💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🍃🌼 حضرت علی علیه السلام فرمودند :
🍃🌼صلوات فرستادن بر پیامبر (ص)
گناهان را بسان ریختن آب بر آتش از بین می برد🌼🍃
📚ثواب الاعمال،ص ۱۸۷
🌼🍃 الّلهُمَّ
🌼🍃 صَلِّ
🌼 🍃 علی
🌼 🍃 مُحَمَّدٍ
🌼 🍃 وَآل
🌼 🍃 مُحَمَّد
🌼🍃وَعَجِّل
🌼🍃 فَرَجَهُم
🌼🍃
🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️نیایش صبحگاهی
خدايا ....
آينهٔ قلبمان را غبار گرفته و تو را نمي بینیم.
آلودگي هاي درونمان را بشوي و ما را تطهير کن.
و ذهن و قلبي پاك به ما هديه کن.
تا تو را در همه جا و در همه چيز ببينیم
الهى، ...
من از من مى گذرم،
تو هرگز امّا از من مگذر؛
الهى، ...
من از همه كس
به تو روى مى آورم
تو هرگز امّا از من روى مگردان؛
الهى، ...
همه امور را به تو وا مى گذارم،
تو هرگز امّا مرا به خودم وا مگذار
"آمين "🙏
گوینــدسلام صبح
طلایے ترین کلید
براے ورود بہ قلبهاست
پس صمیمےترین سلام
تقدیم بہ شمامهربان ها
امیدکہ طلـوع امروز
آغازخوشےهایتان باشد
سلام صبحتون بخیر🌷🍃
🌼🍃
صبح روباشادی شروع کن🌷🍃
حتی اگرته ته قلبت
خوشحال نیستی
وقتی به یه روزشاد
فکر کنی🌷🍃
میتونی به غمهاغلبه کنی
باورداشته باش
سلام دوستان
صبح دوشنبه تون بخیر🌷🍃
🌼🍃
دوشنبه روز حاجات
خدایا🙏امروز
حاجت دوستانم را
برآورد کن
به وجودشان سلامتی
به لحظه هایشان شادی
به کارشان رونق و
به زندگیشان آرامش عطا فرما
🌼🍃
الهی صبح امروزت زغم دور☀️
دلت ازحسرت هر بیش و کم دور
خدا یارت، نگهدارت، به هرجا🌷🍃
از اقبالت، دو چشم پر زِ نَم دور
نصیبت حال خوش، شادی و لبخند😊
لبت از ناله های دم به دم دور
💥صبحتون_شاد🌷🌼
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
قاطر باهوش به این میگن ها خودشو خسته نکرد،از ترفند گاز استفاده کرد
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌍🌕 تقویم نجومی اسلامی🌕🌍دوشنبه 👈19اردیبهشت/ ثور1401
👈7 شوال 1443👈9 می2022
🔘 غزوه حمراء الاسد " 3 هجری "
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅مهمانی دادن.
✅و دیدار با بزرگان خوب است.
🚘سفر:مسافرت اصلا خوب نیست و در صورت نیاز همراه صدقه باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریض شود).
👶زایمان خوب و نوزاد ولادت خوبی دارد.ان شاءالله
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروزقمر در برج اسد و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️ازدواج و امور مربوط به آن.
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️بردن جهاز عروس.
✳️مهاجرت به شهر دیگر.
✳️رفتن به مکان جدید.
✳️خرید ملک و خانه.
✳️آغاز امور همیشگی.
✳️خرید حیوان و چهارپایان.
✳️آغاز به کار و شغل.
✳️آغاز معالجات و درمان.
✳️جراحی.
✳️وعهدنامه نوشتن با رقیب خوب است.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت: مباشرت امشب،(شب سه شنبه) ، فرزند چنین شبی دستانی سخاوتمند دارد و زبانش از دروغ و تهمت مبرا است.
💇♂ طبق روایات، اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث دولت است.
🔴 #خون_دادن یا حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث مرگ ناگهانی می شود
🔵 دوشنبه برای گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ وقت استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴تعبیر خواب
شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند تعبیرش از آیه ی 8 سوره مبارکه "انفال " است.
لیحق الحق و یبطل الباطل..
و از مفهوم آن استفاده می شود که بین خواب بیننده و دیگری اختلافی پیش آید و دعوا را نزد قاضی یا حکم برند و معلوم شود حق با خواب بیننده است.ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌸زندگیتون مهدوی🌸
📚 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
شیک ترین عکس و مطلب:
☀️صبح به ما می آموزد
🌼🍃
امروز دوشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ 🌷
براتون یه حال خوب ارزو دارم
ارزو دارم, امروزتون پر باشه🌷
از خبرهای خوب و اتفافهای بینظیری
که همیشه منتظرش بودین🌷
روزتون شیک,شاد و سرشار از نیکی
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
یه دوربینمخفی ببینیم😅😂
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6dچ
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
مرغ عسلی با سس سویا
.
مواد لازم:
3 عدد سینه مرغ
1 قاشق غذاخوری سس سویا
1 قاشق غذاخوری عسل (اختیاری)
3 قاشق غذاخوری روغن و 1 قاشق غذاخوری کره
1 قاشق چایخوری سرکه سیب
3/4 حبه سیر رنده شده
نمک.
1 قاشق چایخوری پودر فلفل قرمز
1/2 قاشق چایخوری فلفل سیاه
آویشن،
روی فیله های مرغ را مانند ویدیو برش دهید،سپس به مرغ ها نمک و فلفل بزنید و با آرد کاور کنید، تابه مناسب را روی حرارت گرم کنید، روغن و کره را ذوب کنید سپس مرغ ها را اضافه کرده و می گذاریم ابتدا با حرارت زیاد و سپس روی حرارت کم بپزد ،وقتی مرغ طلایی شدند سیر و در صورت تمایل می توانید کمی چاشنی بیشتر اضافه کنید،سپس عسل، سس سویا و سرکه سیب را اضافه کنیدّوقتی فیله ها پخته و کاراملی شدن اماده سرو هستن،
نوش جان🧡
🍔 🍖
نوش جان 💞
┅✿❀🍃🌷🍃❀✿┅
👇
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❖━━━━👩🍳━━━━❖
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#فینگرفود
🍔 🍖
نوش جان 💞
┅✿❀🍃🌷🍃❀✿┅
👇
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❖━━━━👩🍳━━━━❖
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#فرنی_شکلاتی 🍫 😋
نیم لیتر شیر
۳ق س شکر
۱ق س پودرکاکائو، ۱ق س اردبرنج،
۱ق س نشاسته ذرت
🔸مواد رو باهم توی ظرف میریزیمو باهمزن دستی خوب هممیزنیمتا کاملا صاف و یکدست بشه گلاب روهماضافه میکنیم ومیذاریمروی حرارت مدامهم میزنیم تا مایع غلیظبشه به غلظت مناسب که رسید شعله روخاموش میکنیم و فرنی روتوی ظرف مورد نظر ریخته تزیینمیکنیم
👩🏻🍳
نوش جان 💞
┅✿❀🍃🌷🍃❀✿┅
👇
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❖━━━━👩🍳━━━━❖
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ببینید و یاد بگیرید😂
#هندونه بریدن به سبک نینجایی
🍉🔪🍉🔪🍉
👩🏻🍳
نوش جان 💞
┅✿❀🍃🌷🍃❀✿┅
👇
❖━━━━👩🍳━━━━❖
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
طرز تهیه #کلوچه_شکلاتی 🍪🍫🍫
#بدون_فر
👩🏻🍳
نوش جان 💞
┅✿❀🍃🌷🍃❀✿┅
👇
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❖━━━━👩🍳━━━━❖
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#كارتينگ #پارت_٦٠ #زينب_عامل بعد از سال ها با عشقم آشتي كرده بودم! پدال گاز! با تمام قدرت پايم را ر
#كارتينگ
#پارت_٦١
#زينب_عامل
نگاهم را براي پيدا كردن جاي پارك ميان ماشين ها گرداندم و نهايتا با حرفهاي ترين شكل ممكن ماشين پر قدرتم را كنار يك بنز مشكي پارك كردم.
قبل از اينكه پياده شوم بابك خودش را به ماشين رساند.
دستش را به در چسباند و اجازه نداد پياده شوم.
_ بشين مانيا. الان شروع ميشه. منتظر تو بوديم.
مهشيد كمربندش را باز كرد و گفت:
_ مانيا من نميآم. اونقدر با سرعت ميري كه كم مونده بالا بيارم.
قبل از اينكه چيزي بگويم بابك خنديد.
چشم غرهاي به مهشيد رفتم.
احتمالا ميخواست مخ بابك را به كار بگيرد. اين مردك پير خوب بلد بود با قيافهي جذاب و حركات حساب شدهاش ديگران را تحت تاثير قرار دهد. جالب بود كه تاثيرش فقط روي زن ها نبود.
اين را موقعي كه به خانهمان آمده بود فهميده بودم. درست بود كه ماكان از او خوشش نيامده بود، اما كاملا متوجه احترامي كه پدرم براي او قائل بود شده بودم.
به هر حال از نظر من هم بابك فقط يك مار خوش خط و خال بود. حداقل كه نگاه هاي هيزش براي من همين مفهوم را داشت.
مهشيد از ماشين پياده شد و دستش را مشت كرد و به نشانهي موفقیت بالا آورد.
لبخندي زدم. در ماشين را بست و وقتي عقب رفت صداي بابك سكوت ماشين را شكست.
_ مانيا تو بين تمام اين راننده ها فوق العاده تريني. نه بترس كه ميدونم نميترسي و نه به اندازهي سر سوزن استرس داشته باش. مطمئنم كه ميبري.
هيچ كدوم از اينايي كه اينجا ميخوان رقابت كنن نميدونن رقيبشون يه قهرمانه. پس خيالت راحت باشه.
حرف هايش قوت قلب خوبي بود. محكم و قاطع حرف زده بود. اطمينان زيادي در كلمه به كلمهاي كه گفته بود جريان داشت و همين اطمينانش مرا هم آسوده كرده بود. اعتماد بنفسم بالا رفته بود و با حرف هاي بابك و با داشتن ماشيني كه خوب ميتوانست با ماشين هاي ديگر رقابت كند ديگر خودم هم مطمئن شده بودم برندهي اين رقابت من خواهم بود.
بابك نگاهش را قفل چشمانم كرد.
_ مانيا مشتاق برو و اين رقابتو ببر.
حسي در چشمانش موج ميزد كه اذيتم ميكرد. هيزي نبود. برعكس چشمانش پيام ديگري را مخابره ميكردند پيامي كه بخاطر شدت هيجاني كه در كل وجودم جريان گرفته بود از دركش عاجز بودم.
بالاخره بابك از پنجرهي ماشين فاصله گرفت و من بي خيال بررسي نگاهش شدم و به جلو چشم دوختم.
كمربندم را چك كردم و در حالت آماده باش قرار گرفتم.
صداي مردي كه از پشت بلندگو حرف ميزد را شنيدم كه گفت:
_ آماده باشيد. به محض شنيدن صداي شليك رقابت شروع ميشه. شمارش معكوس شروع شد...ده...نه...هشت...هفت...شش...پنج...چهار...سه...دو...يك و...
صداي شليك بلند شد و من تا ته پايم را روي پدال گاز فشار دادم.
چيزي كه در همين چند ثانيهي اول فهميده بودم اين بود كه در اين مسابقه حرف اول را سرعت نميزد. كنترل شرايط مهم ترين نكته بود.
تعداد زياد ماشين ها باعث شده بود گرد و خاك ده برابر بيشتر شود. حتي گاهي چنان وضعي ميشد كه جلو را هم نميديدم.
موانع سخت بودند. پيچ هايي كه اگر ميخواستي زنده بماني بايد كمي از سرعتت كم ميكردي، گرد و خاك و عرض كم مسير در بعضي از قسمت ها كه اجازه نميداد حتي دو ماشين كنار هم قرار بگيرند.
از همين ابتداي مسير و با ديدن وضع رانندگي ها كاملا خيالم راحت شده بود كه برد با من است. مسابقه شروع نشده بعضي ها به كل از مسير جا مانده بودند و هر قدر كه پيش ميرفتيم به تعدادشان اضافه ميشد.
اندك استرسم هم از بين رفته بود و حالا دلم ميخواست بخندم. بابك براي اين مسابقهي مسخره دنبال رانندهي حرفهاي بود؟
خودش هم كه به راحتي ميتوانست اين رقابت مسخره را ببرد.
نیازی به قهرمان نداشت!
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#كارتينگ #پارت_٦١ #زينب_عامل نگاهم را براي پيدا كردن جاي پارك ميان ماشين ها گرداندم و نهايتا با حرف
#كارتينگ
#پارت_٦٢
#زينب_عامل
يك پيچ در نزديكيام بود.
بايد كمي سرعتم را كم ميكردم تا به سادگي اين مانع را هم رد كنم.
عرض اين قسمت از مسير هم كم بود و اجازه نميداد تا دو ماشين همزمان باهم از پيچ عبور كنند.
ماشيني كه پشتم بود بجاي كم كردن سرعت بيشتر گاز داد. همين هم باعث شد تا كمي حواسم پرت شود.
معلوم نبود داشت چه غلطي ميكرد.
با سرعت از كنارم عبور كرد و درست در چند متري پيچ روي ترمز زد. گرد و خاك ايجاد شده به حدي زياد شد كه حتي درست نديدم ماشيني كه از سمت ديگر به شكل حرفهاي عبور كرد چه مدلي بود!
فحش ركيكي به رانندهاي كه با كار ابلهانهاش مرا عقب انداخته بود دادم و با هدايت كردن ماشين به يك طرف جاده با بدبختي از كنارش عبور كردم و بالاخره اين پيچ لعنتي را هم رد كردم.
يك بي ام دبيليو آبي رنگ مقابلم بود كه حدس زدم همان ماشيني بود كه از من جلو زده بود.
پايم را مجدد روي گاز فشار دادم و او را هم پشت سر گذاشتم.
خيالم ديگر راحت شده بود. فاصله ي چنداني با پايان مسير نداشتم و پيروزي در مشتم بود.
بالاخره محوطهي بزرگ از دور پيدا شد.
تا چند ثانيهي ديگر از شرّ بابك براي هميشه راحت ميشدم.
صداي نعرهي ماشيني باعث شد تا از آيينه به عقب نگاه كنم. همان ماشين آبي رنگ بود.
پوزخندي زدم و با رفتن به وسط جاده مسيرش را براي عبور از كنارم بستم.
ديگر آخر مسير بيشتر برايم جنبهي بازي داشت تا رقابت.
وقتي به محوطه كاملا نزديك شديم با ديدن ماشيني كه با فاصلهي تقريبا زيادي از من وارد محوطه شده بود و تا خط پايان فقط چند متر فاصله داشت شوكه شدم.
چگونه ممكن بود؟ من اطرافم را كامل تحت كنترل داشتم. از رويم پرواز كرده بود كه متوجهش نشده بودم؟ شوكه شدنم سرعت عملم را كم كرد. زماني هم كه به خودم آمدم و با گاز دادن فاصلهام را با آن ماشين به چند متر رساندم ديگر دير شده بود. چون ماشين مقابلم درست بعد از خط پايان توقف كرده بود.
چيزي كه فكر ميكردم غيرممكن است رخ داده بود.
من، مانيا مشتاق باخته بودم و اين خنده دار ترين اتفاقي بود كه مي توانست رخ دهد.
گرد و خاك نشست و من انگار تازه توانسته بودم ماشين مقابلم را تشخيص دهم.
مات شدم. من مانيا مشتاق قهرمان مسابقات كشوري پشت فرمان يك ماشين چند صد ميليوني به يك پرايد باخته بودم!
پايم را روي ترمز فشار دادم. ماشين پشت پرايد متوقف شد.
با ديدن پلاك پرايد مقابلم برق از سرم پريد.
ماشين خودم بود! رخش خودم.
اينجا چخبر بود؟ نكند خواب نما شده بودم؟
من كه پشت ماشين ديگري بودم. چه كسي با ماشين من مسابقه داده بود؟
غير ممكن ترين اتفاق ممكن شده بود.
ميان تمام اين غول ها ماشين خودم كه يك درصد هم احتمال نميدادم بتواند با اين غول ها رقابت كند برنده شده بود.
اما راننده كه بود؟ نكند خود بابك پشت فرمان ماشينم بود؟
نگاهم را در اطراف چرخاندم. بابك را ديدم. به ماشين مشكياش تكيه داده بود و صورتش هيچ حسي را بروز نميداد.
پس رانندهي ماشين بي صاحب من كه بود؟
دستم به دستگيرهي ماشين رفت تا خودم سراغ راننده بروم، اما در همان لحظه در سمت رانندهي پرايدم باز شد.
مردي از ماشين پياده شد. مردي كه پشتش به بود، اما قامتش بنظرم آشنا ميآمد. چند قدم به جلو برداشت اما يكدفعه ايستاد و چرخيد.
چشمانم را محكم باز و بسته كردم.
خداي من...خودش بود. همان پسري كه در ورودم به رستوران به او برخورده بودم.
اسم لعنتياش نوك زبانم بود...يادم آمد...
شاهان! اسمي كه اعتراف كرده بودم مناسب چهرهي پر غرورش است.
يخ بسته بودم. از موضوع سر در نميآوردم. هجوم حس هاي بد اجازه نمي داد كه تمركز كرده و قطعات اين پازل را كنار هم بچينم. من نبايد ميباختم و باخته بودم.
در تلهي بزرگ تر بابك افتاده بودم.
پسر جوان نزديك تر شد كنار ماشينم مكثي كرد. نگاهش بي حس بود. انگار كه برد در اين رقابت اصلا برايش اهميتي نداشته است.
دو قدم ديگر جلوتر آمد و در سمت مرا باز كرد.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d