📝#صفحه_دوم
شاید قدمزدن یکی از عاشقانهترین حالات ممکن برای من باشه.گاهی زیر بارون، گاهی هنگام باریدن برف یا زمان افتادن برگ درختان در پاییز؛ اما من قدم زدن کنار ساحل دریا رو ترجیح میدم، با اینکه خاطرهی تلخ و شیرینی از ساحل دریا دارم. به قول زلیخا: «کار دل است دلیل و منطق نمی شناسد.»
کنار ساحل نیل قدم میزدم و با خودم این بیت رو تکرار می کردم:
هرچه با تنهایی من آشناتر میشوی،
دیرتر سرمیزنی و بیوفاتر میشوی!
که صدای ناله و استغاثهای به گوشم خورد، نزدیک شدم، درست میدیدم آسیه بود، زیر شکنجه! به چه جرمی؟عشق! میخکوبم.. چند روزی هست که فقط به تماشا ایستادهام.
از شکنجهگر اصرار و از آسیه انکار:
+بگو پروردگار فرعون است و خلاص
-نه هیج معبودی جز خدای یگانهی موسی نیست
فرعون غضبناک شد و به چهار میخ کشیدش اما آسیه کوتاه نیامد. باز از شکنجهگر اصرار و از آسیه انکار، سنگ بزرگی رو به سمت آسیه می بردند و او زیر لب زمزمه می کند: «رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ». پروردگارا برای من خانهای در جوار خودت قرار بده.
همینجا بود که من دوباره جان گرفتم. ملائکه به طواف آسیه آمدند و آسیه به دیدار معبود شتابان بود.
#کیستم_من
#مطاف_عشق
#حامد_عسکری
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🔺مطاف عشق
🆔@mataaf_ir