eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
25هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
*✅ توضیحات کامل تر در مورد شفاعت.* *🌱حقیقت شفاعت از ارتباط در دنیا شروع می شود ، ارتباط با بعضی از انسانها که اتحاد روحی و سنخیت ایجاد می کند . اگر شما نسبت به بعضی از انسانها در دلت محبت داشته باشی و دلبستگی در دل شما ایجاد بشود و موجب تبعیت و پیروی از او بشود و شما او را رهبر خودت قرار بدهی ، تجسم این ارتباط در آخرت بصورت شفاعت است.* 💥انسان های نورانی در این دنیا همدیگر را جذب می کنند و در عالم آخرت این افراد بصورت شفاعت جذب می شوند و اولیاء آنها را به سمت بهشت می برند . اهل جهنم هم در دنیا همدیگر را جذب می کنند و در دایره ی محبت آنها قرار می گیرند و در آخرت هم با هم جمع می شوند و به سمت جهنم خواهند رفت. *ما روایات زیادی داریم که ائمه ی حق و باطل پیروان شان را به سمت بهشت و جهنم می کشانند . در جلد هشت بحارالانوار از امام صادق (ع) داریم : در محشر از طرف خداوند ندا دهنده ای صدا می زند : آیا این عدالت پروردگارتان نیست که هر کسی که در دنیا پیرو او بودید با او محشور بشوید.* 🌱همانطور که در آخرت اعمال ما تجسم پیدا می کند ارتباطات ما هم در آخرت تجسم پیدا می کند . بیابان نشینی از پیامبر (ص) سوال کرد که قیامت چه زمانی است؟ پیامبر به نماز ایستاد و بعد از نماز پیامبر فرمود : چه چیزی برای قیامت آماده کرده ای؟ بیابانگرد گفت : من خیلی اهل اعمال مستحبی نیستم ولی خدا و رسول را دوست دارم . پیامبر فرمود : هر کسی با محبوبش همراه است. *اگر دل شما را رسول خدا و اولیاء خدا پر کرده است با آنها خواهید بود . اگر پیوند شما با آلودگی ها و سران کفر است با آنها همنشین خواهید شد.* 💥ما در آیات و روایات عنوانی بنام الحاق و پیوند داریم اما ماهیت و حقیقت آن همان شفاعت است . در قرآن داریم که در آخرت بعضی به بعضی ملحق می شوند . در آیه 21 سوره ی طور داریم : کسانی که مومن هستند و در بهشت درجات بالایی دارند و ایمان خالص دارند ، اگر فرزندان آنها در ایمان از آنها تبیعیت کردند (پدران این امت مثل ائمه و اولیاء) ، ما این فرزندان را به پدران ملحق می کنیم (بدون اینکه خوبی از اعمال پدران کم بشود). http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
توی تاکسی نشسته اَم؛ راننده از دزدی ها میگوید و رانت خواری ها و امثالهم... پیاده که میشوم سعی میکند پانصد تومان بیشتر کرایه بردارد... ! قصاب محل از مافیای گوشت میگوید و اوضاع خراب کشور و اینکه معلوم نیست عاقبتمان چه میشود... حواسم که لحظه ای پرت میشود، دویست سیصد گرم چربی، قاطیِ گوشت در چرخ گوشت میریزد. کابینت ساز از کارِ دوستم زده است و پول را گرفته و فلنگ را بسته...! بقال محل اجناس تاریخ مصرف گذشته را جلوی دست میچیند، به هوای اینکه نبینی و بخری...! میوه های خوبِ میوه فروش سوا شده و دو برابر قیمت فروخته می شود...! مرغ فروش، مرغهای مانده را در پیاز می خواباند و به عنوان جوجه کباب میدهد دست مردم...! معلمِ مدرسهٔ یکی از بچه های فامیل عملاً کارش را محول کرده به والدین و یک روز در میان می آید مدرسه...! پزشک، از خانوادهٔ بیمار تصادفی، در حال مرگ، ۳میلیون پول نقد میخواهد تا برود داخل اتاق عمل...! در بانک، شش باجه وجود دارد اما کلاً یک نفر کار مردم را راه می اندازد...! استاد دانشگاه، کتاب انگلیسی را ۱۰صفحه ۱۰صفحه به عنوان پروژه می دهد به دانشجویانش که ترجمه کنند و آخرش به نام خودش چاپش میکند! و ... میگویند یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به دیگران... خیلی وقت است خودمان هم به خودمان رَحم نمیکنیم... صاحب مغازه با حیله و فریب و دروغ، پول شاگردش را نمیدهد یا با تاخیر میدهد ... به خدا سوگند بابک زنجانی، خاوری و ... و خیلی های دیگر عینِ خودِ ما مردم هستند، فقط پست گرفته اَند و سطح تخلفشان از ۳۰۰ گرم چربی و پانصد تومان اضافه کرایه، رسیده به میزانی که میدانیم. جامعه مثل یک درخت است. ما ریشه ها و تنه ایم و مسئولین میوه و برگ... چطور از درختی که ریشه اَش پوسیده و تنه اَش آفت خورده، انتظار میوهٔ سالم داریم!؟ ما حق داریم مسئولینِ دلسوزِ پاکِ سالم داشته باشیم، اما خب از کجا بیایند؟ مگر نه اینکه آنها هم آدمهای همین جامعه هستند؟ ما حق داریم مطالبه گر باشیم... اعتراض کنیم به مشکلات... اما شاید بهتر باشد یک بار هم که شده، از خُرد به کلان برویم. خودمان را اصلاح کنیم بلکه نسلهای بعدِ مسئولین اصلاح شوند، که آن موقع اگر اصلاح نشدند، مثل امروز نمی نشینیم و فقط درباره گندکاری هایشان جُک درست نمی کنیم. به قول امیرکبیر: ابتدا فکر کردم مملکت وزیرِ دانا میخواهد، بعد فکر کردم شاهِ دانا میخواهد، در آخر اما فهمیدم مملکت مردمِ دانا میخواهد ... "تغییر" را باید از خودمان شروع کنیم، درستکار باشیم ...!👌👌🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
👌👌👌حکایت بسیار زیبا http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد. یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت: میخواهم گوسفندانم را بفرپوشم چون میخواهم به مسافرت بروم. و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم. پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد. چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت. چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید. در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند. هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد. چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند. لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد. تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت: با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟ چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن. تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند. اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت. تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد . هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند. صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت. در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد . تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟ مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند. و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند. آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند . هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد. چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟ چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود. تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت: خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی. در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد. این معنی روزی حلال است الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده دوستان این قصه ها برای آموختن ودرس گرفتن است ساده از کنار آن. عبور نکنیم بخوانید وتآملی کنید و نشر دهید تا دیگران هم استفاده کن... http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ﭼﺮﺍ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﻮﻟﮏ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟🐋🐳🐬🐟🐠 ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﺗﺤﻘﯿﻘﺎﺕ ﻭ ﺁﺯﻣﺎﯾﺸﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ تنها ﻣﺎﻫﯿﺎﻥ "ﺑﺪﻭﻥ ﻓﻠﺲ=پولک" ﺟﻬﺖ ﺗﺤﻤﻞ ﻓﺸﺎﺭ ﺁﺏ ﺧﺼﻮﺻﺎ ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻕ بسیار ﭘﺎﯾﯿﻨﺘﺮ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪﮐﻪ ﺍﺩﺭﺍﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺣﺒﺲ ﮐﻨﻨﺪ. ﻟﺬﺍ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺳﺒﺐ ﺳﻤﯽ ﺷﺪﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯿﻬﺎ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯿﻬﺎ ﺩر ﻃﯽ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺩﻭﺭﻩ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺳﺒﺐ ﺑﺮﻭﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﻬﺎﯼ ﮔﻮﺍﺭﺷﯽ ﻭ ...ﺧﻮﺍﻫﺪﺷﺪ .👏👏👏 به دينتان افتخار كنيد.. 💎 🎀 آیا دلیل تاکید بر نماز صبح را میدانید ؟ 🌺 با خواب غلظت خون بالا میرود وهرچه به صبح نزدیک میشویم خون غلیظ تر میشود.📛 و درست لحظات نزدیک شدن به اذان به حداعلا می رسد 💥 حالا دانستید که چرا اکثر سکته ها ، سحر اتفاق میفتد؟ 💥 ✨👈 کسانی که بیدار میشوند با وضو گرفتن قدری خون تنظیم میشود و با خواندن نماز ، بدن کاملا بالانس شده و به حالت نرمال باز میگردد. 👏👏👏👏👏👏 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d بیخود نیست میگوییم خدا از مادر هم مهربانتر است.💖💔 🌼ولله الحمد🌼 كسانيكه با يوگا و نرمش هاي آرامش بخش و انرژي درماني آشنايند ميدانند، چاكراها ، نقاط ورود و خروج انرژي به بدن هستند. اگر دقت کرده باشید هنگام وضو گرفتن تنها جایی که از پایین به بالا شسته میشود مسح پاست .☝ شما از نقطه ی انگشت شست پا دست خود را به سمت بالا میکشید چرا ؟؟؟ ... ❓❓❓ تنها جاییکه انرژی مثبت به بدن برمیگردانید مسح پا میباشد.👣 در تمام مراحل وضو گرفتن با هفت چاکرای بدن سر و کار داریم. در تمام مراحل از تمام چاکراها به وسیله ی آب💦💧 که منبع پاکی و قداسته ، انرژی های منفی بدن رو به سمت خارج دفع کرده و در مرحله ی آخر وضو گرفتن انرژی مثبت رو وارد بدن ميكنيم. 🔶〰🎊🎊🎊〰🔶 💢🌿 پخش اين پيام ديني صدقه جاريه است. 🌿💢 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
😄😂خاطره ای زیبا و خنده دار ازجبهه و جنگ...😃😀 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 👤بین ما یکی بود که چهره ی سیاهی داشت ؛ اسمش عزیز بود؛ توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش 🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش. پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛ اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود. دوستم گفت: اینجا که نیست ، بریم شاید اتاق بغلی باشه! یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن! گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!! یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده! پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!! همگی گفتیم: نه! کجاست؟ :پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟ همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟! رفتیم کنار تختش ؛ عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود ! با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟ یهو همه زدیم زیر خنده گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد ! عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !! بچه ها خندیدند. 😄 اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد: - وقتی ترکش به پایم خورد ، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می کشمت. چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم ، کسی نمی یومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم... بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم😂 دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند.😂 عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم: - یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂😂 رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه ، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید! صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.😂 پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه ، برید بیرون خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می کشمت!!! عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه ، جان مادرتون منو نجات بدین ...😂😂😂 منبع: کتاب" رفاقت به سبک تانک" به یاد شهدا صلوات 🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸حق الناس در آخرت 🌸 🖊روايت داريم حق الناس در برزخ انسان را اسير مي كند مثلا يك سوم فشار قبر متعلق به غيبت است. در روايتی دیگر هست كه خداوند بر روي پل صراط كمينی قرار داده كه هر كس حق الناس بر گردن دارد، از آنجا به بعد حق عبور ندارد. 💟 رسول اكرم (ص) فرمودند: بيچاره ترين مردم كسی است كه با اعمال خوب وارد صحراي محشر شود مثلا در نماز ، حج و ... مشكلی نداشته باشد و جز اصحاب يمين قرار گيرد اما زماني كه قصد ورود به بهشت می كند گروهی از مردم مانع می شوند . علت را جويا مي شود و می شنوند كه حقوق آنها را پايمال كرده است . در آن لحظه از فرشتگان كمك می طلبند و آنها می گويند: حلاليت بگير , يعنی قسمتی از اعمال خوب خود را به آنها بده تا حلالت كنند وقتی اين كار را می كنند متوجه می شوند ديگر هيچ چيز ندارند و نامه را به دست چپ می دهند كه از نظر پيامبر بيچاره ترين بنده ها هستند. ☑️ |جنت الزهرا http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۴۴ در کردم یک رکعت خوانده ام یا دو رکعت و بنا را بر یک رکعت گذاشتم، آیا نمازم صحیح است؟ ✅پاسخ : عَنْهُ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ رِفَاعَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ رَجُلٍ لَا یَدْرِی أَ رَکْعَةً صَلَّی أَمْ ثِنْتَیْنِ قَالَ یُعِیدُ 📚تهذیب ج٢ ص ١٧٧ ترجمه :رفاعه گوید: از امام صادق علیه السلام در مورد مردی که نمی داند یک رکعت خوانده یا دو رکعت پرسیدم؛ امام فرمودند : نماز را اعاده می کند. بیان: این یک اصل کلی است که در دو رکعت اول هر نماز فریضه ای اجرا می شود و هر گاه در دو رکعت اول نماز فریضه شک کنیم که یک رکعت خوانده ایم یا دو رکعت باید نماز را از اول آغاز کنیم. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍁 🍁 سلام صبحتون بهترین🌸 و خوشرنگ ترین صبح دنیا با لحظه هايي پرازخوشی🌸 و آرزوی سلامتی برای شماخوبان روز وروزگارتان شاد..🌸 روزتون بی نظیر🌸 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✔️ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ┄┅═✼👇حدیث 9⃣7⃣ ✼═┅┄ 🔻وداع ارباب با حضرت سکینه سلام الله علیه (وقتی امام به خیمه ها رفت برای وداع با اهل بیت خود) در این هنگام حضرت سلام الله علیها مقنعه از سر انداخت و فرمود: ای پدر تسلیم مرگ شدی،مارا به که می سپاری؟ وقتی سلام الله علیه این سخن را از آن دردانه اش شنید،گریست و فرمود: ای نور چشمم،رحمت و یاری خداوند در دنیا و در آخرت از شما جدا نخواهد شد،پس بر تقدیرات الهی صبر کن و زبان گله مگشا،چون به درستی که دنیا از بین می رود و آخرت جاودانه است. در بعضی روایات وارد شده است که: چون سکینه خاتون سلام الله علیها این نوع کلمات سوزناک از پدر بزرگوار شنید،ناله ی سوزناک از دل دردناک برکشید و شروع به گریستن نمود. چون آن سرور گریه و اضطراب آن مظلومه را دید،گریست،اورا به سینه ی خود چسباند و به آستین مرحمت خود اشک از چشم او پاک می نمود، و میفرمود: ای سکینه سلام الله علیها،زود باشد که زمان گریه ی تو برسد و گریه بسیار بکنی وقتی که مرگ مرا از تو دور نماید. ای سکینه سلام الله علیها،دل مرا با این اشک های ریزان چشم خود مسوزان،که از روی حسرت از چشم تو جاری می شود مادامی که روح در بدن من است. چون مرا بکشند،تو سزاوارتری بر گریستن برمن،ای بهترین زنان. 📚مخزن البکاء:233_234 📚نورالعین:46 📚موسوعة کلمات الامام الحسین سلام الله علیه:590_592 ‌♦ لَعَــنَ اللّٰهُ عُمــــَر ♦ ✨اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ السِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ✨ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
‍ 💐🌹سرود زیبا_به مناسبت آغاز امامت مشکل گشای عالم،گل سرسبد خلقت منتقم قتله کربلا حضرت بقیه الله الاعظم روحی له الفدا _حاج محمد رضا طاهری🌹💐 [مثه برگی خشک و زردم همیشه پی تو میگردم۲ پرِ آهم پرِ دردم همیشه پی تو میگردم (بارون رحمت الهی برگرد...برگرد...برگرد۲ دیگه بسه این چشم به راهی برگرد...)]۳ بیا گل نرگس ... http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d شمع و گل و پروانه ها درد دلا بهانه ها،غریبانه ها قصیده ها مثنویا ترانه ها ۲ حماسه هااسطوره ها افسانه ها تمام عاشقانه ها همه دارن صدا میزنن ۲ (بارون رحمت الهی برگرد...برگرد...برگرد دیگه بسه این چشم به راهی برگرد...)۲ (غروب تلخ جاده های بی کسی کبوترای نیمه جون قفسی قافله های دلشکسته۲ فاصله های خسته از دلواپسی ثانیه های سرد بی هم نفسی)۲ همه دارن صدا میزنن۲ (بارون رحمت الهی برگرد...برگرد...برگرد دیگه بسه این چشم به راهی برگرد ...)۲ (مثه دریا میشه دنیا آبی و رویایی و زیبا)۲ با ظهور پر غرور آخرین نواده ی زهرا صاحب روز و روزگاری مهدی مهدی مهدی۲ وارث تیغ ذوالفقاری مهدی مهدی مهدی مثه برگی خشک و زردم همیشه پی تو میگردم۲ پرِ آهم پرِ دردم همیشه پی تو میگردم (بارون رحمت الهی برگرد...برگرد...برگرد دیگه بسه این چشم به راهی برگرد...)۲ ماذنه ها مناره ها،تو سینه های عاشقا شراره ها تفالا جواب استخاره ها تو غزلا استعاره ها روزا خورشید،شبا ماه و ستاره ها۲ همه دارن صدا میزنن (بارون رحمت الهی برگرد...برگرد...برگرد دیگه بسه این چشم به راهی برگرد...)۲ مثه شبنم گل اشکم میچکه به پای تو نم نم۲ مثه ابرم دیگه صبرم آقاجون سر اومده کم کم (غائب از دیده ها کجایی؟آقا آقا آقا به خدا سخته این جدایی آقا آقا آقا)۴ ای غایب از نظر به خدا میسپارمت جانم بسوختی و به دل دوست دارمت آقام آقام آقام... (غائب از دیده ها کجایی؟آقا آقا آقا به خدا سخته این جدایی آقا آقا آقا)۴ مثه برگی خشک و زردم همیشه پی تو میگردم۲ پرِ آهم پرِ دردم همیشه پی تو میگردم (بارون رحمت الهی برگرد...برگرد...برگرد۲ دیگه بسه این چشم به راهی برگرد...)۲ [چه غریب و آشنا چه بینوا چه رو سیاه۲ چه پادشاه و چه گدا۳ تو کل عالم همه جا۲ وقت طواف دور خونه ی خدا۲ تو مدینه تو کربلا۲ لابه لای سنگرا تو جبهه ها۲ هنوز تمام شهدا همه دارن صدا میزنن (بارون رحمت الهی برگرد...برگرد...برگرد۲ دیگه بسه این چشم به راهی برگرد...)۲]۲ بیا گل نرگس۴ بیا گل نرگس همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی بیا گل نرگس۴ بیا گل نرگس... همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویی بیا گل نرگس۴ بیا گل نرگس به کسی جمال خود را ننمودی و بینم همه جا به هر زبانی بود از تو گفت و گویی بیا گل نرگس۴ بیا گل نرگس.‌‌..‌ شکند اگر دل من به فدای چشم مستت سر خمّ می سلامت شکند اگر سبویی۲ *آخر همه مجلسا ذکر یاعلی میگیریم ولی تو مجلس آقا ذکری رو که خودشون یادمون دادن: عبدالله دخیلک... ابالفضل...ابالفضل...* اللهم عجل لولیک الفرج... .مبارک 💐 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌿نکته های شنیدنی🌿 🔸خرمالو که در غرب سیب شرقی نامیده می شود، سرشار از آب و بتاکاروتن است. 🔸بتاکاروتن، پیش ساز ویتامین A بوده و در داخل بدن می تواند به ویتامین A تبدیل شود. 🔸از مهمترین خواص بتاکاروتن، می توان به خاصیت آنتی اکسیدانی آن اشاره نمود. 🔸بتاکاروتن می تواند از بروز بیماری های قلبی عروقی، سرطان و التهاب جلوگیری کند و موجب تقویت سیستم ایمنی بدن گردد. 🔸میوه رسیده خرمالو، سینه را نرم می کند و از آن برای درمان اسهال خونی هم می توان استفاده کرد. 🔸خرمالو سرشار از پتاسیم و منیزیم است، به همین دلیل مصرف آن برای فشار خونی ها و بیماران قلبی عروقی مفید است. 🔸دانه میوه خرمالو (نوع قدیمی و پرورش نیافته آن) که کوبیده و به صورت گرد در آمده باشد، سنگ کلیه و مثانه را دفع می کند. 🔸بیماران دیابتی به لحاظ دارا بودن قند فراوان در این میوه، باید از مصرف بیش از حد آن اجتناب کنند. 🔸خرمالو جزو میوه های پر انرژی محسوب می شود، اما افرادی که دارای اضافه وزن هستند، نباید در مصرف آن زیاده روی کنند. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔅 ✅ویرانی بدن از نخوردن شام شروع می شود ✍شام نخوردن باعث پیری زودرس می شود. در شب چیزی و لو اینکه قطعه نان کوچکی باشد تناول کنید. کسیکه دو شب پشت سر هم غذا نخورد، نیرویی از او به هدر میرود که تا چهل روز برنمی گردد. ⚜️ پیامبر اکرم(ص) : غذای شب را ترک مکن ولو آنکه تکه نان خشکی باشد. من میترسم که اگر امت من غذای شب را ترک کنند ، زود پیر شوند. غذای شب ، نیروی پیر و جوان است. هرکس که غذای شب را ترک کند ، نیرویی از او می رود که بر نمی گردد.غذای شب سودمندتر از غذای روز است. 💥چرا خوردن شام سودمندتر از خوردن نهار است ؟ زیرا در شب حرارت به داخل بدن می رود و هضم قوی تر می شود بر خلاف روز که سردی به داخل و حرارت به سطح بدن می رود و غذا درست هضم نمی شود. اگر در هنگام شب در معده چیزی نباشد، حرارت بدن به جای آنکه به آن بپردازد ، به رطوبت اصل بدن متوجه می شود و آن را خشک می کند و لاغری نامتناسب پدید می آید. به همین دلیل است که، در هنگامی که معده خالی است باعث کم خوابی می شود رنگ ناخن و بیماریها: 🔍لکه سفید:کمبود روی 🔍لکه سیاه:شاید سرطان 🔍ناخن کامل سفید:نارسایی کلیه و کبد 🔍ناخن آبی:سرما و مشکل تنفسی 🔍ناخن زرد:عفونت قارچی و دیابت 🔍ناخن رنگ پریده:کم خونی ومشکل قلبی ‌‌‌ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🦋🦋🦋
مواد غذایی که خوردن همزمان آنها با هم باعث بروز مشکلاتی در بدن ما میشود این مواد غذایی عبارتند از: 1- خوردن لبنیات با گوشت سفید باعث درد مفاصل و عوارض گوارشی است. 2- مصرف شیر با انجیر برای قلب مضر است. 3- تخم مرغ با ماهی و مرغ احتمال امراض پوستی و فلج، نقرص و بواسیر دارد. 4- خوردن پوسته تخم مرغ مولد لک صورت و ایجاد باد در سر معده و امراض طحال . 5- مصرف انواع ترشی که از سرکه باشد همراه پلو مولد کولیت و درد شکم است. 6- مصرف فرآورده های لبنی با ترشی پیری زود رس می آورد ، باعث انجماد فرآورده های لبنی در معده و فساد غذا می شود. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 7- مصرف پنیر تازه با هر غذایی مضر است. 8- پنیر با تخم مرغ سبب اختلال در گوارش و دردهای گوارشی است. 9- ماست با ترب ایجاد سوء هاضمه و گاستریت می شود. 10- مصرف همزمان تخم مرغ با ترب و یا شیر با انجیر، مضر قلب و مغز است. 11- تخم مرغ با قارچ ایجاد بلغم و ایجاد رسوب در دیواره رگها می شود 12- خربزه و عسل احتمال سنکوب می دهد. 13- شیر با انجیر سبب گاستریت، سردرد، تهوع میشود. 14- مصرف ماست و اسفناج (بورانی) به علت تشکیل اگزالات کلسیم مولد سنگ کلیه استو مصلح آن گردو و زعفران است. 15- مصرف ماست و باقالی باعث دل درد شدید اسهال وتهوع می شود. 16- مصرف خردل و سیر باعث خارش و یبوست است. 17- مصرف سیر با پیاز و یا تره با ترب باعث کاهش نور چشم شده و مولد تاریکی چشم وشب کوری است. 18- خوردن غذاهای سرد با هم ایجاد بلغم، سکته، رماتیسم، و MS است. 19- مصرف هر غذایی با خربزه و هندوانه باعث سنگینی معده و حدوث امراض متعدد می شود. 20- مصرف چای با پیاز و یا هندوانه مضر است. 21- خوردن آبگوشت و گوشت با هندوانه مضر است چون آبگوشت بلغم زا و میوه های آبدار هم بلغم زا است و عوارض بیماریهایی با منشاء بلغم است 22- مصرف میوه بعد از هر غذای گوشتی مضر است (مگر این که سه ساعت بگذرد) زیرا باعث فساد میوه در معده خواهد شد. 23- خوردن زیاد گوشت گاو و حیوانات وحشی، باعث تحیر عقل، کند ذهنی و فراموشی بسیار می شود. 24- از خوردن غذاهای پروتئین دار یا چرب در فصل گرما و غذاهای سرد در فصل سرما پرهیز شود. 25- نوشیدن آب بعد از حمام رفتن به ویژه اگر معده خالی باشد؛ ضرر آن بیشتر است. 26- آشامیدن آب سرد در حالت ناشتا؛ زیرا معده بدون توقف آب را به اعضای بدن می رساند که اگر سردی آن به قلب برسد، به علت کاهش حرارت غریزی احتمال سکته خواهد بود؛ اگر به کبد برسد موجب بیماری استسقاء (آسیت) خواهد شد؛ اگر سردی آن به مغز برسد، موجب سستی اعصاب خواهد شد؛ اگر سردی آن به آلات نَفَسی و صوتی برسد، باعث اختلال در عملکرد اعضای مذکور می شود. 27- میوه ی هر فصل را در فصلش خوردن، چون خداوند حکیم متناسب با شرایط بدن در هر یک از فصول و شرایط اقلیمی هر منطقه ی جغرافیایی میوه ها را خلق فرموده. 28- مصرف تخم مرغ با ماهی مولد امراضی چون جذام، فلج، نقرس، بواسیر، قولنج، درد دندان و امراض رطوبی مزمن خواهد شد http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💢 آبریزش بینی کودکان را با داروهای چرک خشک‌کن متوقف نکنید. ♻️ عفونت بدن با آبریزش دفع میشود. ♻️ مجدداًخواهشمندیم به کودکان آنتی‌بیوتیک را، چه موضعی و چه خوراکی ندهید. جایگزین: ۱. دود یا ا یا ۲. دمنوش یا ۳. آب 🦋 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d⚛ 🔘✍ترکیب عرقیات 🔺گزنه ▪️کاسنی ▪️شنبلیله ▪️برگ گردو ▪️برگ زیتون🍈 🔻مریم نخودی 🔘✍به شدت را پایین می آورد http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💨 ⚜ ⚜زخم مری ⚜ترش کردن ⚜ورم،،، معده 🔘✍1ل🍺عرق نعنا🍃بهمراه1ق.م تخم بارهنگ،10دقیقه ⏰ملایم بجوشد،بعد ولرم باعسل🍯 شبها موقع خواب بنوشید 🔘✍شبی7عددانجیر،7عددآلو داخل1لیوان آبجوش یاگلاب خیس،صبح ناشتا🌞 میل کنید 🔘✍ خیلی شدید؛ازترکیب«5 واحد روغن بادام شیرین+ 2واحد عسل»روزی 2ق.غ «صبح ناشتاوعصرها» 🔘✍اولین ومهمترین مرحله ی درمان ، رفع یبوست 😣است 🔘✍چون افراد چاق،اکثرا دارای گوارش سردی میباشند تا این مشکل برطرف نشود درمان اساسی نخواهد بود 🔘✍بعدازصرف غذا نباید تا یکساعت⏰ دراز کشیده شود ❌این کار باعث پخش شدن رطوبت دربدن و رطوبت باعث چاقی میشود❌ 🔘✍تا میتوانید آب💧 و مایعات کمترمصرف کنید ⚜✍سیب🍎 ⚜✍آب طلا ⚜✍دمنوش بادرنجبویه ⚜✍مصرف گوشت گنجشک دراز مدت ⚜✍کاهش📉 یاحذف سردیجات، درصورت مصرف باید با مصلحات مصرف گردد،مصرف غذاهایی با طبع گرم و تر ❤️ ( ) 🔘✍30حبه پوست گرفته،5عدد 🍋 باپوست درمخلوط کن‌،مخلوط بدست آمده با1لیتر آب بجوش آورید،سپس صاف، دریخچال نگهداری شود ⚜ناشتا1استکان تا40روز http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
انار برشته *طرز تهیه یک آنتی بیوتیک طبیعی بسیار قوی با انار* در فصل زمستان همه افراد به سرماخوردگی مبتلا میشن. این آنتی بیوتیک قوی هر نوع عفونت ناشی از سرماخوردگی مثل گلودرد ، گوش درد ، برونشیت مزمن و عفونت ریه ها رو بصورت قطعی درمان میکنه... *طرز تهیه:* یک عدد انار رو بذارید روی شعله پخش کن با حرارت بسیار کم… توی خودش اروم اروم میجوشه…صداشو میشنوید…. و پخته میشه بیست دقیقه بذارید بمونه… گاهی بچرخونیدش بعد بذارید یکم خنک بشه بعد میل کنید.. یادتون باشه… فقط پوست روشو نخورید… پرده ها و رگه های داخلش رو حتما و حتما با دونه های پخته شده بخورید حتما باید شب میل کنید و بعدش هیچی نخورید و بخوابید... تا صبح اثرات معجزه آسای این آنتی بیوتیک قوی رو در صبح روز اول مشاهده خواهید کرد. ولی در صورت عفونت های شدید بهتره درمان رو ۳ شب ادامه بدید… 🔹نشر بدید که همه استفاده کنند و بی جهت پول تو جیب مافیای دارو نریزن... http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ‍ ‍ طرز تهیه 👈به طور کلی «رب» به آب میوه ای گفته می شود که جوشاده شده تا ثلث یا ربع آن باقی بماند. 🔸طرز تهیه: میوه به را قطعه قطعه کرده و چند ساعت در آب بخیسانید. سپس آب به را گرفته، صاف کنید. شما می توانید تفاله‌ های ناشی از آبگیری اولیه به را مجددا در آبی که ابتدا در آن به راخیسانده بودید ریخته و آن را نیز صاف کرده و به آب در مرحله اول اضافه کنید. سپس بر روی حرارت ملایم قرار داده تا بجوشد. حرارت دادن تا زمانی که به غلظت مناسب برسد را ادامه دهید.می توان در صورت تمایل برای ماندگاری بهتر ،چند قاشق عسل به آن اضافه کرد. 🔶رب به را می توان در انواع غذاها به عنوان چاشنی استفاده کرد. ✅برای مصارف درمانی بهتر است به صورت ناشتا یک عدد به میل شود.در صورت نبود به می توان دو قاشق رب به استفاده کرد.حتی می توان رب به را در آب حل کرد و به آن شکر سرخ یا عسل اضافه کرد و به صورت شربت استفاده کرد. 💠بهتر است افرادی که قصد فرزند دار شدن دارند هم پدر و هم مادر ،40 روز به ناشتا میل کنند تا صاحب فرزندی زیبا شوند. 🌼 بهترین به،به شیرین و دارای عطر است.هرچه عطر به بیشتر باشد مرغوب تر است. 💧در صورت امکان بهتر است از آب باران یا چشمه و یا چاه برای خیساندن به استفاده کرد ،زیرا کلر موجود در آب شهری و همینطور عبور آب از لوله های فلزی باعث ترکیب شدن مواد بسیار مضر در آب می شود و موجب تیرگی رنگ رب به می‌گردد. 👈حضرت علی (ع):خوردن به نیرویی است برای قلبی که ضعیف شده باشد،معده را پاک می کند،بر توان قلب می افزاید،ترسو را دلیر می‌کند و فرزند را نکو می سازد. (الخصال،ص612) 👈رسول خدا (ص):به قلب را آسایش و آرامش می دهد،بخیل را گشاده دستی می دهد و ترسو را دلیر می کند.(الخصال،ص157) 👈پیامبر خدا (ص) همچنین فرمود: ای علی! هر کس سه روز ناشتا به بخورد، ذهنش صفا می یابد، درونش از دانش و بردباری پُر می‌شود و از نیرنگ ابلیس و سپاهیانش نگه داشته می شود. (عیون أخبارالرضا،ج2،ص73) 👈امام صادق (ع):هر کس ناشتا یک به بخورد، نطفه اش پاکیزه می شود و (صورت) فرزندش نیکو می گردد. (الکافی،ج6، ص357) 👈امام صادق (ع):هنگامی که به پسربچه ای زیبا نگریست: باید پدر این پسر، به خورد باشد (الکافی،ج،6 ،ص22) 👈در روایتی دیگر آمده که معصوم علیه السلام درباره زن باردار گفت: به بخورد. در این صورت، فرزند او، خوش بوتر و خوش رنگ تر خواهد شد. (الکافی،ج6،ص22) http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
روزم بــه نـام تــ❤️ـــو مـــادر: 🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ 🍃السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّهِ 🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ 🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ 🍃السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفَاضِلَةُ الزَّكِيَّة 🌷ُالسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِيَّةُ 🍃السَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّه 💠تا ابد اين نکته را انشا کنيد پاي اين طومار را امضا کنيد🌼 💠هر کجا مانديد در کل امور رو به سوي حضرت زهرا کنيد🌼 سلام صبح همگی بخیر و شادی ❤️ ❣ ❣ 🔘فروارد این پیام صدقه جاریه است🔘 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d من که از درد کلافه شده بودم فقط لبم را گاز می گرفتم که بی صدا گریه کنم. محمد که با نگرانی و خشم به امیر غر غر می کرد، به مادرم که مرتب پشت دستش می زد می گفت: «مادرجون، یک پارچه ی تمیز بدین پاشو ببندم. فایده نداره باید ببریمش بیمارستان.» پایم را بست و بغلم کرد و به امیر گفت: - زود باش دیگه چرا منو نگاه می کنی؟! مامان دستپاچه و هول می گفت: امیر بدو. محمد، مادر، تنها بلندش نکن، وای صبر کنین منم بیام. خلاصه آن روز پایم دوازده تا بخیه خورد و من چقدر اشک ریختم. موقع بخیه زدن،محمد هم سرم را توی سینه اش گرفته بود و هم رویش را برگردانده بود و سعی می کرد مرا که از درد به خودم می پیچیدم، آرام کند. وقتی پانسمان پایم تمام شد، دکتر گفت: - باید چند روز استراحت کنه و پاش رو روی زمین نگذاره. سینه ی پاس، بهش فشار بیاد دوباره دهن باز می کنه. دو روز دیگه هم برای تجدید پانسمان بیارینش. مخصوصاً تا پانسمان اول پاش رو روی زمین نگذاره.» طفلک مادرم در اتاق که باز شد، با رنگ و روی پریده و هراسان وارد شد و با دیدن پایم و چشم های اشک آلودم به امیر تشر زد: - هزار دفعه گفتم شوخی بی معنی نکنین، مگه به خرجتون می ره؟! محمد که داشت از روی تخت بلندم می کرد، گفت: - حالا که به خیر گذشت مادرجون، دیگه حرص و جوش نخورین. من که حالم بهتر بود از اینکه مرا روی دست ببر، خجالت می کشیدم، گفتم: - محمد بگذارم زمین خودم می آم. با خنده گفت: - خودت داشتی می اومدی که این طوری شد دیگه. امیر فوری رو به مادر گفت: - بفرمایین، دیدی تقصیره خودشه. خدا به داد این محمد بیچاره برسه با این زن.. خلاصه، به خانه رسیدیم. همه نگران و چشم به راه بودند. آقاجون و محترم خانم و خانم جون یکصدا می گفتند که با این اوضاع، دیگر برنامه باشد برای هفته ی بعد. ولی محمد، محکم و قاطع گفت: «نه، شما برین. من پیشش می مونم.» مامان و آقاجون نه خیالشون راحت بود که بروند نه رویشان می شد بگویند «نه» بحث درگرفته بود و هرکس چیزی می گفت. سرانجام آقا رضا با خنده گفت: «واالله به خدا، به این ها این طوری بیشتر خوش می گذره. نگران چی هستین؟!» همه خندیدند و بالاخره با اصرار محمد راهی شدند. توی حیاط روی تخت نشسته بودیم که خداحافظی کردند. مادر و خانم جون آخر از همه با دل نگرانی و کلی سفارش رفتند و امیر قبل از اینکه در را ببندد، به شوخی گفت: «محمد ناراحت نباش، عوضش بچه داریت خوب می شه!» دلم می خواست کله اش را بکنم. تقصیر او بود که نتوانستم بروم. یکدفعه دلم گرفت. دلم می خواست من هم بروم. با خود گفتم «خوش به حالشون. حالا به اون ها چقدر خوش می گذره.» درد پا را بهانه کردم و دوباره بغض کردم. محمد در حالی که با دقت توی چشم هایم نگاه می کرد، گفت: - راستش رو بگو، به خاطر پایت ناراحتی یا اینکه نشد بری؟! مثل بچه ها لب برچیدم و گفتم: - می خواستم برم. خندید و دستم را توی دست هایش گرفت: - اگه قول بدم خودم ببرمت کافیه؟ - کی؟ - هر وقت تو بگی، من فقط قول می دم اگه یک روز از عمرم هم مونده باشه خودم ببرمت تا این دالان بهشت رو ببینی، خوبه؟! حالا دیگه اخم هات رو باز می کنی؟ - خودت چی؟! دوست نداشتی بری؟! همان طور که دستم توی دستش بود، پیشانی ام را بوسید و گفت: - من خودم بهشت رو دارم! واسه دالانش حسرت بخورم؟! الان هم که سال ها گذشته، آن منظره و حرف آن روز محمد از یادم نمی رود. آن دو روز چه شیرین و سریع گذشت و من هم مثل محمد به کلّی دالان بهشت را فراموش کردم. با وجود محمد بهشت در کنارم و در قلبم بود. خوب به یاد دارم، شب که شد، این احساس که در خانه غیر از من و او کسی نیست، باعث شد حال بخصوصی از هراس و اضطراب به من دست دهد. شوخی های سربسته فاطمه خانم و آقا رضا و سفارش های مادر و خانم جون یادم افتاد و دلشوره عجیبی به دلم چنگ زد. محمد اما خونسرد و معمولی پرسید: - مهناز، توی اتاق خودت بخوابیم یا این جا؟! - توی حیاط؟! - آره توی پشه بند، عیبی داره؟! گرفتار دلهره ای ناشناخته شدم. همان طور که او رختخواب را مرتب می کرد، فکر می کردم کاش مادرم و سایرین بودند. با اینکه تا آن روز متوجه شده بودم که محمد حریمی خاص را بین خودمان رعایت می کند، باز آن شب حس عجیبی داشتم. محمد اما، مثل همیشه بود. یک بالش زیر پایم گذاشت و کنارم دراز کشید، دستم را توی دستش گرفت و بوسید و پرسید: - پات بهتره؟! سرم را تکان دادم که یعنی «آره» - پس از چی ناراحتی؟! نیم خیز شده بود و توی صورتم نگاه می کرد. وقتی توی چشم هایم دقیق می شد، احساس می کردم افکارم را می خواند و هول می شدم. - نه، چیزیم نیست. - اگه نمی خوای بگی، نگو، عیبی نداره. ولی نگو نه. بعد دراز کشید. خنده ام گرفت، ولی ترجیح دادم سکوت کنم. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نو
یسنده ولینک بلامانع است
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d محمد هم برخلاف انتظار دیگر چیزی نگفت. دستم در دستش بود که خوابمان برد. نیمه شب با صدای جیغ گربه از خواب پریدم. سایه ی درخت ها و شاخه ها، تاریکی هوا و این فکر که توی خانه غیر از ما کسی نیست، خواب را از سرم پراند و وحشت برم داشت. آرام صدایش زدم: «محمد، محمد» چشم هایش نیمه باز شد. « می ترسم تورو خدا بیدار شو.» دستش را دراز کرد و آرام مرا گرفت توی بغلش و دست دیگرش را گذاشت زیر سرم. همان طور که پشتم به او بود، خود را توی بازوانش قایم کردم. خواب آلود پرسید: - از چی می ترسی؟! - نمی دونم. با خنده ای که توی صدایش بود، گفت: - بخواب. من این جام. چقدر حرارت تن و آغوشش، آرام بخش بود و رفتار آن شب محمد چقدر برایم شیرین بود. او همان طور که آرام آرام روحم را با محبتش آشنا می کرد، جسمم را هم به خودش عادت می داد و این برایم بی نهایت لذت بخش بود. محمد از این طریق چنان فاتح وجود من شد که سال ها بعد وقتی که دیگر از دستش دادم، فهمیدم قادر نخواهم بود وجودم را غیر از او به کسی تقدیم کنم. محمد که برای نماز صبح بیدار شده بود، آرام سعی می کرد بازویش را از زیر سرم بردارد که هشیار شدم و محکم دستش را گرفتم. گونه ام را بوسید و پرسید: - وقت نمازه، بیدار نمی شی؟! هم خواب هم آغوش محمد برایم بی نهایت شیرین بود. « چرا فقط چند دقیقه» و دوباره خوابم برد. محمد از جایش بلند شده بود که از خواب پریدم «محمد» - جونم. - نرو. تاریکه، تنهایی می ترسم. برگشت، دست هایم را گرفت و بلندم کرد و گفت: - نمی ترسی. می خوای با من بیایی، نه؟! خدایا، همان قدر که آن صبح ها و نمازها به دل من می نشست، تو هم قبول می کردی؟! دیگر خواب آلود نبودم. می فهمیدم چه می گویم، تک تک کلمات را با عشق می گفتم. انگار می خواستم از خدا به خاطر گنجی که به من داده بود، تشکر کنم. محمد گران بها ترین گنج زندگی من بود و خدایا، تو می دانی چه پاک و بی آلایش دوستش داشتم. آن دو روز و دو شب، قشنگ ترین ایام زندگی من بود. نفهمیدم زمان چطور گذشت. حرف های محمد، صحبت هایش و توجهش برایم بی نهایت شیرین بود. شب ها سرم را که روی بازویش می گذاشتم و ضربان قلبش را می شنیدم، احساس امنیت خاطر عجیبی به من دست می داد که برایم بی سابقه بود. توصیف آن حالت ها و حس ها با کلام میسر نیست. حتی شاید سعی در بیان آن ها از قداست و پاکیشان بکاهد، مثل خود عشق. فقط کسی می تواند عشق را بفهمد که خودش این حس ها را لمس کرده باشد. اگر نه، سعی در بیان آن ها ثمری ندارد. عصر روز جمعه به انتظار برگشتن خانواده مان توی حیاط نشسته بودیم. با اینکه دلم برای همه بی نهایت تنگ شده بود، ولی از این فکر که وقتی برگردند این تنهایی و خوشبختی هم تمام می شود، دلم گرفته بود و بدون اینکه خودم بفهمم اخم هایم توی هم رفته بود. محمد با خنده پرسید: - دوباره چی شده خانوم کوچولو؟! شانه هایم را بالا انداختم و گفتم: - هیچی. - منظورم بیرون از خودت نبود. منظورم توی اون سر قشنگته. چی شده دوباره اخم هایت توی هم رفته؟! چه می توانستم بگویم؟ اگر می گفتم: «از فکر این که دیگران دارن می آن دلم گرفته»، چه فکری می کرد؟ بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: - هیچی پایم درد گرفته. - چی؟! نشنیدم؟! سرم را بلند کردم و چشمم توی نگاه نافذ و جدی اش افتاد. دلم هری فرو ریخت. با لحنی آرام و شمرده و در عین حال جدی گفت: - ببین مهناز، مجبور نیستی همیشه جواب سوال هایم رو بدی. اگه جوابم رو ندی خیلی بهتر از اینه که بخوای جواب سر بالا یا سرسری بدی. منظورم رو می فهمی؟! دستپاچه و هول گفتم: - من سرسری جواب ندادم. یک بار دیگر جدی نگاهم کرد و رویش را برگرداند عجیب بود با یک نگاه چنان ته دلم خالی می شد که شاید اگر سرم داد می زد، آن قدر حساب نمی بردم. دستش را محکم گرفتم. «محمد» همان طور جدی برگشت. «بله» از لحن جدی اش دلخور شدم و با حرص گفتم: - با من این جوری حرف نزن. خوب ناراحتی من.... ساکت شدم، باز ماندم، نمی دانستم چه بگویم؟! لبم را گاز می گرفتم و سرم را زیر انداخته بودم. چند لحظه صبر کرد. بعد دستش را زیر چانه ام برد و سرم را بالا گرفت. «تو، چی؟!» لحنش مثل معلمی بود که با شاگردش حرف می زند. من هم مثل شاگردهایی که می خواهند سر معلمشان کلاه بگذارند، اما نمی دانند چه جوری، گفتم: - هیچی، یادم رفت. - مهناز؟! این طور که صدایم می کرد، حال غریبی می شدم. اشک چشم هایم را پر کرد. فقط گفتم: «الان همه می آن» و اشکم سرازیر شد. محمد با حیرت و تعجب گفت: «چی؟!» درماندم. نمی دانستم آنچه را حس می کنم چطور باید بگویم. فقط سرم را تکان دادم و اشک ریزان رو برگرداندم. به زور صورتم را برگرداند. اشک هایم را با دستش پاک کرد و ناراحت گفت: - حرف بزن. گریه برای چیه؟ 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی ب
ا ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d - حرف بزن. گریه برای چیه؟ خیلی خوب اصلاً نمی خواد بگی، خوبه؟! و آن قدر حرف زد و شوخی کرد تا آرام شدم. بعد در حالی که دستم را توی دستش نگه داشته بود، گفت: - هنوزم مثل بچگی هات فوری گریه می کنی، آره؟! - تو کی گریه ی منو دیدی؟ - یادت نیست، سر هرچی با زری دعوایت می شد فوری گریه کنان یا از خونه ی ما میرفتی خونه تون پیش مامانت یا از خونه ی خودتون می آمدی پیش مامان من شکایت کنی؟ خنده ام گرفت و گفتم: - تو چه چیزهایی یادت مونده، خوب اون موقع بچه بودم! - قهر کردنت هم هنوز یادمه! یعنی دیگه بزرگ شدی و اون عادت ها از سرت افتاده؟! با تعجب گفتم: - من کی قهر کردم؟ - اون روز که تو و زری توی حیاط سر ظهر، سروصدا راه انداخته بودین اومدم در خونه تون یادته؟! چقدر اون روز به چشمم دوست داشتنی اومدی. مثل بچه هایی که زیر بارون مونده باشن با اون موهای خیس و پاهای برهنه. خندیدم و گفتم: - خوب؟! - یادت نیست تا مدت ها وقتی من خونه بودم نمی اومدی پیش زری، من رو هم که می دیدی به روی خودت نمی آوردی؟! - خُب بهم برخورده بود. با تعجب گفت: - من که به تو چیزی نگفته بودم؟! - اِ، تشر زدنت به زری نصفش هم مربوط به من می شد دیگه. از ته دل خندید و گفت: - خدا به داد برسه. از تشری که به زری زدم این قدر بهت برخورده، با خودت دعوا کنم چی می شه؟! رنجیده گفتم: - مگه قراره با من دعوا کنی؟! مثل بچه های تخس گفت: - خوب اگه دختر خوبی باشی که نه و از قیافه ی آماده ی پرخاش من چنان از ته دل خندید که خودم هم خنده ام گرفت. لحظه هایی در زندگی هست كه توی ذهن آدم حك می شود . مثل یك عكس و تصویر همیشه توی ذهن ، دست نخورده و ثابت می ماند و آدم به گذشته كه بر می گردد ، درست به روشنی روز اول جلوی چشمش نقش می بندد . خاطرات روزهای اول من و محمد چنان روشن توی ذهن من حك شد كه سال ها بعد هم تازگی روز اول را داشت . بعدها یاد آن روزها و لحظه ها كه می افتادم گرمای دست های با محبت ، زلالی نگاهش ، آهنگ مردانه و مهربان صدایش و عطر تنش چنان توی وجودم می پیچد كه احساس می كردم رویم را كه برگردانم باز در كنارم است . یادم است اولین اختلافمان تقریباً سه ماه بعد از عقد ، اواخر شهریور ، پیش آمد . محمد درگیر انتخاب واحد و كارهای دانشگاهش بود و من برای اول مهر و رفتن به مدرسه آماده می شدم . قرار بود مادر مریم روپوش مدرسه من و زری را بدوزد. برای همین با زری رفتیم پیش اكرم خانم كه بپرسیم چقدر پارچه لازم داریم. اكرم خانم هم كه اتفاقا همان روز قصد داشت برای خرید برود، گفت: - اكه دوست دارین می تونین همین امروز همراه خودم بیاین خرید تون رو بكنین . منم تا آ خر هفته روپوش رو آماده می كنم. زری چون اجازه نداشت از اكرم خانم خواهش كرد زحمت خرید را بكشد ولی من با غروری خاص احساس كردم دیگر احتیاج به اجازه ندارم. دیگر یك زن شوهر دار بودم و با خیال راحت فقط از زری خواستم به مادرم بگوید كه برای خرید همراه اكرم خانم رفته ام. اكرم خانم پرسید : مهناز جون به محمد آقا گفتی؟ با خونسردی گفتم: نه برای چه؟ تنها كه نیستم با شما می رم تازه كارم واجبه. حتی برای یك لحظه هم فكر نكردم باید به محمد گفته باشم تازه حس خوبی داشتم از این كه دیگر لزومی ندارد از مادرم هم اجازه بگیرم. به هر حال همراه اكرم خانم و مریم رفتم و چون اكرم خانم خرید های دیگری هم داشت كارهایش طول كشید و تقریبا دو ساعت از غروب گذشته بود كه برگشتیم. حتی به ذهنم خطور نكرده بود كه اشتباه كرده ام. فقط برای محمد دلتنگ شده بودم. همان طور كه داشتم از اكرم خانم برای این كه تا دم خانه همراهی كرده بود تشكر می كردم زنگ را فشار دادم كه محمد مثل این كه پشت در باشد بلافاصله در را باز كرد. چهره اش آن قدر در هم بود كه لبخند روی لب هر سه ما مخصوصا اكرم خانم ماسید. من آن قدر جا خورده بودم كه حتی سلام هم نكردم و محمد كه معلوم بود به زحمت سعی می كند خوشرو باشد جواب اكرم خانم را می داد كه مرتب عذر خواهی می كرد و می گفت اگر دیر شده تقصیر من بوده. بیچاره اكرم خانم و مریم با عجله خداحافظی كردند و گفتند: دیر وقته مزاحم حاج خانوم و این ها نمی شیم. سلام برسونین. و با نگاهی مظطرب از ما جدا شدند و رفتند. من كه از رفتار سرد و نگاه های غضب آلود محمد جا خورده و گیج بودم بلا تكلیف ایستاده بودم و دور شدن مریم و مادرش را نگاه می كردم كه محمد گفت: نمی فرمایین تو؟ برای اولین بار این لحن نیش دار را از او می شنیدم. نگاهش درست مثل روزی بود كه پشت در حیاط ما زری را دعوا كرد . با تعجب و مثل آدم های گیج وارد خانه شدم. توی حیاط كسی نبود. مادرم با نگرانی تا دم در رارو آمد و در جواب سلامم با ناراحتی گفت: تا الان كجا بودی؟ 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسند
ه ولینک بلامانع است