🍃❤️🍃
🌹 #جانم حضرت زهرا س
🌹 بر مقدم دختر پیمبر صلوات
🌹 برچشمه ی پاک حوض کوثر صلوات
🌹 بر محضر حضرت محمد تبریک
🌹 بر مادر شیعیان حیدر صلوات
🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🌹 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌹ولادت حضرت فاطمه سلام الله
🌹و روز مادر بر همه ی شما مبارکباد..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃❤️🍃
💚💚💚💚
✍ گفتم خدایا دلم گرفته؛
گفت از من؟
☜ گفتم خدایا از همه دلگیرم؛
گفت حتی من؟
☜ گفتم خدایا چقدر دوری؛
گفت تو یا من؟
☜ گفتم خدایا دلم را ربودند؛
گفت پیش از من؟
☜ گفتم نگران روزیم؛
گفت آن با من.
☜ گفتم خیلی تنهایم؛
گفت تنهاتر از من؟
☜ گفتم درون قلبم خالیست؛
گفت پرش کن از عشق من.
☜ گفتم دست نیاز دارم؛
گفت بگیر دست من.
☜ گفتم از تو خیلی دورم؛
گفت من از تو نه.
☜ گفتم آخر چگونه آرام گیرم؟
گفت با یاد من.
☜ گفتم خدایا کمک خواستم؛
گفت غیر از من؟
☜ گفتم خدایا دوستت دارم؛
گفت بیشتر از من؟
☜ گفتم با این همه مشکل چه کنم؟
گفت توکل به من.
☜ گفتم هیچ کسی کنارم نمانده؛
گفت بجز من.
☜☜ گفتم خدایا چرا اینقدر میگویی من؟
گفت " چون من از تو هستم و تو از من "
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌸صبح زیبای بهاریتون بینظیر
💐و پراز خیرو برکت🌺🌿
🌸یارب تو چنان کن که
💐پریشان نشوم
🌸محتاج برادران و
💐خویشان نشوم
🌸بی منت خلق،
💐خود مرا روزی ده
🌸تا از در تو بر در ایشان
💐نشوم.... 🌺🌿💐
🌸خداوندا...امروز را در نام💐
💐زیبایت صبح می کنیم🕊💐
🌸باشد که ما را از هم رهایی دهی
💐و در فیض خودت زندگیمان💐
🌸را برکت ببخشی تا هرآنچه..💐
💐ارادہ و خواست تو در آن...💐
🌸است برایمان مقدّر شود...💐
💐سلام روزتون زیباوبا برکت
💐الهی به امیـد تو🙏💐
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚#سخن_بزرگان
بهترین و بدترین آدمها را در بین دینداران دیدم،
بهترین آنها کسانی بودند
که میخواستند خودشان به بهشت بروند و چقدر بی آلایش و پاک بودند، سرشان به کار خودشان بود و بی آزار بودند و بهترین مشوق من به دین بودند،
و بدترین آنها کسانی بودند
که میخواستند غیر از خودشان بقیه را هم به بهشت ببرند، چقدر وحشتناک بود برخورد با آنها، تظاهر و ریا و خشونت در بین آنها موج میزد.
✍ #گاندى
✓
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
دوستان عزیزم سلام صبح همگی بخیر و شادی چشم
شرمنده مدتیه خیلی گرفتارم،التماس دعا دارم🙏🙏
اگرکسی میتونه درزمینه ی مطالب آموزنده بامن همکاری کنه لطفا خودش رومعرفی کنه ممنون🙏🙏🙏🙏
شیخ ابوسعید ابوالخیر در راه بود،
گفت : هر جا كه نظر میكنم
بر زمین همه گوهر ریخته
و بر در و دیوار همه زر آویخته!
كسی نمیبیند و كسی نمیچیند
گفتند : كو؟ كجاست؟
گفت : همه جاست
هر جا كه میتوان خدمتی كرد ،
یا هر جا كه میتوان راحتی به دلی آورد
آن جا كه غمگینی هست و آن جا كه مسكینی هست.
آن جا كه یاری طالب محبت است
و آن جا كه رفیقی محتاج مُرُوَت
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❤ولــنتــایــن مبارکــ😊❤
👈 آره درست خوندید اماغلط یاد گرفتید
💕ولنتاین روز عشق نیست
ولنتاین روز شکست عشقیه یه یهودیه که عشقش بهش خیانت میکنه
بعد مابچه مسلمونا چنین روزی رو به عزیزترین فردزندگیمون تبریک میگیم واین دیگه کورکورانه ترین تقلیدمابچه شیعه هاست درحالیکه روز وصال دوفرد پاک وآسمونی رو که پاک ترین وخدایی ترین وواقعی ترین عشق، عشق اونها بود رو دست کم گرفتیم ویاحتی فراموش کردیم اونهم سالروز ازدواج
✨حضرت على"ع و
حضرت زهرا"س است✨
بیاییدامسال سنگ تموم بذاريد وبه همه دنیاثابت کنیدکه عشق پاک و واقعی مال کیابوده وشمام همونوقبول داریدوهمون روز رو به عزیزترینتون تبریک میگید
نشون بديد اين روز از ولنتاين و اين چيزا خيلى ارزشش براتون بيشتره .
همسرتون و یاعزیزترینتون روغافلگير کنيد .
بذاريد اين روز،روز عشقتون باشه نه ولنتاين،که درواقع سالگرده یه خیانت وشکست عشقیه...
حالا با يه متن عاشقانه 📝
با يه شاخه گل 🌹
با يه کيک خونگى خوشمزه 🍰
يا هر چيز ديگه اى🎁
⛔ تاکورشه چشم همه ی اونایی که فکرمیکنن میتونن عقایدغلط خودشونو وارد فرهنگ وتمدن مامسلمونای ایرانی کنن
بی حد و عددیا علی مدد✨
قرارماواسه تبریک به عزیزترینمون:
🌹۱ ذی الحجه روز ازدواج:
حـضــرت عـلـی(علیه السلام)
حـــضـرت فـاطـــمـه(سلام الله علیها)
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
براى اينكه خانه اى، خانه باشد
بايد كسى مدام در آن راه برود. بايد يكى باشد كه
ظرفهاى كثيف را بگذارد توى سينك.
تميزها را بچيند سر جايش.
تختها را مرتب كند.
زنگ بزند سوپر
رب گوجه فرنگى و ماكارونى سفارش بدهد.
ميوه ها را بشورد.
قبضها را پرداخت كند.
به گلدانها آب بدهد.
ملافه ها را عوض كند.
لباسها را مرتب كند.
به ناهار فردا و شام شب فكر كند. جارو بزند و گردگيرى كند.
براى اينكه خانه، خانه باشد
يك عالمه قدمهاى خاموش
از تراس تا آشپزخانه،
از آشپزخانه تا اتاق خواب،
از اتاق خواب تا حمام،
از حمام تا دم در
بارها و بارها بايد تكرار شود.
تازه آن موقع مى شود
نشست و خيره شد
به خانه اى كه آرام
و در صلح به نظر مى رسد.
انگار نه انگار كه براى رسيدن
به اين ثبات و كون
كسى ساعتها راه رفته
و به هيچ جا نرسيده.
آرامش و ثبات
جايزه ى كسى است كه
راه مى رود.
بقيه اما فكر مى كنند
خانه خود به خود اداره مى شود. فكر مى كنند
داشتن غذايى آماده روى ميز و يخچال و فريزرى پر ،
طبيعى و عادى است.
تا وقتى كه خود خانه اى داشته باشند و بفهمند كه
معجزه اى اتفاق نمى افتد
مگر با راه رفتن.
آرام... ممتد و بى پايان.
از اين طرف به آن طرف
و براى ساعتهاى متمادى.
اين همه راه رفتن
فقط براى اينكه خانه
همين سكون را حفظ كند.
اين همه راه رفتن،
فقط براى حفظ يك سكون.
یک نفر باید عاشقانه
در خانه راه برود
و الا راه رفتن
از هر کسی بر میاید...
❤قدر دان این قدمها باشیم❤
🌹تقدیم به تمام مادران و خانمها🌹
❤😘
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
چه کسی شوم است؟
سُلطانی صبح زود برای شکار بیرون رفت.
مردی زشت برابر او ظاهر شد،
آن را به فال بد گرفت و
دستور داد تا او را حسابی بزنند. اتفاقاً شکار خوبی داشت و حیوانات زیادی شکار کرد و خوشحال
بازگشت.
یادش آمد که آن مرد فقیر را بدون دلیل اذیت کرده است به همین خاطر تصمیم گرفت
او را صدا کند و از او عذرخواهی کند.
دستور داد او را حاضر کنند،
وقتی آمد،
سُلطان از او عذر خواست
و خلعتی همراه با هزار درهم به او داد.
مرد گفت : ای سُلطان من خلعت و انعام نمیخواهم اما اجازه
بده یک سخن بگویم،
گفت: بگو.
گفت صبح اولین کسی را که تو دیدی من بودم و اولین کسی را که
من دیدم تو بودی،
امروزِ تو همه به شادی و طرب گذشت و روزِ من به رنج و سختی،
خودت انصاف بده،
بین ما دو تا کدام شومتر هستیم.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
👆👆👆👆👆👆
سلام این حرکت تو دنیا داره باب میشه و بشدت داره رواج پیدا میکنه و تو مدارس هم بچه ها رو همدیگه انجام میدن...
تا حالا دو نفر کشته داده
به بچه هاتون بگین حواسشون باشه و اینکار رو قبل بروز فاجعه اطلاع رسانی و پیشگیری کنیم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
گاهی برای رها شدن از زخم های زندگی
باید بخشید و گذشت
میدانم که بخشیدن کسانی که
از آنها زخم خورده ایم،
سخت ترین کار دنیاست...
ولی تا زمانیکه هر صبح
چشمان خود را با کینه باز کنیم و
آدمهای،خاطرات تلخ را زنده نگهداریم
و در ذهن خود هر روز محاکمهشان کنیم
رنگ آرامش را نخواهیم دید
گاه چشم ها را باید بست و
از کنار تمام بد بودنها گذشت...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
دوستان واقعا معذرت میخوام
خودم دلم بدرداومدازدیدن این صحنه های وحشتناک 😢😢
ولی واقعیتهای پیرامون ماست بایدبپذیریم
هرگز بخاطر لحظه ای لذت یک عمر رنج پشیمانی رومتحمل نشیم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
شایدبرای خیلیها سوال باشه 👇👇
👌 چرا ظالم ها سالم ترند؟
❓چرا بعضی آدم ها با کوچکترین گناهی تو همین دنیا مجازات میشن .
اما یه سری هر گناهی دلشون می خواد میکنن و روز به روز هم پیشرفت ؟؟؟
پس عدالت خدا کجاست !!
🌸✨ آدمها سه دسته اند :
عینک
ملحفه
فرش
وقتی یک لکه چایی بنشیند روی عینک بلافاصله آن را با دستمال کاغذی پاک می کنی
وقتی همان لکه بنشیند روی ملحفه می گذاری سر ماه که با لباسها و ملحفه ها جمع شود و همه را با هم با چنگ می شویی!
اما وقتی همان لکه بنشیند روی فرش میگذاری سر سال با دسته بیل به جانش می افتی .
خدا هم با بنده های مومنش مثل عینک رفتار می کند. بنده های پاک و زلال که جایشان روی چشم است تا خطا کردند بلافاصله حالشان را می گیرد (البته در دنیا و خفیف)
دیگران را به موقعش تنبه می کند آن هم با چنگ ...
و آن گردن کلفت هایش را می گذارد تا چرک هاشان جمع شود
قرآن کریم می فرماید: ما به کافران مهلت می دهیم تا بر کفر خویش بیافزایند...
و سر سال ( یا قیامت / یا هم دنیا و هم قیامت ) حسابی از شرمندگی شان در می آید✨
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❤️❤️❤️❤️❤️
دروغهاي مادرم
داستان من از زمان تولّدم شروع میشود. تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و
تهیدست و هیچگاه غذا به اندازه کافی نداشتیم. روزي قدري برنج به دست آوردیم تا
رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به
درون بشقاب من ریخت و گفت: "فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم. " و این اولین
دروغی بود که به من گفت.
زمان گذشت وقدري بزرگتر شدم. مادرم کارهاي منزل را تمام میکرد و بعد براي صید
ماهی به نهر کوچکی که درکنار منزلمان بود میرفت. مادرم دوست داشت من ماهی
بخورم تا رشد و نمو خوبی داشته باشم. یکدفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی
صید کند. به سرعت به خانه بازگشت وغذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوي من
گذاشت. شروع به خوردن ماهی کردم و اولی را تدریجاً خوردم.
مادرم ذرات گوشتی را که به استخوان وتیغ ماهی چسبیده بود جدا میکرد و میخورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است. ماهی دوم را
جلوي او گذاشتم تا میل کند. اما آن را فوراً به من برگرداند و گفت: "بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمیدانیکه من ماهی دوست ندارم"و
این دروغ دومی بود که مادرم به من گفت.
قدري بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه میرفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباس فروشی به
توافق رسید که قدري لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانمها بفروشد و در ازاء آن مبلغی دستمزد بگیرد.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
شبی از شبهاي زمستان، باران میبارید. مادرم دیرکرده بود و من در منزل منتظرش بودم. ازمنزل خارج شدم و در خیابانهاي مجاور به جستجو
پرداختم و دیدم اجناسی در دست دارد و به در منازل مراجعه میکند. ندا در دادم که، "مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیر وقت است و هوا سرد. بقیه
کارها را بگذار براي فردا صبح. لبخندي زد و گفت: "پسرم، من سردم نیست تو برو خانه " و اين هم دفعه سومی بود که، مادرم به من دروغ گفت.
به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام میرسید. اصرار کردم که مادرم با من بیاید. من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیرآفتاب سوزان، منتظرم
ایستاد. موقعیکه زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم. مرا در آغوش گرفت. در دستشلیوانی شربت دیدم که خریده بود که من
موقع خروج بنوشم. از بس تشنه بودم مقداري سرکشیدم تا سیراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و "نوش جان، گواراي وجود" میگفت. نگاهم
به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، مادر بنوش. گفت: "پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم. " و
این چهارمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
بعد از درگذشت پدرم، تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوه زنی که تمامی مسئولیت منزل بر شانهي او قرار گرفت. میبایستی تمامی نیازها را
برآورده کند. زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم. عموي من مرد خوبی بود و منزلش نزدیک منزل ما. غذاي بخور و نمیري برایمان
میفرستاد. وقتی مشاهده کرد که وضعیت ما روز به روز بدتر میشود، به مادرم نصیحت کرد که با مردي ازدواج کند که بتواند به ما رسیدگی نماید،
اگر چه مادرم هنوز جوان بود. اما زیر بار ازدواج نرفت و گفت: " من نیازي به محبت کسی ندارم... "، و این پنجمین دروغ او بود.
درس من تمام شد و از مدرسه فارغالتّحصیل شدم. بر این باور بودم که حالا وقت آن
است که مادرم استراحت کند و مسئولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید.
سلامتیش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمیتوانست به در منازل مراجعه کند. پس
صبح زود سبزيهاي مختلف میخرید و فرشی درخیابان میانداخت و میفروخت.
وقتی به او گفتم که اینکار را ترك کند که دیگر وظیفهي من بداند که تأمین معاش
کنم. قبول نکرد و گفت: "پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازهي کافی
درآمد دارم. " واین ششمین دروغی بود که به من گفت.
درسم را تمام کردم و وکیل شدم. ارتقاء رتبه یافتم. یک شرکت آلمانی مرا به خدمت
گرفت. وضعیتم بهتر شد و به معاونت رئیس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من
رویکرده است. در رؤیاهایم آغازي جدید را میدیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ادامه👇👇👇👇👇👇👇
ادامه داستان دروغ های مادرم
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
به سفرها میرفتم. با مادرم تماس گرفتم و دعوتش
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
کردم که بیاید و با من زندگی کند. اما او که نمیخواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت: "فرزندم، من به خوشگذرانی و زندگی راحت عادت ندارم. " و
این هفتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید. به بیماري سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و درکنارش باشد. اما چطور میتوانستم
نزد او بروم که بین من و مادرعزیزم شهري فاصله بود. همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم. دیدم بر بستر بیماري افتاده است. وقتی رقّت حال
مرا دید، تبسمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همهي اعضاء درون را میسوزاند. سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادري نبود که
من میشناختم. اشک از چشمم روان شد. اما مادرم درمقام دلداري من برآمد و گفت: "گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردي احساس نمیکنم. " واین
هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را برهم نهاد و دیگر هرگز برنگشود. جسمشاز درد و رنج این جهان رهایی یافت...
این سخن را با جمیع کسانی میگویم که در زندگی شان از نعمت وجود مادر برخوردارند. این نعمت را قدر بدانید قبل از آنکه از فقدانش محزون
گردید و این سخن را با کسانی میگویم که از نعمت وجود مادر محرومند. همیشه به یاد داشته باشید که چقدر به خاطر شما رنج و درد تحمل کرده
است و از خداوند متعال براي او طلب رحمت و بخشش نمایید.
مادر دوستت دارم. خدایا او را غریق بحر رحمت خود فرما همانطور که مرا از کودکی تحت پرورش خود قرارداد.
شب بتی چون ماه در برداشتن**صبح، از بام جهان چون آفتاب روي گیتی را منور داشتن.
تاج از فرق فلک برداشتن جاودان آن تاج بر سرداشتن در بهشت آرزو ره یافتن.
تا ابد در اوج قدرت زیستن لذت یک لحظه مادر داشتن.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💚💚💚💚💚💚
. فیلم کوتاهِ "من تو هستم"...
اثر "میلس دپنسینس"...
این فیلم در ۲ دقیقه چگونگی انتقال احساسات میان انسانها را به تصویر میکشد، همان سخن مولانا «این جهان کوهست و فعل ما ندا» - هرچه بکارید همان را برداشت میکنید...
ما در جهانی هوشمند زندگی میکنیم که کوچکترین خوبی ها و بدی های ما رو با قدرتی بیشتر به خودمون برمیگردونه...
این قانون بقای انرژی هست
مأموريت شما:
ارسال این کلیپ به 2 نفر برای ساختن جهانی زیباتر. منتظر بازگشت تأثير همین حرکتتونم باشید....👆👆👆👆👆👆 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️چگونه با غرائز جنسی برخورد کنیم ؟
🔹️غرائز مثل کپسول گاز هستند که اگر از طریق صحیح وارد اجاق گاز شود ، نتیجه اش حرارت و پخت و پز است ، ولی اگر بدون کنترل باشد ، انفجار و خطر را در پی خواهد داشت. پس نه سرکوب و نه رها کردن غرائز ، بلکه کنترل و مهار.
🔹️خود آرایی برای زن یک غریزه است ، این غریزه اگر در خانه به کار گرفته شود زندگی را شیرین و پر محبت خواهد کرد ، اما اگر این خود آرایی در خیابان انجام گرفت ، سبب متزلزل کردن خانواده های دیگر خواهد شد.
🔸️مردی که در خیابان صدها زن آرایش کرده می بیند ، وقتی به خانه برمی گردد نسبت به همسر خود علاقه چندانی نشان نمی دهد ، زیرا جلوه های خیابانی علاقه او را نسبت به همسرش متلاشی کرده است.
#حاج_آقا_قرائتی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#تربیتی
👇۷ قانون برای نه گفتن به کودک:
👦🏻حواس کودکتان را پرت کنید.
وقتی در حال انجام کار اشتباهی است٬ به او بگویید : بیا یک کار جدید کنیم ، یا بگویید: بیا ببین دارم چه کار میکنم!
👧🏻فقط وقتی کودکتان در حال صدمه زدن به خود یا دیگری بود به او نه بگویید و از او بخواهید کاری را انجام ندهد.
👦🏻 از افعال مثبت استفاده کنید.
مثلا به جای اینکه بگویید با دستان خیس کتاب را ورق نزن بگویید : دست هایت را خشک کن بعد کتاب را ورق بزن
👧🏻محدودیت های کودک را اعلام نکنید ؛ در عمل نشان دهید. مثلا وقتی در حال بهم ریختن کشو برای پیدا کردن یک لباس است به جای اینکه بگویید کشو را بهم نریز٬ بگویید : بعد از کارت کشو را مرتب کن.
👦🏻به فرزندتان حق انتخاب دهید. به جای اینکه بگویید : نه امروز پارک نمی رویم ، بگویید: به جای پارک رفتن برویم دوچرخه سواری یا استخر؛ یکی را انتخاب کن
👧🏻قوانین را برای او از قبل مشخص کنید تا مجبور نباشید مرتب به او نه بگویید.
👦🏻حرف خود را عوض نکنید فرزندتان باید یادبگیرد که نه٬ به معنی نه است و هیچ جیز نمیتواند آن را عوض کند.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_صد_و_پانزدهم_دالان_بهشت 🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
بدون چون و چرا قبول کردم ولی چند لحظه بعد یادم افتاد که چند روز است قرار بوده با مریم به خانه اکرم خانم بروم تا با مهتاب، که دوباره به قهر آمده بود تهران، حرف بزنیم. به مادر گفتم: من می رم خانه اکرم خانم و شب همون جا می مونم. شما نگران من نباشین.
از مادر که خداحافظی می کردم، بوسیدمش و گفتم: خوش بگذره. نگو خوش بگذره، بگو خدا حاجتت رو بده. این همه راه توي این گرما نمی رم که خوش بگذرونم، دعا کن خدا حاجتم رو بده. می دانستم حاجتش چیست و براي این که سر حرف باز نشود، گفتم: باشه دعا می کنم.
مادر دوباره گفت: مهناز، حالا امشب هم اگه نرفتی عیبی نداره. فردا حتماً برو خونه امیر. زهرا خانم سه روزه بیمارستانه،زشته، ثریا دلخور می شه. برو یک سري بزن، یک حالی بپرس. ناسلامتی خواهر امیري، دختره،برادرش که نیست، خواهر و برادر دیگه ام که نداره، درسته تو هم چشمتو رو هم بگذاري؟! راست می گفت. پس به مادر قول دادم و راه افتادم. طفلک زهرا خانم، روز به روز حالش بدتر شده بود تا این که کلیه هایش از کار افتاده بود و سه روز بود در بیمارستان بستري شده بود و من فقط تلفنی از امیر و ثریا حالش را پرسیده بودم. حالا که جواد هم نبود، مسلماً به ثریا سخت می گذشت. فکر کردم فردا هر طور شده به ملاقاتش می روم.بعد از این که کارمان تمام شد، همراه مریم راهی خانه اکرم خانم شدیم. توي خیابان همان طور که منتظر تاکسی بودیم، یکدفعه چشمم به تابلویی افتاد که جلوي مرکز انتقال خون با خط قرمز نوشته بودند :
نیاز فوري به گروه خونی B . +خون من هم B +بود. براي اولین بار و ناگهانی دلم خواست بروم خون بدهم، حالا از من اصرار بود و از مریم انکار که می گفت: تو خونت کجا بود؟! بیا بریم.
من که حرصم گرفته بود، با لج گفتم: انگار در مورد پشه حرف می زنه، بیا بریم ببینی خونم کجا بود؟! مریم غرغرکنان به دنبالم آمد و بالاخره موفق شدم خون بدهم.
مریم به شوخی به خانمی که کیسه خون را می برد گفت: خانم رویش بنویسین خون یک آدم
لجبازه، اگه کسی خواست و قبول کرد بهش بزنن.
از جایم که بلند شدم، سرم گیج رفت و از آن جا که هیچ وقت آبمیوه دوست نداشتم، نتوانستم آب میوه اي که برایم آورده بودند بخورم. به اصرار مریم که روبروي بیمارستان یک بستنی فروشی دیده بود، مجبور شدم همراهش بروم و یک ظرف بزرگ بستنی را که در حالت عادي بیش تر از شش تاهفت قاشق نمی توانستم بخورم، به قول مریم – کوفت کنم - . خودش فالوده خورد و براي من بیچاره بستنی گرفت و همان بستنی هم بود که مسمومم کرد و آن شب به جاي حرف زدن با مهتاب، مریض شدم و قوز بالاي قوز براي آن ها. تا صبح از بس حالم به هم خورد، نگذاشتم کسی بخوابد. فرداي آن روز رنجور و مریض و در حالی که مدام به مریم بد و بیراه می گفتم، آمدم سرکار، به این امید که حالم با آب قند و عرق نعنایی که خورده بودم بهتر شود ولی نشد. تا نزدیک ظهر حالم خراب بود و آخر سر دیدم فایده اي ندارد. براي همین به مریم گفتم می رم درمانگاه. دکتر تشخیص مسمومیت داد و برایم سرم نوشت. ولی من که حوصله نداشتم دو سه ساعت آن جا بخوابم، از درمانگاه بیرون آمدم و فکر کردم حالا که مادر نیست بهتر است به خانه امیر بروم.می دانستم که ثریا سرم را برایم میزند. چون دیده بودم آمپول و سرم زهرا خانم را می زند. این بود که با آن حال خراب، راهی خانه امیر شدم و آخرین قوایم هم با دیدن محمد تمام شد و از حال رفتم. مریم به شوخی به خانمی که کیسه خون را می برد گفت: خانم رویش بنویسین خون یک آدم
لجبازه، اگه کسی خواست و قبول کرد بهش بزنن.
از جایم که بلند شدم، سرم گیج رفت و از آن جا که هیچ وقت آبمیوه دوست نداشتم، نتوانستم آب میوه اي که برایم آورده بودند بخورم. به اصرار مریم که روبروي بیمارستان یک بستنی فروشی دیده بود، مجبور شدم همراهش بروم و یک ظرف بزرگ بستنی را که در حالت عادي بیش تر از شش تاهفت قاشق نمی توانستم بخورم، به قول مریم – کوفت کنم - . خودش فالوده خورد و براي من بیچاره بستنی گرفت و همان بستنی هم بود که مسمومم کرد و آن شب به جاي حرف زدن با مهتاب، مریض شدم و قوز بالاي قوز براي آن ها. تا صبح از بس حالم به هم خورد، نگذاشتم کسی بخوابد. فرداي آن روز رنجور و مریض و در حالی که مدام به مریم بد و بیراه می گفتم، آمدم سرکار، به این امید که حالم با آب قند و عرق نعنایی که خورده بودم بهتر شود ولی نشد. تا نزدیک ظهر حالم خراب بود و آخر سر دیدم فایده اي ندارد. براي همین به مریم گفتم می رم درمانگاه. دکتر تشخیص مسمومیت داد و برایم سرم نوشت. ولی من که حوصله نداشتم دو سه ساعت آن جا بخوابم، از درمانگاه بیرون آمدم و فکر کردم حالا که مادر نیست بهتر است به خانه امیر بروم.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است
🔺️ بحث شیرین سیاسی در تاکسی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔹️امروز سوار تاکسی شدم ، تا نشستم ، دیدم طبق معمول ، راننده و مسافرا دارن بحث سیاسی میکنن ، دیگه از بحث گذشته بود ، داشتن دعوا میکردن.
مسافر میگفت وضعیت بدتر از این نمیشه.
راننده هم میگفت خودت رفتی شعار دادی مرگ بر شاه. مسافر داد زد نه من نگفتم مرگ بر شاه ، دوتا فحش هم داد.
🔸️منم از اونجایی که تنم کمی میخاره ، یه حرکت انتحاری زدم و وسط دعوا گفتم ما الانم میگیم مرگ برشاه. منتظر بودم دو تا فحش هم بمن بدن.
بعد به بیاناتم ادامه دادم و گفتم: چیه همه جا دارن آه و ناله میکنن که انگار بدبختترین مردم جهانیم و افتضاحترین دوره تاریخ ایران رو داریم سپری میکنیم، مشکل ما اینه تاریخ کشور خودمونو بلد نیستم و خودمونو با تاریخ سوئیس مقایسه میکنیم.
🔹️راننده هم هی تایید میکرد و میگفت احسنت. حالا همیشه رانندهها در نقص اپوزوسیون بودنا ، این یکی انقلابی بود.
منم شیر شدم ادامه دادم و گفتم:
همین صد سال پیش تو ایران قحطی اومد ، روز به روز مردم میمردن، تو خیابونا اگه راه میرفتی مردههارو میدیدی روهم افتادن ، فرصت دفن کردنشون هم نبود ، بچههای برهنه که پوست به استخونشون چسبیده بود التماس میکردن یه تیکه نون بهشون بدن.
گربه ، سگ ، کلاغ و حتی موش دیگه پیدا نمیشد. بدتر از این ، که قلب آدمو به درد میاره این بود که یه سری اجساد مردهها رو میخوردن و بدتر از اون یه سری بچههای کوچیکو میدزدیدن میکشتن و میخوردن. دیگه بدترشو نمیگم.
🔹️این قحطی همزمان با جنگجهانی اول بود و ایران با اینکه اعلام بیطرفی کرده بود بازهم انگلیسها و روسها اومدن تو ایران ، که با آلمانها مقابله کنن ، چون خاک ایران بهترین جا بود.
چیزی که آدمو داغون میکنه اینهکه مردم ایران از قحطی داشتن میمردن ، انگلیسیها گندم و مواد غذایی ایرانیارو احتکار کرده بودن برای نظامی های خودشون. اصلا یکی از عوامل تشدید قحطی همین احتکار منابع غذایی توسط انگلیس بود.
طی این قحطی حدود 9میلیون نفر کشته شدن که نصف جمعیت ایران بود. ایران قبل از قحطی حدود 20میلیون جمعیت داشت.
🔸️چه ذلتی بالاتر از این؟
شاه قاجار هم انقدر ضعیف بود که نمیتونست چیزی بهشون بگه ، تازه خودشم احتکار کرده بود.
خدایی الان وضعیت بدتره؟ آیا در بدترین وضعیت تاریخ ایرانیم؟ یا در وضعیتی از عزت هستیم که طی هزاران سال اخیر اینطوری نبودیم
🔹️بعد میگیم آقا موشک و قدرت نظامی میخوایم چیکار؟ اقتصادو بچسب. خب قدرت نداشته باشی کشورت مث صدسال پیش کاروانسرا میشه ، هرکی بخواد میاد، میچاپه و میبره.
البته قبول داریم که وضعیت اقتصادی کشور وضع خوبی نداره ، ولی با تدبیر و تلاش قابل اصلاحه. ولی ذلت و زبونی باهیچی قابل اصلاح نیست
🔸️خلاصه اینجا اون مسافر مخالف پیاده شد ، درماشینم کوبید بههم. منم میخواستم کمکم پیاده شم گفتم مردم همه غُر میزنن و از دزدیها و بقیه مشکلات ناراحتن که حق دارن ولی بعضاً خودشونم به دیگران رحم نمیکنن و جاهای دیگه سر مردمو کلاه میذارن ، راننده گفت بله دقیقا درسته.
جالب اینجا بود که وقتی پیاده شدم بقیه پولمو داد دیدم 500 تومن بیشتر برداشته😑😂خداشاهده
👤حسین دارابی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d