین پایههای صندلی و میز شیشهای سفره #عقد مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس میلرزید و همچنان رگبار #گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره میخورد.
🔹 ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد #وحشتزدهاش را میشنیدم :«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!» مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم میکرد :«زینب حالت خوبه؟»
زبانم به سقف دهانم چسبیده و او میخواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد. خمیده وارد اتاق شده بود و شانههایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید.
🔹 مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجرههای بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید که جیغم در گلو خفه شد.
مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر #رهبری گوشه یکی از اتاقها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید.
🔹 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی #دامادیاش هراسان دنبال اسلحهای میگشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید :«این بیشرفها دارن با #مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟»
روحانی مسئول دفتر تلاش میکرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجرههای دفتر را به رگبار بسته بودند.
🔹 مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنهای دید که لبهایش سفید شد، به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد :«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟»
من نمیدانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری #دمشق عادت #تروریستها شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند :«میخوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!»
🔹 و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشیگری ناگهانیشان را تحلیل کرد :«هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم #رهبری ایران میبینن! دستشون به #حضرت_آقا نمیرسه، دفترش رو میکوبن!»
سرسام مسلسلها لحظهای قطع نمیشد، میترسیدم به دفتر حمله کنند و تنها #زن جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم میلرزیدم.
🔹 چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونههای مصطفی از #غیرت همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش میچرخید.
از صحبتهای درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خواندهاند که یکیشان با #تهران تماس گرفت و صدایش را بلند کرد :«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمیتونیم #مقاومت کنیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🕊💚🕊💚﷽💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊
🕊
📚 #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_سوم
🔹 مرد میانسالی از کارمندان دفتر، گوشی را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم شد :«یا اینجا همهمون رو سر میبرن یا #اسیر میکنن! یه کاری کنید!»
دستم در دست مادر مصطفی لرزید و نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد و حال مصطفی را بههم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد :«نمیبینی زن و مادرم چه حالی دارن؟ چرا بیشتر تنشون رو میلرزونی؟»
🔹 ابوالفضل تلاش میکرد با موبایلش با کسی تماس بگیرد و کارمند دفتر اختیار از دستش رفته بود که در برابر نهیب مصطفی گوشی را سر جایش کوبید و فریاد کشید :«فکر میکنی سه ماه پیش چجوری ۴۸ تا زائر #ایرانی رو تو مسیر زینبیه دزدیدن؟ هنوزم هیچکس ازشون خبر نداره!»
ابوالفضل موبایل را از کنار گوشش پایین آورد و بیتوجه به ترسی که به دل این مرد افتاده بود، رو به مصطفی صدا رساند :«بچهها تا سر خیابون رسیدن، ولی میگن جلوتر نمیتونن بیان، با تک تیرانداز میزنن.»
🔹 مصطفی از حال خرابم انگار تب کرده بود که کتش را از تنش بیرون کشید و روی صندی انداخت، چند قدم بین اتاق رژه رفت و ابوالفضل ردّ تیرها را با نگاهش زده بود که مردّد نتیجه گرفت :«بنظرم طبقه سوم همین خونه روبرویی هستن.»
و مصطفی فکرش را خوانده بود که در جا ایستاد، به سمتش چرخید و سینه سپر کرد :«اگه یه آرپیجی باشه، خودم میزنم!»
🔹 انگار مچ دستان #مردانهاش در آستین تنگ پیراهن گیر افتاده بود که هر دو دکمه سردست را با هم باز کرد و تنها یک جمله گفت :«من میرم آرپیجی رو ازشون بگیرم.»
روحانی دفتر محو مصطفی مانده و دل من و مادرش از نفس افتاد که جوانی از کارمندان ناامیدانه نظر داد :«در ساختمون رو باز کنی، تک تیرانداز میزنه!»
🔹 و ابوالفضل موافق رفتن بود که به سمت همان جوان رفت و محکم حرف زد :«شما کلتت رو بده من پوشش میدم!»
تیرها مثل تگرگ به قاب فلزی پنجرهها و دیوار ساختمان میخورد و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد.
🔹 مصطفی با گامهای بلندش تا پشت در رفت و طنین طپش قلب عاشقم را میشنید که به سمتم چرخید، آسمان چشمان روشنش از #عشق ستاره باران شده بود و با همان ستارهها به رویم چشمک میزد.
تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد و ندید نفسم برایش به شماره افتاده که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد. یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود که به سمت نفر بعدی رفت و او بیآنکه تقاضا کند، کلتش را تحویل داد.
🔹 دلم را مصطفی با خودش برده و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال میزدم که او هم از دست چشمانم رفت.
پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم و نمیخواستم مقابل اینهمه غریبه گریه کنم که اشکهایم همه #خون میشد و در گلو میریخت، چند دقیقه بیشتر از مَحرم شدنمان نگذشته و دامادم به #قتلگاه رفته بود.
🔹 کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی میکرد که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند.
ندیده تصور میکردم مصطفی از ساختمان خارج شده و نمیدانستم چند نفر او را هدف گرفتهاند که کاسه #صبرم شکست و همه خون دلم از چشمم فواره زد.
🔹 مادرش سرم را در آغوشش گرفته و حساب گلولهها از دستم رفته بود که میان گریه به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) التماس میکردم برادر و همسرم را به من برگرداند.
صدای بعضی گلولهها تک تک شنیده میشد که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد :«ماشاءالله! کورشون کرده!»
🔹 با گریه نگاهش میکردم بلکه خبری از مصطفی بگوید و ظاهراً مصطفی در میدان دیدش نبود که بهسرعت زیر پنجره نشست و وحشتزده زمزمه کرد :«خونه نیس، لونه زنبوره!»
خط گلولهها دوباره دیوار و پنجره ساختمان را هدف گرفته و حس میکردم کار مصطفی را ساختهاند که باز به جان دفتر #رهبری افتادهاند و هنوز جانم به گلو نرسیده، مصطفی از در وارد شد.
🔹 هوا گرم نبود و از گرمای جنگ، از میان مو تا روی پیشانیاش عرق میرفت، گوشهای از پیراهن سفیدش از کمربند بیرون آمده و سراسیمه نفسنفس میزد.
یک دستش آرپیجی بود و یک سمت لباسش همه غرق خاک که خمیده به سمت پنجره رفت. باورم نمیشد دوباره قامت بلندش را میبینم، اشکم از هیجان در چشمانم بند آمده و او بیتوجه به حیرت ما، با چند متر فاصله از پنجره روی زمین زانو زد.
🔹 آرپیجی روی شانهاش بود، با دقت هدفگیری میکرد و فعلاً نمیخواست ماشه را بکشد که رو به پنجره صدا بلند کرد :«برید بیرون!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊💚🕊💚🕊
@Ostad_Shojaeوهم انتظار.mp3
زمان:
حجم:
8.04M
#تلنگری
ویژه #عید_بیعت
#رهبری | #استاد_شجاعی
مؤمن مسجد نشین
مؤمن اهل عرفان و سجاده
مؤمن اهل ریاضتهای طولانی
عالِم و مجتهد و آیت الله هم که باشیم:
اهل سعادت و نجات نخواهیم بود تا وقتی که:
✘ نتوانیم تشخیص بدهیم که امام زنده من، از شخصِ من چه میخواهد❗️
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸
🎥 پنج اصل اقتدار کشورها
🍃🌹🍃
✅ زیباترین پاسخ به کسانی که میگویند: وظیفه #رهبری در کشور چیست و چرا کاری نمیکند؟!
#فلسطین | #طوفان_الاقصی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🆔 https://eitaa.com/masjedol_reza
🇮🇷🇵🇸
📝 گزاره های معرفتی- سیاسی در سیرۀ حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام
🍃🌹🍃
🔻الف) سیره #سیاسی حضرت صدیقۀ طاهره علیهاالسلام
1️⃣ حضور عملی درصحنۀ نبرد با غاصبان: در این نبرد، از نامردان و مسلمان نمایانی چون مغیره، قنفذ و سرانشان، سیلی، تازیانه و لگدخورده بین در و دیوار مسمار به سینهاش رفت و... !
2️⃣ تبیین نظری ولایت: حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام در موقعیتهای مختلف، به تشریح اهمیت ولایت اهلبیت علیهالسلام و غصب شدن این منصب الهی پرداختند. یکی از معروفترین بیانات حضرت، خطبه #فدکیه در مسجدالنبی(ص) است که در عصر خلافت ابوبکر ایراد نمودند.
3️⃣ گریه دفاعی- سیاسی: گریههای حضرت زهرا علیهاالسلام در واقع مبارزه منفی با دستگاه غاصب خلافت بود. در این شیوه به نحوی با برخی از مردمان نیز ارتباط گرفته حقایق را #تبیین مینمودند.
🔸ب) پاره ای از گزاره های #تبیینی در سیره حضرت زهرا علیهاالسلام
4️⃣ توجه دادن مردم به #قرآن و عمل به آموزههای آن «فیکُمْ... الْقُرْانُ الصَّادِقُ، بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَةُ، ...»
5️⃣ توجه دادن مردم به نبوت و ولایت (#رهبری) و اهمیت والای آن: «...اِبْتَعَثَهُ اللَّهُ اِتْماماً لِاَمْرِهِ،...قَذَفَ اَخاهُ فی لَهَواتِها،...سَیِّداً فی اَوْلِیاءِ اللَّه»
6️⃣ گله از ناهنجاریهای فردی- اجتماعی عصر: از قبیل ظهور نفاق (ظَهَرَ فیکُمْ حَسْکَةُ النِّفاقِ)، زبان درازی گمراهان (نَطَقَ کاظِمُ الْغاوینَ)، ظهور افراد فرومايۀ گمنام در صحنه (نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلّینَ) و...
✍🏻علی اکبر صیدی
#فاطمیه
🆔 https://eitaa.com/masjedol_reza
@osad_shojaeخطر باخت بعد از بُرد.mp3
زمان:
حجم:
6.6M
√ شکایت رهبری از جبهه انقلاب،
و هشدار تکاندهندهی ایشان که ممکن است بازیِ بُرده را به باخت تبدیل کند.
#پادکست_روز
#رهبری | #استاد_شجاعی
🟥برخی تازه از #خواب بیدارشدند🟥
📓برخی #فریب نهج البلاغه خواندن وقران خواندن وخوب انتقاد کردن فلان کاندید را خوردند ....
📓حال به خود آمدند ولی چه فایده که دیر به خود آمدند که همانها ،#اعتقادی به حرفهایشان ندارند....
📓البته که انقلابیهای #هوشیار فقط نگاه به عمل آن کاندید میکردند، ومیدیدند که اطرافیان آن کاندید، چه #گرگ های کم اعتقاد ودنیاطلب اند که واقعیت درونی آن کاندید را برملا میکند.......
📓آری طبق نظر همین نهج البلاغه خوانها، در دولت یک مملکت شیعه،#شیعه نباشی جلوتری وشیعه باشی عقب تری...
📓چقد رهبری عزیز میگفت ببینید کدام کاندید به معیارهای #انقلابی نزدیکتر و #توان_کار دارد
حال فلان کاندید هیچ کدام را ندارد وکارش را به اطرافیان معلوم الحال سپرده است.
📓انشاالله که ملت ایران ضمن #اتحاد خود و#انتقاد از مسئولان و#جهاد_تبئین،از این #امتحانات هم گذر میکنند و با #پیروی_عملی از #رهبری عزیز #پخته تر میشوند انشاالله......
☀️#جهاد_تبئین یعنی #بیدار_بودن و #بیدار_کردن قبل از #پشیمانی افراد.....
#ظریف
#خیانت
•┈••✾◆✦▪️✦◆✾••┈