صلّی اللّه علیک یا قمرالعشیره
سگ کوی تو نشدم اگر، شده ام چو مرغ شکسته پر
که خورد به پیکر من مگر ، نفس سگان شکاری ات
#شعبان
#امام_خمینی
مناجات شعبانیه را خواندید؟!
مناجات «شعبانیه» را خواندید؟بخوانید آقا! مناجات شعبانیه از مناجات هایی است که اگر انسان دنبالش برود و فکر در او بکند، انسان را به یک جایی می رساند. آن کسی که این مناجات را گفته و همه ائمه هم به حسب روایت می خواندند، اینها، آنهایی بودند که وارسته از همه چیز بودند. مع ذلک آن طور مناجات می کردند، برای اینکه خود بین نبودند. هرچه بودند این طور نبوده که خودش را ببیند که، حالا من امام صادق ام دیگر، نه امام صادق مثل آن آدمی که در معصیت غرق است مناجات می کند، برای اینکه می بیند خودش هیچ نیست و هر چه هست نقص است و هر چه هست از اوست. هر چه کمال است از اوست، خودش چیزی ندارد هیچ یک چیزی ندارند، انبیا هم هیچی نداشتند. همه هیچ اند و اوست فقط ، همه هم دنبال او هستند، همه فطرت ها دنبال او هستند، منتها چون ما محجوبیم، نمی فهمیم که ما دنبال او هستیم؛ آنهایی که می فهمند، آنها وارسته می شوند و می روند سراغ همان معنا. این کمال انقطاعی که خواستند، این کمال انقطاع همین است که از همه این چیزهایی که هستش، اصلش به کنار باشند. انه کال ظلوما جهولا را که در آیه شریفه وارد شده است که عرضنا الامانه علی السموات والارض و الجبال فابین بعد می گوید: انه کان ظلوما جهولا بعضی می گویند که «ظلوما جهولا» بالاترین وصفی است که خدا برای انسان کرده؛ «ظلوما» که همه بت ها را شکسته و همه چیز را شکسته؛ «جهولا» برای اینکه به هیچ چیز توجه ندارد و هیچ چیز را متوجه به آن نیست، غافل از همه است. ما نمی توانیم این طور باشیم، ما امانتدار هم نمی توانیم باشیم، لکن می توانیم در آن راه باشیم
#نیمه_شعبان
اِلـهي تَعَرَّضَ لَكَ في هذَا اللَّيْلِ الْمُتَعَرِّضُونَ، وَقَصَدَكَ الْقاصِدُونَ، وَاَمَّلَ فَضْلَكَ وَمَعْرُوفَكَ الطّالِبُونَ، وَلَكَ في هذَا اللّيْلِ نَفَحاتٌ وَجَوآئِزُ وَعَطايا وَمَواهِبُ، تَمُنُّ بِها عَلي مَنْ تَشآءُ مِنْ عِبادِكَ،
#شعبان
#امام_خمینی
«کمال الانقطاع»
این جملۀ« الهی هب لی کمال الانقطاع الیک» شاید بیانگر این معنا باشد که مردان آگاه الهی، باید پیش از فرا رسیدن ماه مبارک رمضان خود را برای صومی که در حقیقت انقطاع و اجتناب از لذات دنیاست (و این اجتناب، به طور کامل همان انقطاع الی الله می باشد.) آماده و مهیا کنند. کمال انقطاع به این سادگی حاصل نمی شود. احتیاج فوق العاده به تمرین، زحمت، ریاضت، استقامت و ممارست دارد تا بتواند با تمام قوا از ماسوی الله منقطع گردد و به غیر خداوند توجهی نداشته باشد. تمام صفات وارستۀ انسانی در انقطاع کامل الی الله نهفته است؛ و اگر کسی بدان دست یافت، به سعادت بزرگی نایل شده است؛ لیکن با کوچکترین توجه به دنیا محال است انقطاع الی الله تحقق یابد؛ و کسی که بخواهد روزۀ ماه مبارک رمضان را با آن آدابی که از او خواسته اند انجام دهد، لازم است انقطاع کامل داشته باشد تا بتواند مراسم و آداب مهمانی را به جاآورد، و به مقام میزبان تا آنجا که ممکن است عارف گردد.
هدایت شده از مسجود
#فوق_هیستوریسم
برای هر دورهای اسمی است ، از اسم الله. که هر مرتبه ای را ظهوری است و هر ظهوری را شأنی! و در عالم ماده نیز به نحوی، برای هر روز ظهوریست! و لذلک قال؛ «کل یوم هو فی الشأن». و «الله» مستجمعِ جمیعِ اسماءِ الهیست و فوق جمیع آنها.
حرکت جوهریه عالم ، دائما لباس فعلیّتی را پس از فعلیّتِ دیگر به تن می کند. هر روز شأنی از شئون اسماء را با خود به همراه می کشاند ، تا او را از اسفل السافلین به قاب قوسین برساند. و این همان معاد ، قیام قامت هستی و مصداق «الیه راجعون» و «الی الله مصیر» است.
به حکمِ «موتوا قبل ان تموتوا» ، انسان میتواند حرکت حقیقی خود را به قاب قوسین سریع تر شروع کند. اما این تسریع در حرکت هیچگاه باعث نمی شود او از «هیستوریسم» و «تاریخیّت» منسلخ گردد ؛ زیرا او زیر سایهی شأن ایّام است.
این ظهور اسمایی تا جایی درگیر هیستوریسم و تاریخیّت است که به ظهور اسم مستجمع «اللّه» نرسیده و کماکان در مرحله ظهور صفاتی باقی مانده باشد ، زیرا «اللّه» فوق تاریخیّت و فوق همه اسماست. یعنی جامعِ جمیعِ مراتب هستی و مظهرِ جمیعِ مظاهر آن در تمام مراحل است.
حال سختِ ترینْ أمر و رندانه ترینْ کار، آزاد ترینْ انسان ، کسی است ؛ که از بند هیستوریسم رها شده و تعلُّق به یک زمان نداشته باشد و آن فقط در صورتی است که مظهر اتمّ اسم اللّه باشد. پس «بقیة اللّه» است که بواسطه همین شدّت ظهور ، بر شأن ایام و زمان ها سایه می افکند و «صاحب الزمان» می شود. او مفارقِ از «زمان» ، صاحب آن و محیط بر آن است.
مسعود رحمانی
مسجود
«جوش جوانی»
جوشِ جوانی بر تصویر اختیار نشست و مُهرهْ داغِ عبادت ، بر چرکین روزگار. محیط هر قطره به وسعتِ فرار تو از خویش است. از خود هرآنقدر تُهی گشتی، بیشتر شدی؛ «فقد هربتُ الیک»! و آغوش برای او باز نمودی؛ «و وقفتُ بین یدیک»! وسعتِ مکان برایِ این بینی سر بالا ، فرصتِ زمان است ، برای زمینی که دربلندای تو ، آب مینوشد . تبدُّلِ بودن به شُدن به ارتفاع یک آری قد کشید. از آوایِ خیرِ عدم ، ترانهی هستی شناسی بر تارْ تارِ بود ، نمود پیدا کرد.
سحر به رنگ خوشِ نگرانی ، روشن است و آوارهی صحرای آسمان! و شب در قیاس با روز تاریک ، وقتی ناگهان چشمانت وارد خاموشی میشوند! به پایِ متضایفان ، متضادّان ناتوان از درک ترابط اند . اینجا قوچِ فربهی منطقِ ارغنون ، بپایِ مسلخ زیبایِ شهود در حجة الوداع سلاخی میشود. تا خونش فرا بگیرد ؛ ستارهی زحل را.
از ضربِ حروف که الفاظی معدود پدید آمد ، معنا از مرآتِ لفظ ، گریزان شد . چنان که عطر از شیشه و معشوق از عاشق! و تو از من! بر حبابِ روی آب ، نقش خلق است و بر سقف هر حباب نقش کهکشان ، که با آفتابی میروند و با انفجاری می آیند. نیْ در فراغ از اصل خویش می نوازد و تو بر اصلیّت خویش می نازی! مخمور جهلیم و میِ غفلت را ، از روز الست سرکشیده ایم. و این ماییم و غرور فراموشی!
صباح ، تسبیحِ روی تو گوید و ریحِ بهاری شانهی اندام تو باشد. نرگس ؛ گیره های فیروزه ایِ آبشارِ سیاه رنگ و لاله ؛ ستارهگان دشت تنت! فوج ملائک ، خطیفِ موجِ ابرهای چشمانت! طولِ عریض وطنت ، شعاع دوایر ذوزنقه! و ارتفاع قد و قامتت نصف النهار مبدأ!
غبار غم ، بر مژگان چشم چکیده است . اشک بر سینهی طاقچهیِ دل ، با هر وزش بر زمین میریزد. و دست در گریبان وجود ، با عدم بیعت میکند! اگر چه وجود نشناسان ، عدم را ناشناسا میدانند. تو اما پس از هربار رؤیت ، غیبت میخری و به تماشایِ ابرهای ثابت فرا میخوانی! و ما دل میفروشیم تا در واپسین لحظاتِ تپش این قلبِ گِلی ، خاکی بر سر کنیم!
به سامان است ، این تراکم مادّی! نحیف است ، باور مهجوران. تنگ است روز مشتاقان و قیام اقاقیا! و صیقلیست بالوپر شقایق ها . باغبان میچرد ، سجدهی ظرافت هرزه ها را. و ما به شمارش گُل های قالی مشغولیم. و از گُل رویِ تو مغفول! غافل را رجاء است به دیدار مغفولان.
با هر تپش ، شمارش میکند ؛ قدمهای رسیدن به تورا. با هر نفس می شمارد ، مسیر آمده تا تورا. به هر ترنّمِ روز های گذشته ، می بیند ؛ باران فردا را . و از آفتاب امروز ، میخواند دستِ حسرت دیروز را ، که با آرزو هم آغوش بود و با امید هم پیاله.
از خاک قدومت یهودیان ،گوساله سامری ساختند ؛ تا آنرا به وقت غیاب ستایش کنند: «فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِيَ» . مسیحیان آن را سرمهی چشمان عیسیٰ کردند : «من کان یۆمن باللّه فلیکتحل» . و ما آن را عسل خواندیم! که «شفاء لکل داء» .
پایان هر پیاله ، شوکرانِ گلگون لبانت نقش بر آب است و هلالِ ابرویِ سپیدت ، آغاز ماه. شراب در آن نیستآباد که مینوشند به قصدِ فراموشیست و در اینجا برای بازگشت است ، برای عید است. بخوان ؛ عاد یعود معاد : «كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ» و بازگشت ما به طرْفِ توست با شراب نامت ؛ «وَ إيابُ الْخَلْقِ إلَيْكُمْ».
مسعود رحمانی