eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.8هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
☕️نکاتی حیاتی که هنگام دم کردن چای باید رعایت کنید ▫️توصیه می‌شود حتما آب جوش را روی برگ‌های چای ریخته و اجازه دهید دستکم پنج دقیقه دم بکشد. ▫️این کار باعث می‌شود تا از خود در برابر باکتری ها، مخمر و یا کپک که گاهی حتی در چای‌های بسیار گران قیمت نیز یافت می‌شود، محافظت کنید. ▫️علاوه بر این، متخصصان هشدار می‌دهند که اگر چای دم کرده به مدت چند ساعت باقی بماند، دیگر هیچ فایده‌ای برای بدن نخواهد داشت 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
⚕اگر هر روز دست کم یک حبه سیر بخورید چه اتفاقی در بدن رخ می دهد؟ ◽مو و پوست شما شرایط بهتری خواهد داشت ◽دندان درد را کاهش می دهد ◽شما را لاغر می کند ◽سیستم ایمنی بدن را تقویت می کند ◽فشار خون را تنظیم می کند ◽سیر باعث باز شدن رگها و کاهش فشار شاهرگ می‌شود ◽با مصرف مدام سیر از دست سردرد، گرفتگی سینه و فشار خون بالا راحت شوید و حافظه را تقویت کنید‌ 💦💦💨💨 http://eitaa.com/joinchat/600047640Cb0bb48b6d6
☕️ چای را با هل بخورید ! اضافه کردن 1 یا 2 دانه هل به چای به کاهش تجمع چربی‌ها کمک میکند، پوست شما را جلا میدهد، سردرد را تسکین، حالت تهوع را رفع و نفخ و سوء هاضمه را درمان میکند 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
☘️ سبزیجات در سبد غذایی خود بگنجاید تا کودکان باهوش تری داشته باشید! 🔸جالب است بدانید که خانواده های که در آن ها سبزیجات و میوه استفاده می شود کودکانی باهوش و زرنگ تر دارند. 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. چه زیباست که هرصبح همراه باخورشید به خداسلام کنیم دوستان مهربانم صبح یکشنبه تون بخیر نون سفرتون عشق دلتون خالی ازغصه و زندگيتون شیرین‌ 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد و پنجاه و یک _بهش بگو چند بار تا دم خونتون اومدم نگهبانا رام ندادن ؟چون میترسیدی من رازتو بر ملا کنم نگاهش گیج دائم بین ارمیا که از شدت خشم قفسه ی سینه اش بالا و پایین میشد و اعظم که پوزخند پیروزمندانه ای بر لب داشت جابه جا میشد.دوباره او را مخاطب قرار داد و گفت _موضوع فقط اینکه با من نغمه عشق و عاشقی داشته نیست....تو نمیدونی که اون .... با مشتی که ارمیا به دهانش زد دوباره زمین افتاد واینبار دیگر نتوانست صحبت کند.همچنان مات وشوکه به حالت اعظم که مچاله و دهانش پر از خون شده بود نگاه میکرد که ارمیا بازویش را گرفت و با قدم های بلندکه به سختی هم پایش میشد به سمت ماشین هدایتش کرد. نفهمید چگونه سوارش کردو به سرعت باد از آنجا دور شدند. _دختریِ احمق داره مزخرف میگه ....از حسادتش نمیدونه چه جوری زندگیتو خراب کنه هنوز در حال تحلیل جملات اعظم بود و گیج و منگ هیچ عکس العملی نمی توانست نشان دهد. به خانه رسیدند و باز نفهمید با دستی که ارمیا پشت کمرش گذاشته بودو این طرف و آن طرف هدایتش میکرد حالا چگونه روی کاناپه ی سالن نشسته بود. https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد وپنجاه و دو _سلام خوش اومدین .چیزی میل دارید بیارم با صدای گل افروزکمی از آن حالت گیجی در آمد. چشمش میدید و ذهنش حوالی تکمیل پازلی بود که از حرف های اعظم در حال کامل شدن بود.برای همین فقط ارمیا جواب سلامش را داد . _سلام ، ممنون چیزی نمی خایم .....صبر کن .....فقط یه چیزی میتونی بیاری هادیه بخوره اعصابش آروم بشه نگاه گل افروز به او افتاد و بادیدن حالت او کنارش نشست و گفت _وای چقدر رنگتون پریده ،چی شده هادیه خانم ؟ به جای او ارمیا جواب داد و گفت _چیزی نیست شما برید کاری که گفتم و انجام بدین خودم حواسم بهش هست گل افروز با تردید از جایش بلند شد و با گفتن چشمی آنها را تنها گذاشت ارمیا از جایش بلند شد و کنارش نشست وبا گرفتن دست های یخ زده اش گفت _چرا اینجوری شدی ؟نکنه حرفای اون عفریته رو باور کردی ؟....یعنی تو نمیدونی دختر عموت از روی بدخواهی اومده زندگیمونو خراب کنه؟ تو نمیدونی من تا چه حد دوست دارم و عاشقتم....آخه با عقل جور در میاد من.... حتی یه درصد از اعظم خوشم بیاد https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد و پنجاه وسه نگاهش را به ارمیا داد وآرام دست هایش را از دستش بیرون کشید _همیشه مادرم میگفت تو خیلی باهوش تر از هادی هستی و کسی نمیتونه فریبت بده..... به شعور من توهین نکن ارمیا.... من احمق نیستم _کی گفته تو احمقی ؟....باشه برات میگم ماجرا چیه..... ولی یک بار برای همیشه این مو ضوع و میذاری کنارو دیگه حرفشم نمیزنی ....شاید نصف کمتر حرفای اون دخترِراست باشه با این حرف چشم هایش از تعجب گرد شد و تصور های بدبینانه ای در عرض چندثانیه از ذهنش گذشت _عجله نکن و زود قضاوت نکن.....وقتی از آلمان برگشتم با خبر مرگ مادرت و هادی یه راست اومدم روستا تا از حال تو با خبر بشم....از همه هم پرس و جو کردم که جواب درستی بهم نمیدادن ،حتی رفتم سراغ عموت که محلم نداد و گفت باعث نشم پشت تو حرف در بیاد .مونده بودم باید چکار کنم که فقط کشیک دادن جلو در عموت به ذهنم رسید تا شاید خودتو ببینم تا اینکه یه روز این دخترِ با هول و ولا از در خونشون بیرون اومد....نگران شدم که شاید برای تو اتفاقی افتاده باشه برای همین دنبالش رفتم،با اون هیکلش از بس عجله داشت اینقدر تند میرفت که بیشتر ترسیدم و نگرانت شدم. خودمو بهش رسوندم و سوال کردم چی شده ؟ اول جوابمو نداد و به راهش ادامه داد .ولی یکی دوبار دیگه که پرسیدم وایساد.....گفت دختر عموی فلان شدم مادرمو سوزونده ،میخام برم دنبال نه نه حاجی بهش دوا بده . فهمیدم منظورش حتما تویی و از نفرتی که تو صداش بود پیدا بود که چه دشمنی با تو داره. https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد وپنجاه وچهار _خوب اینا چه ربطی داره که با اعظم اینقدر جیک تو جیک شدی و براش از من گفتی؟ _برای اینکه از تو خبر بگیرم ....چاره ای نداشتم جز اینکه تو فاز آشنایی و عاشقی برم تا از تو با خبر بمونم ....جوری رفتار کردم بو نبره دنبال توام....جالب بود اونم مو به مو می اومد رفتارای زشتی که با تو داشتن برای من تعریف میکرد.باور کن بارها می خاستم با پشت دست بخوابونم دهنش.... اعصابم بیشتر وقتی بهم ریخت که گفت میخاستن بزور بدنت به داداشش، که اونم شب عقد سقط میشه و باعث میشه اونا بخان انتقام بگیرن و موهاتو قیچی کنن....گفت میخاستن تورو بسوزونن که تو با زرنگی خود سوگل و میسوزونی _اعظم گفت تا یه جاهایی ام پیش رفتید _دروغ میگه مثل سگ، با اینکه به خاطر نقشم بهش ابراز علاقه های خرکی میکردم ولی به روح مامان و بابام حتی انگشتمم بهش نرسیده . _بفرمایید هادیه خانم براتون گل گاو زبون دم کردم . الانم میرم برای شام یه چیز مقوی بار میذارم تا یکم جون بگیرید _ممنون گل افروز جان .ببخشید ما میخاستیم برای تولدت کادو بخریم که یه سقه سیاه روزمون و به گند کشید _دست شما درد هادیه خانم همینکه اینقدر به من لطف داریدبرام کافیه. راستی آقا ارمیا امروزم از کلانتری خبری نشد؟ بحث عوض شده بود و ارمیا مشغول صحبت با گل افروز شد . با اینکه به صداقت گفتار ارمیا ایمان داشت اما احساس می کرد یک چیز این وسط درست از آب در نمی آید . اگر فقط موضوع همین گفته های ارمیا بود، پس چرا قبلا به همین صورت سعی نکرده بود برای او تعریف کندو از حضور اعظم اینقدر عصبانی شده بود؟ https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد وپنجاه و پنج _هادیه ... _هیم _هیم نه بله.... انگار نه انگار دوساله ازدواج کردی....هنوز بچه ای _بله سرورم ، بفرمایید سلطانم.... وقت گیر آوردی نصفه شبی؟ ارمیا من خوابم میاد گفتم قهوه نخور بیخواب میشی _اصلا تو چرا اینقدر می خوابی ؟ ساعت تازه دوازده کجا نصفه شبه ؟ کلافه دست دراز کرد و کلید آباژور را روشن کرد و خودش را بالا کشید و به تاج تخت تکیه داد _ از سر شب یه چیز میخای بگی ولی نمیگی حالا منو زابرا کردی ....میدونم فرداتعطیله و شما سر کار نمیری ، ولی باور کن من خستم، امروز کلی با گل افروز تو آشپز خونه کار کردیم و همه جارو برق انداختیم،از خستگی نا ندارم بخدا _منو باش برا خانم خدمتکار گرفتم.... میخای برای خدمتکارتم خدمتکار بگیرم تا شما فقط برای شوهرت وقت بذاری ؟ _ارمیااا _ارمیا و.... _خجالت نکش بگو ارمیا و درد ....تو که میدونی گل افروز فقط کمک دست من نیست و برای من چکار کرده ....از طرفی ام خودم دوست دارم تو خونم کار کنم https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد و پنجاه و شش _بحث با تو بی فایدس هر کار دوست داری انجام بده با این حرف به حالت قهر پشتش را به او کرد و از زیر پتویی که با حرص روی صورتش کشیده بود غر و لند کنان گفت _اون چراغ بی صاحابم خاموش کن فردا جون داشته باشی دوباره کار کنی از این حالت ارمیا خنده اش گرفت _الان یعنی قهری ؟ جوابی که نشنید تصمیم گرفت از صلاح همیشه کار سازش استفاده کند.انگشتان ظریفش را بند پهلوی او کرد و شروع کرد به قلقلک دادن .هر چند ارمیا با کنار زدن دستش سعی میکرد در برابر نخندیدن مقاومت کند اما موفق نشد و بلاخره خنده اش بلند شد و از حالت خوابیده در آمد _بسه دیگه ....باشه بابا قهر نیستم تازه از این کارخوشش آمده بود و مصرانه به کارش ادامه داد که باعث شد ارمیاتلافی جویانه دست هایش را با یک دست قفل کند و با دست دیگر به جانش بیفتد. _صد دفه گفتم بامن .....درنیفت ...نیم وجبی ....خودت ضرر میبینی بعد از کلی سر و صدا و خندیدن، در آغوشش کشید و با نوازش موهایش بدون مقدمه گفت _هادیه بیا دوباره بچه دار بشیم....از بعد رفتن بابا و مامان و.... دخترمون،احساس میکنم خیلی عصبی وافسرده شدم،انگارانگیزمو برای همه چیز از دست دادم.... بیاروزای سخت گذشته رو فراموش کنیم و به زندگیمون یه چراغ دیگه اضافه کنیم.بیا از اول شروع کنیم. چه خوب بود که نمیدانستند دست روزگار چه برنامه ای برایشان چیده است. https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد و پنجاه و هفت _هادیه خانم .....هادیه خانم با صدای گل افروز چشم هایش بازشد و سکوت آرام بخش باغ بهم ریخت _جانم اینجام گل افروزدر حالی که نفس زنان به او نزدیک میشد شاکیانه گفت _وای ....خسته شدم ....ازخونه تا اینجا کلی راهه خنده ای کرد و از تاب محبوبش پایین آمد و سبد خوراکی را از او گرفت _وسایل دستت بوده زود خسته شدی به کمک هم بساط پیکنیک دونفره شان را پهن و روی فرش کوچکی که گل افروز آورده بود نشستند _حالا چی آوردی سبد اینقدر سنگینه؟ گل افروز باذوقی که مدت ها بود از او ندیده بود جواب داد _همه چیز واسه یه تفریح کامل اما با نگاهی به اطراف آهی ازسینه بیرون دمید و غمگین ادامه داد _هی خانم .....انگار همین دیروز بود عباسم اینجا می دویید و بازی می کرد یاد عباس و خنده های شیرینش دل اورا هم به درد می آورد .انگار قرار نبود هیچ خوشی به دهانشان مزه دهد. دست روی شانه اش گذاشت وناراحت گفت _عزیزم.....انشاءالله همین روزا خبری ازش میاد و پیداش میکنند _مگه از گمشده ی شما بعداز این چند سال خبری شد که از بچه ی من بشه. من که دیگه نا امید شدم هادیه خانم ، یعنی میشه یه بار دیگه اون صورت کوچیکش و با اون دندونایی که تازه افتاده بود ببینم ؟ قطره های اشکی که می آمد روی صورت گل افروز بنشیند اورا هم تحریک به گریه میکرد.به او حق میداد که از انتظار خسته شده باشد. چند ماه از ربوده شدن عباس می گذشت و هیچ اثری از عاملان آن نبود. تصمیم گرفت حرف را عوض کند و اورا از این حال و هوا در بیاورد . https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد و پنجاه و هشت _راستی میدونستی راه ورود به طبقه ی سوم از ته همین باغه ؟....ازش خوشم میاد، یه جورایی مرموز و ترسناکه، باید یه روز برم بالاروهم ببینم _من که از اینجور چیزا میترسم، چه کاریه برداشتن راه اون بالارو از بقیه سوا کردن _من فکر میکنم اینجا برای خودش قبل از اومدن ما یه داستانی داشته . من عاشق این باغم.....می بینی اون گلا انگار باهات حرف از زندگی میزنن ،دوست دارم اگه یه وقتی مردم منو اینجا دفن کنند. _وای هادیه خانم نگو این حرفو شگون نداره ،شما هنوز جونی نباید حرف از مرگ بزنی باخنده ی بلندی دستش رابند سبد خوراکی کرد و همزمان گفت _مرگ که با آدم تعارف نداره گل افروز جان .ولی جدا از شوخی اگه یه روزی مردم دوست دارم وسط این گلا دفن بشم .من که کسیو ندارم بیاد قبرستون بالا سر قبرم،لااقل جسمم یه جای خوش آب و هوا زیر همین بید مجنون باشه _توروخدا دیگه این حرفو نزنید بدتر حالمون خراب شد،بیا از یه چیز دیگه حرف بزنیم. باشه ای گفت و کیک میوه ای دست پخت گل افروز را از سبد بیرون آورد واستکان های چای را سمت او هل دادتا از فلاکس کنارش چای بریزد. ذهنش مشغول شده بود. فکر کرد واقعا دلش میخواهد دور از مردم عادی و کنار همین بید خمیده اما مجنون دفن شود.دوباره نگاهش را به بید مجنون داد، نمیدانست ازاندوه و بار کدام درد کمر خم کرده است ،امامیدانست اگر اورا مجنون می نامیدند و لیلایی برای او بود، آن شخص همسرش ارمیا بود و بس.هرگز فکرش را نمیکرد روزی تا به این اندازه عاشق ارمیا شود. همانجا دعا کرد اگر روزی بنا به رفتن باشد اول او از دنیا برود،زیرا قلب تازه ترمیم شده اش به یقین تاب زخم دیگری را نمی آورد. https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد و پنجاه ونه صورت مرطوبش را با حوله پاک کرد و روبه روی آینه نشست.حالا موهایش نه مثل دو سال پیش اما بلند شده بود و به قول ارمیا به زیبایی اش افزوده بود. موهایش را شانه زدو آنها را بافت.همسرش عاشق موهای بافته شده اش بود و میگفت صورتش را بیشتر معصوم نشان میدهد. فرم مدرسه اش را پوشید و آماده به حیاط رفت و منتظر راننده ای که روزهایی که ارمیا نمیتوانست اورا به مدرسه برساند ایستاد. راننده نسبت به روزهای معمول دیرکرده بود وانتظار باعث خستگی پاهایش شده بود.برای نشستن به طرف صندلی آلاچیق حرکت کرد که سر و صدایی از سمت درب ورودی توجهش را جلب کرد. با کنجکاوی به سمت نگهبانانی که از ورود شخصی جلوگیری میکردند و بر سرش فریاد میکشیدند حرکت کرد. با دیدن هیکل درشت اعظم از دور آه از نهادش بلند شد .انگار این بشر قسم خورده بود دست از سر او و زندگی اش برندارد. به آنها نزدیک شدو با غیض رو به اعظم که با دیدن او دست از یاوه گویی به نگهبانان برداشته بود گفت _تو چرا دست ازسر من و زندگیم بر نمیداری ؟ از جونم چی میخای ؟ https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد وشصت _هادیه به اینا بگو بذارن بیام تو ....بخدا فقط چند دقیقه باهات حرف دارم ، به خاک بهادر که خیلی برام عزیز بود قسم میخورم دیگه مزاحمت نشم و پشت سرمم نگاه نکنم اولین بار بود که اعظم از او درخواستی میکرد و التماس صبحت با اورا داشت _بذارید بیاد داخل ببینم چی میگه _ببخشید خانم ولی ارمیا خان قدغن کرده آدم غریبه داخل خونه بیاد. _داری میگی آدم غریبه ، این دختر عمومه غریبه نیست صحبتش هیچ عکس العملی برای نگهبان نداشت که باعث شد قیافه ی جدی تری به خود بگیرد. _پس چرا معطلی ؟ زود باش برو کنار میخام قبل اومدن سرویسم حرفاشو بشنوم. با این جدیت در کلامش چاره ای جز اطاعت نداشتندو کنار رفتند.اعظم برای نگهبانان ابرویی بالا دادو با لبخند پیروز مندانه ای از کنار آنها رد شد و خودش را به او که کمی آنطرف تر ایستاده بود رساند.باقرار گرفتن اعظم روبه رویش اخمی بر ابروانش نشاند و گفت _میشنوم،چی میخای دم ظهری بگی؟ _جلو چشِ وق زده ی اینا نمیتونم حرف بزنم .دارن عین بز نگامون میکنند .تعارف نمیکنی بیام تو ؟میخام خونه دختر عمومو ببینم از آوردن این واژه ی نسبتش با او لب هایش به لبخند تمسخرآمیزی کج شد و جواب داد https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد وشصت و یک _نمیخاد برای عذاب من این نسبتای مسخره رو ردیف کنی،حرفتوبزن که رانندم اومد ناکام نمونی _لااقل بریم اونطرف تر ، پیش اینا راحت نمیتونم حرف بزنم به ناچار به طرف آلاچیق هدایتش کرد و بعد از نشستن رو به اعظم که نگاهش بزرگی و زیبایی باغ را وجب میکرد کلافه گفت _اگه الان نگی چی کار داری میگم بندازنت بیرون از این حرفش لبهای اعظم با پوزخندی کج شد و به قصد تحقیرش جواب داد _یه زمانی دنبال ته مونده غذای من می گشتی تا از گشنگی نمیری، حالا با این همه دب دبه و شاه نشینی یادت رفته کی بودی واینجوری با من حرف میزنی _اشتباه میکنی، این تو بودی که همیشه سراغ چیزایی که من داشتم میومدی، تا مامانم یه لباس جدید برام تهیه میکرد از حسودیت خرابش میکردی، چون عقده ای بودی، چون هر چی میپوشیدی بازم زشت بودی و نمیخاستی منم لباس نو داشته باشم.حالا به جای این مزخرفات بگو دیگه چه عقده ای تو دلت مونده که دست از سر من و زندگیم بر نمیداری؟ _باشه میگم ، اونوقت ببینم دوباره راحت میتونی مثل یه ملکه برا خودت زندگی کنی و یادت بره کی بودی و چی شدی!....میدونی کی باعث جدایی تو از هانیه شد؟ فکر کرد حتما بازی جدید اعظم برای آزار اوست که از جا بلند شد و گفت _مثل اینکه تو فقط اومدی وقت منو تلف کنی،الان میگم بندازنت بیرون واگه یه دفه دیگه مزاحمم بشی ازت شکایت میکنم با گفتن این حرف به طرف در ورودی پاکج کردکه با حرفی که اعظم زد پاهایش خشک شده از حرکت ایستاد https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد وشصت و دو _من به ارمیا گفته بودم تنها راهی که هادیه مجبور میشه زودتر با کل محمود ازدواج کنه، جدا شدنش از هانیه اس، چون فکر میکردم اون منتظره تو شوهر کنی و بعد بیاد خواستگاری من، ولی اون منو گول زدو بعد ازاینکه هانیه رو ازت جدا کرد اومد خواستگاری تو دست به کمر سمت او برگشت و گفت _حدس میزدم این دفدم اومدی به خیال خودت رابطه ی منو شوهرمو بهم بزنی! ولی تو که منو خوب میشناسی اعظم خیکی، من به راحتی دم به تله ی توئه ناقص العقل نمیدم ، حالا راست دماغ چاقتو بگیر و گم شو از خونه ی من بیرون اعظم بر خلاف چند ثانیه قبلش بی خیال و خونسرد از جایش بلند شد و روبه رویش قرار گرفت. قدش برابر او بود اما به خاطر هیکل درشت اعظم انگار فیل به مصاف مورچه آمده بود. _ اگه فکر میکنی دروغ میگم باشه هرجور راحتی .ولی وقتی شوهر جونت اومد ازش بپرس ،کی آدرس عمو سجاد و بهش داد؟بگو چقدر پول کف دست عمو گذاشت تا هانیه رو ازت جدا کنه؟ اون موقع فکر میکردم اینقدر عاشق وشیدای منه که میخاد ذهن بابام ازتو راحت بشه و زودتر بیاد منو بگیره .ولی بعدا فهمیدم چون میدونسته تو بدون هانیه باهاش ازدواج نمیکنی و بابام هانیه رو ازت میگیره، این نقشه رو کشیده تا تو بهش جواب مثبت بدی. با دستهای تپل وچاقش لبه های چادرش را به هم نزدیک کرد و در حالی که نمایشی خود را برای رفتن مرتب میکرد ادامه داد _تو هم مثل من بازی خوردی دختر عمو .هانیه معلوم نیست دست کدوم آدم عوضی افتاده وتو اینجا خوش و خرم با کسی که این کارو کرده زندگی میکنی. از جلویش رد شد و درحالی که سمت درب ورودی میرفت و پشت به او بود ادامه داد _تو خوش و بی خیال زندگی کن و امیدوار باش که هانیه دست یکی از اون بچه بازای بیشرف که عمو حرفشو میزد نیفتاده باشه https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد وشصت و سه اعظم رفته بود اما صحبت هایش دل او را لرزانده بود و مانع رفتنش به مدرسه شده بود.دلش به لرزه افتاده بود چون اگر کوچکترین ردی از ارمیا در جریان خواهرکش پیدا میکرد ،میدانست با تمام عشق عمیقی که به اودارد از او بیزار خواهد شد. _سلام چرا امروز مدرسه نرفتی ؟ آنقدر بیحرکت و غرق در حال خود نشسته بود که با وارد شدن ارمیا به سالن متوجه ی گذر زمان و حضور او نشده بود.نگاهی به اوانداخت و با تاخیر جواب سلامش را داد. _سلام قلبش انکار میکرد که ارمیا هرگز با او چنین کاری نمیکند،اما امان از عقل زبان نفهمش که تمام صحنه هارا طوری برایش میچیدو مجسم میکردکه مهر تاییدی به سخنان فتنه انگیز اعظم بود. _ چرا رنگت پریده ؟ شنیدم ظهر اعظم اومده....باز چه زری زده که تو اینجا نشستی غبرک زدی و مدرسه نرفتی؟ _ارمیا... حالش خراب بودوانگار این را فهمید که بی درنگ کنارش نشست. دست به شانه اش انداخت و از پهلو به خود نزدیکش کرد و نگران گفت _جان ارمیا....بگو چی گفته اینجوری شدی ؟ _بگو اون دروغ گفته .....بگو تو باعث جدایی من از هانیه نشدی احساس کرد دستهای ارمیا از دور شانه اش شل شد.سرش را بالا آورد و به صورتش خیره شد تا جواب بگیرد .اماارمیابا نگاه منتظرش از او جدا شد و ایستاد .پنجه در موهایش کشید و پشت به او آرام زمزمه کرد _پس بلاخره کار خودشو کرد! https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد وشصت و چهار _یعنی چی ارمیا ؟بگو چکار کردی این دخترِبه خودش جرات داده بیاد این مزخرفاتو بگه ؟ صدایش بلند تر شد و فریاد گونه ادامه داد _بگو چکار کردی ؟ ارمیا کلافه و سردرگم از این حالت بی سا بقه اش به سمتش آمد و خواست دوباره در برش گیرد که دست به تخت سینه اش گذاشت و به عقب هلش داد وچون آمادگی اش را نداشت چند قدم به عقب رانده شد _تا نفهمم قضیه چیه حق نزدیک شدن به منو نداری....حق نداری به من دست بزنی قفسه ی سینه اش از شدت خشم بالا و پایین میشد و پوست سفیدش سرخ و به کبودی میزد.حال خرابش باعث شد ارمیا دستهایش را به نشانه ی تسلیم بالا بگیردو بگویید _باشه....باشه همه چیزو میگم ، تو فقط آروم باش _من آرومم.....جواب سوالمو بدی آروم ترم میشم _بیا بشین بگم گل افروز برات یه چیز بیاره داری سکته میکنی با شتاب فاصله اش را با او پر کرد و به صورت شمرده و آرام گفت _من.... چی....زیییی ن..می خااااام .....اگه الان نگی تو چه دستی تو گم شدن هانیه داشتی.... قلبم از حرکت می افته و دیگه تا ابد چیزی نمی خام ..... به زور سر پا وایسادم تا قضیه رو از زبون تو بشنوم _باشههه.....دست از لجبازی بردار بیا برو بشین تا همه چیزو بهت بگم. به خاطر فریاد بلند و عصبانی ارمیا نه ...برای زودتر فهمیدن موضوع روی کاناپه نشست و منتظر نگاهش کرد ارمیابا صورتی گرفته پایین پایش تکیه به یک زانو نشست،انگشت شصت واشاره اش را روی چشم هایش فشار داد و نگاهش را به اوداد. مکث کوتاهی کرد و در آخرنگاه ملتمسش به حرفش آورد. https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد و شصت و پنج _من هرگز نخواستم هانیه از تو جدا بشه....مگه من اینقدر سنگدلم که به خاطر اینکه به خواستم برسم با یه طفل معصوم این کارو کنم....اعظم گفته بود تو با هر کس غیر از کَل محمود ازدواج کنی عموت هانیه رو ازت میگیره.... گفت برای همین میخای با وجود زناش زن کَل محمود بشی. _به خاطر این به بابام پول دادی هانیه رو بدزده ؟ با این حرفش ارمیا با ضرب از جایش بلند شد و عصبانی روبه رویش ایستاد و فریاد کشید _چرا چرت میگی ؟....تو مگه نماز نمی خونی ؟....همون خدایی که روزی سه بار جلوش دولا راست میشی نگفته تهمت گناهه؟ _پس معنی حرفات چیه ؟بگو تااز اشتباه در بیام،بگو تا تهمت نزنم _دلامصب مگه میذاری ؟....قبل از کَل محمود من تورواز عموت خواستگاری کردم .... از اون روز به بعد رفت و آمدت به بیرون قدغن شد و دیگه نتونستم ببینمت. این مطلب را به یاد آورد که بعد از آخرین صحبت ارمیا با عمویش دیگر اجازه ی بیرون آمدن از خانه را نداشت.چه زخم هایی خورده بود و چه درد هایی را به تنهایی کشیده بود. https://eitaa.com/matalbamozande1399
🔺بزرگی بیش از اندازه هلال ناخن نشانه چیست؟ ▫️هلال ناخن زمانی بزرگ محسوب می شود که یک سوم ناخن (یا مقدار بیشتری از آن) را اشغال کرده باشد. ▫️بزرگی هلال ناخن نشان دهنده‌ی وجود مشکلات قلبی عروقی، نامنظم بودن ضربان قلب و پایین بودن فشار خون است. ▫️بزرگی هلال ناخن اغلب در ورزشکاران و کسانی دیده می‌شود که شغل آن‌ها با فعالیت بدنی همراه است. اما اگر فرد فعالیت ورزشی نداشته باشد، بزرگی هلال ناخن ممکن است به دلیل بالا بودن اضطراب او باشد 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
سلام دوستان عزیز🥀🕊💔 آقای عابدینی در برنامه سمت خدا گفتن همگی حتما دعای صحیفه سجادیه رو بخونید که مرز ما امروز فلسطین‌ هست. لطفا همگی این دعا رو با تضرع به درگاه خداوند، برای پیروزی اسلام و مسلمین جهان بخونید. حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَ کِیلُ نٍعْمَ المَولَى وَنِعْمَ النًّصِيْر ﴿ فَاللّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ اَللّٰهُمَّ إنَّا نَجْعَلُكَ فِیْ نُحُوْرِهِمْ وَنَعُوذُ بِكَ مِنْ شُرُورِهِمْ. 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ ⚫️ ⚫️ ⛔️ 🍁خواهی ز پل صراط آسان گذری 🍁بر تشنه لب شهید کربلا صلوات 🍁خواهی که کنار  علقمه  بنشینی  🍁سقای شهیددست جدا راصلوات 🍁خواهی بروی کنار هفتادو دو تن  🍁هم قاسم و اصغرو علی را صلوات 🍁خواهی که بوقت مرگ راحت باشی  🍁جمع  شهدای  کربلا  را  صلوات بسم االله الرحمن الرحیم کل نفس ذائقه الموت. ثم الیه ترجعون هیچ جنبنده ای روی زگین نیست که طعم نرگ را نچشد از این چند صباحی که خداوند در اختیارتان گذاشته به نحو احسن استفاده کنید مثل تعشیع های امروزی که هیچ دردی از میت درمان نمی کنن عذابش هم بیشتر می کنن. مگر ساز دهل بسات شیطان نیست انسان در لحظه احتظار در لحظه سرازیری قبر. تا ریکی قبر به خدا کمک می تلبه یا شیطان ما که جگرمون عزیزمون از دست دادیم دوست داریم به نحو احسن مراسم 🌿() السلام علیک یا اباعبدالله.. یا حسین یا حسین یاحسین.. ◾️همه گل دامن گلشن نشانند  ◾️اخ من نشاندم گلم رادردل خاک  ◾️اخ گلم را  ، نه دلم را خاک کردم  ◾️چو گل بهرش گریبان چاک کردم  ای مادر .. مادر مادر... ♨(دشتی) وای... 🔘گریبان ازغمت صدچاک کردم    🔘زدیده اشک ماتم پاک کردم   🔘منم آن باغبانی کز سردرد   🔘بدست خودگلم درخاک کردم ⬅️آخ پسرم میوه دلم...جگر گوشه مادر .. مادر...دلم برات تنگ شده عزیزم... ان شاالله داغ جوون نبینی..داغ جوون خیلی سخته.. خیلی سنگینه.. قربون دل تو مادر که داغ جوون دیدی..  ⏺امان امان 3 🔺ای پسرجان ربودی قرارم  (آه امان از دل مادر) 🔺رفتی و کرده ای داغدارم 🔺من چگویم ازاین داغ هجران 🔺روز وشب بهر تو اشکبارم 🍁آخ عزیزم  امان از جدایی.. 🔺داغ تو آتشی زد بجانم 🔺سوخت ازداغ تواستخوانم  🔺تا ابد من پسر نغمه خوانم 🔺مرگ تو کرد مرا ناتوانم 🍁آخ عزیزم  امان از جدایی... آخ مادر مادر مادر... 🔺ازبرایت رنج وسختی کشیدم 🔺چون گل لاله ایی پروریدم 🔺باغبان بودم ولی خیری ندیدم 🔺آخ داغ مرگ جوانم را بدیدم 🍁ای عزیزم امان از جدایی.. 🔺نورچشمم چشام سونداره 🔺بی تو گلزار برام بو نداره 🔺مادرت کور شده درعزایت 🔺زانو و بازو نیرو نداره 🍁ای عزیزم امان از جدایی.. ♼سوال کرد از امام صادق آقا جان الذ الذائذ... (آقا جان لذت بخش ترین لذت ها چیه؟) فرمود اگه فرزندی داشته باشی..بزرگش کنی (یه فرزند خوب) جلو چشم پدر و مادر راه بره..پدر و مادر نگاه به قد و بالای جونش کنه..  ((لذت بخش ترین لذتها تو دنیا اینه..سختی کشیده بزرگش کرده..لحظه به لحظه بزرگ شدنشو دیده ..نگاه میکنه به جوونش کیف میکنه)) گفتن آقا جان سخت ترین مصیبت ها چیه.. فرمود اگه همون جوون جلو چشم پدر و مادر از دنیا بره.. امان 3.. امان از دل داغدار مادر... ♻️آی مادرایی که جوون دارین..جوون خوش قد و بالا دارین..الهی نبینی داغ جوونتو.. وای نبینی...بخدا خیلی سخته.. آخ بگو مادر ... آخ 🔳یه چندروزه که رویت را ندیدم آخ مادر... 🔳شدی خاموش و ای شمع وجودم آاااخ مادر... 🔳یه چند روزه دم در مینشینم 🔳که شاید روی ماهت را ببینم ای مادر ای مادر... 🔷امان امان2 🔶دلتو ببرم کربلا.. امروز ناله بزن برا حسین ع.. ☑️میخام بگم(نام صاحب مجلس) اگه داغ عزیزتو دیدی...همه اومدن زیر بغلاتو گرفتن..همه تسلیت دادن ..آرومت کردند.. نمیدونم وقتی خبر مرگ عزیزتو بهت دادتد چه حالی داشتی... ⬅️ما ای حسینیا. .ای کربلائیا.. میدونی حسین چه کرد.. تا صدای ناله علی اکبر بلند شد...دیدن ارباب بی کفن حسین ..چند مرتبه رو زمین نشست بلند شد..دیگه پاها توان نداره...هی صدا میزد میوه دلم علی اکبرم... آخ (ولدی علی )3 اومد کنار بدن علی اکبر.. سر علی رو به دامن گرفت دلش طاقت نیاورد.. سر علی رو به سینه چسباند دلش آرام نشد.. یه وقت دیدن عزیز زهرا خم شد.. صورت به صورت علی اکبر... هی صدا میزنه .. میوه دلم پسرم...آخ علی اکبرم پسرم... ⚫️ای بی وفازمونه (وای زمونه)2 ⚫️علی من جوونه آخ (جوونه) 3 ⚫️خاکت به سردنیا که دنیامو گرفتی ⚫️خاکت به سر که سرو رعنامو گرفتی ☑️((میتونید اینجا تمومش کنید))☑️ 🔲چه گذشت به دل حسین... میگن اینقدر صورت به صورت علی گذاشت ..اینقدر طول کشید..لشکر گفتن حسین کنار بدن علی جون داده.. 🔰اما یه وقت دیدن یه خانمی داره میدوه... (عمه بچه برادرو خیلی دوست داره..) هی به سرو سینه میزنه.. هی صدا میزنه وا حبیبَنا... وأُخَیٌا ... وابنَ أُخَیٌا... وای برادرم...  وای عزیز برادرم... اومد خودشو انداخت رو بدن اربا اربای علی اکبر... بگو ... ◼️پر از هجران و لبریز دردم ◼️میون قلبمه یاد تو هر دم ◼️تو دونی که چقدر از ماتم تو ◼️به روی قاب عکست گریه کردم 🔲هر چقدر ناله داری به سوز جگر حسین ع به اشک ابی عیدالله... صدای ناله تو بلند کن بگو 🔆... 👇صلوات حذف نشه لطفا👇 🌹هدیه به حضرت معصومه سلام الله علیها (صلوات)🌹 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
چرا برنج را قبل خوردن ۱۲ ساعت بخیسانیم؟ به گفته محققان مواد شیمیایی ناشی از سموم صنعتی باعث آلودگی برنج میشود ولی خیساندن برنج در آب در طول شب میزان ماده سمی آرسنیک را ۷۵% کم میکند. 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 به بهانه ۲۴تیرماه، سالروز تولد حضرت آقا ❤️هر چند همه دوست دارند تو را "آقا" صدا کنند ولی... ❤️ به جمع دانشجویان که می رسی قامت "استاد" برازنده توست، ❤️ در میان نظامیان که می آیی هیبت "فرماندهی" ات دل دوستان را شاد و دل دشمنانت را می لرزاند ❤️ روز پدر که می آید می شوی مهربانترین "بابا" ی دنیا ❤️ روز جانباز که می شود همه دست "جانباز" تو را به هم نشان می دهند، ❤️ ۹ دی که می رسد قصه "علی" می شوی در جمل. ❤️ راستی اصلا مهم نیست تاریخ تولدت ۲۹فروردین است یا ۲۴ تیر؛ ما حتی ۶ تیر هم به شکرانه اینکه خدا دوباره تو را به ما بخشید برایت تولد می گیریم. ❤️ و همه اینها بهانه است آقاجان! بهانه ایست که ما یادمان نرود خدا نعمتی چون شما را داده است، خدا را برای این نعمت شکر می گوییم. ❤️ اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399