eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
25هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
دانلود+زیارت+عاشورا+علی+فانی+++متن.mp3
8.41M
🔸تلاوت زیارت عاشورا به نیت سلامتی و فرج آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) ان شاءالله زمینه ساز ظهورش باشیم اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج بِحَقِ زِینَبِ کُبریٰ(سَلٰامُ الله عَلَیها) 🏴‌ 🖤کپی با ذکر بلامانع است. ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮      https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🥀تسلای قلب نازنین آقا صاحب الزمان عج ،سلامتی ورفع موانع ظهورشون اِجماعاً...صلوات:) اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...🌷🍃 🍃❤️ا یاالله؛یارحمن،یارحیم؛ یامقلب القلوب؛ثبِّت قلبی علی دینِک.....🌱.......💚🍃
🕊🌹🕊 اگر سلام بہ شما نبود آفتاب هر روز صبح بہ چہ امیدے سر در آسمان مےڪشید با سلام بہ شما روزمون رو پر برڪت میڪنیم. سلام گل همیشه بهارم✋☀️ 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر وقت خیلی گرفته بود ؛ یا از گرفتاری های دنیا خسته شدی ؛این دعا را زمزمه کن..💚 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 صلوات خاصه امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف🌿 🕊اللهم عجل لولیک الفرج بحق مادرت زهرا 🤲😭 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
چون در تو نگرم از جمله تاج دارانم و چون در خود نگرم از جمله خاکسارانم ،خاک بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم و شیطان را شاد. در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم ... اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم ... ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم به خواب غفلت آلوده و دیده ای پر آب گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️برای دقایقی چشمانت را ببند و تصور کن که پیر شده ای و تنها یک آرزو برایت مانده: که برگردی و زندگی کنی. ⭐️ حال چشمانت را بگشا، شاهد معجزه باش و زندگی کن. ⭐️ خدایا برای تموم نعمتهایی که دادی و ما اصلا نمی بینیمش شکرت❤️ •┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈ https://eitaa.com/arzansaraakaliman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فضل خدا را باور کن تا شاهد وفور نعمت و برکت در زندگیت باشی،فقط کافیه یک ما اصولی و درست راه رو پیش بری... •┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈ https://eitaa.com/arzansaraakaliman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام ظهر آدینه تون بخیر ♥️گلهای کانال 🌸آدینه تون سرشار ♥️ازشادی ولبخند 🌸وگرمای عشق ♥️زینت بخش زندگیتون 🌸آرزومندم دلتون ♥️پرشود از مهر و مهربانی 🌸پرشود از شادی و خوشی ♥️و پرشود از حس خوشبختی بخیر 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
کائنات شما را مجازات نمیکنند. برکت هم‌ نمیبخشند. کنترل هم نمیکنند. فقط عملت به تو برگردانده میشود. کائنات به ارتعاشی که از جانب شما ارسال میشود،پاسخ میدهند. شاد بیندیشی شادمانی نصیب میشود. منفی بیندیشی آنچه نصیبت میشود منفی است. ″این جـهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا ″ شک‌نکـنید این قانون کائنات است‌. 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪐دستورالعملی برای سعادت و خوشبختی اگر سعادت و خوشبختی میخواهید هر روز یک «زیارت آل یاسین» بخوانید هدیه کنید به امام زمان ارواحنا فدا 🔸حجت‌الاسلام‌حسینی‌قمی 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
جمعه تون پر برکت خدایا..... و به حرمت اقا اباعبدالله نیکوترین سرنوشتها حلالترین روزیها پربارترین زیارتها صالحترین عملها را برای دوستانم مقدر بفرما امین🙏 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
: ،،پس ازنمازظهرجمعه دورڪعت نماز گذارد و درهر رڪعت بعد از حمد ۷ توحید بخواند و بعد از نماز بگوید🔻 اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ، اَلَّتى حَشْوُهَا الْبَرَكَةُ، وَ عُمّارُهَا الْمَلائِكَةُ، مَعَ نَبيِّنا مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ اَبينا اِبْراهيمَ عَلَيْهِ السَّلام.» ❌ تا جمعه ى آينده بلا و فتنه اى به او نرسد، و خداوند بين او و حضرت محمد صلى الله عليه و آله و ابراهيم عليه السلام جمع نمايد.❌ 🔺اگر اين دعا را غير سيد بخواند بجاي <و اَبينا> <و اَبيه> بگويد.🔺 📚 مفاتیح الجنان 🌼 🌻خدایا درود بفرست بر محمد و آل محمد 🌼اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ 🌻وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم 🌼این ذڪر موجب عزیز شدن می‌شود... منتظرند ناقوس آمدنت به صدا درآید تا پخش شود نواے ظهورت درون دلها... مهدے جان بیا و صداے آمدنت را به گوش ما برسان! 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
♨️ توصیه امام زمان به خواندن سوره نبأ بعداز نماز ظهر 🔹 ارواحنا فداه در تشرف آیت الله مرعشی نجفی (ره)خواندن سوره نبأ را بعد از نماز ظهر به ایشان سفارش نمودند.(۱) 🔹 همچنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: سوره نبأ را یاد بگیرید اگر می دانستید چه برکات و آثاری در آن نهفته است کارهایتان را تعطیل می کردید و آن را می آموختید و به وسیله آن به خدا تقرب می جستید و خداوند به واسطه آن گناهان شما را می آمرزد جز شرک ورزیدن به او.(۲) 📚 (۱) تشرفات مرعشیه ص ۲۹ 📚 (۲) مستدرک الوسائل، ج ۴ ص ۳۶۶ 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
سلام🍃🌺🍃 خشت سیصد و نود وشش زانوهایش را در آغوش گرفته بود و گهواره وار روی زمین خودرا تاب میداد.حالش خوب نبود و ضربه های ممتد به در اتاق و فریادهای گوش خراش ارمیا را نمیشنید. دیگر تمام شد.زندگی عاشقانه اش،خانواده اش، تنها کسی که در این دنیاداشت برایش تمام شد. _هادیه درو باز کن ....باز کن تا نشکستمش! صدای مهیب شکستن در هم باعث نشد از حالتش بیرون بیاید. گناهش چه بود که پاهایش یاری نمیکرد تا از آنجا فرار کند؟ ارمیا با حالت آشفته و سر و وضع ژولیده روبه رویش زانو زد و باتمام عجز و درماندگی اش گفت _به خدا من خبر ندارم این کثافت کی اومده اتاق من ....به هرچی قبول داری قسم میخورم دارم راستشو میگم. _ارمیا چه خبرته؟ چرا وحشی شدی؟ این چه بلائیه سر مهسا آوردی ؟ خجالت نمیکشی دختر منو کتک زدی؟ سر و صورتش پر خونه و دماغش شکسته نمیتونه حرف بزنه _خاله برو بیرون.....هیچ کس حق نداره بیاد تو .....اصلا مهمونی تموم شده.... چرا دست اون دخترِ **** رونمیگیری از اینجا برید ؟ انگار با این فریاد های بلند تارهای صوتی اش آسیب دیده باشد صدایش گرفته بود. دیگر صدای فریاد نداشت که از جابلند شد وخاله اش را که شاکی وارد اتاق شده بود و حالا بهت زده نگاهش میکرد به سمت درنیمه شکسته هل داد و از اتاق بیرون کردو دوباره چهار زانو روبه رویش نشست _هادیه جان.....عزیزم ......تو رو خدا یه حرفی بزن،دارم دق میکنم از این حالِت..... دِلامصب یه چیزی بگو،بیا اصلا منو بزن، هرچی دوست داری بارم کن فقط حرف بزن 🍃🌺🍃 خشت سیصد و نود وهفت سکوت بی پایانش باعث شد به او نزدیک شود و اعتنایی به عقب کشیدنش نکند. در آغوشش کشید وپیشانی اش را به پیشانی اش چسباند و با بغضی که در صدایش بود گفت _دارم میترسم هادیه.....تاحالا تورو این جوری ندیده بودم ....منو نترسون عزیزم،چکار کنم باور کنی بی گناهم؟به روح پدر و مادرم.....به هانیه دخترمون قسم من از هیچی خبر ندارم قطره ی اشکی که از گوشه ی چشمش پایین چکید صورت ارمیا را هم خیس کرد _گریه نکن....بخدا میرم اون کثافت بی شرفومیارم جلو چشمات خفش می کنم.... من اگه تورو ازدست بدم دیگه چیزی ندارم به خاطرش مراعات کسیو کنم. نا امید از شنیدن جواب سرش را از پیشانیش برداشت و کنارش تکیه به دیوار داد و مثل او زانو بغل گرفت _آره گناه کارم، از این جهت که دیشب از سردلتنگی،از سر اینکه محلم نمیدادی و اعصابم خراب بود،با پیشنهاد و اصرار عمو بعد مدت ها وسوسه شدمو لب به اون زهر ماری زدم.توجیه خوبی نیست ولی باورکن اونقدری نخورده بودم که نفهمم دور و برم چه خبره....بعد مهمونی همه رفتند و خاله و مهسای عوضی هم رفتن اتاق مهمون، میخاستم بیام اتاق خودمون، دلم خیلی تنگت بود ولی چون دهنم بو میداد و تو بیشتر عصبانی میشدی منصرف شدم، من خوابم برده که با اون وضع اومده اتاق....قسم میخورم من تا اومدن تو اصلا بیدار نشدم صورتش را سمت او برگرداند و با صدایی که حالا میلرزید ادامه داد 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊 https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌿🌺🌺🌿 خشت سیصد و نود وهشت _میدونم الان ازم بیزاری و با چیزی که دیدی حرفمو باور نمیکنی!ولی اینو که باید بدونی که هیچ کسو تو این دنیا اندازه ی تو نمیخام و دوست ندارم . من عاشقت نیستم هادیه، من دیوونتم. چه جوری میتونم بهت خیانت کنم وقتی تو اینقدر پاک و معصومی؟ از پهلو در آغوشش کشیدو سرش را به سینه چسباند _میدونی با این حرف نزدنت آتیشم میزنی؟داری دق میکنی و اگه چیزیت بشه منم دق میکنم. تو حرف بزن.... قسم میخورم هر چی تو بگی قبول. چرا خودش درد بود و خودش درمان؟چرا هرچه دلگیر و دلشکسته بود این آغوش آرامش میکرد؟ضربان قلبی که حالا کنار گوشش بی قرار میتپید چرا باعث تپش قلبش میشد؟اما نه..... نمیتوانست آن صحنه را از برابر چشم هایش دور کند. _میخام دیگه نبینمت،میتونی این کارو برام انجام بدی؟ کنار رفت و ناباور نامش همچون آوایی از دهانش خارج شد و خیره نگاهش کرد ، شاید برای اطمینان از شنیده اش ....شاید برای تصمیمی که باید میگرفت.چشم هایش را چند ثانیه بست و بوسه ای عمیق از پیشانیش گرفت و از جایش بلند شدو روبه رویش ایستاد _باشه.....میرم به گل افروز میگم بیاد کمک کنه هر چی لازم داری جمع کنی این را گفت و از اتاق بیرون رفت....به همین سادگی.... چقدر عمر خوشبختی اش کوتاه بود.چرا دنیا با او اینقدر سر جنگ داشت؟هنوز نمیتوانست روی پایش بلند شود. هنوز باورش نمیشد که باید اورا ترک میکرد.یعنی دیگر ارمیا، این خانه ، این زندگی،سهم اونبود؟ 🍃🌺🍃 خشت سیصدونود ونه _گل افروزخانم انگار حال اوهم خوب نبود که روی صندلی سالن کوچک طبقه ی بالا، سرش را میان دستانش گرفته بود و در فکر فرو رفته بود. با صدایش از آن حالت در آمد و هنوز گیج بود و سوالی نگاهش کرد. _من آمادم ، میتونی بری به ارمیا خبر بدی؟ از جایش بلند شد و دستهایش را در دست گرفت و با بغضی که در صدایش بود گفت _من میدونم یکی شمارو چشم زده،شما هر چقدرم باهم لجبازی میکردین اما مثل لیلی و مجنون عاشق هم بودین....اینو من هر روز از نگاهتون ، رفتارتون میفهمیدم.....حتی الانم میدونم از سر لجبازی دارین زندگیتونو خراب میکنید،من اصلا باورم نمی شه آقا ارمیا بهت خیانت کنه، حتما نقشه ی او دختر خاله ی ور پریدش بوده، اینو خودتم میدونی ولی نمیدونم چرا نمیخای باور کنی _هرچی بوده دیگه دوست ندارم در موردش چیزی بشنوم....دلم برات تنگ میشه،اگه جای مناسبی پیدا کردم حتما خبرت میکنم بیای پیشم. گل افروز نا امید از متقاعد کردن او در آغوشش کشید و با چشمی که حالا نم شده بود گفت _تو این مدت فهمیدم، تا خودت نری و دوراتو نزنی و سرت به سنگ نخوره حرف کسیو گوش نمیدی. باشه.....الان میرم بهش خبر میدم. بارفتن گل افروز جایش نشست. شاید حق با گل افروز بود. همیشه راهش را خودش انتخاب کرده بود و پای خوب و بد عواقبش ایستاده بود.شاید باید بیشتر فکر میکرد .اما غرور لگد مال شده اش این مهلت را به او نمیداد.صحنه ای که دیده بود فرصت فکر کردن را از او میگرفت.شاید از اول او و ارمیا مناسب هم، واز دنیای هم نبودند ، تفاوت اعتقادیشان به کنار، دختر ساده روستایی که به زور تا پنجم ابتدایی خوانده بود کجا..... مرد خوش قیافه و تحصیل کرده و پولداری چون ارمیا کجا. 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌺🍃🌺🍃 خشت چهارصد با اینکه ارمیا به خیلی از چیز هایی که او اعتقاد داشت معتقد نبود،اما همیشه روی او حساس بود و متعصبانه رفتار میکرد.برایش عجیب بود که چگونه راضی به رفتن او شده بود،بدون اینکه بداند او کجا میرود و کجا خواهد رفت. حالا که روی صندلی به انتظار نشسته بود،خاطرات گذشته از اولین روزی که اورا زیر درخت انجیر ثریا خانم با آن اخم جذابش دیده بود، تا دو سال زندگی مشترک با ارمیا موریانه وار سراغش آمده بودند و پیچ و خم مغزش را سرک میکشیدند. نگاهش را به اطراف چرخاند....از گوشه به گوشه ی این خانه خاطره داشت.حکم عقل و غرورش دل کندن بود و قلبش رای مخالف میداد. چه خوب بود برای اولین بار اشک هایش وقت شناس شده و نمیبارید.دلش میخواست محکم و قوی خانه ی آرزو هایش، تنها مرد زندگی اش را ترک کند. _گل افروز گفت آماده ای با صدای ارمیانگاهش را از گلدانی که غرق در افکارش به او خیره شده بود گرفت و به او داد.اگر یک چمدان متوسط تمام وسایلش بود آری....آماده بود. بدون کلامی از جایش بلند شد و قبل از اینکه دستش به چمدان برسد،ارمیا دسته ی آن را گرفت و با خود سمت پله ها کشید.چرا پاهایش قصد رفتن نداشت؟ قلبش هزار تکه شده بود پس چرا هنوز نغمه ی ماندن سر میداد؟کاش اصرار بر ماندش میکرد و مانع رفتنش میشد اما.... برای آخرین بار نگاهش را به اطراف چرخاند و با قدم های سست و ناثابت پشت سرش روانه شد. 🍃🌺🍃 خشت چهارصد و یک قامتش چه مردانه بودوحتی در اوج بی وفایی اش چشم هایش خیره شدن به او را میخواست. شاید میخواستند برای روزهای بعدی، برای روزهای دلتنگی که آن را ندارند،تا آنجا که میشودآن را ذخیره کنند.چه طور میتوانست دیگر اورا نبیند؟ کاش زمان بر میگشت و زبانش چنین حکمی نمیداد. به حیاط که رسیدند انتظار داشت ارمیا چمدان را داخل ماشین که جلوی عمارت پارک شده بود بگذاردو حداقل اورا تا مقصدش همراهی کند،اما از کنار ماشین عبور کرد. فکر کرد شاید آژانس خبر کرده و یا فقط قصد دارد تا دم در مشایعتش کند.اماارمیا در کمال تعجب راهش را سمت درختان سرو ناز کج کرد. _کجا میری؟ با این سوالش ارمیا از حرکت ایستاد وبدون اینکه سمت او برگردد جواب داد _مگه نگفتی دیگه نمیخای منو ببینی؟ همچنان متعجب سر جایش ایستاده بود که سمت او برگشت وخیره نگاهش کرد. نگاهی که شاید همانند نگاه او ذخیره برای روزهای فراق بود _طبقه ی سوم روبرات آماده کردم. از این به بعد اون جا زندگی میکنی. هرجا میخاستی بری با راننده میری و بر میگردی،همه چیز مثل سابقه تو زن من میمونی و همین جا زندگی میکنی، با این تفاوت که.... دیگه منو نمی بینی. دوباره برگشت و مسیرش را ادامه داد و اورا در بهت پشت سرش جا گذاشت.با اینکه هرگز بعد از او مرد دیگری را در زندگی اش راه نمی داد اما این کار او را خود خواهی میدید.از طرفی شاید برای او هم بهتر بود که از این خانه نمیرفت.چون حالا که فکر میکرد یک زن جوان و تنها، بیرون از یک خانه ی امن،حتما دست گرگ های در کمین می افتادو معلوم نبودبیرون از این دیوارها چه در انتظارش بود. حالا فهمیده بود که ارمیا چه راحت راضی شده بود تا او را دیگر نبیند. کاش میدانست روزها و سال های بعد، چقدر خودش را بابت این شرط و جدایی ملامت خواهد کرد. 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 https://eitaa.com/matalbamozande1399