#روش_مطالعه
#علوم_سیاسی
#تاریخ
فراگیری علوم به روش «تاریخی» با محوریت آثارِ «اصیل و اصلی»
هرکس که تاریخِ علوم را خوانده باشد این مهم را به خوبی درک می کند که مسائل علوم چه اعتباری باشند و چه حقیقی، با روشِ «عُقلائی» رُشد می کنند. برای مثال شخصی برای اولین بار در علمی، گزاره ای را مطرح کرده و بعد افراد دیگری حول محور آن گزاره به بحث پرداخته اند، از این رو در طول تاریخ هرچه علوم به عصر حاضر نزدیک تر شوند، فربه تر گشته و یا به تعداد آنان و یا به زیرشاخههای آن افزوده می گردد. البته عوامل دیگر نیز تاثیر گذارند که مجال بیان آنان در این فرسته نیست.
مساله تاریخ تطوُّر و تکوُّن علوم و دانستن تاریخ گزارههای علمی ثمرات بسیار متعددی، در فهم گزارههای علمی و همچنین در پیریزی روش مطالعه علوم مختلف دارد که سبب کوتاه شدن مسیر آموزش میشود.
هرکه بخواهد مجموعه یک علم را در سطحی متوسط(در مقابل تخصصی) بداند، باید عالم به روش مطالعه آن علم باشد. زیرا بدیهی است که برای آن شخص توانایی خواندنِ جمیع کتب یک علم نیست و یا اساسا نیازی به اینکار نیست. بدین جهت لاجرم باید بر اساس تاریخ تدوین علم و تاریخ شروع مکاتب علمی ، کتابی های آنهارا مطالعه کند. این کتاب ها را می توان به دو دستهی «کُتب اصیل» و «کتب اصلی» تقسیم کرد.
برای مثال، اگر کسی بدنبال مطالعهی کلیاتی از علوم سیاسی مثل فلسفه سیاسی و فقه سیاسی است، باید در ابتدا کتابِ «اصیلِ » پولوتئیا افلاطون(ولایت نامه_که البته به جمهور نیز مشهور است) که به نحو نمایشنامه است را با دقت مطالعه کرده و بعد از آن قانون ایشان را بخواند، همانسان که در سیر تکون علوم گفته شد؛ بسیاری از کتب بعد از افلاطون یا شارح و مؤید او هستند و یا حولِ محور مسائل مطرح کرده توسط آن بحث می کنند. کتاب سیاست ارسطو نیز میتواند به نحوی ریشههای بردهداری را منعکس کند. همانطور که گفته است؛ «بنده(برده) به تمامی وجود خود از آن خدایگان است».
به همین جهت خوانش قسمِ سیاست مُدُن از حکمت عملیِ حکمایِ گذشته بسیار در امر دانش کتبِ «اصیل» می تواند کمک کند، تا فضای ذهنی آنچه در گذشته بعنوان ریشه علم سیاست مطرح بوده روشن گردد. مانند؛ مدینهیِ فاضلهیِ فارابی و سیاست الاخیارِ بوعلی که دالّ مرکزی هردو سعادت اهل مدینه است.
اما در خصوص کتبِ «اصلی» بطور خلاصه باید اینچنین بیان کرد؛ کتابهای اصلی در هر علم، آثاری هستند که شروع کنندهی مکتبی جدید در تطوُّر آن علم می باشند. و به نحوی سر سلسلهی تغییر در آن نظام علمی و فکری هستند. این مدل آثار اگر چه قبل از دکارت نیز وجود داشته اند اما رُشد آنها بیشتر بعد ظهور دکارت و نفیِ شارحیتِ کُتب ماتقدم است.
برای مثال از جمله افرادی که در فلسفه سیاسی باعث تغییرات اساسی شد ، نیکولو ماکیاولی در قرن ۱۴ میلادی بعنوان تغییر دهنده مکاتب سیاسی و صاحب مکتب ماکیاولیسم در آثار خود از جمله کتاب مهم «شهریار» است و دیگر «رساله ای درباب حکومتِ جان لاک» بعنوان مُبدعِ مکتب لیبرالیسم که دال مرکزی آن آزادی است یاد کرد.
در دوران معاصر نیز از جمله آثار اصلی در خصوص علوم سیاسی، میتوان کتاب «تنبیهالامه و تنزیهالمله» مرحوم میرزای نائینی که در دفاع از حکومت انتخابی و در مقابل استبداد سلطنتی در فضای جنبش مشروطه نگاشته شده اشاره کرد. مرحوم فقید داوود فیرحی این کتاب را با عنوان در «آستانه تجدد» به خوبی شرح داده است.
خلاصه آنکه، فراگیری علوم به نحو تطوری با محوریت آثارِ «اصیل و اصلی» میتواند، بسیار سرعت بخش، مفید و البته پُرثمر باشد.
مسعودرحمانی
https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
#تاریخ
#اصول_فقه
#واضع
تاثیر شناخت «رُشد عقلائی» در علوم «آلی» و بررسی تطابقی آن در کیستیِ واضعِ «اصول فقه»
در خصوص اینکه واضع علم اصول چه کسی بوده، بین فرفین مباحثی شکل گرفته است. عده ای از اهل سنت بر این عقیدهاند که واضع و مؤسس علم اصول، «محمد ادریس الشافعی (۱۵۰–۲۰۴ه.ق) معروف به امام شافعی» است. و برخی دیگر نیز « نُعمان بن ثابت بن زوطا بن مرزبان مُکنّا و مشهور به ابوحَنیفه (۸۰–۱۵۰ ه.ق)»را موسس این علم می دانند. به هر حال این نظر را بسیاری پسندیده اند و اینچنین گفتهاند؛ اهل سنت به دلیل انقطاع از امامت و وَلایت، زود تر به سمت اجتهاد رفتند و بسیاری از مسائل با سرعت بیشتر بین آنها رُشد پیدا کرد.
اما از نظر علمایِ شیعه، اولین مصنف علمِ اصول، « هشام بن حکم » از شاگردان امام صادق و امام کاظم علیهما السلام است، که کتاب الفاظ و مباحث را تصنیف کرد و پس از او «یونس بن عبد الرحمن» از اصحاب اجماع و از یاران امام صادق، امام کاظم و امام رضا علیهم السلام، «کتاب اختلاف الحدیث» را بر اساس نظریات امام موسی بن جعفر علیهالسّلام در باب تعارض تدوین نمود. که بعد ها با گسترش علم اصول، این باب به تعادل و تراجیح مشهور شد.
بر اساس آنچه گفته شد میتوان اینچنین نتیجه گرفت که واضع اولیه علم اصول هشام ابن حکم است، زیرا وی متقدم از شافعی میباشد. اما شاید با اندکی ظرافت و دخالت مساله «تاریخیت علوم» و سیر «تطوُّر علوم آلی» و آنچه دربارهی «رشد عقلائی» گفته شد، ابعاد دیگری از این مساله روشن گردد.
الذی توصلتُ الیه: جدایِ از بحث درخصوص کیستیِ مصنفِ علم اصول، چیزی که واضح هست؛ گزاره های این علم ذیل گزارههای فقهی در شروعِ شریعت مطرح شده است، یعنی لسان مساله اصولی، یک بیان فقهی بوده است. مثلا؛ مسالهی اصولیِ معروفِ اجتماع امر و نهی، در آن زمان به نحوِ چگونگی امر به صلاه در دار غصبی_که منهی عنه است_ مطرح بوده است. زیرا اساسا علوم اعتباری و خصوصا علوم آلیِ اعتباری در بدو شروع، مستعملِ صرف و عینِ کاربرد بوده و رفتهرفته دسته بندی و تبدیل به علم شده اند. پس نمیتوان تاریخِ شروعی برای اینچنین علوم مشخص کرد.
حال علم اصولفقه از آن حیث که اعتباریست و عُقلا آن را به دلیل نیاز و هدفی که دنبال میکردند، استعمال نموده و آن را تدوین کرده اند، دارای بخشهای گوناگونی می باشد. از این رو بعضی از مسائل اصولفقه اساسا ماقبل آن نیز وجود داشته اند و وجود آنها هیچ ربطی به شریعت و فضای فقه ندارد؛ مثل غالبِ مباحثِ الفاظ. اما بعضی مسائل هستند که از ابتدای شریعت و در زمان حضور پیامبر(ص) مورد بحث بوده اند مثل حجیت نقلی خبر واحد( البته اگر آن امری عقلایی دانسته شود جز قسم قبل است) . از سوی دیگر بعضی از مسائل علم اصول پس از گُذارنِ سیر تاریخی حدیث و اتفاقاتی که پیرامون آن در دوران خلیفه اول و دوم و سپس گروه های دیگر رخ داده شکل گرفته است؛ مساله تعادل و تراجیح و.. از این جمله هستند.
مسعودرحمانی
https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a