eitaa logo
مسجود
213 دنبال‌کننده
138 عکس
5 ویدیو
2 فایل
تصدقت گردم! این یادداشت ها، آئینه‌یِ تمام نمایِ من هستند، همیشه پر از غلط املایی، نگارشی و محتوایی! غلط‌هایی که فقط تو آن‌ها را پوشاندی.. راه ارتباطی: @Masjoudrahmani
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻نبوت در اومانیسم اسلامی/ یادداشت دوم 🔹بسیاری از عرفای اسلامی در کتب عرفان نظری خویش،درباره ی توحید حقیقی اظهار داشته اند که،آن مقام توحیدی ذات لا اسم و لا رسم له است، لذا همانطور که پیامبر اکرم فرمودند؛ ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک. حافظ نیز با ذوقی فراوان گفته است؛ عنقا شکار کس نشود دام باز گیر! 🔸مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم امام خمینی؛ پس اعتقاد به ضرورت ازلی دانستن توحید ذات ، بقیه مراتب عالم را انسان می‌دانند و معتقدند؛ از او نه معرفتی حاصل آید و نه عبادتی! اما آنچه معبود و معروف می‌تواند باشد، اسمای الهی است و اعظم اسمای الهی انسان کامل است که هم میتواند معروف باشد و هم معبود‌! پس اگر به نیک نگاه گردد واضح خواهد شد؛ موحد به توحید انسان کامل تنها توحید دست یافتنی‌است. 🔹حال باید دانست این توحید امتداد حقیقی و کششی واقعی در عوالم وجودی دارد. در عالم ماده و متریال که انسان در کثرت بسر می‌برند و از منظر قوس نزول، نبوت علاوه بر نیل به رسالت، به مقام اصطفا نیز رسیده اند؛ یعنی برگزیده می‌شوند و بالاترین این برگزیده ها نیز رسول ختمی(ص) که اسماََ و رسماََ ایشان را مصطفی می‌خوانند. زیرا ایشان فتحی در نبوت خویش دارد، که هیچ نبی مرسلی آن را نداشته است. 🔸اذا جاء نصرالله والفتح، و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا. قرآن میفرماید وقتی نصرِالهی برسد و فتح مطلق تحقق یابد؛ انسان ها فوج فوج به حقیقت دین الهی میرسند. فوج نماد کثرت است؛ بدان معنا که امیرالمومنین(ع) فرمودند؛ الخاتم لما سبق و الفاتح لما استقبل! خاتم برای انبیای مرسلین است و فاتحِ دربی است که تمامی آحاد بشر واردش شوند و آن باب وصایت و ولایت جمعی بشر است. 🔹تفاوت اصلی نبوت نبی اکرم اسلام و اصطفای او در این است، که ایشان ولایت را از فرد به جامعه سرایت می‌دهد و در قوس صعود یا نمو و رشد، انسان را به خلفه اللهی میرساند. این خلیفه اللهی بشر در عالم ماده را به حکومت و خلافت تعبیر میکنند. اما این حکومت اشتراک لفظی با بقیه معانی حکومت دارد، چرا که در بقیه حکومت ها حاکمیت فرد بر جامعه را پیش روست اما در این حکومت چون اصل بر خلافت آحاد انسان است، حاکمیت مردم بر مردم خوانده می‌شود. از این روی مرحوم امام ولایت را با جمهور مردم می‌داند. 🔸می‌توان با بررسی دوباره فهمید، که اوج خلافت بشر در عالم ماده و در کثرت انسانی، رسیدن به عدالت اجتماعی است که امتداد توحید حقیقی و سرمدی میباشد و این استعلا را استخلاف جمعی انسان خوانده می‌شود. اگر معاد را قوس الیه راجعون دانسته شود، در این جامعه حقیقت معاد مادی رخ داده است. همانطور که در قرآن آمده است؛ لیقوم الناس بالقسط. ازاین رو جامعه ای موحد حقیقی است که توحید را به متن جامعه بکشاند و این کشش راهی جز برقراری حکومت انسانی به معنایی که گذشت ندارد.
از کمال انقطاع تا وادی مقدس 👇
از کمال انقطاع تا وادی مقدس در مناجات شریف شعبانیه اینچنین آورده شده است؛ "الهی هب لی کمال الانقطاع الیک"، جهت بررسی این فقره ی شریفه بهتر است از نورِ آیه دوازدهم سوره طه حظ برد. همانطور که قرآن کریم به جناب موسی کلیم الله امر میکند؛ "فاخلع نعلیک"، این خلع ایشان از نعلِ خود باید در نگاه انسان شناسانه بررسی گردد، در نگاهی که خواهان تفسیر عالم به واسطه انسان است، این نوع نگاه را عرفای اسلامی تفسیر انفسی میخوانند. در نگاه انسانی، نعل اضافه حقیقی به انسان نیست، زیرا المُلک ملک الله است و هیچ اضافه ای درمقابل مالکیت الهی در قرآن حقیقت ندارد، این اضافه نیز یقینا اضافه ای اعتباری است. اما اگر اضافی را در الگوریتم انسانی و تفسیر انفسی بررسی شود، بشرطی این اضافه از حقیقت سخن میگوید که استعاره باشد. بدان معنا که نعل به عنوان پایین ترین نقطه انسان، کفِ پای اوست، نمادی از انسان در پایین ترین رتبه وجودی دارد، یعنی انسان در مقام جماد و انسانی که در عالم کثرات مادی محشور است. حال اگر انسان در مراتب هستی خویش پای از عالم ماده فرا نهد ، از کثرات عبور کند، به وادی مقدس خواهد رسید. به بیان شریف مناجات شعبانیه وارد مرحله انقطاع از ماده خواهد شد، که انقطاع از ماده شروع سیر الی الله است. البته این عالم ماده به معنای تمام الماده نیست زیرا تمام الماده تجلی اسما الهی است و آن عالم ماده که رهایی از او سبب دخول به وادی مقدس میشود باید مضاف به نفس انسانی شده باشد.لسان الغیب حافظ نیز این انقطاع انسان را از کثرات مادی بدین صورت بیان کرده است؛ گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید زلف در ادبیات عرفانی نماد کثرت مادی است و کثرات مادی و ماهوی در نگاه عرفانی‌، حجابی برای فهم و وصال به وحدت است. فلذا آن را رهزن ذهن و اندیشه صحیح میدانند. حال حافظ میگوید علمِ به آنکه کثرات علت گمراهی انسان است، قطعا راهبر برای رسیدن به توحید حقیقی است.
"ختم نبوت و شروع امامت در اومانیسم اسلامی" 👇
"ختم نبوت و شروع امامت در اومانیسم اسلامی" از منظر مرحوم امام خمینی(ره)اصول دین بر دو پایه است؛ الله و انسان. این تقسیم بندی و خروجی هایی مانند توحید، نبوت، امامت، ولایت، عدالت و معاد بالاصاله به تقسیم مذکور باز میگردند. ملاک این تقسیم نیز بررسی انسان در ساحت های گوناگون است. انسان گاهی در مقام نیابت از ذات غیب الغیوبی بر می‌آید که به آن خلافت و ولایت میگویند و گاهی فرستاده خدا برای انسانِ در ساحت فردی با تکیه بر فطرت است که به آن نبوت گفته می‌شود. اما از آن جهت که عالم ماده بقول فیزیک دانان بعد چهارمی بنام زمان دارد؛ اتفاقات، رشد و نمو هایِ کثرتِ انسانی در ظرف زمان سنجیده میشوند یا به تعبیر دیگر بسیاری از بروز، ظهورات و تجلیات حقایق در عالم ماده لاجرم تاریخمند هستند. از این رو انسان در ساحت فرد ، از جناب آدم تا حضرت خاتم به طول انجامید و برای این انسانِ فردی ، نبوت آورده شد و با تکمیل و اتمام انسان در ساحت فرد ختم نبوت اعلام گردید و پس از آن وارد دوره نوینی از زیست حقیقی خود در ساحت جامعه گشت و انسان اجتماعی نمود پیدا کرد. وقت انسانِ جامعه محور بارز گشت؛ ختم نبوت اعلام و شروع امامت آغاز شد. پس تفاوت بنیادین نبی و امام در این است که یکی ولی الله برای حیث فردی و دیگری ولی الله برای حیث اجتماعی انسان است. باید دانست، در نگاه مرحوم امام برخلاف بسیاری از جامعه شناسان اسلامی و غربی ایشان در تقابل بین فرد و جامعه، اصالت را به جامعه می‌دهد و جامعه انسانی را مرکب حقیقی می‌داند. فلذا حقِ دموکراسی، حقِ رفراندوم آزاد، حقِ انتخاب ، حقِ آزادی و بالاتر نیز ولایت (با توضیحات بالا) را حقِ جامعه دانسته و می‌گوید: ولایت با جمهور مردم است. چرا که ایشان برای فرد در مقابل جامعه اصالتی قائل نیست. پس از این رو در اندیشه ایشان حکومت به معنای حاکمیت مردم بر مردم است. ادامه دارد..
حوالت👇
بعد از ظهر سگی بود باصطلاح خودمان! آفتاب چنان میتابید که گویی سالهاست با بین النهرین پدر کشتگی دارد. صبح، ظهر و شب پژواک صدای ملک وحی در گوش‌هایش می‌پیچید دیگر گمان‌ برده بود وحی دائما متصل است. از آن اتفاق تاریخی قرن ها میگذرد که برادر کشی برای اولین بار در دنیا توسط فرزندان ابتدائی ترین نبی مرسل، اپیدمی شد. شاید این شروع کج راهه ی تراژدی های لوتی مشربی بشر بود! حال آدم ماند و یک دنیا یاءس که درکوله ای بر شانه های خم خویش قرار میداد. سیصد سال را در کوچه پس کوچه های خیالی سرزمین خاکی این کره ی لعنتی پرسه زد و تا آنجا که توبه اش پذیرفته شد و... اما این بار فاجعه عظیم تر است، نص ملک وحی است، باید فرزند کشته شود و پدر، پسر دردانه اش را به مسلخی ببرد که جز نکو را نکشند! او شاید هیچگاه دلیل کارش را نداند. مرد باید با تیغی ارشان حلقومی سفید را رنگ ممات بخشد و قرمز نماید، به راستی قرمز رنگ حیات است یا ممات؟ شارع تصمیمش قطعی بود، حکمش به اندازه دشنه تیز، به قدر شمشیر برنده، به مساحت افلاک دردناک ، و به اندازه ذات خود نامعلوم! و گردن اسماعیل از مو باریک تر! عقلای قوم هرچه اصول فقه خود را بالا و پایین کردند؛ مساله حسن و قبح را با اشاعره در میان گذاشتند و هزاران ابداعات هرمونتیکی برای بحث ارائه دادند اما نتوانستند دلیلی برای این امر بتراشند! چه کسی حکم خدا را میفهمد جز مجنون؟! ابراهیمی که بقول محی الدین به خورشید پرستان گفت؛ چرا فقط شمس را می‌پرستید و به عابدان ماه گفت؛ چرا فقط ماه را عبادت می‌کنید. آیا نمیخواهد در مسلخی که خدای خویش برای فرزندش فراهم کرده فریاد بلندی سر دهد و بگوید: کاش آن عهد قدیم، که در بتخانه، یکایک بت هارا به زانو در می آوردم و به سجده گاه می انداختم، بت بزرگ را نیز می‌شکستم! آه از بت بزرگ! شاید این مسلخِ بت بزرگ است. مندای سخن متحول گشت؛ آه ای بت بزرگ! سر اسماعیل را روی سنگی نهاد و چاقویی که به تیزی آن در ید هیچ سلاخی یافت نشده را بر گلویش قرار داد تا همزمان با بت بزرگ، فرزندش را نیز به پیش گاه او قربانی کند! می‌برید و می‌برید، گلو پاره نمی‌شد! می‌برید و می‌برید، صدای شکستن بت بزرگ با همان تبر معروفش بلند می‌شد..! هرچه محکم تر می‌برید صدای استخوان های بت بلند تر! صدای ناله بچه خیر! چاقو گرچه گلو را نبرید اما بت بتخانه را شکست! ابراهیم بت بزرگ را قربانی کرد تا ماندگار شد! چه شوکرانی از این گوارا تر؟ گویی حوالت تاریخی انسان همین بت کُشی در مسلخ ثمره فوادی است! داستان را ورق بزنیم و به جای خواندن کمی فکر کنیم! آیا کسی کنار ابراهیم خلیل الرحمن نبود که از او بپرسد عم یتساءلون عن النباء العظیم؟! آیا خبری از آن حادثه بزرگ داری؟ تا پاسخی شگرف می آمد؛ و فدیناه بذبح عظیم! رزق انجام آن حوالت تاریخی به نحو اتم و اکمل برای دیگری‌ست ابراهیم! بقول حافظ: مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
ظهر به اندازه سینه‌یِ زخمیِ پدری فرزند مرده، شرجی بود! نفس با التماس بالا می آمد، حال و هوایش با دیدن آن نامه بیشتر گرفته بود و نگاهش لا بلای نخلستان گاهی به آسمان آبی می‌افتاد و از خود میپرسید؛ آیا این آسمان به رنگ خون او قرمز میشود؟! نفسش حبس و صدایش دو رگه شده بود! با زور هوفی کشید و با آخ و اوخی دستانش را به دیوار گرفت و یاعلی گفت و بلند شد! از تصمیمش به هیچکس نگفته بود جز همسرش، آن هم با هزاران داد و قالی که زنش بر سر او هوار داشت راضی شد رحیق مختوم دلش را باز کند و رازش را با او در میان بگذارد! کوفه شهر بی وفایی است! به بازار رسید، کوچه پس کوچه هارا یک به یک گشت از این دالان به آن دالان، حالش شبیه مجنون بود و زبانش ناله های لیلی! وضع مالی اش آن قدرها بد نبود. ثروت، آبرو و ریش سفیدی او را میتوانست به شیخ طائفه تبدیل کند که جایگاهش تضمین شده باشد! اما امان از رفیق بازی! گشت تا داخل حجره ای رفیق قدیمی اش مسلم ابن عوسجه را دید و سریع خودش را به او رساند! مسلم چه میکنی؟ حنا میخرم، ریش و محاسنم را حنا کنم! زیبا تر، خوشبو تر و جذاب تر شوم! چشمانش که سِیلی عظیم پشتش پنهان شده بود را به او خیره کرد، دستش را محکم گرفت تا گرمایش به او منتقل شود، او را به بیرون حجره برد! مسلم گوش کن! میخواهم به تو حنایی دهم که رنگ خضاب آن تا قیامت جاوید باشد! چه میگویی حبیب؟! به کنار کشیدش، از لای قبایش نامه را در آورد و آرام باز کرد و نشانش داد؛ من الغریب الی الحبیب، اگر اراده یاری مارا داری زود تر بیا! مسلم میتوانست بگوید؛ درگیر کشاورزی هستم و آفت محصولات زیاد! یا آنکه از درد زن و بچه بگوید و از تنهایی آنها و یا از سپاه عظیم عمر سعد واهمه کند و هزاران دلیل محکمه پسند بیاورد که تمام عقلای قوم بپسندند اما بدون درنگ گفت؛ می آیم! تا با خونی که امضای بقا اسلام است قلب خود را خضاب کنم! و در حنابندان تاریخی حسین شرکت کنم! گذشت؛ اما عاشورا رقم تقدیر ها تغییر کرد آنکه با خون قلب مطهرش محاسنش را حنا کرد، حسین بود که پس از اولین تیری که بر سینه اش فرود آمد فریاد وا حبیبا و وا مسلما سر داد! نمی دانم! شاید میثم دلسوخته آن لحظات را در حس و حالی دید تا این ابیات را بر زبان سرود؛ ای بدن تو غرق خون، روی و سرِ تو لاله گون باچه خضاب کرده ای؟ خون که حنا نمی شود
تصدقت گردم! تمام انبیا و مرسلین هرگاه در نبود آنچه نئواخباری ها در عصر حیرت بدان گمشده یِ آرامشِ بشری گفته اند، با چند وُنّه‌یِ عاشوری و نوایِ کشیده یِ نامت به آن رسیده اند، همانطور که خدای عالمین فرمود؛ الا بذکر الله تطمئن القلوب، تو ذکر الله بودی و فرزندِ عالمت فرمود؛ نحن اسما الله. ای به فدای وحدت ذکر و ذاکر و مذکوری که دور محور وجودت در طواف است! ای وجودت اسم الله! جان عالمی به فدایِ جبین چاک خورده ات! با وقوفی تحیُّر آمیز، عصر حیرت حقیقی را رقم زدی و بر روی شش ماه ات، خاک سرد غم ریختی و در دل خاک گرم کربلا دفن کردی و فریاد بلند سر دادی؛ اللهم لا یَکُن أهونُ علیک مِن دمِ ناقه صالح! خون ناقه صالح از خون اصغرت رنگین تر بود که او را آب دادند و فرزندت را سه شعبه؟! با خود نگفتی مادرش چه دردی می‌کشد؟ یا آنکه شوق آن داشتی دست و پا زدن اهل بیت خویش را در خاک و خون تماشا کنی؟ آن هم از آن بالا! ای بالا نشین نیزه ها! چه کرده ای در این هستی بی انتها که ازل تا به ابدش اینچنین ندایی از پروردگار نیامده؟ چه رضایتی نشان دادی که معبودت خم به ابرو نیاورد و عذابی نازل نکرد؟ صدایِ هق هقِ ات با صدایِ هلهله دشمنان چه دیالکتیکی آفرید؟ چه تضادی را تا به امروز کشاند؟ که خدایت نعره رهایی زد؛ دَعهُ یا حسین فان له مرضعا فی الجنه! پ ن؛ این روضه مصور اثر استاد مجتبی حیدری میباشد.