💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت دهم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: فرار بزرگ چشم هام رو بسته بودم و توی حال خودم بود
#قسمت دوازدهم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: مقر مخفی سپاه
اون شب، حاجی با اصرار من رو برد خونه اش ... هم جایی برای رفتن نداشتم، هم جرات رفتن به خونه یه روحانی شیعه رو نداشتم ...
در رو که باز کرد، یا الله گویان وارد خونه شد ... از راهروی ورودی خانه رد شدیم و وارد حال که شدیم؛ یک شوک دیگه به من وارد شد ... .
عکس نسبتا بزرگی از آقای خامنه ای با امام خمینی، روی دیوار بود ... فکر کردم گول خوردم و به جای خونه حاجی، منو آورده به مقر و مراکز مخفی سپاه یا روحانی ها و الانه که ... .
ناخودآگاه یه قدم چرخیدم سمت در که فرار کنم ... که محکم پای حاجی رو لگد کردم و از ضرب من، خورد توی دیوار ... .
بدون اینکه چیزی به من بگه یا سوالی بکنه، خانمش رو صدا زد و رفت، لباسش رو عوض کرد ... .
اون شب تا صبح، با هر صدای کوچکی از خواب می پریدم و می نشستم ... اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم، فردا با چه چیزی مواجه میشم ... .
فردا صبح، حاجی من رو با خودش برد و با ضمانت و تعهد خودش، من رو ثبت نام کرد ... تنها فکری رو که نمی کردم این بود که من، شب رو توی خونه مدیر یکی از اون حوزه های علمیه ای خوابیده بودم که دیگه حتی خواب پذیرش در اونجا رو هم نمی دیدم ...
.
#قسمت سیزدهم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: زندگی میان بهشت
بدون اینکه من کاری بکنم، حاجی خودش پیگیر کارهای من شد ... تاییده و مجوز تحصیل و اجازه اقامت از وزارت و ... .
روز موعود رسید ... توی خوابگاه بهم کمد و تخت دادن ... دلم می خواست از شدت خوشحالی گریه کنم ... مدام از خدا تشکر می کردم ... باور نمی کردم خدا چنین نصرت و پیروزی ای رو نصیب من کرده و کاری کرده که با دست خودشون، نابودشون کنم ... .
بیشتر از همه، زمانی شادی من چند برابر شد که فهمیدم وسط بهشت قرار گرفتم ... توی خوابگاه پر از شیعیان مختلف، از کشورهای مختلف بود ... امریکای شمالی و جنوبی، آفریقا، آسیا و اروپا ... مسلمان و تازه مسلمان، و همه شیعه ... هیچ چیز از این بهتر نمی شد ... .
بالافاصله یک برنامه هدف گذاری شده درست کردم ... مرحله اول، نفوذ بین اقوام مختلف ... مرحله دوم، شناسایی اخلاق، فرهنگ و تفکرات و نقاط قوت و ضعف تک تک شون بود ... نقش و جایگاه اسلام بین اونها ... میزان و درصد نفوذ شیعیان در بین حکومت و قدرت ... مرحله سوم، شناسایی علت شیعه شدن تازه مسلمان ها ... شیعیان از چه راهی اونها رو شست و شوی مغزی داده بودن؟ ... و آخرین مرحله، پیدا کردن راهکارهای نابودی شیعه در هر فرهنگ و قوم و ملیت بود ... .
بالاخره ماموریت من شروع شد ... مرحله اول، نفوذ ... .
همزمان باید مطالعاتم رو هم شروع می کردم ... یک ماه دیرتر از بقیه اومده بودم ... زمانم رو تقسیم کردم ... سه ساعت می خوابیدم و بیست و یک ساعت، تلاش می کردم ... دیگه هیچ چیز جلودار من نبود ...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت دوازدهم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: مقر مخفی سپاه اون شب، حاجی با اصرار من رو برد
#قسمت چهاردهم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: درست وسط هدف
کم غذا می خوردم و بیشتر مطالعه می کردم ... .
بین بچه ها می چرخیدم و با اونها دوست می شدم ... هر کاری از دستم برمیومد براشون می کردم ... اگر کسی مریض می شد و تب می کرد تا صبح بیدار می موندم ازش مراقبت می کردم ... سعی می کردم شاگرد اول باشم و توی درس ها به همه کمک کنم ... برای بچه ها هم کلاس عربی و مکالمه میزاشتم ... توی کارها و انجام کارهای خوابگاه پا به پای بچه ها کمک می کردم ... چون هیچ کس از شستن توالت ها خوشش نمیومد، شیفت سرویس ها رو من برمی داشتم ... .
از طرف دیگه، همه می دونستن من نور چشمی حاجی هم هستم ... همه اینها، دست به دست هم داده بود و من، کانون توجه و محبوب خوابگاه و رئیس طلبه ها شدم ... .
تمام ملیت ها حتی با وجود اختلافات عمیقی که گاهی بین خودشون هم بود، بهم احترام میزاشتن ... و زمانی این نفوذ کامل شد که کار یکی از بچه ها به بیمارستان کشید ... .
ایام امتحانات بود و برنامه ها و حجم درس ها زیاد ... هیچ کس نمی تونست برای مراقبت بره بیمارستان ... از طرفی مراقبت ویژه و لگن گذاشتن و ... توی اون شرایط درس و امتحان خودم رو هم باید می خوندم ... .
وقتی با این اوضاع، شاگرد اول شدم ... کنترل کل بچه ها اومد دستم ... اعتبار و محبوبیت، دست به دست هم داد ... حتی بین اساتیدی که باهاشون درس نداشتم هم مشهور شده بودم ... .
دیگه اگر کسی، آب هم می خورد، من ازش خبر داشتم ... توی یک ترم، اولین مرحله از ماموریتم به پایان رسید ...
.
#قسمت پانزدهم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: فاطمیه
دیگه هیچ چیز جلودارم نبود ... شده بودم رئیس شیعه ها و از عمق دلم بهشون می خندیدم ... به کسی اعتماد کرده بودن که قسم خورده بود با دستان خودش سر 346 شیعه رو می بره ... .
هر چی به فاطمیه نزدیک تر می شدیم، تصویر کله پاچه عمر بیشتر جلوی چشمم میومد و آتش خشمم داغ تر می شد ... .
.
بین بچه ها پیچید که امسال سخنران فاطمیه، آیت الله فاطمی نیاست ... خیلی خوشحال بودن ... وقتی میزان ارادت شون رو دیدم تصمیم قاطع گرفتم که باید برم، هم از نزدیک بیینمش و به صحبت هاش گوش کنم ... و هم کامل بشناسمش ... .
با بچه ها رفتم و به هر زحمتی که بود توی آبدارخونه حسینیه مشغول شدم ... .
سخنرانی شب اول شروع شد ... از سقیفه شروع کرد ... هر لحظه منتظر بودم به خلفا اهانت کنه اما بحث عمیق و منطقی بود ... حتی سر سوزن به کسی اهانت نکرد ... بر اساس کتب شیعه و سنت حرف می زد ... دقیقا خلاف حرف وهابی ها ... .
اگر چه نمی تونستم اونها رو قبول کنم اما مغزم پر از تناقض شده بود ... تناقض ها و سوالاتی که ده شب، خواب رو از چشم هام گرفت ... و این آغاز طوفان من بود ...
.https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت چهاردهم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: درست وسط هدف کم غذا می خوردم و بیشتر مطالعه م
#قسمت شانزدهم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: آغاز یک پایان
فاطمیه تمام شده بود اما ذهن من دیگه آرامش نداشت ... توی سینه ام آتش روشن کرده بودن ... .
تمام کارهای ماموریتم رو کنار گذاشتم ... غیر از ساعات درسی فقط توی کتابخونه بودم ... حتی شب ها خواب درستی نداشتم ... تمام کتب تاریخی شیعه و اهل سنت ... فارسی و عربی رو زیر و رو کردم ... هر چه بیشتر می خوندم و پیش می رفتم، شعله های این آتش بیشتر می شد ... .
کم کم کارم داشت به جنون می کشید ... آخرین کتاب رو از شدت عصبانیت پرت کردم توی دیوار و از خوابگاه بیرون زدم ... به بهانه حرم خوابگاه نرفتم ... تا صبح توی خیابون ها راه رفتم و فکر کردم ... .
گریه ام گرفته بود ... به خاطر اینکه به ایران اومده بودم عصبانی بودم و خودم رو سرزنش می کردم ... بین زمین و آسمان، و حق و باطل گیر کرده بودم ... .
موضوع علی و خلفا و شیعه و سنت نبود ... باور کشته شدن دختر پیامبر با چنین شان و جایگاهی در کتب شیعه و سنت، اون هم به دست خلیفه اول و دوم برام غیر ممکن بود ... .
یک لحظه عمل اونها رو توجیه می کردم و لحظه بعد ... یادم میومد دشمن فاطمه زهرا، دشمن خداست ... خدا ... خدا ... خدا ... .
آتش خانه فاطمه زهرا، به جان من افتاده بود ... .
.
.
.
#قسمت هفدهم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: 3 بار بی هوش شدم
.
.
دیگه هیچی برام مهم نبود ... شبانه روز فقط مطالعه می کردم ... هر کتابی که در مورد شیعه و اهل سنت و شبهات بود رو خوندم ... مهم نبود نویسنده اش شیعه است یا سنی ... و تمام مطالب رو با علمای عربستانی مناظره و مقایسه می کردم ... .
.
آخر، یه روز رفتم پیش حاجی ... بهش گفتم بزرگ ترین اساتید حوزه رو در بحث مناظره شیعه و سنی می خوام ... هزار تا حرف و بهانه چیده بودم و برای انواع و اقسام جواب ها، خودم رو آماده کرده بودم ... اما حاجی، بدون هیچ اما و اگری، و بدون در نظر گرفتن رده و جایگاه علمی من، فقط یه جمله گفت ... همزمان مناظره می کنی؟ ... .
.
دو روز بعد، با سه نفر از بزرگ ترین اساتید جلسه داشتم ... هر کدوم دو ساعت ... شش ساعت پشت سر هم ...
.
با هر شکست، کلی کتاب و مطلب جدید ازشون می گرفتم و تا هفته بعد همه اش رو تموم می کردم ... به حدی فشار درس و مطالعه و مناظرات زیاد شده بود که گاهی اوقات حتی فراموش می کردم غذا نخوردم ... بچه ها همه نگرانم بودند ... خلاف قانون کتابخونه برام غذا میاوردن اما آتشی که به جانم افتاده بود آرام نمی شد ...
.
.
از شدت فشاری که روم وارد شده بود 3 مرتبه از حال رفتم و کار به اومدن آمبولانس و سرم کشید ... و از شانس بدم، دفعه آخر توی راه پله از حال رفتم ... با مغز رفتم وسط کاشی ها و جانانه بخیه خوردم و دو شب هم به زور بیمارستان نگهم داشتن ... .
حاجی هم دستور داد دیگه بدون تاییدیه مسئول سالن غذا خوری، حق ورود به کتابخونه حوزه و امانت گرفتن کتاب رو ندارم ... اما نمی دونست کسی حریف من نیست و کتابخونه حرم، خیلی بزرگ تره ...
.
.https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت شانزدهم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: آغاز یک پایان فاطمیه تمام شده بود اما ذهن من
#قسمت هجدهم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: کاروان محرم
.
.
تقرییا هفت ماه از فاطمیه گذشته بود ... و من هفت ماه در چنین وضعیتی زندگی کرده بودم ... حتی تمام مدت تعطیلات، جزء معدود طلبه هایی بودم که توی خوابگاه مونده بودم ... .
دیگه حاجی هم هر بار منو می دید به جای تعریف و تشویق، دعوام می کرد ... شده بود مثل پدری که دلش می خواست یک کشیده آبدار به پسرش بزنه ... حالت ها، توجه و نگرانیش برای من، منو یاد پدرم می انداخت و گاهی دلم شدید براش تنگ می شد ... .
.
در میان این حال و هوای من، محرم هم از راه رسید ... از یک طرف به شدت کنجکاو بودم شیعیان رو توی محرم از نزدیک ببینم ... از طرف دیگه، فکر دیدن قمه زنی از نزدیک و فیلم هایی که دیده بودم به شدت منزجرم می کرد ... این وسط هم می ترسیدم، شرکت نکردنم در این مراسم، باعث شک بقیه بشه .
.
بالاخره تصمیم گرفتم اصلا در مراسم محرم شرکت نکنم ... هر چه باداباد ... دو شب اول، خودم رو توی کتابخونه و به هوای مطالعه پنهان کردم و زیر چشمی همه رو زیر نظر گرفتم ... موقعی که برمی گشتن یواشکی چکشون می کردم ... همه سالم برمی گشتند و کسی زخمی و خونی مالی نبود ... .
.
روز سوم، چند تا از بچه ها دور هم جمع شده بودند و درباره سخنرانی شب گذشته صحبت می کردند ... سخنران درباره جریان های فکری و سیاسی حاضر در عاشورا صحبت کرده بود ... خیلی از دست خودم عصبانی شدم ... می تونستم کلی مطلب درباره عاشورا و امام حسین یاد بگیرم که به خاطر یه فکر احمقانه بر باد رفته بود ...
.
.
همون شب، لباس سیاه پوشیدم و راهی حسینیه شدم ...
.
.
.
#قسمت نوزدهم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: خون علی اصغر در میان قلبم جوشید
.
.
هر شب یک سخنران و مداح ... با غذای مختصر حسینیه ... بدون خونریزی و قمه زنی ... .
با خیال راحت و آرامش می نشستم و مطالب رو گوش می کردم و تا شب بعد، در مورد موضوع توی منابع شیعه و سنت مطالعه می کردم ... سوالاتی که برام مطرح می شد و موضوعات جانبی رو می نوشتم تا در اسرع وقت روشون کار کنم ... بدون توجه به علت کارم اما دیگه سراغ منابع وهابی ها نمی رفتم ... .
.
همه چیز به همین منوال بود تا شب سخنرانی درباره علی اصغر ... اون شب، یک بار دیگه آرامشم طوفانی شد ... خودم تازه عمو شده بودم ... هر چی بالا و پایین می کردم و هر دلیلی که میاوردم ... علی اصغر فقط شش ماهه بود ... فقط شش ماه ... .
.
حتی یک لحظه از فکر علی اصغر و حضرت ابالفضل خارج نمی شدم ... من هم عمو بودم ... فقط با دیدن عکس برادرزاده ام توی اینترنت، دلم برای دیدنش پر می کشید ... این جنایتی بود که با هیچ چیز قابل توجیه نبود ...
.
.
اون شب، باز هم برای من شب وحشتناکی بود ... بی رمق گوشه سالن نشسته بودم ... هر لحظه که می گذشت ... میان ضجه ها و اشک های شیعیان، حس می کردم فرشته مرگ داره جونم رو از تک تک سلول هام بیرون می کشه ... این اولین احساس مشترک من با اونها بود ... .
اون شب، من جان می دادم ... دیگران گریه می کردند ...
.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت هجدهم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: کاروان محرم . . تقرییا هفت ماه از فاطمیه گذشته بود ..
#قسمت بیستم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: در تقابل اندیشه ها
.
.
محرم تمام شد اما هیچ چیز برای من تمام نشده بود ... تمام سخنرانی ها و سیرهای فکری - اعتقادی نهضت عاشورا، امام شناسی، جریان شناسی ها و ... باب جدیدی رو دربرابر من باز کرد ... .
هر کتابی که درباره سیره امامان شیعه به دستم میومد رو می خوندم ... و عجیب تر برام، فضایل اهل بیت و مطالبی بود که درباره اونها در کتب اهل سنت اومده بود ... سخنرانی شیخ احمد حسون درباره امام حسین هم بهش اضافه شد ... .
کم کم مفاهیم جدیدی در زندگی من شکل می گرفت ... مفاهیمی که با اطاعت کورکورانه ای که علمای وهابی می گفتند زمین تا آسمان فاصله داشت ... دیدگاه و منظرم به آیات قرآن هم تغییر می کرد ... .
شروع کردم به مطالعه نهج البلاغه و احادیث امامان شیعه ... اونها رو در کنار قرآن می گذاشتم ... ساعت ها روی اونها فکر و تحقیق می کردم ... گاهی رسیدن به یک جواب یا نتیجه، چند روز طول می کشید ... .
سردرگمی من روز به روز بیشتر می شد ... در تقابل اندیشه ها گیر کرده بودم ... و هیچ راه نجاتی نداشتم ... کم کم بی حال و حوصله شدم ... حوصله خودم رو هم نداشتم ... کتاب هام رو جمع کردم ... حس می کردم وسط اقیانوسی گیر افتادم و امواج هر دفعه منو به سمتی می کشه ... من با عزم راسخی اومده بودم امادیگه نمی تونستم حتی یه قدم جلوترم رو ببینم ... .
من که روزی بیشتر از 3 ساعت نمی خوابیدم و سرسخت و پرتلاش بودم ... من که هیچ چیز جلودارم نبود ... حالا تمام روز رو از رختخواب بیرون نمیومدم ... هیچ چیز برام جالب نبود و هیچ حسی برای تکان خوردن نداشتم ... دیگه دلم نمی خواست حتی یه لحظه توی ایران بمونم ... خبر افسردگیم همه جا پیچید ... بچه ها هم هر کاری می کردن فایده نداشت ... تا اینکه ... .
.
اون صبح جمعه از راه رسید ..
.
.
.
.
#قسمت بیست و یکم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: شفایم بده
.
.
اون جمعه هم عین روزهای قبل، بعد از نماز صبح برگشتم توی تخت ... پتو رو کشیدم روی سرم و سعی می کردم از هجوم اون همه فکرهای مختلف فرار کنم و بخوابم ...
.
حدود ساعت پنج بود ... چشم هام هنوز گرم نشده بود که یکی از بچه های افغانستان اومد سراغم و گفت: پاشو لباست رو عوض کن بریم بیرون ... با ناراحتی گفتم: برو بزار بخوابم، حوصله ندارم ... .
خیلی محکم، چند بار دیگه هم اصرار کرد ...دید فایده نداره به زور منو از تخت کشید بیرون ... با چند تا دیگه از بچه ها ریختن سرم ... هر چی دست و پا زدم و داد و بی داد کردم، به جایی نرسید ... به زور من رو با خودشون بردن ... .
.
چشم باز کردم دیدم رسیدیم به حرم ... با عصبانیت دستم رو از دست شون کشیدم ... می خواستم برگردم ... دوباره جلوم رو گرفتن ... .
.
حالم خراب بود ... دیگه هیچی برام مهم نبود ... سرشون داد زدم که ... ولم کنید ... چرا به زور منو کشوندید اینجا؟ ... ولم کنید برم ... من از روزی که پام رو گذاشتم اینجا به این روز افتادم ... همه این بلاها از اینجا شروع شد ... از همین نقطه ... از همین حرم ... اگر اون روز پام رو اینجا نگذاشته بودم و برمی گشتم، الان حالم این نبود ... بیچاره ام کردید ... دیوونه ام کردید ... ولم کنید ... .
.
امام رضا، دیوونه هایی مثل تو رو شفا میده ... اینو گفت و دوباره دستم رو محکم گرفت ...
.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
سلام زندگیم😍
🍂🧡اللهم عجل لولیک الفرج🧡🍂
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
•💌❤️•
💔لبم لبریز از جام حسین است
♥️عروج نام من بام حسین است
💔اگر جراح قلبم را شکافد
♥️بروی لوح دل نام حسین است
🟢امام صادق علیه السلام:
(إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا)
اتصال روح مومن به روح الهی که وجود مقدس امام علیه السلام است، از اتصال شعاع خورشید به خورشید بیشتر است.
📚¦⇠#الكافيجلد2صفحه166
🖐¦⇠#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
يا اَبا عَبْدِاللهِ اِنّي سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ
دوست خوبِ من
هرکجا ذکر
حسین بود تو را
یادم هست
هر کجا اشک حسین بود
مرا یاد آور
التماس دعا🙏
روزتان بهشت 🌙
ودلتان پراز شور و
عشق حسینی❣
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌸✨دوشنبه تون پر مهر
⚪️✨امروز از خدا
🌸✨برای تک تک تون
⚪️✨اینگونه دعا کردم
🌸✨الهی امروز
⚪️✨پنجره آرزوهاتون
🌸✨باز بشه به سمت باغ اِجابت
⚪️✨و دلتون غرق در شادی بشه
🌸✨حالتون خوب خوب
⚪️✨دلتون شاد شاد
🌸✨کسب و کارتون پر رونق پر رونق و در
⚪️✨زندگی خوشبخت خوشبخت باشید
🌼🍃
سلام دوستان🌷🌼
امروزتان سرشار ازلبخنده
امروزکسی باش
که واقعا آرزو داری
مهربان و با گذشت🌷🌱
ساده و شفاف
با محبت و عاشق
رنج و نگرانی را کنار بگذار
و لبخند بزن به زندگی🌷🌼
🌼🍃
🧿🦋به دوشنبه ۱۶خردادماه
❤️🦋خــوش آمــدیـــد
💚🦋امروز براتون دو تا
💛🦋آرزوی قشنگ دارم
❤️🦋اول سلامتی و کانونی
💙🦋گرم از عشق و محبت
💚🦋دوم آرامش و دل خوش
💛🦋امیدوارم خداوند هر دو را
❤️🦋امروز به شماخوبان
🧿🦋عنایت بفرماید
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
...مایه نشاط😊
ببین موبایل چیکار آدمامیکنه☺️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌷ســــلام
🌷صبح دوشنبه زیباتون بخیر
🌷ان شالله امروز پراز
🌷خیروبرکت
🌷تنتون سلامت
🌷کسب وکارتون موفق
🌷و زندگیتون
🌷غرق درخوشبختی
🌷وامروز یکی از
🌷بهترین روزای
🌷زندگیتون باشه
🌼🍃
گفت : از دوست چه خواهی
که تو را شــــــاد کند.🌷🍃
گفتم : از دوست همین بس
که ز ما یـــــــاد کند.🌷🍃
تقدیم به شما دوستان خوبم
لحظه هاتون چون گل زیبا 🌷🍃
🌼🍃
ســـــ😊ــلام✋
صبحتون بخیر و دلتون غرق امید ☕️🌼
روزتون بخیروشادی🌼🍃
🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️چگونہ حرف زدن را از قرآن بیاموزیم
✅دوازدہ ویژگے یڪ"سخن خوب"و از دیدگاہ قرآن ڪریم؛
🍃آگاهانہ باشد. "لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ"
🍃 نرم باشد. "قَوْلاً لَّيِّناً" زبانمان تیغ نداشتہ باشد.
🍃حرفے ڪہ مے زنیم خودمان هم عمل ڪنیم."لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ"
🍃منصفانہ باشد."وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا"
🍃حرفمان مستند باشد."قَوْلًا سَدِيدًا" منطقے حرف بزنیم.
🍃سادہ حرف بزنیم."قَوْلاً مَّیْسُورًا" پیچیدہ حرف زدن هنر نیست. "روان حرف بزنیم"
🍃ڪلام رسا باشد." قَوْلاً بَلِیغًا"
🍃زیبا باشد."قولوللناس حسنا"
🍃بهترین ڪلمات را انتخاب ڪنیم. "یَقُولُ الَّتے هِیَ أحْسَن"
🍃سخن هایمان روح معرفت و جوانمردے داشتہ باشد. "و قولوا لهم قولا معروفا"
🍃همدیگر را با القاب خوب صدا بزنیم. "قولاً كريماً"
🍃ڪمڪ ڪنیم تا درجامعہ حرف هاے پاڪ باب شود. "هدوا الے الطّیب من القول"
🌼🍃
ســــ🌷ـــلام
به دوشنبه ۱۶ خرداد ماه خوشآمدید
آرزو میکنم🍃
دقایق امروز برایتان🌷
سرشار از عـشق🍃
برکت و تندرستی باشد🌷
و به هـر آنچه کـه🍃
آرزویش را دارید برسید🌷
🍃🌼
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🕊🌹🕊
سلام بہ تو اے گل نرگس!
سلام بہ تو ڪہ در سیم خاردار گناهانمان اسیرے.
🌹ما را ببخش!
ڪہ حتے بہ اندازهے نجات دادن گلے از میان سیم خاردارها تلاش نڪرده ایم.
چہ برسد بہ تلاش براے رهایے شما از زندان غیبت.
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✋روزت بہ خیر
حضرت عشـ❤️ــق
⚘﷽⚘
در این وانَفسـاے زندگے هر از چند گاهے با واژه هاے جدید و عجیبے مواجه میشویم
دنیاے پَسـا کرونا
زندگے در پَسـا تحریم
یا شروع دوباره در پَسـا برجام؛
این روزها، هر روز از پَسـاے جدیدے میشنویم و منتظر آمدنش هستیم.
اما در کنار تمام این پساهاے بےاثرِ مادے کسے به ما از «پَسـا غیبت» و خوبےهاے آن نگفت.
اینجا هیچ کس انتظار «پسـا غیبت» را نمےکشد؛ شاید چون نفهمیدیم که کرونا و تحریم و برجام و هزار گرفتارے دیگر،محصول و نوبرانه روزهاے غیبت امام زمان(عج) است.
نفهمیدیم که پایان غیبت،پایان تمام سختے هاست.
نفهمیدیم در روزگار «پَسـا غیبت» و ظهور، هیچ کرونا ، تحریم و برجامے وجود ندارد که غصه چگونه رفع کردنش را بخوریم.
که ظهور، روزگارے بدون جنگ و خونریزی فقر و فلاکت و تبعیض و بےعدالتے است. روزگار برگشتن پدر به جمع خانواده است.
خدایا
از روزهاے تلخ و سختِ یتیمے خسته شده ایم، به دادمان برس
خدايا
فــرجِ امامِ زمانِ ما را برسان.
ٖدر افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌹
«امام جعفرصادق (سلام الله علیه)»:
هُوَ المُفرِّجُ الكُرَبِ عَن شیعَتِه بَعد ضَنكٍ شَدیدٍ وَ بَلاءٍ طَویل.
تنها او مهدی(سلام الله علیه) است
که پس از دورانهای طولانیِ بلاخیز و تنگناهای طاقتفرسا، غمها و گرفتاریها را از دل شیعیانش برطرف مینماید.
(الزامالناصب، ص ١٣٨)
#حدیث_مهدوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
#شعر_مهدوی
▪️ شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد
علت کوری یعقوب نبی معلوم است
#بحق_الزینب_اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
💌 #یه_سلام_دوباره
براے کسایے که
قلبشون کبوتر #حــــرمه 🕊
کسایے که
دلشون با اسم امام مهربون آروم مےگیره 💚💜
🔆 امرو هم،
عاشقانه و با شوق،
زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري
الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل
ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
💌 #یه_سلام_دوباره
براے کسایے که
قلبشون کبوتر #حــــرمه 🕊
کسایے که
دلشون با اسم امام مهربون آروم مےگیره 💚💜
🔆 امروز هم،
عاشقانه و با شوق،
زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري
الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل
ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
چه جایش خالیست
اینجا کنار بیکسیهایم...
چه ظهرِ گرم تابستان
چه هر تاریخی از هفته
بدون او هوا سرد و
تمام روزها جمعهست...
و من همهی بیکسیهایم را
در آغوش کشیدهام،
و مینویسم برایش
از این حجمِ عظیمِ تنهاییهایم،
بیا ای آرامش وجودم...
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
خسته ام از درد یتیمی،
ولی ناامید هرگز ...!
یقین دارم که روزی ظهور خواهید کرد
و با نگاه پدرانه تان،
طومار دردهای زمین
درهم میپیچد...
فرج مولا صلواتـــــــ
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
چه جایش خالیست
اینجا کنار بیکسیهایم...
چه ظهرِ گرم تابستان
چه هر تاریخی از هفته
بدون او هوا سرد و
تمام روزها جمعهست...
و من همهی بیکسیهایم را
در آغوش کشیدهام،
و مینویسم برایش
از این حجمِ عظیمِ تنهاییهایم،
بیا ای آرامش وجودم...
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
🔊 #صوت_مهدوی
🎵 #پادکست «درک عینیّت ماجرای مهدوی»
🎙 استاد #رائفی_پور
⭕️ اگه همه اینطور فکر کنیم، دیگه هیچ مشکلی در کشور باقی نمیمونه.م
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
خسته ام از درد یتیمی،
ولی ناامید هرگز ...!
یقین دارم که روزی ظهور خواهید کرد
و با نگاه پدرانه تان،
طومار دردهای زمین
درهم میپیچد...
فرج مولا صلواتـــــــ
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🍃🌷صلوات،
نوری در بهشت است.
🍃🌷صلوات
پل صراط است.
🍃🌷صلوات،
شفیع انسان است.
صلوات،
ذکر الهی است🌷🍃
🌷🍃اللّهُمَّصَلِّعَلي
🌷🍃مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🌷🍃وَعَجِّلفَرَجَهُــم
🌼🍃
🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️ نیایش صبحگاهی🍃🌺
خدایا 🙏
آمده ام به درگهت دعا کنم🙏
برای همه بندگانت
که راه گناه و خطا را برویشان ببندی🌼
رزق و روزیشون را آنقدر برسانی
که محتاج خلق نشوند
بیماری و کسالت را از وجودشون
دور کنی تا با آسایش زندگی کنند🌼
گناهان و خطایشان ببخش 🙏
و لبخند رضایتت را به آنها هدیه کنی🎁
تا طعم شیرین خوشبختی را بچشند😇
خدایا🙏
شادی بدون گناه را در تقدیرشان قرار ده🙏
تا عباداتشان را با نهایت 🌼
عشق به تو بجا آورند💚🙏
"آمین "🙏
🌤صبح شد
پنجرهها خندیدند
شاخهها رقصیدند
همه جا بوی شکفتن جاری است
فرصت بیداری است
صبح یعنی آغاز
صبح یعنی پرواز
قد کشیدن در باد
فکر رفتن باشیم
چه کسی می گوید
پشت این ثانیهها تاریک است
گام اگر برداریم
روشنی نزدیک است
سلام همگی👋🏻
صبح زیبای دوشنبتون بخیر وشادی😊💖
🌼🍃
🌷ســــلام
🌷صبح دوشنبه زیباتون بخیر
🌷ان شالله امروز پراز
🌷خیروبرکت
🌷تنتون سلامت
🌷کسب وکارتون موفق
🌷و زندگیتون
🌷غرق درخوشبختی
🌷وامروز یکی از
🌷بهترین روزای
🌷زندگیتون باشه
🌼🍃
گفت : از دوست چه خواهی
که تو را شــــــاد کند.🌷🍃
گفتم : از دوست همین بس
که ز ما یـــــــاد کند.🌷🍃
تقدیم به شما دوستان خوبم
لحظه هاتون چون گل زیبا 🌷🍃
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
موقع خنده مواظب باش تا جای اشتباه نره😂
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d