eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.5هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️مادر که می شوی تمام زندگیت می شود دعا و التماس و خواهش از خدا برای عاقبت به خیر شدن فرزندت... ❤️مادر که می شوی بهترین هدیه برایت میشود سلامتی جسم و روح بچه ات... ❤️مادر که می شوی بیشتر فکر می کنی به مادرت... مادربزرگت... مادر مادربزرگت و اینکه آنها چه سختی ها کشیده اند و چه آرزوهایی داشته اند… ❤️مادر که می شوی غم و اندوه و شادی ات هم، رنگ دیگری میگیرد و همه اینها گره میخورد به حال فرزندت... ❤️مادر که می شوی کوه های تمام عالم بر سرت خراب میشود وقتی به اندازه نیش سوزنی در پای فرزندت میرود… ❤️مادر که می شوی صبور میشوی و باحوصله انگار نه انگار که تا همین دیروز بی حوصله ترین آدم روی زمین بودی... ❤️مادر که می شوی خوابت هم با خواب فرزندت تنظیم میشود انگار نه انگار که تا دیروز خوابت از خواب زمستانی خرس ها هم سنگین تر بود… ❤️مادر که می شوی ذوق زده ترین انسان دنیا میشوی با هر کار عادی فرزندت... ❤️مادر که می شوی دل نگران تمام مادرهای زجر کشیده دنیا می شوی و غبطه میخوری به آنها که فرزندشان را در راه خدا دادند... ❤️مادر که می شوی نگاهت هم مادرانه می شود، عمیق و دقیق و عاشق و اشکبار... ❤️و مادر که می شوی دلت تنگ میشود برای مادرت و روزهایی که یادت نمی آید در دلش چه ها گذشته... ❤️تقدیم به همه مادران مهربان سرزمینم ❤️ تقدیم به مادرمرحومم که امروزروزتولدش است.تولدت مبارک مادر https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
فال روز در روز ۵ آذر ۱۴۰۰ فروردین:🌖 امروز تمایل شما برای صحبت کردن درباره موضوعات مختلف به این معنی نیست که شما واقعا می خواهید به واقعیت اصلی آنها پی ببرید. نیت شما ممکن است محترمانه باشد اما هنوز قادر نیستید زمانی که با خود و احساسات تان درگیرهستید ، حصاری دور خود ایجاد کنید که دیگران نتوانند به آن راهی پیدا کنند. اگر احساس جدا بودن و منزوی بودن می کنید دیگران را سرزنش نکنید. در عوض ، افکارتان را با دیگران در میان بگذارید البته با آنهایی که بهشان اعتماد دارید.   اردیبهشت : 🌖 امروز به نظر می رسد دوستان شما همان جور فتار می کنند که شما می خواهید ، به طوری که نمی توانید آنها را نادیده بگیرید. نظرات خوش بینانه شما به شما اجازه می دهد که در زمانی که دیگران شرایط سختی دارند با آنها همکاری داشته باشید. اما تا زمانی که نتوانید بفهمید که در سرتان چه می گذرد ناملایمات روحی تان ادامه خواهد داشت. بعضی اوقات احساسات سرکش شما طغیان می کند ، از این بابت خودتان را سرزنش نکنید.   خرداد : 🌖 ممکن است امروز اصرار زیادی داشته باشید که کار خوبی انجام دهید که دیگران نتوانند کمک کنند اما آنها به شما توجه دارند حتی اگر آن طور که گفته اید از مرکز توجه بودن اجتناب کنید. این شبیه این است که شما پیغام های مختلفی بدهید که ممکن است آن را بعدا انکار کنید. این آن چیزی نیست که شما امروز می گویید ، بلکه درباره آن چیزی است که نگفته اید. دوباره فکر کنید. بهتر است که افکارتان را با دیگران در میان بگذارید به جای اینکه آنها پنهان کنید.   تیر : 🌖 تعلقات عاطفی که نسبت به شخص خاصی دارید ممکن است امروز بزرگ تر آن چیزی که هست به نظر برسد. اگر چه این خوب نیست که خود را به خاطرآن حساس و آسیب پذیر نشان بدهید و و تمایلات عاشقانه خو د را با او قسمت کنید. این امکان وجود دارد که بتوانید او را به خود جذب کنید. اما آن را عرضه نکنید ، اول رضایت او را به دست آورید وبعد ببینید چه اتفاقی می افتد.   مرداد :🌖 امروز شما طوری محافظه کارانه رفتار می کنید که کسی بویی ازاحساس شما نبرد. در ظاهر به نظر می رسد که بسیار با موقعیت های زندگی تان درگیر هستید. مردم اطراف شما ممکن است تحت تاثیر نظرات مثبت شما و ژست بخشنده شما قرار بگیرند. با این وجود ، شما ممکن است ضربه غیر قابل انتظاری را تجربه کنید که نتوانید تکان بخورید. اما حالا ، خوب است که در هر دو جهان زندگی کنید و به این ترتیب ، قادر خواهید بود که این دو واقعیت غیرقابل مقایسه را در طی زمان با هم ترکیب کنید.   شهریور : 🌖 امروز نمی خواهید که کسی در کار شما دخالت کند به خاطر اینکه می دانید که چه باید بکنید و فقط می خواهید که با نظر خودتان به جلو بروید. فکر می کنید اگر زمانی را برای توضیح دادن به دیگران بگذارید فقط نوعی اتلاف وقت با ارزش شما است. با این همه ، خوب نیست که کسانی را که جزیی از زندگی شما هستند با این کار دلسرد کنید. راهی پیدا کنید که تمرکز شما را افزایش دهد بدون اینکه مجبور باشید با عشق تان به هم بزنید یا آن چیزهایی را که در دسترس شما هستنداز دست بدهید. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فال‌ روز در روز ۵ آذر ۱۴۰۰   مهر : 🌖 بعضی وقت ها شما آسان گیرتر از چیزی که همیشه هستید ظاهر می شوید. به هر حال ، امروز ، شما مایل هستید که دیگران را از سر راه تان کنار بزنید فقط به خاطر اینکه زمان برای خودتان لازم دارید.اما این به این معنی نیست که شما اجتماعی نیستید. بلکه به این خاطر است که دوست ندارید یک شیاد را جلوی دیگری بیندازید تا احساس خوبی داشته باشد. سعی نکنید اعمال تان را توجیه کنید ، فقط سعی کنید زمانی که با دیگران مهربان هستید این احساس واقعی و درست باشد.   آبان : 🌖 امروز ممکن است از اینکه بخت به شما رو کرده است احساس بسیار خوبی داشته باشید. خوشبختانه ، شما توانایی این را دارید که احساسات پیچیده و سخت خود را به افکار الهام بخش تبدیل کنید. تقسیم کردن آرزوهای آینده تان با دیگران می تواند برای آنها تشویق کننده و دلگرم کننده باشد و در نهایت باعث می شود که راجع به خودتان احساس بهتری داشته باشید.   آذر : 🌖 اتصال هم زمان خورشید و عطارد در نشان شما افتاده است ، که هدایای الهام بخشی را که شما به دیگران داده بودید به یاد شما می آورد. شما دیدگاه خوش بینانه ای به زندگی دارید و راه مخصوصی برای اینکه ایده هایی که برای آینده دارید عملی کنید. دلیلی وجود ندارد بخواهید که زمان را عقب برگردانید تا زمانیکه به سختی هایی که در راه تان وجود دارد اشراف داشته باشید. زندگی کردن روی جنبه های منفی زندگی امیدوار کننده نیست ، اما انکار کردن آنها می تواند بسیار مشکل تر باشد.   دی : 🌖 اقرار نظرات پایداری که درباره دوستان تان دارید می تواند واقعا رابطه تان را با همدیگر بهتر کند. پنهان کردن احساسات تان می تواند یک چرخش منفی حتی نسبت به بهترین روابط داشته باشد. زمانی که یک دوستی عمیق با حقیقت پابرجا می ماند ، مهم نیست که آن چیست. به عقب برنگردید ، بالاخره ، نظرات شما به مشکلات پر دردسری که باید از آن عبور کنید اعتنا نمی کند.   بهمن :🌖 سپری کردن اوقات تان با همکاران و یا دوستان ، می تواند امروز تجربه نشاط آور و پر انگیزه ای باشد. این می تواند دقیقا همان چیزی باشد که شما نیاز داشتید تا بر احساسات منفی تان غلبه کنید ، مخصوصا اگر اخیرا دچار افسردگی جزیی شده باشید. تقسیم کردن رویاهای امیدوار کننده خود با دیگران به نظرات منطقی نیاز ندارد. مجبور نیستید که هر چیزی را برای دیگران توضیح بدهید. ذهن تان را به ممکن ها باز کنید و از حمایت های مثبت دوستان خود لذت ببرید.   اسفند : 🌖 دلسوزی شما می تواند یکی از بهترین قدرت های شما باشد. در حالی که می تواند منبع نگرانی های شما هم باشد. توانایی شما برای همدردی کردن با دیگران نعمتی است از جانب خدا مگر آنکه نتوانید مرزی برای حد سلامتی خود تشکیل دهید و اثر آن را خنثی کنید. حتی اگر نیت های شما خوب باشد ، احساس کردن درد دیگران الزاما تنها راه عکس العمل نشان دادن به اخبارهای سخت و دشوار نیست. هر کاری می توانید برای مفید بودن بکنید و حرکت کنید. این می تواند همه آنهایی را که درگیر هستند را خلاص کند. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
چند کلمه برای آنهایی که امروز تولدشان است   🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖 دوست عزیزی که امروز ۵ آذر به دنیا آمده‌اید، تولدتان مبارک. شما اگر به دمدمی مزاجی و بی قراری های درونی خود غلبه کنید می توانید دیگران را با توانایی هایتان به راحتی تحت تأثیر قرار دهید. امسال باید نسبت به همیشه با احتیاط بیشتری رفتار کنید، مخصوصا وقتی که پای مسائل مادی در میان باشد. هر چند دوره ی نسبتا خوبی را در پیش دارید و حمایت دوستان و اعضای خانواده تان را نیز در اختیار دارید، رفتارهای از روی بی فکری و تصمیمات عجولانه عواقب خوبی برایتان نخواهند داشت. سعی کنید با رابطه برقرار کردن با افرادی که اعتقادات مذهبی و معنوی محکمی دارند آرامش درونی خود را تأمین کنید. آنهایی که در زمینه ی معاملات و بازاریابی فعالیت دارند موقعیت های بسیار خوبی پیش رو دارند و از لحاظ حرفه ای پیشرفت خواهند کرد. آنهایی که قصد ازدواج دارند امسال شانس زیادی برای پیدا کردن نیمه ی گمشده ی خود خواهند داشت. آنهایی که بیماری های مزمن دارند باید به رژیم غذایی و سلامت خود اهمیت بیشتری بدهند. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فال حافظ روزانه جمعه ۵ آذر 🌸🌸🌸🌸 فال حافظ امروز متولدین فروردین : اگر چه باده فرح بخش و باد گل‌بیز است به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است تعبیر: زمانه روی بد خود را به تو نشان داده است. همه چیز را از تو پنهان کرده به فتنه ها توجه نداشته باش، فعلا" سیر نزولی را طی می کنی و این برایت دردآور است. برای رهایی از این ورطه، عاقلانه رفتار کن، صبور باش و سعی کن خطایی نکنی. فال حافظ امروز متولدین اردیبهشت : گل در بر و می در کف و معشوق به کام است سلطان جهانم به چنین روز غلام است گو شمع میارید در این جمع که امشب در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است تعبیر: بخت بسیار خوبی نصیبتان شده که از خوبی زبانزد خاص و عام است. او در همه حال با شماست و لحظه ای از شما جدا نمی شود. دل ویرانه تان را سامان می بخشد. محبت خودتان را از او دریغ نکنید. در ایام بهار خبر خوبی به شما می دهند که باعث خوشحالی شما خواهد شد. فال حافظ امروز متولدین خرداد : بی مهر رخت روز مرا نور نماندست وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست تعبیر: انسان تنها زندگی بی روح و تاریکی دارد. آرزویی را که در دل می پروری هرچند غیر ممکن به نظر میرسد ولی با اندکی صبر و درایت مشکلات ان قابل حل است و ارزویت دست یافتنی. ناامید مباش و دست از طللب مکش و به خدا توکل کن. 🍀🍀🍀🍀 فال حافظ امروز متولدین تیر : دل من در هوای روی فرخ بود آشفته همچون موی فرخ بجز هندوی زلفش هیچ کس نیست که برخوردار شد از روی فرخ تعبیر: آنقدر در حال و هوای یار به وصال فکر کرده ای که زندگی را فراموش کرده و تمام سختی ها را به جان خریده ای. دل دیده ات را با گریه به تاراج داده دیگر اشکی باقی نمانده است. هر چه مقدر و قسمت باشد همان می شود. امیدت را هیچ وقت از دست نده چون خداوند ارحم و الراحمین است. فال حافظ امروز متولدین مرداد : در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است صراحی می ناب و سفینه غزل است نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس ملالت علما هم ز علم بی عمل است تعبیر: قدر جوانی خویش را بدانید. فرصتهای طلایی را یکی یکی دارید از دست می دهید. به یار خود اعتماد کنید. با چشم عق به دور دست نگاه کنید. با یک اتفاق کوچک میدان را ترک نکنید. مقاوم باشید اگر هنری دارید آن را نشان بدهید که به نفع شماست و هوشیاری بهترین روش برای پیروزیتان می باشد. فال حافظ امروز متولدین شهریور : لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است وز پی دیدن او دادن جان کار من است شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز هر که دل بردن او دید و در انکار من است تعبیر: به درگاه خداوند دست نیاز بلند کرده ای و عاجزانه طلب مراد می کنی. دنبال طبیبی برای درمان دل بیمار خود هستی. حاضری برای رسیدن به مقصود جان خود را هم فدا کنی. بالاخره فیض رحمت خداوندی شامل حالت می شود. روزگار تلخ برایت شیرین شده، نسیم بهاری هم دل سرد و بی روح تو را به گلزاری مصفا مبدل خواهد ساخت. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فال حافظ روزانه جمعه ۵ آذر 🍁🍁🍁🍁 فال حافظ امروز متولدین‌ مهر : دلی که غیب نمای است و جام جم دارد ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد به خط و خال گدایان مده خزینه دل به دست شاهوشی ده که محترم دارد تعبیر: تو که خودت به همه چیز واقف هستی پس چرا غصه می خوری. کاری نکن که احترام خودت را از دست بدهی. سرمایه ی اندک تو تبدیل به بزرگترین سرمایه ها خواهد شد. و این بخاطر تدبیر و عقل خودت می باشد. تو از خدا طلب کن او هم به تو کرم می کند. فال حافظ امروز متولدین آبان : دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست تعبیر: تو به دنبال دل رفته ای و عاقلانه عمل نمیکنی. به شخصی دل بسته ای که به تو اعتنایی نمی‌کند، اما غمگین نباش و تصمیم عاقلانه بگیر. تقدیر،کار خود را خواهد کرد. فال حافظ امروز متولدین آذر : آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین کس واقف ما نیست که از دیده چه‌ها رفت تعبیر: حرفی زده ای که عده ای از تو رنجیده اند، دل آنها را بدست بیاور، حتی اگر فکر میکنی کمی دیر شده بدان که ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است و الان هم دیر نیست. ❄️❄️❄️❄️ فال حافظ امروز متولدین دی : حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست پنج روزی که در این مرحله مهلت داری خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست تعبیر: مسائل کوچک را بزرگ نکن. چند صباحی را که زنده ای خوش باش و از زندگیت لذت ببر و به خاطر مسائل کوچک خود را آزار نده. قدری نیز عاقبت اندیش باش. فال حافظ امروز متولدین بهمن : المنه لله که در میکده باز است زان رو که مرا بر در او روی نیاز است رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم با دوست بگوییم که او محرم راز است تعبیر: خداوند نعمت و رحمت زیادی به تو ارزانی داشته و آنچه را که احتیاج داری فراهم نموده است، پس مغرور نباش. او از حال تو آگاه است. رازی در سینه داری و میخواهی با کسی درد و دل کنی، اما قبل از مطرح کردن رازت،مطمئن شو که آن شخص خیرخواه و رازدار است. فال حافظ امروز متولدین اسفند : ساقی ار باده از این دست به جام اندازد عارفان را همه در شرب مدام اندازد ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد تعبیر: نوبتی هم باشد نوبت توست که موفقیت شامل حالت شود و از این پیروزی اطرافیانت نیز بی بهره نمانند. مواظب دور و بر خودت باش عده ای می خواهند که چوب لای چرخ تو بگذارند. تو کوشش خودت را بکن، خداوند حیله ی آنها را خنثی می کند. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
کلمه GMO FREE روی کیسه‌های برنج وارداتی یعنی این محصول عاری از برنج تراریخته است. برخی‌ها با ارسال این تصاویر به اشتباه نوشته‌اند برنج تراریخته در بازار هست! زیرا فقط کلمه GMO را می‌بینند ولی FREE را دقت نمی‌کنند که معنی آن این‌ست: عاری از تراریخته روی هر محصولی اگر GMO دیدید یعنی تراریخته است ولی FREE GMO یعنی: تراریخته نیست و فقط ۵ مورد وارداتی شامل: ذرت؛ روغن‌های نباتی سویا، ذرت، کلزا و پنبه تراریخته است. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
📸 لبخند سنجاقک 🔹جالب است بدانید که امروزه بیش از ۳۰۰۰ گونه سنجاقک در جهان وجود دارد و فسیل‌های بزرگی از سنجاقک‌های دوران باستان از ۳۲۵ میلیون سال پیش کشف شده است. سنجاقک‌ در ژاپن نماد قدرت، شجاعت و شادی است. عکاس: احسان جزینی https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
*🦋«««««﷽»»»»»*🦋 *🐝گناه کشتن حیوانات وحشی در طبیعت🐇* *از نظر شرع مقدس کشتن حیوانات وحشی که بی‌آزار هستند و ضرری برای ما ندارند، کاری به کار ما ندارند ممنوع است. چرا اگر حیوانی به شما ضرر می‌زند یا احتمال دارد ضرر بزند مثل یک مار یا عقربی که توی خونه خودتون می‌بینید، شرع هم به تایید عقل می‌گوید:* *اقتل الموذی قبل ان یوذی*. *اما اگر همین مار و عقرب را در صحرا دیدید که برای شما خطری نداشتند و به شما حمله نکردند، حق ندارید آن‌ها را بکشید* *بعضی‌ها وقتی که وارد طبیعت می‌شوند بخاطر تفریح و خوشگذرانی حیوانات وحشی و پرندگان را می‌کشند* *حضرت رسول الله صلی الله علیه وآله فرمودند:* *اگر کسی گنجشکی را بیهوده بکشد، روز قیامت آن گنجشک در پیشگاه خدا فریاد می‌زند (و شکایت می‌کند) می‌گوید: فلانی مرا بیهوده کشت بدون آن که از این کشتن، سودی ببرد❗* *📚بحارالانوار، ج 64، ص 4* *میازار موری که دانه کش است* *که جان دارد و جان و شیرین خوش است* *📚بوستان سعدی* *📣🔻با نشر مطلب در ثواب آنها سهیم باشید* https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠💠💠🆔💠💠💠
💠داستان آموزنده💠 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 *📌موضوع: دلِ واعظ❗* ‌روزی واعظی به مردمش می گفت: ای مردم! هر کس دعا را از روی اخلاص بگوید، می تواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه می‌رود. جوان ساده و پاکدل، که خانه اش در خارج از شهر بود و هر روز می بایست از رودخانه می گذشت، در پای منبر بود. چون این سخن از واعظ شنید، بسیار خوشحال شد. هنگام بازگشت به خانه، دعا گویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت... روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری می کرد. آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند. روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند. واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او به راه افتاد. چون به رودخانه رسیدند، جوان "دعا" گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت، اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام بر نمی داشت... جوان گفت: "ای بزرگوار!تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین می‌کنم پس چرا اینک برجای خود ایستاده ای، دعا را بگو و از روی آب گذر کن! واعظ، آهی کشید و گفت: حق، همان است که تو می گویی، اما دلی که تو داری، من ندارم. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ☘️🌸☘️🌹☘️🌸☘️🌹☘️
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣5⃣2⃣ #فصل_نوز
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣6⃣2⃣ نشستم پایین پایش و آرام گریه کردم و گفتم: «سهم من همیشه از تو همین قدر بود؛ آخرین نفر، آخرین نگاه.» پدرشوهر و مادرشوهرم بی تابی می کردند. از شهادت ستار فقط دو ماه گذشته بود. این دومین شهیدشان بود. برادرهای صمد تابوت را برداشتند و گذاشتند توی آمبولانس. خواستم سوار آمبولانس بشوم، نگذاشتند. اصرار کردم اجازه بدهند تا باغ بهشت پیشش بنشینم. می خواستم تنهایی با او حرف بزنم، نگذاشتند. به زور هلم دادند توی ماشین دیگری. آمبولانس حرکت می کرد و ما دنبالش. صمد جلوجلو می رفت، تندتند. ما پشت سرش بودیم، آرام و آهسته. گاهی از او دور می شدیم. گمش می کردیم. یادم نمی آید راننده چه کسی بود. گفتم: «تو را به خدا تندتر بروید. بگذارید این دم آخر سیر ببینمش.» راننده آمبولانس را گم کرد. لحظه آخر هم از هم دور بودیم. دلم تنگ بود. یک عالمه حرف نگفته داشتم. می خواستم بعد از نه سال، حرف های دلم را بزنم. می خواستم دلتنگی هایم را برایش بگویم. بگویم چه شب ها و روزها از دوری اش اشک ریختم. می خواستم بگویم آخرش بدجوری عاشقش شدم. به باغ بهشت که رسیدیم، دویدم. گفتم: «می خواهم حرف های آخرم را به او بگویم.» چه جمعیتی آمده بود. تا رسیدم، تابوت روی دست های مردم به حرکت درآمد. دنبالش دویدم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣6⃣2⃣ دیدم تابوت آن جلو بود و منتظر نماز. ایستادم توی صف. بعد از نماز، صمد دوباره روی دست ها به حرکت درآمد. همیشه مال مردم بود. داشتند می بردندش؛ بدون غسل و کفن، با همان لباس سبز و قشنگ. گفتم: «بچه هایم را بیاورید. این ها از فردا بهانه می گیرند و بابایشان را از من می خواهند. بگذارید ببینند بابایشان رفته و دیگر برنمی گردد.» صدای گریه و ناله باغ بهشت را پر کرده بود. تابوت را زمین گذاشتند. صمد من آرام توی تابوت خوابیده بود. جلو رفتم. خدیجه و معصومه را هم با خودم بردم. من که این قدر بی تاب بودم، یک دفعه آرام شدم. یاد حرف پدرشوهرم افتادم که گفت: «صمد توی وصیت نامه اش نوشته به همسرم بگویید بعد از من زینب وار زندگی کند.» کنارش نشستم. یک گلوله خورده بود روی گونه سمت چپش. ریش هایش خونی شده بود. بقیه بدنش سالم سالم بود. با همان لباس سبز پاسداری اش آرام و آسوده خوابیده بود. صورتش مثل آن روز که از حمام آمده بود و آن پیراهن چهارخانه سفید و آبی را پوشیده بود، قشنگ و نورانی شده بود.» می خندید و دندان های سفیدش برق می زد. کاش کسی نبود. کاش آن جمعیت گریان و سیاه پوش دور و برمان نبودند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣6⃣2⃣ #فصل_نوز
ناصر: ‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣6⃣2⃣ دلم می خواست خم شوم و به یاد آخرین دیدارمان پیشانی اش را ببوسم. زیر لب گفتم: «خداحافظ» همین. دیگر فرصت حرف بیشتری نبود. چند نفر آمدند و صمدم را بردند. صمدی که عاشقش بودم. او را بردند و از من جدایش کردند. سنگ لحد را که گذاشتند و خاک ها را رویش ریختند، یک دفعه یخ کردم. آن پاره آتشی که از دیشب توی قلبم گر گرفته بود، خاموش شد. پاهایم بی حس شد. قلبم یخ کرد. امیدم ناامید شد. احساس کردم بین آن همه آدم، تنهای تنها هستم؛ بی یار و یاور، بی همدم و هم نفس. حس کردم یک دفعه پرت شدم توی یک دنیای دیگر، بین یک عده غریبه، بی تکیه گاه و بی اتکا. پشتم خالی شده بود. داشتم از یک بلندی می افتادم ته یک دره عمیق. کمی بعد با پنج تا بچه قد و نیم قد نشسته بودم سر خاکش. باورم نمی شد صمد آن زیر باشد؛ زیر یک خروار خاک. هر کاری کردم بگذارند کمی کنارش بنشینم، نگذاشتند. دستم را گرفتند و سوار ماشین کردند. وقتی برگشتیم، خانه پر از مهمان بود. دوستانش می آمدند. از خاطراتشان با صمد می گفتند. هیچ کس را نمی دیدم. هیچ صدایی نمی شنیدم. باورم نمی شد صمد من آن کسی باشد که آن ها می گفتند. دلم می خواست زودتر همه بروند. خانه خالی بشود. من بمانم و بچه ها. مهدی را بغل کنم. زهرا را ببوسم. موهای خدیجه را ببافم. معصومه را روی پاهایم بنشانم. در گوش سمیه لالایی بخوانم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣6⃣2⃣ بچه هایم را بو کنم. آن ها بوی صمد را می دادند. هر کدامشان نشانی از صمد توی صورتشان داشتند. همه رفتند. تنها شدم. تنها ماندم. تنها ماندیم. مهدیِ سه ساله مرد خانه ما شد. اما نه، صمد هم بود؛ هر لحظه، هر دقیقه. می دیدمش. بویش را حس می کردم. آن پیراهن قشنگی را که از مکه آورده بود، اتو کردم و به جا لباسی زدم؛ کنار لباس های خودمان. بچه ها که از بیرون می آمدند، دستی روی لباس بابایشان می کشیدند. پیراهن بابا را بو می کردند. می بوسیدند. بوی صمد همیشه بین لباس های ما پخش بود. صمد همیشه با ما بود. بچه ها صدایش را می شنیدند: «درس بخوانید. با هم مهربان باشید. مواظب مامان باشید. خدا را فراموش نکنید.» گاهی می آمد نزدیکِ نزدیک. در گوشم می گفت: «قدم! زود باش. بچه ها را زودتر بزرگ کن. سر و سامان بده. زود باش. چقدر طولش می دهی. باید زودتر از اینجا برویم. زود باش. فقط منتظر تو هستم. به جان خودت قدم، این بار تنهایی به بهشت هم نمی روم. زود باش. خیلی وقت است اینجا نشسته ام. منتظر توام. ببین بچه ها بزرگ شده اند. دستت را به من بده. بچه ها راهشان را بلدند. بیا جلوتر. دستت را بگذار توی دستم. تنهایی دیگر بس است. بقیه راه را باید با هم برویم...» ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت : آخر در عملیات کربلای ۵ زمانی که ماموریت گردان حاج ستار در عملیات تمام شده بود و در حال برگشت بودند، فرمانده گردان بعدی به علّت پاتک دشمن به شهادت رسید. ستار به عنوان جایگزین فرمانده گردان برای ادامه عملیات رفت. از کانال در حال تیراندازی بود که ترکش به سرش اصابت کرد و به شهادت رسید. بچه‌ها جنازه‌اش را به عقب آوردند تا به دست دشمن نیفتد. بعد از شهادت حاج ستار از رادیوی عراق اعلام شده بود که ستار ابراهیمی کشته شده است. حاج ستار ابراهیمی هژیر، فرمانده گردان ۱۵۵ لشکر انصارالحسین (ع) در کربلای ۵ منطقه عملیاتی شلمچه در تاریخ ۱۲ اسفند ۶۵ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. تصویر زیر عکس شهیدستارابراهیمی هژیر (صمد) وهمسربزرگوارشون خانم قدم خیرمحمدکنعان میباشد👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
ناصر: 🧡 یک تکنیک جالب برای رفع استرس وجود داره که بهش میگن Worry Box یا "جعبه نگرانی”. یک جعبه مقوایی مثل یک جعبه کفش بیار و دربش رو محکم چسب نواری بزن. بالای جعبه یه شکاف کوچیک مثل صندوق رای‌گیری درست کن. حالا هر نگرانی که نسبت به هر موضوعی داری رو روی یک تکه کاغذ بنویس. هر روز نگرانی‌ها و استرس‌های روزانه خودت رو بنویس و بنداز توی جعبه. بعد از گذشت چند ماه، جعبه رو باز کن و تمام نگرانی‌ها و استرس‌های قبلی خودت رو مجددا بخون. باورش راحت نیست، اما کلی می‌خندی! شاید تعجب کنی که بیشتر از ۹۰ درصد دلایل اون استرس‌ها و اضطراب‌ها هیچوقت اتفاق نیفتادن. با این روش، ذهنت آموزش میبینه که به سادگی بابت هر مسئله کوچیکی مضطرب نشه، تا فکر و جسمت آزار نبینه. اینجوری ذهنت به مثبت دیدن عادت میکنه و بعد از مدتی دیگه به ساخت Worry Box نیازی نخواهی داشت. امتحان کن … ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ••-••-••-••-••-••-••-••
❣ یه ترازو می ذاشت جلوش و به جدول کنار خیابون لم می داد. خاکی بود. هم لباساش ، هم دلش ... رو یه تیکه کاغذ نوشته بود ((هزاری نداری فدای سرت ، خودت رو وزن کن مهمون من)) . من مشتری ثابتش بودم. هر روز تو مسیر برگشت به خونه، یه هزاری بهش می دادم و یه هفتاد کیلو می شنیدم. غلام پسر هفده ساله ای بود که مچ پای چپش مادرزاد مشکل داشت و سخت می تونست راه بره. برای همین با ترازو و هزار تومن هزار تومن پول در می آورد. یه روز وقتی رفتم رو ترازو غلام گفت پنجاه کیلو... نگاه کردم دیدم هفتاده. خودش خنده ش گرفت. گفت امروز همه رو میگم پنجاه کیلو. گفتم حالا چرا پنجاه؟ گفت پنجاه کیلو بود. گفتم کی؟ گفت اسمش رو که نمی دونم ولی جای خواهرم نباشه!!! خیلی قشنگ بود.. گفتم به سلامتی... فکر نمی کنی واست زوده؟ گفت هم سن و سالای من بچه دارن. گفتم لابد نسل شما زود شروع میکنه. گفت شاید نسل شما دیر شروع میکنه. دیدم راست میگه. با شرایطی که داشت بیشتر نگرانش بودم تا خوشحال... می ترسیدم از طرف چیزی بشنوه که نباید بشنوه. از فردای اون روز غلام حسابی عوض شد. اولین تغییرش این بود که دو هزار تومن ازم میگرفت و میگفت هفتاد کیلو. دیگه خبری از اون نوشته ی هزاری نداری فدای سرت هم نبود. غلام داشت پول جمع میکرد تا بره خواستگاری. میگفت به ننه م گفتم عروس خوشگل نمیخوای؟ ننه م گفته کی زنت میشه آخه ... منم گفتم سمیه. غلام تو رویاهاش با سمیه، آروغ بچه ش رو هم گرفته بود! یه روز وقتی داشتم خودم رو وزن میکردم غلام با دست به اون سمت خیابون اشاره کرد گفت خودشه! نگاه کردم دیدم دو تا دختر دارن میان این سمت خیابون. دخترایی که مانتو و شال و کفش شون درآمد یک سال غلام بود. رفتم یه گوشه وایسادم به تماشا... فقط دعا می کردم غرورش له نشه. تو همین فکرا بودم که دیدم اون دو تا دختر از کنار غلام رد شدن. نه اونا به غلام نگاه کردن و نه غلام به اونا ... غلام بلند شد و با پای چپی که رو زمین کشیده میشد رفت به استقبال... عصا رو از زیر بغل سمیه گرفت غلام عصای سمیه رو گذاشت رو زمین و دستش رو گرفت و کمکش کرد بره رو ترازو... بعد نگاه کرد به من و با خنده گفت از الان همه پنجاه و دو کیلو. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ••-••-••-••-••-••-••-••‌
🌱 به نظرم آدم های زندگیمون به چند دسته تقسیم میشن : ۱_کاری به کارش نداریم حتی بهش فکرم نمی کنیم اما ازمون خوشش نمیاد و کلا باهامون حال نمیکنه :) ۲_باهامون دوست بوده ؛ بخاطر سوتفاهم یا دو به هم زنی کسی رفته ، تو جرگه ی کسانی که حال نمیکنه باهامون ؛) ٣_ دسته ای که تو زندگیمونه ولی کلا بود و نبودمون واسش مهم نیست، انگار که ما تیر چراغ برقيم :) ۴_ کسانی که دوستن باهامون ، منتهی دوستیشون از نوع ؛ با گرگ دنبه میخورن ، با چوپان گریه میکنه اس. ۵_دوسش داریم و بهش محبت هم می کنیم اما انگار آب تو صافی می ریزیم و دوست داشتنی ازش نمی بینیم! ۶_ کسی که از عزیزان یا حتی خانواده مونه ؛ ظاهرا کنارمونه اما از قلب و دغدغه هامون دوره. امیدوارم از این دسته تو زندگیتون نباشه چون خیلی سخته. ۷_تورو صرفا به خاطر داشته هات دوست داره ؛ این داشتن میتونه، پول، ماشین، زیبایی، موقعیت اجتماعی و... باشه. ۸_این دسته مظلومه چون مارو به خاطر خودِ خودمون دوست داره اما به شکل اشتباه مثل ؛ بعضی پدر مادرها ۹_کسانی که خود خودتو دوست دارن ؛ مهم نیست چی داشته باشیم. مهم نیست چقدر حالمون نزار باشه، چقدر ازش دور باشیم ، چقدر غیر قابل تحمل ، چقدر بی حوصله و چقدر حال بهم زن باشیم اما اینها؛ هستن ، هستن و هستن. اگه از دسته ی نهم تو زندگیتونو قدرشونو بدونید ، این دسته تا جایی که بتونن هستن اما نه به قیمت تحقیر شدن ، نه به قیمت نادیده گرفته شدن و نه به قیمت وظیفه دونستن. خواهش میکنم آدما رو از خوب بودن خسته نکنیم و برچسب احمق بودن نزنیم بهشون :) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام. من داستانمو مینویسم براتون اگر خوب بود تو کانالتون بزارید. دوازده سالم بود که یه روز بین جنگ و دعوای پدر و مادرم از خواب بیدار شدم ، تقریبا هر روز با هم دعوا داشتن، بخاطر همین اولش برام عادی بود، خواستم دوباره بخوابم که دیدم صدای داد و بیدادشون بالاتر رفت، مادرم خیلی عصبی بود، قایمکی رفتم پشت در اتاق و شنیدم که مامانم گفت حالا که اون هرزه رو به من ترجیح دادی برو همونو بگیر بگو بچتم بزرگ کنه . حیف من که جوونیمو پای تو و دخترت گذاشتم، اگر پنج سال پیش که فهمیدم چشم و گوشت میجنبه ازت طلاق میگرفتم الان شوهرم داشتم. سریع رفتم توی اتاقم تا نفهمن گوش وایسادم. دعواشون همچنان ادامه داشت. بعد اون دقیقا یادم نیست چیشد و بهم چی گذشت ، از اون به بعد یه روز خونه مادر بزرگم بودم و به روز بابام منو میذاشت پیش یه خانومی که می گفت پرستاره ، زنه قد بلند بود و خوشگل ناخناش همیشه لاک زده بود و موهای بلوندی داشت و بوهای خوب میداد ، یه روز که خونه مادر بزرگم بودم بابام اومد دنبالم و منو برد پیش مامانم و گفت مادرت بعد این میخواد از اینجا بره بدو بدو دویدم سمت مامانم و محکم بغلش کردم ولی مامان منو پس زد و گفت برو کنار، به من دست نزن توهم بچه همون بابای هرزه ای خودتو به من نچسبون دنبال بلای جون نمیگردم. برو پیش بابات. گریه کردم و اشک ریختم ولی مامانم اصلا اهمیت نداد، داد زد تو لیاقتت همون زن خیابونی و هرزه ست. اون روزو میبینم که دخترتم راه و روش اونو دنبال کنه و هرزه بشه نتونی سرتو جلوی مردم بلند کنی. حرفاش برام مهم نبود، فقط دلم میخواست نره از پیشم، دوباره دویدمو بغلش کردم خودشو از من جدا کرد، خواستم محکم تر بغلش کنم تا نره، با دست کوبید توی صورتم و صورتم غرق خون شد . این آخرین تصویری بود که از مادرم یادمه، بعدشم رفت تهران و هیچوقت نخواست منو ببینه، انگار گناه بابامو به پای من نوشت، شایدم دوستم نداشت، بعدشم فهمیدم تو تهران ازدواج کرده و گفته بچه ای به اسم هدى نداره. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ••-••-••-••-••-••-••-••
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#داستان_زندگی ❤️ #بخش_اول سلام. من داستانمو مینویسم براتون اگر خوب بود تو کانالتون بزارید. دوازده س
بابام خیلی پولدار بود ، اونقدری که تو کل شهر سرشناس بود و همه براش تا کمر خم میشدن . اون روز سرمو به شیشه تکیه داده بودم و دستمال جلوی دماغم نگه داشته بودم که بابا گفت دیدی مادرت تو رو نمی خواد ولی برات بهشت می سازم بابا جان . وارد خونه که شدم دیدم همون پرستاره با یه تاپ و شلوارک و آرایش غلیظ تو خونمونه ، اومد منو بغل کرد و بعدشم بابامو ... بعد اون روز افسانه شده بود زن بابای من ، کسی که زندگی ما رو نابود کرد.. افسانه کار به کار من نداشت از طرفی هم چشم دیدن منو نداشت چون بابام گفته بود بعد من دلش نمیخواد بچه دار بشه هجده سالم بود که برای کنکور درس میخوندم و مهندسی به رشته ای تو دانشگاه آزاد تهران قبول شدم ، اولش بابا مخالفت میکرد اما افسانه شده بود دایه مهربون تر از مادر و بالاخره بابا راضی شد که برم تهران ، برام یه ماشین مدل بالا خرید و بهترین اتاق خوابگاه رزرو کرد . توی دانشگاه بهتر از همه میپوشیدم و بهتر از همه میگشتم تو کلاسمون یه پسر بود که خیلی دلش میخواست بهم بفهمونه دوسم داره ولی من نسبت بهش بی اعتنا بودم و اصلا اهمیتی نمیدادم. من تو تهران خیلی دنبال این بودم تا بتونم حداقل یک بار دیگه مادرمو ببینم ، همه دلخوشی یه دختر مادرشه و من يهو ازش محروم شده بودم . تو دانشگامون یه بوفه بود که یه پسری توش کار میکرد ، سر و وضعش ساده بود و لباسای معمولی میپوشید ، مشخص بود وضع مالی خوبی ندارن . من تو تهران هیچ کسی رو نمیشناختم و بعد دانشگاه همیشه میرفتم تو بوفه و با گوشیم ور میرفتم ، یه روز که با تلفن داشتم صحبت میکردم و از مادر بزرگم خواهش میکردم آدرس مادرمو بده پسره صدامو شنید و وقتی به آدرس از مادر بزرگ پدریم گرفتم فقط اشک شوق میریختم ، پسره که حالا فهمیده بودم اسمش احمد اومد جلو و گفت چیزی شده ؟ میخواین کمکتون کنم ؟ آدرس گذاشتم جلوش و گفتم میخوام برم اینجا، بلدي ؟ احمد به برگه نگاه کرد و گفت آره ولی تنها نرو اینجا خانم ، تو شهرکه از تهران دوره خدایی نکرده اتفاقی نیفته براتون... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ••-••-••-••-••-••-••-••
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#بخش_دوم بابام خیلی پولدار بود ، اونقدری که تو کل شهر سرشناس بود و همه براش تا کمر خم میشدن . اون
نمی دونم چرا اون لحظه به حرف احمد اعتماد کردم و گفتم پس چیکار کنم که احمد گفت من میبرمتون ، بزارید شیفتم تموم بشه من میبرم . باشه ای گفتم و منتظر موندم تا شاگرد بعدی مغازه بیاد و با احمد راه افتادم سمت آدرسی که گرفته بودم ، توی تمام مدت احمد مدام سوال میپرسید و من جوابی نمیدادم. وقتی رسیدیم به آدرس پیاده شدم و زنگ آپارتمانو زدم ، صدای یه خانمی پیچید تو در که گفت کیه و من با بغض گفتم هدى ام . منتظر اومدن مامانم بودم که مادر بزرگم اومد دم در ، یه نگاه بهم انداخت و گفت چی میخوای؟ بابای بی همه چیزت که دختر منو بدبخت کرد حالا که دخترم حاملس تو اومدی بچشو بگیری ازش ؟ با گریه گفتم من نوه توام. مادر بزرگم گفت برو حوصلتو ندارم تو هم بچه ی همون مردیکه هرزه ای ، غیر پول خدا بهتون چی داده ؟ از حرف مادر بزرگم دست و پام میلرزید و هنوز میخواستم جواب بدم که درو بست و رفت تو خونه. حالم خراب بود نشستم تو ماشین و شروع کردم با احمد درد و دل کردن ، از بچگیم گفتم از این که همه هوش و حواس بابام زنش بود و من تو اون خونه غریب ترین آدم بودم . احمد به حرفام با جون و دل گوش میداد و اون شب شمارمو گرفت . وقتی رفتم خوابگاه احمد بهم پیام داد و حال و احوالمو پرسید بعد اون روز رابطه من و احمد شروع شد ، از خودش و خانوادش زیاد نمی گفت ولی من از همه چی براش میگفتم ، خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو میکردم عاشق احمد شدم . دختر مایه دار دانشگاه شده بوده عاشق شاگرد بوفه دانشگاه ، هر کی میشنید میزد زیر خنده ولی من که گناهی نداشتم دلم آرامش میخواست رابطه با احمد روز به روز بیشتر میشد و تو خوابگاه با کسی دمخور نمی شدم. واسه تعطیلات بین ترم که برگشتم شهر خودمون فهمیدم افسانه حامله شده ، انگار دنیا رو سرم خراب شده بود هنوز یک ماهه حامله بود ولی مینشست رو مبل و دستشو رو شکم صافش میذاشت و بابامم مدام نازشو میکشید انگار نه انگار من دخترش بودم . یه شب که افسانه نیم ساعتی غر و ناز اومد و لیست بلند و بالا از چیزایی که هوس کرده بود به بابام داد گفت سرم درد میکنه و میرم تو اتاق بخوابم وقتی رفت به بابام گفتم مگه قرار نبود من تنها بچت باشم ؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ••-••-••-••-••-••-••-••