💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#واويشكا_مرغ
مرغ خرد شده ٥٠٠ گرم
پياز دو عدد
رب ١ ق
زعفرون غليظ به ميزان لازم
گوجه ٣ عدد
ابغوره ١.٤ ليوان
پيازو رنده ميكنيم و سرخ ميكنيم كمي كه طلايي شد گوجه رنده شده رو اضافه كرده و اجازه ميديم
كمي ابش خشك بشه
ربو اضافه كرده كمي تفت ميديم
مرغ مكعب خرد شده +زعفرونو اضافه كرده حرارتو كم ميكنيم تا مرغ بپزه
و خورشت جا بيوفته
در اخر ابغوره اضافه كرده و ده دقيقه بعد خاموش ميكنيم
🍔
╭┈──────
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
هر خانومی باید اینکارارو بلد باشه 😍❤️
چند تا ترفند کاربردی و جالب که حتما به کارت میاد
بفرست براش 🙌
#کاربردی #ایده #ترفند #رفوگری
🌈🎊🌺
╭┈──────
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
هات چاکلت از اون نوشیدنبهای گرم زمستونیه که خیلی خوشمزس و راحت میتونید درستش کنید☕️☕️
.
مواد لازم:
شکر دو ق غ
پودر کاکائو دو ق غ
نشاسته ذرت ۱ق غ
شیر دونیم لیوان
شکلات تخته ای شیرین یا تلخ ۵۰ گرم
.
❌میزان غلظت این هات چاکلت دست خودتونه میتونید شیر روبیشتر یا زیادتر کنید و هر چقدر سرد بشه غلیظ تر میشه
.
❤️این پست رو برای دوستاتون هم بفرستین چون عالیه و کمتر از ده دقیقه اماده میشه
🌈🎊🌺
╭┈──────
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
♥️
یکشنبه👈8 آبان / عقرب1401
👈4 ربیع الثانی 1444👈30 اکتبر 2022
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹ولادت حضرت سید الکریم شاه عبدالعظیم حسنی " 173 ه.ق " .
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭐️احکام دینی و اسلامی
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅خواستگاری و عقد و ازدواج.
✅خرید رفتن.
✅وسیله سواری خریدن.
✅خشت بنا نهادن و آغاز بنایی.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅و شکار و صید و دام گذاری خوب است.
👼مناسب زایمان و نوزاد محبوب مردم خواهد شد.
🚘سفر: مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌓امروز : قمر در برج جدی است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است:
✳️کندن چاه و کانال.
✳️صید و دام گذاری.
✳️جراحی ها.
✳️آغاز درمان و معالجات.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️درو و برداشت محصول.
✳️دیدارهای سیاسی.
✳️شراکت و امور شراکتی.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️و وام و قرض خوب است.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث غم و اندوه می شود.
💉🌡حجامت.
خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، موجب درد در سر می شود.
💑مباشرت:
مباشرت امشب خوب و فرزند به سرنوشت و قسمت خود قانع باشد.ان شاءالله.
😴😴تعبیر خواب:
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 5 سوره مبارکه " مائده" است.
الیوم احل لکم الطیبات....
و چنین استفاده میشود که منفعتی به خواب بیننده برسد و به شکلی خوشحال شود .ان شاالله. و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن:
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز:
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
🌟 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#انگیزشی
🍃زندگی به یک "دوچرخه" می مانَد ؛
اگر یکسره و بی توقف ، در مسیرهای سخت ، رکاب بزنی ؛ جایی در میانه ی راه ، تکه های دوچرخه از هم باز می شود و تو می مانی و زخم های روی تن و حسرتِ مسیرهای نرفته ...
اگر رکاب نزنی ؛ حرکت نمی کنی و اگر بیش از اندازه آهسته ، رکاب بزنی ؛ تعادلت بهم می ریزد و زمین می خوری .
این تویی که تصمیم می گیری هر از گاهی توقف کنی ، پیچ و مهره ها را محکم کرده ، دستی به سر و گوش دوچرخه ات بکشی ، نفسی تازه کنی و با خیالی آسوده ، مسیر خوشبختی ات را طی کنی ،
این تویی که تصمیم می گیری با چه سرعتی برانی که نه آنقدر کم باشد که بی حرکت اندر خمِ کوچه ای بمانی و نه آنقدر زیاد ؛ که زمین بخوری ...
🍁🍂🍁🍂🍁🍂
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🎥 خانواده مهمتره یا دوستان؟
در گذشتههای دور والدین، اقتداری سنتی و خشک داشتن.
این اقتدار تو کشورای غربی با رسانه به چالش کشیده شد؛ اما به صورت افراطی به جایگاه پدر و مادر ضربه زد.
❤❤❤❤❤
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
خلاصه ی نامه های بسیار زیبا و حیرت آور از سوی پروردگار به همه انسانها :
سوگند به روز، وقتی که نور میگیرد و به شب، وقتیکه آرام میگیرد، که من نه تو را رها کردهام و نه با تو دشمنی کردهام. (ضحی 1-2)
افسوس که هرکس را بسوی تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم، او را بسخره گرفتی! (یس 30)
و هیچ پیامی از پیامهایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی. (انعام 4)
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام. (انبیا 87)
و مرا به مبارزه طلبیدی وچنان متوهم شدی که گمان کردی خودت بر همه چیز توانایی! (یونس 24)
و این درحالی بود که حتی مگسی را هم نمیتوانستی و نمیتوانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمیتوانی از او پس بگیری. (حج 73)
پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرو رفتند و تمام
وجودت لرزید(چه لرزشی!)، گفتم کمکهایم در راهست و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من شک کردی. (چه شکهایی!) (احزاب 10)
تا زمین با آن وسعتش بر تو تنگ آمد. پس حتی ازخودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من بسوی تو باز گشتم تا تو نیز بسوی من بازگردی، که من مهربانترینم در بازگشتن. (توبه 118)
وقتی در تاریکیها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم، با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک
کردی. (انعام 63-64)
این عادت دیرینه ات بوده که هرگاه خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رو بسوی دیگر کردی و هر وقت سختی به تو رسید از من ناامید شدی. (اسرا 83)
آیا من برنداشتم از دوش تو باری که می شکست پشتت را؟
(سوره شرح 2-3)
آیا غیر از من، خدایی برایت خدایی کرده است؟ (اعراف 59)
پس کجا میروی؟ (تکویر 26)
پس از این سخن، دیگر به کدام سخن میخواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50)
چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟ (انفطار 6)
مرا بیاد می آوری؟ من همانم که بادها را میفرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنند و ابرهای پاره پاره را به هم فشرده میکنم تا قطره ای باران از خلال آنها بیرون آید و بخواست من به تو اصابت کند تا تو
فقط لبخند بزنی، و این درحالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران،
ناامیدی تو را پوشانده بود.
(روم 48)
من همانم که میدانم در روز روحت چه جراحتهایی بر میدارد! و در شب، تمام روحت را درخواب باز پس میگیرم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آنرا به زندگی بر انگیخته، و تا مرگت که بسویم بازگردی، به اینکار ادامه میدهم. (انعام 60)
من همانم که وقتی می ترسی، به تو امنیت می دهم. (قریش 3)
برگرد، مطمئن برگرد، تا یکبار دیگر با هم باشیم. (فجر 28-29)
تا یکبار دیگر دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم.
(مائده 54)
ارسال این نامه های زیبا خداوند به دیگران، یقیناً حالشان را متحول خواهد ساخت.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
غم که از راه رسید ،
درِ این سینه بر او باز مکن ...
تا خدا یک رگ گردن باقیست !
تا خدا هست ،
به غم وعده این خانه مده ...!
امیر المومنین علی علیه السلام
🌟هر که بر خدا توکل کند،
دشواریها بر او آسان میشود!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
یه شب دیر وقت از سر کار بر میگشتم راه میانبر انتخاب کردم و از وسط قبرستون بزرگ روستا رد میشدم .....
وسط راه سه تا خانم اومدن و گفتن که خیلی میترسن و اگه میشه من همراهشون برم تا سر جاده ....
من هم گفتم باشه و با هم حرکت کردیم ....
بعدش وسط راه من گفتم : حق دارین بترسین ... من هم قدیما اون وقت ها که هنوز زنده بودم از اینجا میترسیدم ..!
باید میدیدین چطوری میدویدن 😂😂😂😂😂😂😂😂😂
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
حیف نون با لباس توی رودخونه شنا میکرد
میگن : چیکار می کنی ؟!
میگه : لباسامو می شورم
میگن : مگه لباسشویی ندارین؟
میگه : داریم ولی توش سرم گیج میره 😳😂🤣🤣🤣
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
زمان دبیرستان یه مشاور داشتیم میگفت هر وقت وسط درس خوندن خوابتون گرفت، اول برید یه دوش آب ولرم بگیرین و یه فنجان قهوه بخورید بعدش هم یه ربع در هوای آزاد پیاده روی کنید تا خوابتون بپره
بزرگوار به جای این کارا یه چرت میخوابیدیم منطقی تر نبود؟😂😂
😍 😍
یه کارت دعوت عروسی اومد برامون
پیوند عزت و نصرت
معلوم نبود کی داماده کی عروس😐😆
😍 😍
امضام یه جوریه که
خودمم تاحالا موفق نشدم دوبار شبیه هم بزنمش😂😂
😍 😍
اونی که با بیست درصد شارژ گوشی ،خونه رو ترک میکنه
هیچ بالا پایینی تو زندگی نمیتونه تکونش بده 🙈😂
✋😅
😍 😍
دخترا روزی ۵۰ بار کِش موهاشونو گم میکنن
ولی یادشونه ۵ ماه پیش ساعت ۱۸:۱۰ دقیقه بهشون چی گفتی😂
😘
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
بعضیا یه جوری به صدا و سیما میگن تلویزیون حکومتی
که انگار BBC و اینتر نشنال و منوتو رو خیرین و نیکوکاران دارن میچرخونن😂
😍 😍
حق، حق است؛ حتى اگر همه بر عليه آن باشند و
اشتباه، اشتباه است؛
حتى اگر همه موافق آن باشند!😅😂
😍 😍
بیایید اعتراف کنید شما هم وقتی بچه بودین تو ماشین که بودین؛
مثل من فکر میکردین ماه باهاتون حرکت میکنه😁
😍 😍
تنها کاربرد من تو خونه
اسنپ گرفتن برا اعضای خانواده س😑😎😂
😍 😍
من از اونام که همه ی کارهامو روو یه برگه مینویسم تا هیچکدومو فراموش نکنم،
بعد برگه رو تو خونه جا میذارم😐😂
😍 😍
چرا هميشه سوالايى كه کامل بلد بودیم
بارمش ٠/٢٥ بود؟ 😒😕😐😂
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
از این شرایط، همه چیشو دارم 😒☺️☺️😂👌
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
وقتی یه گندی میزدیم میبردنمون دفتر مدرسه...😌😂
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
:
🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸
♥️گاهی...♥️
♥️خواسته یا ناخواسته میگیم...♥️
♥️مواظب خُودت باش...♥️
♥️مواظب خُودت باش یَعنی...♥️
♥️فکرم پیش توئه...♥️
♥️مواظب خُودت باش یَعنی...♥️
♥️برام مُهمی...♥️
♥️مواظب خُودت باش یَعنی...♥️
♥️نگرانتم...♥️
♥️مواظب خُودت باش یَعنی...♥️
♥️دوستت دارم...♥️
♥️مواظب خُودت باش یعنی...♥️
♥️به خُدا می سپارمت...♥️
♥️مواظب خُودت باش یَعنی...♥️
♥️از الان دلم واسَت تنگ شُده...♥️
♥️مواظب خُودت باش یَعنی...♥️
♥️واقعاً مُواظب خُودت باش...♥️
♥️دووووووســـⓢتـــتــــــ.داااااارممممم...♥️👉
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁
#قسمت_اول- بخش اول
هر چی مامان حرص و جوش می خورد من خونسرد بودم ..
از صبح زود مامانم دستمال می کشید و برق مینداخت ..و هر سه قدم که راه میرفت داد می زد نیلوفر ...بیا سر اینو بگیر ..
بیا برو بالا پرده رو بزن ...
بیا اینجا رو بکش ...برو به غذا سر بزن ..
دیگه داشت خفه ام می کرد ..این اولین خواستگار من بود و به محض اینکه دانشگاه قبول شدم ..مامان قبول کرد که بیان و بسلامتی منم برم خونه ی بخت ..
ولی از خدا پنهون نیست از شما پنهون؛؛ که منم کم سر و گوشم نمی جنبید ...
خیلی دلم می خواست حالا که دارم میرم دانشگاه با چند تا پسر معاشرت کنم و دوست بشم تا یکم وارد اجتماع شده باشم ...
اما افسوس یک بد بیاری بزرگی گریبون منو گرفته بود و یک برادر از خودم بزرگتر داشتم ..
انگار خدا اونو آفریده بود و بهش ماموریت داده بود که آرامش منو بهم بزنه ..
اگر بدونین سر دانشگاه رفتن من چیکار کرد ؟ ..
وقتی نتیجه ی کنکور رو دادن و من رتبه ام رو دیدم یک دیگ آب جوش ریختن سرم ..پنج رقمی ..یعنی دانشگاه بی دانشگاه با وجود این انتخاب رشته کردم و هر چی فوق دپیلم بود زدم بازم هیچ کجا قبول نشدم ...
منتظر اعلام نتیجه ی دانشگاه آزاد شدم ..خوشبختانه جز مامان که دلش می خواست من قبول بشم بقیه بدشون نیومده بود که من از خونه بیرون نرم ..
ولی اونجا هم اسمی از من نبرده بودن...
یکم ...فقط یکم افسردگی گرفتم ..
اونم برای اینکه حامد نمی ذاشت از خونه پامو بزارم بیرون ..و هر وقت هم میرفتم یک دعوای حسابی با هم می کردیم ..
ندا خواهرم دو سال از من کوچیک تر بود ولی هیچ کاری به اون نداشت ....
چند روز بود که دانشگاه ها شروع شده بودن...اما کار من شده بود شستن ظرفا و کمک به مامان ..
یکی دوبار با دوستام رفتم بیرون که خوب حامد از دماغم در آورد ......
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁 #قسمت_اول- بخش اول هر چی مامان حرص و جوش می خورد من خونسرد بودم .. از ص
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁
#قسمت_اول- بخش دوم
دیگه قید دانشگاه رو زده بودم و به تقدیرم راضی شدم که دوستم زنگ زد و با هیجان گفت : نیلوفر دانشگاه آزاد رزرو اعلام کرده من بیرونم تو برو تو سایت ببین قبول شدیم ؟ ...
فورا رفتم سر کامپیوتر روشنش کردم .. آخ مگه باز میشد .. ماشالله به سرعت اینترنت ..
نیم ساعت طول کشید ..ولی خدایش می ارزید ...با دیدن اسم خودم و دوستم چنان جیغ بلندی کشیدم که همه یک متر از جا شون پریدن ...
قبول شدم ...قبول شدم ..مامان جون قبول شدم .....
با خوشحالی پرسید : کجا ؟ چی ؟ قربونت برم آفرین به دخترم ..کجا ؟ چی قبول شدی ؟ در حالیکه بالا و پایین می پریدم گفتم : فوق دیپلم حسابداری ...
گفت : الهی شکر اینم خوبه ...
حامد با تمسخر گفت : چیش خوبه ؟ فوق دیپلم ؟ اول بگو کجا ؟
گفتم: اولا از اون صنایع غذایی بهتره تو لیسانس می گیری و بیکار میشی ..من فورا تو بانک استخدام میشم ..
خیلی زودم میشم رئیس بانک و تا می تونم برای همتون وام می گیرم و پشت هفت جد و آبادمون رو می بندیم ....؛؛ قزوین ؛؛...
همه بهت زده به من نگاه کردن ...
حامد گفت : زرشک ..خواب دیدی خیر باشه کی می زاره تو بری قزوین؟
بابا گفت : نه خیر لازم نکرده ..تو پشت هفت جد وآباد ما رو ببندی ... من اصلا پول دانشگاه آزاد ندارم ..مگه پول علف خرسه ؟
بخون سال دیگه همین جا تهران قبول شو ...اووووو اونم قزوین..ابدا ..نمیشه ؛؛
گفتم : ای بابا چی میگین شما ها ؟من با این زحمت درس خوندم حالا بشینم دوباره از اول ؟ اصلا از کجا معلوم پشتم باد نخوره و سال دیگه قبول بشم ؟
بابا تو رو خدا من می دونم شما داری به حرف حامد گوش می کنی .. ..
حامدگفت : چی میگی بچه پررو؛؛ قزوین بی قزوین ؛؛بابا هم بزاره من نمی زارم حق نداری از این شهر پاتو بزاری بیرون ...
زر زیادی بزنی همچین می زنم تو دهنت که نتونی از جات بلند شی ...
گفتم : به تو چه مربوط به کار من دخالت می کنی ؟ من پدر و مادر دارم ..اونا برای من تصمیم می گیرن تو چیکاره حسنی ؟
دستشو برد بالا که بزنه تو دهنم که مامان داد زد حامد خجالت بکش .. خواهرت قبول شده عوض اینکه ازش حمایت کنی دست روش بلند می کنی ؟
مردم از خدا می خوان حسابداری قبول بشن ..فردا خودت بهش افتخار می کنی ...
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁 #قسمت_اول- بخش دوم دیگه قید دانشگاه رو زده بودم و به تقدیرم راضی شدم که
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁
#قسمت_اول- بخش سوم
در حالیکه غیرتش جوش اومده بود و رگ گردنش ورم کرده بود داد زد : دارم به همتون میگم حق نداره بره من نمی خوام بهش افتخار کنم ... مگه از روی جنازه ی من رد بشه قزوین بره دانشگاه ...
بابا گفت : حرص نخور بابا جان من بمیرم هم نمی زارم دخترم این راه دور رو بره و برگرده ....معلوم نیست تو راه یک بلایی سرش بیاد یا تو شهر غریب گیر چه آدمایی بیفته .. نه؛؛نه محاله ...اونم فوق دیپلم ...حرفشم نزنین ...
گفتم بابا ناپیوسته میرم لیسانس می گیرم ...ولی خوب اول باید برم دانشگاه که بعد ...
دستشو گرفت جلوی منو به مسخره تو هوا حرکت داد و گفت : نا..پیوسته ..هم که باشه نمیشه بری یک کلام ، همین که گفتم .
و چهار روز بعد با مامان و بابا رفتیم قزوین و اسم منو نوشتن..
چون حرف اول و آخر رو تو خونه ی ما مامان می زد ..اون نه سر و صدا می کرد نه داد و قال,, ولی با سیاست مخصوص به خودش هر کاری رو اراده می کرد انجام می داد ...
اما این دلیل نمی شد که حامد با این مسئله کنار بیاد مثل هند جگر خوار جگر منو می خورد ..
من یکشنبه و دوشنبه و سه شنبه کلاس داشتم و بقیه هفته خونه بودم .. و با چند تااز بچه های دانشگاه هم خونه شده بودیم ..... و حامد در هر فرصتی برای اینکه مچ منو بگیره یواشکی میومد قزوین و زاغ سیاه منو چوب می زد ...
تازه اونقدر ها هم زرنگ نبود که من نبینمش ..
ولی به روی خودم نمیاوردم می گفتم اونقدر بیا تا خسته بشی ....اما خیلی حرص می خوردم دلم می خواست کله شو بکنم ....
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁
#قسمت_اول- بخش چهارم
و اون روز اولین خواستگار من می خواست بیاد ..
میوه و شیرینی ها رو گذاشتیم رو میز و همه چیز حاضر بود که حامد از دانشگاه اومد ..یک ژست مردونه به خودش گرفت و گفت : چه خبرمامان ؟ ..
مامان گفت: علیک سلام ..خبر خوشی ، می خواد برای نیلوفر خواستگار بیاد ...
گفت : ای بابا ..نیلوفر داره درس می خونه برای چی می خوای شوهرش بدی ؟
مامان گفت : تو به این کارا دخالت نکن پسرم دختره دیگه نمی تونم ترشی بندازمش که ...
گفت : نه خیر لازم نکرده ..الان زوده به موقعش شوهر می کنه ..
مامان گفت : چیه ؟ می خوای بره سر کوچه و خیابون شوهر پیدا کنه ؟ اونوقت تو راضی میشی ؟
گفت : غلط می کنه ..هر وقت من گفتم حالا زوده ...
با تندی گفتم : تو مشکلت با من چیه حامد ؟ دانشگاه نرم ..شوهر نکنم ..نفس نکشم که آقا خوشش نمیاد ..برو بابا .. از لج توام شده زن همین اولی میشم و از دست تو یکی خلاص ....مُردم اینقدر تو کار من دخالت کردی ....
الهی یک دختر بشینه زیر پات و زنت بشه ما هم یک نفس راحت بکشیم ...
گفت : خیلی پر رو شدی ..چیه شوهر می خوای بی حیا ؟ ..
گفتم : آره ...آره حامد جان حالا چی میگی ؟ بزن منو ..بازم بزن ..دستت که مثل دم سگ تکون می خوره ...
گفت : مامانننن بگو دهنشو ببنده و گرنه بد می ببینه ها.....
مامان گفت : نیلوفر برو حاضر شو مادر الان پیداشون میشه ...
بابا رفته بودخرید .... از راه که رسید و داشت کفشش رو در میاورد گفت : چه خبرتونه صداتون تا اون سر شهر میاد ...
حامد نگاهی به من کرد و با حرص گفت : برو گمشو لیاقت نداری ..بیعشور تو الان شوهر می خوای چیکار ؟
و...رفت تو اتاقشو در رو زد بهم ..
مامان گفت: ندا غذای داداشت رو ببرتو اتاقش بخوره ..الهی بگردمش پسرمو , برای خواهرش غیرتی شده ...
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d