💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
حالا اگه من بودم با بیل میزد تو دهنم😐
لینک join😂😜💦
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
اگه با این خرید کردی، الان حتما موهات سفید شده
😑😁😁
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
دیگه بیشتر از این حال نداشت رقابت کنه😆
@البته ببخشید ها🙈
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
پری دریایی!😆
ندیدی تا حالا؟
حالا ببین 😂😂
لینک join😂😜💦
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
زنی از خدا گلایه کرد که چرا دیه زنها کمتر از مردهاست؟ 😒
مگر زنها چه گناهی دارن؟ 😭
ندا آمد:
بیچاره من طرفدار شما هستم
اگر تو بمیری 110 میلیون به شوهرت میرسه، ولی اگه اون بمیره ۲۲۰ میلیون به تو میرسه، میتونی کلی خريد کنی 😍
من الان قشنگ قانع شدم!
شما رو نمیدونم 😐😂😂
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
صابون گلنار، این عزیز دل مردان ایرانی
این کلیپ رو برای کسایی که از صابون زیاد استفاده می کنند
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :🗣
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ .😔
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ نیستم..😏
ﻣﺮﮒ ﮔﻔﺖ:ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﻣﻦ است😕
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺏ،ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ
ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ .😊
ﻣﺮﮒ ﮔﻔﺖ :" ﺣﺘﻤﺎ ."
ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺹ
ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ ..😱
ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ😎
ﻣﺮﺩ ﻟﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ
ﻟﯿﺴﺖ ﺣﺬﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ .😳
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ
ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﺎﺭﻡ
ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ .😁
ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ اند😊
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻼﺵ
ﮐﻨﯽ ،ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ ...😉
ﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺍﯼ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﺮﮔﺰﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﻮی
ﭘﺲ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﻧﮕﻮ ﭼﺮﺍﺍﺍﺍﺍ؟🙂
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
❣#سلام_امام_زمانم❣
🔅 السًّلامُ عَلیکَ اَیُّها العَلَم المَنصوب و العِلْمُ المَصبوب...
🌱سلام بر تو ای مولایی که بیرق هدایت به یُمن وجود تو برافراشته است و سینه ات مالامال از علم الهی است...
📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
🌼🍃🌼🍃🌼
🔰از سلیمان اعمش نقل شده که گفت:
🔴 همسایهای داشتم که با او رفت و آمد میکردم. شب جمعهای پیش او رفتم و درباره زیارت امام حسین(علیهالسلام) سؤال کردم، آن شخص گفت، بدعت است و هر بدعتی گمراهی و هر گمراهی در آتش است.
سلیمان گوید: با غیض و غضب از کنار او برخاستم و با خود گفتم: سحر پیش او میروم و برخی از فضایل حضرت حسین(علیهالسلام) را برای او نقل میکنم،اگر بر عناد خود اصرار ورزید، او را میکشم.
هنگام سحر سراغ او رفتم، درب خانهاش را کوبیدم و او را با نام صدا زدم،همسرش گفت: شوهر به زیارت امام حسین(علیهالسلام) رفته است.
سلیمان گوید: دنبال او به زیارت آن حضرت رفتم، چون داخل حرم شدم او را در سجده دیدم که گریه میکند، و مشغول توبه و استغفار است. بعد از مدتی طولانی سر از سجده برداشت. به او گفتم: تو دیشب منکر زیارت امام حسین(علیهالسلام) بودی و آن را بدعت میدانستی،اکنون خود به زیارت آمدهای؟!
🟢در جواب گفت: ای سلیمان، مرا ملامت نکن. من تا دیشب ائمه(علیهمالسلام) را قبول نداشتم،اما خوابی دیدم که مرا به وحشت انداخت: مردی جلیل القدر را – با قامتی متوسط که از بزرگی جلالت و جمال و کمال قادر بر توصیف او نیستم – دیدم که گروهی اطراف او بودند، و در کنارش بزرگواری بود که تاجی بر سر داشت.
از یکی از خدام پرسیدم: اینها چه کسانی هستند؟ گفت: این محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله) و آن دیگری علی مرتضی(علیهالسلام) – وصی او – است، با دقت نگاه کردم ناقهای از نور – که بین زمین و آسمان در حرکت بود – دیدم که بر او هودجی از نور بود و در آن دو زن نشسته بودند.
گفتم: این ناقه از کیست؟ گفت: از خدیجه کبری و فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) است. گفتم: این جوان کیست؟ گفت: حسن بن علی(علیهالسلام) است. گفتم: به کجا میروند؟ گفت: به زیارت سیدالشهدا حسین بن علی(علیه السلام) که در کربلا مظلوم شهید شده است. آنگاه خواستم به جانب هودجی که حضرت فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) در آن بود، بروم، دیدم رقعههایی از اسمان فرو میریزد.
پرسیدم: این رقعهها چیست؟ گفت: در این رقعهها نوشته: «امان من الله لزوار الحسین(علیهالسلام) لیله الجمعه؛ امان است از جانب خداوند برای زائرین امام حسین(علیهالسلام) در شب جمعه».
🟡من هم از آن رقعهها درخواست کردم. گفت: تو میگویی زیارت بدعت است، به تو داده نمیشود، تا معتقد به فضل و شرف آن بزرگوار باشی و به زیارت او بروی. (ناگاه هاتفی ندا کرد: آگاه باشید که ما و شیعیان ما در درجه عالیهای از بهشت هستیم).
🟠پس با ترس و وحشت بیدار شدم و در همان ساعت اراده زیارت سید خودم امام حسین (علیه السلام) نمودم و اکنون به سوی پروردگار توبه میکنم.
💠سوگند به خدا ای سلیمان، تا زندهام زیارت آن حضرت را ترک نخواهم کرد.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✨چه کنیم تا رجعت و دوران عجیب را درک کنیم؟🍃
#سخنرانی_دعای_عهد
#استاد_عالی
#مهدویت
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔹 آیا اگه #انقلاب نمی شد بهتر بود؟
🔹 آیا مردم ایران بی #دین تر شدن؟
🔹 آیا وضع #دانشگاه ها خرابتر شده؟
🔹#بی_حجابی چطور؟
...................................
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
┄┅══✼✨﷽✨✼══┅┄
#سلام_امام_زمانم ♥️
اي یوسف فاطمه! اي یار سفر کرده!🕊💫
هزاران هزار دیده در
فراق تو یعقوب وار خون میگریند 💔
و فقط با تماشای قامت تو بینا میشوند.
ما درکنار دروازه ي
دل هایمان، شاخه گل هاي ارادت 💐
بـه دست گرفته و هر لحظه منتظریم...
#امام_زمان
┄┅══✼✨﷽✨✼══┅┄
❣#سلام_امام_زمانم❣
📖 السلام علیک فی آنآء لیلک و اطراف نهارک...
سلام بر تو ای مولایی که در شب تیرهی غیبت، همه از تو نور می جویند؛
و در روز ظهورت، همه با آفتاب تو راه بندگی را میپویند.
سلام بر تو و بر روز ظهورت🌱💫
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
♨️دیگر نیازمند نشدم...
🔸شخصی از اهل علم میگفت:
در کربلا یا نجف که بودیم، گاهی در مضیقه قرار میگرفتیم بهحدی که آب و نان نداشتیم.
خانواده میگفت: فلان آقا مرجع است، برو از او بخواه.
من میگفتم: این کار را نمیکنم و اگر اصرار بکنید، میگذارم و از خانه بیرون میروم.
🔸 آن شخص میگفت: شب خواب دیدم کسی در میزند.
#امام_زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف بود. دستش را بوسیدم. وارد خانه شدند و مقداری نشستند و هنگام تشریف بردن دیدم چیزی زیر تشک گذاشتند. پس از تشریف بردنشان در عالم خواب نگاه کردم ببینم چه گذاشتهاند، دیدم یک فلس عراقی را گذاشتهاند، [که کوچکترین واحد پول عراق و أَقَل ما یباعُ وَ یشْتَری بِهِ (کمترین مبلغی که میتوان با آن چیزی را خرید و یا فروخت) است که شاید فقرا هم آن را قبول نکنند] از خواب بیدار شدم و بعد از آن خواب دیگر به فقر گرفتار نشدم. از اصفهان حواله صد یا هشتاد تومان رسید و وضع ما رو به بهبودی رفت.
👌ما که چنین ملاذ و ملجئی (تکیهگاه و پناهگاهی) داریم، چه احتیاجی به دیگران داریم؟!
📚(در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۹)
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
📜 #روایت_انتظار
🔴 شيطان در آخرالزمان با تمام توان خود میتازد
🔵 آخرالزمان چون نزديك نابودی ابليس است ، تمام سعی و تلاش خود را برای تأخير در ظهور و گمراهی مردمان به كار خواهد بست . آنقدر در آخرالزمان اين مسائل رونق میگيرد كه وقتی ندای آسمانی به نفع امام زمان علیهالسلام بلند میشود ، نعرهای هم از جانب شيطان شنيده میشود كه بعضیها ، حق و باطل را اشتباه میكنند .
حضرت امام صادق علیهالسلام در مورد زمان ظهور حضرت و نشان آن فرمودند :
منادی نام قائم «عجل الله تعالی فرجه الشریف» را ندا میدهد .
پرسيدم : آيا اين ندا را بعضی میشنوند يا همه ؟
حضرت فرمودند : «همه ! هر قومی به زبان خودش میشنود» .
پرسيدم : پس با اين حال ، ديگر چه كسی با حضرت مخالفت میكند ، در حالی كه نام او ندا داده شده و شكی در حقانيت او نيست ؟
حضرت فرمودند : ابليس آنها را رها نمیكند ، تا اينكه در آخر شب ندای ديگری بدهد . پس مردم دچار شك میشوند .
📚 كمالالدين و تمام النعمة ج ۲ص۶۵۰
#امام_زمان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔰توصیه حضرت به دوری از هوای نفس
💠حاج غلام عباس حیدری دستجردی از علاقمندان حضرت ولی عصر ارواحنا فداه جریان تشرفش را اینگونه نقل می کند:
🔴« تابستان یکی از سالهای 47 یا 48 شمسی بود؛ به دهی که زادگاهم می باشد (دستجرد) رفته بودم و پیوسته می خواستم که جمال امام زمان علیه السلام را زیارت کنم و برای زیارت آقا، برنامه ای شامل دعا و نماز، اجرا نموده و در آن حال در عشقش گریه می کردم.
شبی از شبها که کسالتی هم عارضم شده بود و بنا بود ساعت 12 شب طبق دستور پزشک دارو بخورم، ساعت9/5 خوابیدم و نیّت کردم که ساعت 12 بیدار شوم و بیدار هم شدم. چراغ فانوسی که فتیله اش را پایین کشیده بودم تا در موقع حاجت از آن استفاده شود، خاموش بود.
به محض اینکه رفتم تا آن را روشن کرده و دوا را بخورم، دیدم سید جلیل القدر و با وقاری که وجودش خانه را روشن کرد، وارد اتاق شدند.
به مجرد دیدن آن جمال دل آرا، مشغول فرستادن صلوات شدم، سید آمدند تا نزدیک من و من بلندتر صلوات می فرستادم. قیافه آقا بنحوی نورانی بود که من طاقت مشاهده و ایستادن روی پاهای خود را نداشتم. زبانم یارای تکلم نداشت؛
در این حال آقا رو به من کرد و فرمود:
« هنوز اسیر نفست می باشی؟ »
من مانند کسی که برق او را گرفته باشد، مثل یخ افسرده شده، خجالت کشیدم. آقا رفت و من مشغول گریه شدم.»
#تشرف
#مهدویت
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🔻ما به دنبال امام زمانیم (عج)❤
👈قدرت مکانی زمانی حل میشود که به امام زمان (عج) برسیم🌱🕊
#استاد_رائفی_پور
#سخنرانی_مهدوی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💚السلام علیک یا صاحب الزمان عج 💚
🌹اَیُّها النَّاس
🌷بخواهید که آقا برسد
🌹بگذارید دگر
🌷درد به پایان برسد
🌹همگی در پس هر سجدہ
🌷به خالق گویید
🌹که به ما رحم کند
🌷یوسف زهرا(س)برسد
🌸تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج صلوات🌸
#صبحتون مهدوی
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
💫✨💫
🌟✨ خدایا....:❤️🙏
🌟✨ای پناه بی پناهان🙏
🌟✨و ای همراه بی همراهان🙏
🌟✨درهای رحمت خود را به
🌟✨ روی ما بگشا ..🙏.
🌟✨و ما را در سرزمین بی
🌟✨ پایان محبت خویش وارد کن. 🙏
🌟✨رحیما .......🙏
🌟✨نیکوکاری و حسن نیت و
🌟✨ امانتداری را به ما بیاموز . 🙏
🌟✨مهربانا....🙏
🌟✨ما را از رنج حسد و تکبر
🌟✨ و غرور رها ساز . 🙏
🌟✨آفریدگارا.....🙏
🌟✨ما را آسایش فروتنی و
🌟✨ ایمان و محبت به
🌟✨ مردم عطا فرما..
🌟✨خدایا........🙏.
🌟✨ما را از کدورت بدگویی
🌟✨و بدگمانی و بدخواهی دور نما...
🌟✨به ما توفیق حرکت به سمت
🌟✨ خود و عمل خالصانه در
🌟✨ راه خود عطا نما...🙏
🌟✨به امید بخشش تو، ای
🌟✨ بخشنده و ای بزرگوار.
💫✨ صبح زیبای پاییزی یکشنبه همگی بخیروشادی انشاءالله روزخوب وپرخیروبرکتی همراه با سلامتی وکامروایی داشته باشید.
💫✨خدای مهربانم امروز گره ازمشکلات همه عزیزانم بازبفرما
💫✨خدایا رزق و روزی همه دوستانم را بیفزا
💫✨خدایا لحظاتمان راقربن رحمت و مهربانی ات بفرما
💫✨ شادوسلامت باشید ✨💫
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌼 امام خوب زمانم سلام
«صبحم» شروع
می شود آقابه نامتان
«روزی من»
همه جا «ذکرنامتان»
صبح علی الطلوع
«سَلامٌ عَلیک یابن الحسن»
مـن دلخوشم
به «جواب سلامتان»
🌼 السلام علیک یابقیة الله یا
اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن
ویا شریک القرآن ایهاالامام
الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان
♥️ســـیدے! یــابن الــحسن!♥️
👈🏼 مِــــن هــــجرِک یاحـــــبیب،
قـــــلبے قــــد ذاب مــــــــهدیمـ
ازفــــــــــراق دورے تـــــــــو،
دیـــــگرطـــــــاقتے نـــــــمانده،
جــز ایــنکه تـــسّلایمـ دعـــاے فــــرجت بـــــاشد...
#اربــــابمان
#مـــنتظرصــداےمــاست
ا❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨
💟بـــسم اللــه الــرحمن الــرحيم
💞إِلــــَهِے عـــَظُمَـ الْــــبَلاءُ وَ بــَرِحَ الْـــخَفَاءُ وَ انــــْکَشَفَ الْــــغِطَاءُ وَ انْــــقَطَعَ الـــرَّجَاءُ وَ ضــــَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُــــنِعَتِ الــــسَّمَاءُ وَ أَنْـــــتَ الْــــمُسْتَعَانُ وَ إِلَــــیْکَ الْــــمُشْتَکَے وَ عــــَلَیْکَ الْــــمُعَوَّلُ فـــِے الـــشِّدَّةِ وَ الــــرَّخَاءِ اللــــهُمَّـ صَـــلِّ عَـــلَے مُـــــحَمَّدٍ وَ آلِ مُــــحَمَّدٍ أُولِــــــے الْأَمْـــــــرِ الَّـــــذِینَ فَـــــرَضْتَ عَــــلَیْنَا طـــــَاعَتَهُمـْ وَ عـــــَرَّفْتَنَا بِـــــذَلِکَ مَــــنْزِلَتَهُمْـ فَـــــفَرِّجْ عــــَنَّا بِـــحَقِّهِمْـ فَـــرَجا عـــَاجِلا قَـــرِیبا کَـــلَمْحِ الـــْبَصَرِ أَوْ هُــــوَ أَقـــْرَبُ یَا مـــُحَمَّدُ یَا عَلِےُّ یَا عَلِےُّ یَا مُـــحَمَّدُ اکـــْفِیَانِے فـــَإِنَّکُمَا کـــَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فـــــَإِنَّکُمَا نـــَاصِرَانِ یَا مَــــــوْلانَا یَا صـــَاحِبَ الـــزَّمَانِ الـــْغَوْثَ الْـــغَوْثَ الْــغَوْثَ أَدْرِکـــْنِے أَدْرِکْنِی أَدْرِکْــنِے الــسَّاعَةَ الـــسَّاعَةَ الــسَّاعَةَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ یَا أَرْحَـــمَ الـــرَّاحِمِینَ بِــــحَقِّ مـــُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الــــطَّاهِرِینَ..💞
❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖✨🌟✨
👆🏼وبــــراے #ســـلامتے مـــحبوب عـــالمین روحـــے وارواح الـــعالمین لــــــــتراب مــــــــقدمه الــــفداه💔
ا❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨
💟بــسمـ الله الــرحمن الــرحیم
💓اَللّـــهُمـَّ كُــنْ لِـــوَلِيِّكَ الْـــحُجَّةِ
بْنِ الْــــحَسَنِ صــــَلَواتُكَ عـــــَلَيْهِ
وَعَــــلے آبـــائِه فـي هــــــــذِهِ
الــــسَّاعَةِ وَفـــي كُــلِّ ســــاعَة
وَلـــِيّاً وَحــافِظاً وَقــائِداً وَنــاصِراً
وَدَلــــيلاً وَعَــــيْنا حـَتّے تُـــسْكِنَهُ
اَرْضــــــَكَ طَــــوْعاً وَتُــــــمَتِّعَهُ
فــــیها طــــویلا...💓
❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨🌟
یـــقین بــــدانیمـ که اوهــمـ،
هــر لــــحظه، دعـــایمان مے کــند...
🌤اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤
💠 بیایین برای تعجیل و سلامتی قطب عالم امڪان
💠حضرت صاحب الزمان عج سه توحید
💠به نیت هدیه یڪ ختم ڪامل قرآن به مولا عج در هر نماز عاشقانه هدیه ڪنیم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁 #قسمت_آخر - فصل اول - بخش یازدهم تو یکی از اتاق خواب ها سرویس خوابی سفید
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_اول- بخش دوم
صبح روز عروسی باید میرفتم دست بوسی آنه ؛؛و همون جا همه ی مراسم رو انجام می دادن و خودشون منو آماده می کردن ..
نمی دونستم چی می خواد بشه و من چطور عروسی از آب در میام و قلیچ خان هم به عادت خودش هیچی نمی گفت ...
چند بار ازش سئوال کردم تو چند کلمه گفت : کار زن ها مال اوناست ...خودت می فهمی؛؛؛ ...
حتی چند بار می خواستم برم به دیدن آنه ..برای اینکه فکر می کردم وظیفه دارم ولی اون می گفت: رسم نیست ...صبر داشته باش ..
از همه ی ما بیشتر خانم جان هیجان داشت...
اولا باید سر از همه کار در میارود دوما رقیب سر سخت من تو عشق قلیچ خان شده بود و خیلی ازش خوشش میومد و اگر ما نمی تونستم از زیر زبون اون حرف بکشیم خانم جان وا دارش می کرد جواب سئوال های تموم نشدنی اونو بده ...
وقتی هم که قلیچ خان میرفت ...
حالت متفکرانه ای به خودش می گرفت و می گفت : مادر مرد یعنی این ...من فکر می کردم نسل این جور مردا از بین رفته ... خیلی خوبه ...خیلی شکل مردای قدیمه ، مردونگی از سر و روش میریزه ...
نیلوفر تو اینو از دعا های من داری مادر دیر شوهر کردی ولی خوبشو کردی ....
گفتم : وا ؟ خانم جان مگه من الان چند سالمه ؟
یک خنده ی بلند و صدا دار کرد و به شوخی گفت : : حالا که کسی اینجا نیست و این دونفرم زبون نمی فهمن ولی بوی ترشی گرفته بودی خدا رو شکر دعا های من مستجاب شد یک شوهر مثل دسته ی گل گیرت اومد ،، تو باید به جای اینکه بری دست بوسی مادر شوهر میومدی دست خانم جان خودمو بوس می کردی که برات دعا کرده ....
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_اول- بخش سوم
خلاصه اون روز صبح زود ..ما برو بیایی داشتیم ...حامد و بابا پیشکش ها رو گذاشتن پشت ماشین ...
قلیچ خان پا ؛پا می کرد و متوجه نمیشدم چرا سردر گم شده هی میرفت تو حیاط و بر می گشت ..
ما همه آماده بودیم ولی اون راه نمی افتاد ...
عاقبت خودم رفتم جلو و آهسته ازش پرسیدم ..میشه بگی چی شده؟ ....
.یک فکری کرد و گفت : راه حل پیدا کردم شما نگران نباش ...
گفتم قلیچ خان اگر بهم نگی تا شب بهش فکر می کنم همین الان بگو چی شده ؟
سرشو آورد دم گوش منو و گفت : باید برم حموم ...جلوی بقیه نمی شد ...
گفتم : آخ ؛؛ چرا نمی شد مگه چه کار بدیه ؟ ما همه رفتیم تو یکی بد بود ؟
گفت : اغشام گلین من شما رو می برم و بر می گردم ....
گفتم : باشه هر طوری راحتی ...
ولی اینو فهمیدم که اون آدم خجالتی هست ؛؛
که گاهی با ژست های مردونه اونو مخفی می کنه ..
تا ماشین ما رسید صدای ساز و دهل بلند بود ریسه های چراغ همه جا کشیده شده بود ...
گوسفند دم در آماده بود که تا من پا روی زمین گذاشتم سر بریدن ..
مرد ها و زن ها با لباسهای محلی و سینی های نون روغنی و اسپند منتظر ما بودن ... ..
دخترا با لباسهای رنگ وارنگ که برای عروسی پوشیده بودن دست می زدن و منظره ی دل انگیزی برای من بود ذوق می کردم قلبم لبریز از شادی شده بود و نمی تونستم جلوی خنده ام رو بگیرم ...
تا وارد خونه شدیم یک پارچه ی ابریشمی که بهش می گفتن چادر شب انداختن روی سرم ..تا با اون برم دست بوس آنه ...
حیاط پر بود از میز و صندلی و تخت هایی که با قالیچه و پشتی و سینی مخصوص قلیون با یک سماور خیلی بزرگ برنجی و قوری قرمز روش و سینی های چای همه چیز آماده شد
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_اول- بخش چهارم
آنه بالای اتاق منتظر من بود ؛؛
باز دست های مهربونشو طرف من دراز کرد .
وقتی می خندید دیگه چشمش معلوم نمی شد ..
اون از دیدن من ذوق می کرد و من هم خیلی دوستش داشتم ....
فورا خم شدم و دستشو بوسیدم ..و اونم پیشونی منو بوسید و همدیگر رو بغل کردیم ....
و انگار اتفاق مهمی افتاده بود صدای شادی زن ها به آسمون رفت ...
خانم جان یک طرف آنه نشست و منم طرف دیگه اش ..و سینی های پر از نون روغنی که بهش می گفتن قاتلاما رو دورسرشون می گردوندن و تعارف می کردن ..
و همه با شادی یک تیکه بر می داشتن ...
بعد مراسم هدیه دادن شروع شد ...
هر کس میومد و هدیه خودشو می داد و دست می زدن و می رقصیدن ...
رقص اونا هم برام جالب بود همه یک جور دستها رو بطرف جلو نگه می داشتن و در حالیکه بشکن می زدن سینه های خودشون رو می لرزوندن و جلو و عقب می رفتن ...و آخر هم یک نخ سیاه و سفید که به هم تابیده شده بود انداختن گردنم و سر اونو دختراهای دم بخت و تازه ازدواج کرده ی خوشبخت می گرفتن و دور خونه منو راه بردن ...
آی گوزل و آقچه گل و ندا هم شده بون ساقدوش من ....
ندا دست از لودگی بر نمی داشت و مرتب بازوی منو فشار می داد که اینا رو از من داری ..
اگر من زن آرتا نمی شدم تو الان اینجا نبودی ....
تا ناهار حاضر بشه زدن و رقصیدن ...و با اذان ظهر همه به نماز ایستادن و بعدم سفره ای به رسم خودشون خیلی مفصل تدارک دیده بودن پهن کردن ...
خانم جان و عمه از همه بیشتر خوشحالی می کردن و از اینکه با دعا های اونا شوهر کردم
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁 #قسمت_آخر - فصل اول - بخش یازدهم تو یکی از اتاق خواب ها سرویس خوابی سفید
از خودشون راضی بودن .....
و بعد از ناهار دو تا زن اومدن و منو آرایش کردن و اون لباس قرمز دست دوزی شده ی زیبا رو تنم کردن و شال دست بافی که مخصوص عروس بود مثل تاج سرم گذاشتن ....
و تا شب که همه ی مهمون ها اومدن همین طور می زدن و می رقصیدن ...
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💫بود ذکر هر لحظه و هر زمان
🌸بنام خداوند بخشنده ی مهربان
💫ببر نام یکتا خداوند را
الهی به امید تو 💐
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🌈🦋
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚حق داده
به ما وعدهے خیر و حسنات🍀
💚هم وعدهے
جنات سراسر نعمات🍀
💚خواهی شود
نصیب تو این برڪات🍀
💚بر خاتم
انبیا محمد مصطفی (ص)صلوات🍀
💚اللّهُمَّصَلِّعَلي
💚مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
💚وَعَجِّلفَرَجَهُــم
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🌈🦋
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d