🎥بشار اسد به همراه خانوادش میرن سرکشی از خانواده یه معلول در جنوب شهر.
افتادگی و تواضع این رئیس جمهور به کنار فقط ادب بچه های بشار اسد نسبت به افراد مسن خانواده فقیر پایین شهری رو ببینید چقدر تحسین برانگیزه....
راز بقای بشار اسد بعد از یک جنگ جهانی طولانی ۸ساله (مقابل جبهه غربی عَربی عِبِری) همین تواضع و فروتنی خودش و خانوادش مقابل مردمشه.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
زیارت عاشورا
با نوای
حاج مهدی سماواتی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#یک_داستان_یک_پند
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍️ استاد اخلاق و معرفت و دانشمند متواضع ، استاد فاطمی نیا نقل می کنند از زبان علامه جعفری و او از زبان آیتاللهخویی، که:
🍀 در شهر خوی حدود 200 سال پیش دختر ماهرخ و وجیهه و مومنهای زندگی میکرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند. عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق میترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نه تنها او ،بلکه کسی نپذیرفت.
عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد، که لات بود و همه لات ها از او میترسیدند. علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور.
این مرد چنین کرد، و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید.
مرد عازم حج شد، و بعد یک سال برگشت، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد.
خانه رسید در زد، زن علی بابا بیرون آمده گفت: من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم . برو در تبریز است، اجازه بگیر برگرد.
مرد عازم تبریز شد، در خانه ای علی بابا خان را یافت، علی باباخان گفت، بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم، مرد پرسید، تو در تبریز چه میکنی؟
علی باباخان گفت: از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی خیانت کنم، از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیدهام و اینجا خانهای اجاره کردهام تا تو برگردی. پس حال با هم بر می گردیم شهرمان خوی.
❖زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک
❖ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد
❀اللهم اهدنا الصراط المستقیم❀
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚 #حکایت_کمونیست_شدن_ملانصرالدین
«ملانصرالدين كمونيست شده بود»
از او پرسيدند: ملا ميدونى كمونيسم يعنى چه؟
گفت: بله ميدانم.
گفتند: ميدانى اگر دو تا اتومبيل داشته باشى و يكى ديگر اتومبيل نداشته باشد، ناچار خواهى بود يكى از آن دو را بدهى؟
گفت: بله كاملاً حاضرم همين حالا این کار را بکنم.
گفتند: ميدانى اگر دو تا الاغ داشته باشى بايد يكى را بدهى به كسى كه الاغ ندارد!
گفت: نه! با اين مخالفم! اين كار را نمى توانم انجام دهم.
گفتند: چرا اين كه همان منطق است و همان نتيجه؟
گفت: نه اين همان نيست؛ چون من الان دو تا الاغ دارم ولى دو تا اتومبيل که ندارم!
👈بسيارى از مردم تا زمانى به شعارهاى زيبايشان پایبند هستند كه منافع خودشان در خطر نباشد.
آنها قشنگ حرف ميزنند اما در مقام عمل، هرگز بر اساس آنچه ميگويند رفتار نمى كنند.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✍حکایت خواندنی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💢روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم.
آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.
سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت... مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟
به اذن خدای عزوجلٌ ، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهایی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی...
🍂
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌷بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷
#داستان_هایی_از_امام_زمان(عج)
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠غذاي #بهشتي؛ و #پذيرايي از #دوستان!💠
ابو محمّد عيسي بن مهدي جوهري ميگويد:
سال ۲۶۸ هجري قمري به حج مشرّف شدم. اعمال حج را به جا آوردم، پس از پايان اعمال بيمار شدم. قبلاً شنيده بودم كه ميتوان امام زمان عليه السلام را ملاقات نمود و اين موضوع براي من ثابت شده بود به همين منظور، با اين كه بيمار بودم از «قلعه فيد» كه نزديك مكه و اقامت گاهم بود به قصد مدينه به راه افتادم. در راه هوس ماهي و خرما كردم، ولي به جهت بيماري نمي توانستم ماهي و خرما بخورم.
به هر نحوي بود خودم را به مدينه رساندم، در آنجا برادران ايمانيام به من بشارت دادند كه در محلي به نام «صابر» حضرت عليه السلام ديده شده است.
من به عشق ديدار مولا به طرف منطقه صابر حركت كردم، وقتي به آن حوالي رسيدم، چند رأس بزغاله لاغري ديدم كه وارد قصري شدند.
ايستادم و مراقب قضيه بودم تا اين كه شب فرا رسيد، نماز مغرب و عشا را به جا آوردم، و پس از نماز رو به درگاه الهي آورده و بسيار دعا و تضرّع نمودم، و از خدا خواستم كه توفيق زيارت حضرت عليه السلام را نصيبم نمايد.
ناگاه در برابر خود خادمي را ديدم كه فرياد ميزد: اي عيسي بن مهدي جوهري! وارد شو!
من از شوق تكبير و تهليل گفتم، خدا را بسيار حمد و ثنا نمودم، وارد حياط شدم، ديدم سفره غذايي گسترده شده است. خادم به
طرف آن رفت و مرا كنار آن نشاند و گفت: مولايت ميخواهد كه از آنچه كه در زمان بيماري هنگام خروج از «فيد» هوس كرده بودي، ميل كني.
من پيش خود گفتم: تا همين مقدار حجّت بر من تمام شد كه مورد عنايت امام زمان عليه السلام قرار گرفته ام. اما چگونه غذا بخورم در حالي كه مولايم را نديده ام؟
ناگاه صداي حضرت عليه السلام را شنيدم كه ميفرمود: اي عيسي! از طعامت بخور! مرا خواهي ديد.
وقتي به سفره نگاه كردم، ديدم ماهي سرخ شده و كنار آن خرمايي كه مثل خرماهاي شهر خودمان بود و مقداري شير نهاده شده است.
باز با خود گفتم: من مريضم چطور ماهي و خرما را با شير بخورم؟
باز صداي حضرت عليه السلام را شنيدم كه فرمود: اي عيسي! آيا به كار ما شك ميكني؟ آيا تو بهتر نفع و ضرر خودت را ميداني يا ما؟
من گريستم و استغفار كردم، و از همه آنها خوردم. اما هرچه ميخوردم چيزي از آن كم نمي شد، و اثر خوردن در آن باقي نمي ماند، غذايي بود لذيذ كه طعم آن مثل غذاهاي اين دنيا نبود. مقدار زيادي خوردم. دوست داشتم باز هم بخورم، اما خجالت ميكشيدم.
حضرت عليه السلام دوباره فرمود: اي عيسي! بخور! خجالت نكش! اين طعام بهشتي است و به دست انسان پخته نشده است.
دوباره مشغول خوردن غذا شدم اما سيري نداشتم. عرض كردم: آقا جان! كافي است.
حضرت عليه السلام فرمود: اكنون بيا نزد من!
من پيش خود گفتم: چگونه نزد مولايم بروم در حالي كه دست هايم را نشسته ام؟
حضرت عليه السلام در همان حال فرمود: اي عيسي! آيا لك آنچه خورده اي باقي است؟
دستانم را بو كردم، عطر مشك و كافور داشت. آن گاه نزديك تر
رفتم ناگاه نور خيره كننده اي درخشيد و براي چند لحظه گيج شدم. وقتي به حالت عادي برگشتم حضرت عليه السلام فرمود: اي عيسي! اگر سخن #تكذيب كنندگان نبود كه ميگويند: او #كجا است؟ و كجا به #دنيا آمده است؟ و چه #كسي او را ديده است؟ و چه #چيزي از او به شما ميرسد؟ و به شما چه #خيري ميدهد، و چه #معجزه اي دارد؟ هرگز تو #مرا نمي ديدي. بدان كه #آنها با اين كه #اميرالمؤمنين عليه السلام را #ميديدند و #نزد او ميرفتند #چيزي نمانده بود كه او را به #قتل برسانند. آنها پدران مرا اين #گونه #تكذيب كرده و آنها را به #سحر، #تسخير_جن و چيزهاي ديگر #نسبت دادند.
اي عيسي! آنچه را كه ديدي به #دوستان ما بگو و از #دشمنان ما پنهان دار!
عرض كردم: آقا جان! دعا بفرماييد من در اين اعتقاد ثابت بمانم!
فرمود: اگر خداوند تو را ثابت قدم نمي نمود، هرگز مرا نمي ديدي، بازگرد كه راه يافتي!
من در حالي كه خدا را بر اين توفيق سپاس مينمودم و شكر ميكردم بازگشتم. (۱۵۵)
📚۱۵۵) بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۶۸ - ۷٠.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
👌آداب شوخی را رعایت کنیم ...
▪️صالح بن عقبة،عن عبد اللّه بن محمّد الجعفيّ قال : سمعت أبا جعفر عليه السّلام يقول:إنّ اللّه عزّ و جلّ يحبّ المداعب في الجماعة بلا رفث.
🔸عبد اللّه بن محمد جعفى گفت : از حضرت باقر عليه السّلام شنيدم مى فرمايد : همانا خداوند عزّتمند كسى را كه در ميان جمع بى آنكه هرزه گويى نمايد ، شوخى كند دوست مى دارد .
📚اصول کافی،جلد۴،صفحه۶۷۳
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌱🌿🌱🌿🌱🌿
💌 امیرالمومنین سلام الله علیه، در وصفِ عروسشان فرمودند:*
*او (حضرت شهربانو علیهاالسلام)، ام الاوصیاء است*
یا حضرت شهربانو مددی
ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى الْحُسَيْنِ (صلوات الله علیه) فَقَالَ لَهُ ...
وَ *هِيَ أُمُّ الْأَوْصِيَاءِ الذُّرِّيَّةِ الطَّيِّبَة*ِ فَوَلَدَتْ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ زَيْنَ الْعَابِدِينَ (صلوات الله علیها).
حضرت آقا امیرالمومنین صلوات الله علیه به امام حسین صلوات الله علیه در مورد حضرت شهربانو صلوات الله علیها فرمود:
او مادر اوصيا و ذريّه پاك است؛ پس امام زين العابدين (صلوات الله عليه) از او به دنيا آمد.
📚الخرائج و الجرائح، ج2، ص: 751
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج46، ص: 11
رياض الأبرار في مناقب الأئمة الأطهار، ج2، ص: 15
الله اکبر از شأن این بانو؛
صلوات به نیابت از جسم و روح و جان مطهر حضرت شهربانو صلوات الله علیها
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن عدوهم
🌱🌿🌱🌿🌱
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فردا دیر است ...
امروزت را همین امروز زندگے ڪن ...
همےن امروز لذتش را ببر ...
و همین امروز براے آرزوهایت تلاش ڪن ...
حسرت یعنے در گذشته جا مانده اے ...
و نگرانے یعنے اسیرِ آینده اے شده اے ڪه
هنوز نرسیده و اتفاقاتے ڪه هنوز نیفتاده ...
آینده اے ڪه شاید نرسد و اتفاقاتے ڪه شاید نیفتد
بیخیالِ چیزهایے ڪه نبودنشان
ڪیفیتِ بودنت را ڪم مے ڪند
آرامش و لبخند را در آغوش بگیر و امروز را
همان جورے ڪه دوست دارے زندگے ڪن ...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d