کافیه فقط امید داشته باشی
جوونه میزنه
از جایی که هیچکس فکرشم نمیکنه.
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
اگر خدا دری را می بندد،
دست از کوبیدنش بردارید
هر چه که پشت آن در بود،
قسمت شما نبود
به این حقیقت بیندیشید
که او آن در را بست
چون میدانست که
ارزش شما بسیار بیشتر است : )))
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
♥️ℒℴνℯ♥️
♥️در پستی بلندی های دنيا
😊جز امواج خنده هايت
♥️چيزی باقی نخواهد ماند
😊پس بخـند كـه دنيـا
♥️ارزش غمگين شدنت را ندارد
😊
♥️لحظه هاتون پر از عشق و لبخند
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#روانشناسی 🌱
#قانون جذب ✨
•عادت هایی ک شما رو جذاب تر نشون میده:
-با اعتماد به نفس باشید
-وقتی یک کاری رو واقعا نمیخواید انجام بدید بگید نه
-درباره همه چیز کنجکاو باشید ولی فضول نه
-تشکر کردن رو یاد بگیرید
-از اشتباهاتون بگذرید ولی از اونها درس عبرت بگیرید
-گرایش و نگرش خاص خودتون رو داشته باشید
-به دیگران هدیه هایی ک دوست دارند رو بدید
-همیشه اماده یادگیری باشید
-دیگران رو سرزنش نکنید
-زندگی سالمی داشته باشید
-دیگران رو همونجور ک هستند دوست داشته باشید.
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
#یادبگیریم 👌
نُه جمله طلایی حتما بخونید:
١)یادت باشه تا خودت نخوای هیچکس نمیتونه زندگیتو خراب کنه
٢)یادت باشه که ارامش رو باید تو وجود خودت پیدا کنی
٣)یادت باشه خدا همیشه مواظبته
۴)یادت باشه همیشه ته قلبت یه جایی برای بخشش ادما بگذاری
۵)زبان استخوانی ندارد اما انقدر قوی هست که بتواند قلبی را بشکند مراقب حرفهایمان باشیم
۶)زندگی کوتاه نیست مشکل اینجاست که ما زندگی رو دیر شروع میکنیم
٧)دردهایت را دورت نچین که دیوار شوند زیر پایت بچین که پله شوند
٨)هیچوقت نگران فردایت نباش خدای دیروز و امروز فردا هم هست اگر باشیم
٩)ما اولین دفعه است که تجربه بندگی داریم ولی او قرنهاست که خداست
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
آدمها یک روز تمام میشوند
نشآن نمیدهند
مثل قبل لبخند میزنند
زندگی میکنند
میبخشند .. محبت میکنند !
حتی رابطههای قدیمیشآن را هم حفظ میکنند
باور میکنید حتی کسی را هم از زندگیشآن خط نمیزنند ،
نگه میدارند .. حتی آنهایی که آزارشان میدهند را ..
آدمها یک روز
برایِ خودشان تمام میشوند
فقط ادامه میدهند " بودن " را ...💜
#زینب هاشم زاده
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
شکست بخشی از زندگی است. ما راه رفتن را با زمین خوردن، حرف زدن را با تکرار کلمات نامفهوم دوران کودکی، انداختن توپ در سبد بسکتبال را پس از خطاهای زیاد و رنگآمیزی را با خط خطی کردن یاد میگیریم.
کسانی که از شکست میترسند، هیچگاه استعدادهای بالقوهی خود را به طور کامل شکوفا نمیکنند
📕 آن زندگی را انتخاب کنید که میخواهید
✍🏻 #تال بن شاهار
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#شکرگزارباشیم ❤️
[خدایا شکرت برای دلخوشیهای کوچک زندگی
شکر برای جمع دوستانم
شکر که امروزم زنده و سالم بودم.
شکر برای چراغ خانه م که هنوز روشن است.
شکر که مادرم می خندد
شکر که پدرم حالش خوب است.
خداجووونم شکرت🌱]
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
@
AUD-20220612-WA0050.mp3
7.95M
پادکست قرارعاشقی
🔹موضوع: بی عشق سرمکن دلت پیر می شود
🔸توضیحات:
یک جوری زندگی کن که ای کاش تکه کلام پیری ات نشود.
غافل به حضور خدا نباشید اون نزدیک تر از رگ گردن است
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
خدارو باورکنیدوبهش اعتمادکنید
خدای خوبی داریم همیشه الطافش شامل حالمون میشه
#معجزه_شکرگذاری🤲
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تصاویری از بارش برف سنگین
🌨شهرستانهای بوئین میاندشت فریدونشهر چادگان و گلپایگان
🌨استان اصفهان
👉😘اشتراک فراموش نشه
#طبیعت_زیبا
👇👇👇☘☘☘☘☘☘☘☘☘
🍃🌸🦋🦋🌸🍃https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐
طبیعت زیبا❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ییلاقات ماسال #گیلان🍂
👉😘اشتراک فراموش نشه
#طبیعت_زیبا
✅
👇👇👇☘☘☘☘☘☘☘☘☘
🍃🌸🦋🌸🍃https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐
طبیعت زیبا❤️
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_نهم - بخش سوم مادرِ برادر و خواهرای منی خجالت بکش حیا کن هفت تا بچه دار
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_نهم - بخش پنجم
منو رو تخت خوابوند و یکم آب قند درست کرد ...
گفتم : توام بخور ..بزار بهتر بشی ..من خوبم یک لحظه کنترلم از دستم خارج شد .....
کنار تخت نشست و لبهاشو بهم فشار داد .و گفت : حالا فهمیدی من چی میگم ؟ هر کاری از دستش بر میاد ...
این کیه پسر عمه ی منه ..اون کیه ..پسر دایی منه ...بهادر کیه ؟ برادر شیری منه ...
اگر آتا پشتش نبود وسط میدون شهر آتیشش می زدم ....ولی خودت دیدی آتا رو سرش قسم می خوره ....
گفتم : قلیچ خان می دونی اینا اگر راست نباشه چقدر گناه می کنی ؟
گفت : خوب تو بگو اون با برادر شیری ؛؛که تازه خودش اینطوری میگه این وقت شب اینجا چیکار می کنه ؟..
همین ها رو دور و ورش داره که من میگم هر کاری ازش بر میاد ...
گفتم : تو اتفاقاتی که با چشم خودت دیدی برای من تعریف کن ..
حدس و شک رو نمی خوام بشنوم ...
من دوست ندارم این طور نسبت ها رو که نمی دونم راسته یا دورغ قبول کنم ..تو از اول جریان رو برای من تعریف کن ....
دیگه این حق منه که بدونم اطرافم چی داره میگذره ...
آخه مگه میشه ؟ باور کردنی نیست یک زن بتونه این طور همه ی شما رو تومشت خودشو بگیره و کسی بهش حرفی نزنه ...
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_نهم - بخش ششم
قلیچ خان ..بلند شد و رفت کنار قلیون نشست و چند پوک محکم بهش زد و فوت کرد تو هوا ....من همین طور منتظر بودم ...
گفت : دو تا چایی بریز و بیار منم برات تعریف می کنم .....
چای ها رو ریختم و کنارش نشستم ..هنوز بدنم لرزه داشت ..
من از آی جیک نمی ترسیدم ترس من از این بود که نکنه چیزی بین اون و قلیچ خان بوده و من گول خورده باشم ..
خوب زمان زیادی نبود که ازدواج کرده بودم و گاهی به اون شک می کردم ...
قلیچ خان استکان رو بر داشت و قبل از اینکه به دهنش بزاره گفت : من پونزده سالم بود ..
اون زمان هنوز آتا رو پا بود و کار می کرد و ما پسراش همه گوش به فرمانش بودیم .. اون موقع سوار کار بودم مسابقه می دادم ..و هر بار برنده می شدم ...
اسب های زیادی داشتیم ...و از راه پرورش اسب ثروتمند بودیم ..تا اینکه یک روز آتا با بایرام خان رفتن برای خرید اسب از کپر نشین ها اونا هنوزم هستن یک روز می برمت تا ببینی ...
مردمانی فقیر و بیچاره ای هستن که کسی به فکر اونا نیست ...یک مردی اونجا از آتا کمک می خواد ..و بهش میگه اگر پسر یا دخترشو ببره برای کارگری بهش لطف کرده ..
بایرام خان که دل خیلی مهربونی داره آتا رو وادار می کنه دختر سیزده ساله ی اونو برای کارکردن تو خونه و کمک به آنه بیاره ...
و آی جیک رو با خودشون آوردن و مقداری پول به پدر و مادرش دادن ...
اونقدر کثیف و ژولیده بود که همه از دیدنش بدمون اومد ..
ولی آنه دلش سوخت ..فورا تمیزش کرد براش لباس گرفت و شکمشو سیر کرد ...و از اون به بعد مثل دختر خودش ازش مراقبت کرد ..حتی زیاد کار بهش نمی گفت و دلش براش می سوخت ..
آلماز اون زمان شوهر کرده بود ..هر وقت میومد خونه ی ما به آی جیک خوندن و نوشتن یاد می داد ....تا سه سال بعد......
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_نهم - بخش هفتم
ما رو برادر خطاب می کرد و به دخترا خواهر می گفت ..
ولی یک روز نزدیک غروب که آتا تو حیاط داشت قلیون می کشید ..دیدم آی جیک دور و بر آتا می چرخه و متوجه ی چشم و آبرو اومدن اون شدم ..و توجه ام بهش جلب شد ..
می دیدم که زیادی آتا رو تر وخشک می کنه ..
به اصلاح ؛خوش خدمتی می کنه و داره براش عشوه میاد ...خوب دختر بزرگی بود و نا محرم ...
عصبانی بودم ولی اخلاقم رو که می دونی حرفی نزدم ...
فقط به آنه گفتم یک فکری برای آی جیک بکن که شوهر کنه بره ..
اون زمان یک پسری بود که دو روز یک بار میومد خونه ی ما و نفت خالی می کرد تو بشکه و میرفت اسمش بهرام بود ..
پسر خوبی بود و خیلی هم آنه بهش کمک می کرد ...
آنه گفت: اتفاقا بهرام ازش خواستگاری کرده ...به آتا بگم اگر صلاح دونست ...
خلاصه چند روز بعد اومدن برای مراسم خواستگاری ..
ا ی جیک قبول کرد ..ولی رفتن و خبر دادن مادر پسره از اینکه آی جیک تو خونه ی ما کارگر بود رضایت نداده .. به هر حال نخواستن ...
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_نهم - بخش پنجم منو رو تخت خوابوند و یکم آب قند درست کرد ... گفتم : توام ب
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_نهم - بخش هشتم
همون شب من و آنه و آوا دان دیدیم که آی جیک وقتی آتا تو حیاط تنها بود رفت و مدتی کنارش بی پروا نشست و باهاش حرف زد ...
و من دست لروزن آنه رو دیدم؛؛ اونم مثل من و آوا دان از قبل احساس خطر کرده بود ..
تصمیم گرفتیم فردا آی جیک رو بفرستیم پیش پدر و مادرش ..
ولی آتا سر شام خیلی جدی گفت : می خواد ثواب کنه و آی جیک رو محرم خودش کنه ...
ما نمی تونستیم رو حرفش حرف بزنیم ..می ترسیدیم ..اون زمان یک شلاق داشت که بلند می کرد و بدون هیچ رحمی می کوبید تو سر کسی که باهاش مخالفت می کرد ...و وقتی عصبانی می شد هیچی حالیش نبود ...
و اینطوری آی جیک شد زن آتا ..ومثل برق و باد سوگلی خونه ی ما ؛؛؛
آتا بطور کلی آنه رو گذاشت کنار و تو خونه ی ما خواسته ی آی جیک از طریق آتا به ما تحمیل می شد ...
و این وسط من و آوا دان بیشتر از همه عذاب می کشیدیم ....
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_دهم - بخش اول
و آنه که جای خودشو داشت از غصه مدتی مریض شد ..
جلوی چشمش کارگر خونه اش به اون فخر می فروخت ..و اوضاع بدتر شد وقتی آی جیک فورا حامله شد و آلا بای رو زایید ..
نمی دونم چی بگم آتا انگار بچه ی اولش بود مثل پسر بچه ها ذوق می کرد و آی جیک رو گذاشته بود رو سرشو حلوا حلوا می کرد ...
هر چی می خواست براش تهیه می کرد ..پول و طلا می داد ..و بد تر از اون این بود که با ما بد رفتاری می کرد ...
دیگه پسرا هر کدوم به هوایی از اینجا رفتن تا این وضع رو نبینن ..
تا آوا نامزد کرد و یکم حواسش از آی جیک پرت شد ..منم روزا باشگاه بودم و تو اصطبل کار می کردم و شب ها دیر وقت میرفتم خونه ..
یکشب که باز دیر رسیده بودم خیلی گرسنه ؛؛ آوا اومد و به من گفت : می خوام باهات حرف بزنم ..در مورد آی جیک یک چیزایی می دونم باید بهت بگم ..
پرسیدم : باز چی شده ؟
گفت : ..داره یک کارایی می کنه ..
گفتم : بزار یک چیزی بخورم بعد بیا تو اتاق من با هم مفصل حرف بزنیم ...
تو آشپز خونه سر پایی یکم غذا خوردم ....
ولی تقریبا می دونستم آوا می خواد چی بگه ...زن های ترکمن خیلی نجیب و آبرو دارن ..و اون کارایی می کردکه ما نمی پسندیدیم و اصلا ندیده بودیم ..
برامون عجیب و باور نکردنی بود ....
وقتی برگشتم تو اتاق مات موندم ..آی جیک رو دیدم که تو اتاق من منتظره ....
خودش پریشون بود و پا ؛پا می کرد ..می ترسید ....پرسیدم بابا کادن (زن بابا ) چی می خوای ؟...
اومد جلو و بدون حیا به من گفت : تو رو می خوام ..چرا به من نگاه نمی کنی ؟ نمی فهمی من چقدر دلم پیش توست ؟
گفتم : بسه دیگه صدات در نیاد ... من نشنیده می گیرم ..بیا برو بیرون ..
اومد جلو ی در رو به من ایستاد و خودشو به من نزدیک کرد و با التماس ازم می خواست که یکشب باهاش باشم فقط یکشب ...
در حالیکه آوا درو باز کرده بود شاهد قضیه بود و داشت تماشاش می کرد ...
از نگاه من که به آوا بود متوجه شد کسی پشت سرشه ..
برگشت و حالتش عوض شد و گفت : خجالت بکش من زن بابای توام ....
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_دهم - بخش دوم
اینطوری خواست گناه رو گردن من بندازه ..و به آوا گفت : منو به زور آورد تو اتاقش ...
از نگاه آوا فهمید که فایده ای نداره ...ونتونست به حرفش ادامه بده ...
چون آوا گفت : خاک بر سرت کنن.... بری زیر گِل انشاالله ؛؛عوضی ؛ بی شعور .....
و اون فورا پا گذاشت به فرار ...
دوتا یی تا صبح فکر کردیم که چطوری به آتا و بقیه بگیم که آبرو ریزی نشه ...و اینم فهمیدیم که اون می خواست از من آتو بگیره و دهن منو و آوا رو ببنده ....
تصمیم گرفتیم جریان رو به آنه بگیم و با اون مشورت کنیم ...
آنه سری تکون داد و گفت : نگین ..حرف نزنین ....کسی که گوشش نمی شنوه هر طور شده حتی با لب خونی صدای آدم رو میشنوه ولی کسی که خودشو زده به کری رو نمی شه وادار به شنیدن کرد ...
آتا هم قبول نمی کنه چون نمی خواد همخوابگی با اونو که جای دختر کوچیک هست ازدست بده پس فایده نداره ..تا می تونین ازش دوری کنین ....
اجازه نمیدم چون می ترسم بد جوری پدرتون دل شما رو بشکنه .....
من دیگه شب ها هم خونه نمی رفتم ..
از هر چی زن بود بدم میومد ...فکر می کردم همه خیانت کار و فاسدن ..
می ترسم زنی بگیرم مثل اون از آب در بیاد ....
آتا برای من یک قهرمان بود ..
سواری رو اون به ما یاد داد ؛ مرد پر قدرتی بود که تو این منطقه رو حرفش حرف نمی زدن ....
همیشه دلم می خواست مثل اون باشم .....و حالا در میون یک برزخ گیر کرده بودم ..پدر من زنی داشت بی پروا که هر کار بدی از دستش بر میومد می کرد .... و اون نمی خواست اینو قبول کنه .
دیگه خونه نمی رفتم فقط تو مراسم و مهمونی ها و یا وقتی خواهر و برادر ها میومدن حاضر میشدم ..
ولی آوا دلش طاقت نمی آورد مدام با آی جیک دعواشون می شد ....
و اگر به گوش آتا می رسید آوا رو می زد ....
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_نهم - بخش هشتم همون شب من و آنه و آوا دان دیدیم که آی جیک وقتی آتا تو حی
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_دهم - بخش سوم
تا اونشب , اتفاقا چون آنه مریض بود خونه موندم ..
تازه خوابم برده بود که آنه اومد و بیدارم کرد و گفت :آوا حالش بده ..بقیه شو خودت می دونی طوری شد که نزدیک صبح یک طشت خون بالا آورد..
فریاد ها زد و ناله کرد ..
سم بسرعت اندام داخلی بدنش رو از بین برد چون با آزمایشی که ازش گرفتن و دکترا گفتن مقدار زیادی سم درخت خورده سم بدی که حتی بوش برای انسان خطرناک بوده ...
و اون بی رحمانه مقداری به خورد آوا داده بود ...
وقتی دکتر ازش پرسید چی خوردی ..
آوا گفت : ناهار خوردم و سر شب یک لیوان شیر تازه ...
همه تو خونه می دونستن که آوا وقتی شیر تازه میارن و می جوشونن ؛؛ سر شیر اونو جمع می کنه و یک لیوان از اون سر شیر می خوره و عاشق این کار بوده ....
اون روز از خواب بعد از ظهر که بیدار میشه میره و می ببینه یک لیوان از سر شیر براش آماده است فکر می کنه آنه این کارو کرده ...
فورا سر می کشه ..بعد دیگه نه کسی اون لیوان رو دید و نه معلوم شد چه کسی توش زهر ریخته ..
ولی مثل برق و باد شایعه شد که خودکشی کرده ....و ما دیگه نتونستیم این موضوع رو جمع کنیم ...
نامزدش از اینجا رفت ....بیچاره مجنون شده بود ..
آنه از بس گریه کرده بود طاقتش تموم شد و چون یقین داشت کار آی جیکه یک روز بهش حمله کرد و همینطور که اونو می زد فریاد می کشید تو بچه ی منو کشتی ..می کشمت هرزه ... .؛؛
تو فکر می کنی آتا چیکار کرد ؟
توی همون عزای بچه اش شلاق بر داشت و آنه رو زد..باورت میشه ؟ من خونه نبودم اگر بودم شاید او روز شلاق رو می گرفتم و آتا رو می زدم ....
پشت آنه سیاه و زخم شدو بعدم خوب شد ولی دلش همچنان سیاه و زخم باقی مونده ..
چون آتا بعد از اینکه اونو زد بهش گفت : کسی حق نداره به زن من توهین کنه ..و اینطوری من فهمیدم که آنه اون زمان چرا به ما می گفت ساکت باشین ...
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_دهم - بخش چهارم
آوا رفت و من سوختم و دم نزدم ..
دیگه اصلا خونه نمی رفتم شدم یک مرد تنها ..و اینطوری یواش یواش همه ی کارا افتاد گردن من ..
فقط تونستم دیپلم بگیرم ....از هر چی زن بود بیزار بودم ..دلم نمی خواست به هیچ زنی فکر کنم ...
این ساز و این اتاق شد همه ی زندگی من ..و پول در آوردن ....
ولی دورا دور می شنیدم ..چه کارایی می کنه چطور اونو تو گنبد با کسی دیدن ..
به هوای دیدن پدر و مادرش می رفت ...
یکی پسر دایی یکی داماد خواهر ...و یکی برادر شیری ..ما که نمیشناختیم ..
ولی آبرومون رو حفظ می کردم و صداشو در نمیاوردیم آنه می گفت : نباید مردم بفهمن و آتا رو سر شکسته کنین ...
خوب آی جیک پول زیادی داشت و خیلی کارا از دستش بر میومد ...
و تنها آتا رو راضی نگه می داشت ...
این جریان ها تموم نشد ..
هر وقت هر جا منو می دید با نگاه های بد و شهوت آمیز می خواست منو از راه بِدَر کنه ..
اونقدر من ازاین زن منتفرم که گاهی از خودمم بدم میاد ...اون زندگی پاک ما رو دچار فتنه و آشوب کرد ..و هرگز نه آب خوش از گلوی خودش پایین رفت نه گذاشت آرامشی برای ما بمونه ...
قلیچ خان ساکت شد ..
نمی دونستم چی بگم ..خودم با چشم خودم دیده بودم که آتا اومد خونه ی ما بدون ملاحظه با اون چیکار کرد ...
داشتم فکر می کردم حالا تکلیف من چیه ؟ باید با این مرد حساس و مهربون که قوی و محکم به نظر می رسید ؛ ولی دلی شکسته داره چه می کردم؟ ...
اون حتی شیر هایی رو که به خونه ی ما میاوردن اول خودش تست می کرد بعد اجازه می داد من بخورم ؛؛
پس می دونست که ممکنه خطری منو تهدید کنه .....
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_دهم - بخش پنجم
با اینکه خیلی فکرم آشفته شده بود به خاطر قلیچ خان ..سعی کردم فعلا موضوع رو عوض کنم ...
ازش خواستم برام ساز بزنه ..و اون با اشتیاق این کارو کرد ...
هنوز می ترسیدم ..آی جیک نرفته باش و دوباره برگرده ..ولی دیگه یقین داشتم که آلابای خبر های اینجا رو برای مادرش می بره ..
حالا به عمد بود یا از روی سادگی و اعتمادی که به مادرش داشت نمی دونستم ..
باید سر در میاوردم تا خطری متوجه ی منو و قلیچ خان نباشه ...
سوزی که توی ساز و صدای قلیچ خان بود منو به گریه انداخت انگار از دردی می گفت که سالها تو سینه اش نگه داشته بود ....
اون در حال خوندن چشمهاشو می بست .و من هر بار به این نوا گوش می دادم عاشقتر و واله تر از قبل می شدم ...
اونشب در حالیکه منو تو بغلش گرفته بود و تا صبح؛؛ بالش من بازوی اون بود روی اون تخت یک نفر خوابیدیم ...
و قلیچ خان حتی یک کلمه دیگه حرف نزد فقط گاهی آه می کشید ...
از فردا من یک لحظه تنهاش نمی ذاشتم هر جا میرفت دنبالش بودم و سعی می کردم یار و یاورش باشم ...
می خواستم زخم های اونو مرهم بزارم و بهش شادی بدم ....
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_دهم - بخش سوم تا اونشب , اتفاقا چون آنه مریض بود خونه موندم .. تازه خوا
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_دهم - بخش ششم
یکماه گذاشت و ما با کاری مداوم تلاش می کردیم تا برای مسابقه آماده بشیم ...
بیشتر شب ها همون جا توی اصطبل می مونیم ..
با هم بزم درست می کردیم ..و من عاشق ساز اون و اون عاشق ساز زدن ..ساعتها با هم خوش بودیم ...
ولی من هر چی سعی کردم بفهمم آیا آلا بای به ما خیانت می کنه نفهمیدم ....
چون جلوی چشم من بود که از دل و جون کار می کرد و نمیشد ایرادی ازش گرفت ....
تا کورس تابستونی شروع شد ...
شهر گنبد و اطراف اون شلوغ شده بود و مسافران زیادی اومده بودن ...
این بار قلیچ خان توی سه کورس اسب داشت ..
ترکمن ..دو خون دوساله و دوخون سه تا چهار ساله ....
من و اون مدام مراقب اسب ها بودیم که کسی اونا رو چیز خور نکنه ....
گزل هم یکم بزرگ شده بود و یک جوری منو دوست داشت که نفسم رو بند میاورد .....
گاهی چون قلیچ خان فرصت نداشت خودم یودوش رو به کمک آلا بای زین می کردم و میرفتم سواری ....
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_دهم - بخش هفتم
تا روز مسابقه ..گروه ما که نه نفر بودیم ...با سه تا سوار کار ..
راه افتادیم بطرف پیست کورس ....سوار کارا ها و اسب ها آماده و سر حال وارد مسابقه شدن ....
منو قلیچ خان کنار هم دوش به دوش هم دوندگی می کردیم .....و تا لحظه ای که اسب وارد کورس می شد ..
از سوار کار و اسب مراقبت می کردیم .....
کورس اول شروع شد اسب ما جان وان بود ....
دستم یخ کرده بود ..و دعا می کردم ولی قلیچ خان همچنان دست در شال کمر کرده بود و آروم نگاه می کرد ....
و صدای بلند گو که نام جان وان رو برنده اعلام کرد ...
بی اختیار فریادی از شادی کشیدم ...
اسب دوم رونیکای بود که تو کورس چهارم شرکت می کرد ...
اونم اول شد و اسب ترکمن ما هم مقام اول رو بدست آورد ....
دیگه هر دو از شادی بالا و پایین می پریدیم ..
قلیچ خان پول زیادی برده بود و از اون مهمتر نتیجه ی زحمت های شبانه روزی ما بدست اومده بود ..
همین طور که با هم می خندیدم و اسب ها رو بر می گردوندیم اصطبل ....
یک مرتبه آی جیک و چند نفر زن دیگه که پشت سرش بودن جلوی رومون ظاهر شدن ....
همه ی شادی من تبدیل شد به ترس.....
و یک دلهره به جونم افتاد .
ادامه دارد
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_یازدهم- بخش اول
و خودمم نمی دونستم چرا از اون زن می ترسم ..دوباره تشویش اون شبی رو گرفته بودم که آی جیک به قلیچ خان ابراز علاقه می کرد ..
خیلی برام سخت بود که با اون روبرو بشم ولی چاره ای نداشتم و نباید به روی خودم میاوردم ..
فقط آرزو می کردم دو تا بال داشتم و از اونجا پر می کشیدم و میرفتم ....
قلیچ خان بدون هیچ ملاحظه ای راهشو کج کرد و رفت و اونو نادیده گرفت ..
من موندم و صورت خندان آی جیک که داشت با اشتیاق به طرفم میومد ...
با سه تا دختر جوون که همه به شدت آرایش داشتن و لباس های خوبی تنشون بود ....
از همون دور دستش رو بلند کرد و گفت : سلام .نیلوفر جان ...و من که راه فراری نداشتم ..با یک خنده ی زورکی ..
گفتم : سلام ..خوبین ؟
اومد جلو و به دخترایی که همراهش بودن گفت : اینم عروس خوشگل ما نیلوفر خانم ..که تعریفش رو براتون کردم ...
طفلک از تهران کوبیده اومده اینجا شوهر کرده ..عروس ما شده ....
من با همه ی اونا دست دادم و احوال پرسی کردم ..
و گفتم : ببخشید چرا من طفلک هستم ؟ من با قلیچ خان ازدواج کردم این یعنی اصلا طفلک نیستم ...
گفت : آره ولی تو دختر تهرانی اومدی اینجا اسب تیمار می کنی ؛؛خنده داره واقعا دلم برات می سوزه ...
گفتم : نمی دونم شاید دل شما از جای دیگه ای می سوزه ..ولی من خوشبختم شما دلت برای من نسوزه لطفا ..
اصلا من باید برم یکم کار دارم ...
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_دهم - بخش ششم یکماه گذاشت و ما با کاری مداوم تلاش می کردیم تا برای مسابق
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_یازدهم- بخش دوم
گفت : کجا ؟ ما اومدیم تو رو ببینیم تبریک بگیم برنده شدین ...بریم یک جا بشینیم حرف بزنیم می خوام با دوست های من آشنا بشی ...
گفتم : خیلی ممنون ....اما اگر اجازه بدین یک وقت دیگه با دوست های شما میشم و حرف می زنیم ولی الان متاسفانه نمیشه کار دارم ...
گفت : شنیدم قلیچ خان اینجا یک اتاق داره .. من تا حالا ندیدم میشه ما رو ببرین اسب ها رو هم به دوست هام نشون بدم ؟
با خودم گفتم: این پر رو تر از اونی هست که جلوش در نیام .. منو نشناخته ...
حالت تعجب به خودم گرفتم و گفتم : ای وای چی دارین میگن شوخی کردین ؟ آی جیک خانم شما مثل اینکه فراموش کردین همین چند وقت پیش اومده بودین اینجا تو اتاق قلیچ خان باهاش تنهایی حرف زدین یادتون نیست ؟
شما خوب اونجا رو بلدین
گفت : نه ؛ نه ؛ من پامو تا حالا اونجا نذاشتم ..کی گفته؟ همه می دونن من از بوی اصطبل بدم میاد ..حساسیت دارم ...
تازه اصطبل بوی بدی میده من هیچوقت نیومدم اینجا ....
گفتم: اگر نیومدین از کجا می دونین بوی بدی میده ؟ نمی دونم چرا حاشا می کنین ؛؛؛ به هر حال ببخشید من کار دارم باید برم ...
شما برو خونه نکنه آتا دلواپس بشن بوی اینجا هم ناراحتون نکنه خدای نکرده و بلند خندیدم و ادامه دادم همین که پولاشو خرج کنین کافیه ....... انشاالله یک روز دیگه ؛؛؛خودتون که راه رو بلدین بیان؛؛
فقط روزی باشه که منم باشم ...
و دیگه صبر نکردم عکس العملشو ببینم ...و رو گردوندم و با سرعت رفتم که قلیچ خان رو پیدا کنم ...
مسابقه تموم شده بود ولی محوطه پر از جمعیت بود و نمی دونستم کجا رفته ....
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_یازدهم- بخش سوم
اون حالا چرا منو با اون زن تنها گذاشته بود نمی فهمیدم ...ولی یک حس عجیبی داشتم ...
آی جیک به نظرم خار و حقیر اومد ...چقدر اونو بزرگ و ترسناک جلوه داده بودن و من ازش می ترسیدم که حتی گاهی شب ها کابوس اونو می دیدم ..
ولی اون روز جلوی خودم یک زن بیچاره و در مونده دیدم که می خواد به هر ترتیبی شده خودشو مطرح کنه ..
ولی هیچوقت نه راهشو بلد بوده نه کسی بهش یاد داده ...همین طور فکر می کردم و راه میرفتم ...
رسیدم به جایگاه اسب ولی قلیچ نبود و گروه ما همه رفته بودن ..
یکم خسته بودم و انرژی که از بردن مسابقه داشتم رو آی جیک گرفته بود ....
یواش راه افتادم طرف اصطبل ..بازتوی راه فکر می کردم ....به اون زنی که اصلا قابل فکر کردن نبود ...
و دنبال دلیلی برای کاراش می گشتم ...؛؛ چرا با چند تا دختر جوون اومده بود به دیدن ما؟ چه نقشه ای کشیده بود که می خواست من اونا رو ببرم به اتاق قلیچ خان ؟ ولی هر چی فکر می کردم می دیدم برام دیگه اهمیتی نداره .....
یادم افتاد که وقتی کوچک بودم و با خواهر و برادرم سر و صدا می کردیم و یا موقع خواب بود و نمی خوابیدیم ..
خانم جان با صدای بلند فریاد می زد
؛؛گدا لاله بیا ؛؛..بیا ببرش ..این صدا تن ما رو به لرزه میداخت ..و چنان تو دل ما وحشت ایجاد می کرد که دیگه نمی تونستیم نفس بکشیم ..
و گاهی با همون ترس می خوابیدیم ...خواب های بدی می دیدیم ....بدون اینکه مفهموم این کلمه رو بدونیم ؛؛ می ترسیدیم ...
حتی وقتی بزرگ شدیم یک بار به شوخی خانم جان اینو گفت و منو حامد و ندا هر سه رنگ از رومون پرید ...
مامان تازه اونجا متوجه شد و خندید و گفت : چی شده شما ها هنوز از گدا لاله می ترسین ؟ گدایِ لال مگه ترس داره ؟
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_یازدهم- بخش دوم گفت : کجا ؟ ما اومدیم تو رو ببینیم تبریک بگیم برنده شدی
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_یازدهم- بخش چهارم
انگار دریچه ای تازه جلوی چشم من باز شد و تا چند روز بهش فکر می کردم ...به اینکه ما حتی به مفهوم کلمه دقت نکرده بودیم و هیچوقت با خودمون فکر نکردیم که این گدا لاله کجاست و چرا باید ازش بترسیم ...
اون روز آی جیک برای من همون گدا لاله بود ...
یک زن بیچاره و در مونده و نفهم ...درسته ممکن بود دست به کارای احمقانه و خطرناک زده باشه ..ولی من فکر می کردم همه ی اهل خونه ی آتا ..با مردن آوا صدایی مثل گدا لاله تو وجودشون دلهره انداخته بود در حالیکه می تونستن دست به دست هم این مترسکی که خودشون ساخته بودن رو خراب کنن ...
در واقع ما آدم ها ظالم رو خودمون بزرگ می کنیم و بهشون میدون میدیم در حالیکه اونا دارن از سادگی ما سوءاستفاده می کنن و روز به روز احساس قدرت می کنن ؛؛
قدرت اونا تو دست و دل ترسوی ماست ....
تصمیم گرفتم ..این گدا لاله رو از دامن اون خانواده مخصوصا قلیچ خان و آنه بر دارم ....
همینطور داشتم فکر می کردم میرفتم که یک مرتبه یکی از پشت سر منو گرفت از ترس چندان جیغی کشیدم که قلیچ خان هم که منو گرفته بود ترسید ...
یکم بهش نگاه کردم ..و شروع کردم قاه قاه بلند خندیدن ...
گفت : چی شده چرا می خندی ؟
گفتم : از گدا لاله ترسیدم ...ولش کن چیزی نیست ..اول تو بگو چرا منو تنها گذاشتی و رفتی ؟
گفت : من بیست متر اونطرف تر منتظرت بودم تا رومو برگردوندم دیدم نیستی ..
همه جا رو دنبالت گشتم ..بالاخره اومدم این طرفی و پیدا ت کردم ..حالا بگو به چی خندیدی ؟ اون زنیکه چی گفت ؟ ..
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_یازدهم- بخش پنجم
گفتم : ولش کن مگه مهمه ؟ بریم زود تر خونه خیلی خسته ام ...ولی سر راه می خوام برم پیش آنه ..باید به مادرت سر بزنیم ..
گفت : بهت که گفتم نمی خوام تو اون خونه بری ...
گفتم : قلیچ خان من می خوام برم ..از کسی هم نمی ترسم ..من باید آنه رو ببینم چون خیلی زیاد دوستش دارم همین ..
منو ببر ..نترس مراقبم ..کسی نمی تونه به من آسیبی بزنه ..به جای اینکه مادرتون رو با اون زن تنها گذاشتین و افتاده زیر دست اون ؛؛برین ازش مراقبت کنین ....
یعنی همه ی شما از اون زن ضعیف می ترسین ؟
گفت تو اشتباه می کنی ما از آتا می ترسیم ....
تو ندیدی چطور بد دهن و و بد خلق شده ..ما آبرو داریم نمی خوایم کسی متوجه ی اختلاف ما بشه ..
گفتم : خودت می دونی؛؛ من باید آنه رو ببینم ...
اصلا چرا یک خونه براش نمی گیرین راحت و بدون اون زن زندگی کنه ؟
گفت : آخه خودش نمی خواد ..اون زندگی مال اونه ..خونه ای که از جوونی توش زندگی کرده بچه هایی که توش بزرگ شدن و خاطراتش همه اونجاست ...دل به بهش داره ..
میگه چرا من زندگی خودمو به خاطر یک زن ترک کنم ؟...مردم در موردم چی میگن ؟ ..اینطوری حرف و سخن کمتره ...خلاصه تن در نمیده ...
نزدیک غروب بود که با قلیچ خان رفتیم مقداری میوه و گوشت و مرغ خریدیم و سر زده رفتیم به دیدن آنه ...
بعد از عروسی ما این اولین باری بود که دوباره پا توی اون خونه میذاشتم ....
چقدر متفاوت بود این اومدن با روزی که برای اولین بار وارد این خونه شدم و قلیچ خان رو دیدم ...و عاشق شدم اون زمان حتی زمزمه ی آب رو می شنیدم ..
رنگ و بوی همه چیز فرق داشت ..حیاط ساکت و آروم بود ....
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_یازدهم- بخش ششم
قلیچ خان جلو تر رفت و صدا زد آقچه گل ؟
در ساختمون باز شد و آقچه گل از خوشحالی فریاد زد ...قار داش خوش اومدی ...
قلیچ خان گفت : برو با بچه ها از پشت ماشین وسایل رو بیار ...
آقچه گل خودشو به من رسوند و رو بوسی کردیم و با قلیچ خان رفتم تو خونه ..
آنه متوجه ی ما شده بود چون به عادت خودش که کسی رو دوست داشت یک دست رو به بالا و با دست دیگه می زد تو سینه اش و می گفت : الله ..الله ..گلین اومد ..گلینم ..قیز گوزل...
محکم بغلش کردم و بوسیدمش ..
چقدر من این زن رو دوست داشتم ..مثل گل بود ..خوش بو و تمیز ؛ سفید مثل برگ گل ..
ولی پیر و شکسته ..قامتش خم شده بود و همیشه غم تو صورتش موج می زد ...
تو دلم گفتم : من خوشحالت می کنه آنه ی عزیزم ..
آتا هم از اتاقش عصا زنون اومد بیرون و خوشحال شده بود ..
پیشونی منو بوسید و گفت : چه عجب عروس ؟ تو نباید به دست بوسی ما بیای ؟ این رسم تهرانی هاست ؟
چشم ما به در خشک شد ....
گفتم :ببخشید آتا جبران می کنم ..قول میدم . به خاطر کار زیاد قلیچ خان بوده بعد از این بیشتر میام ..
وظیفه است ...
شاید باور کردنی نباشه من تازه اونجا فهمیدم که بچه ی کوچک آی جیک یک پسر سه ساله است و به جز آقچه گل چهار تا دیگه دختر قد و نیم قد که زیاد اونا رو تو این مدت دیده بودم دور ما جمع شده بودن ..
و گوش تا گوش مادب نشسته بودن و به من نگاه می کردن ....
واقعا نمی دونستم که اینا خواهرای قلیچ خان هستن ..به نظر مسخره میاد ولی واقعیت داشت ....
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_یازدهم- بخش چهارم انگار دریچه ای تازه جلوی چشم من باز شد و تا چند روز به
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_یازدهم- بخش هفتم
آی جیک هنوز بر نگشته بود ...
آتا پرسید : آقچه گل مادرت کجاست شام درست کنه برای عروس ؟شما ندیدینش ؟
من فورا با حالتی که تا اون موقع آتا ازم ندیده بود و می تونم بگم چهار تا کلمه باهاش حرف نزده بودم ...
خودمو به اون نزدیک کردم و با مهربونی گفتم : بله آتا جون ما دیدیم ....
تو باشگاه بود ...
قلیچ خان اشاره کرد ساکت باشم ..ولی من ادامه دادم ....
وای چقدر آی جیک خانم دلش جوونه با چند تا دختر بچه اومده بود باشگاه ..می گفت دوست های من هستن ...
چقدر هم خوشحال خندون بودن ...
باورتون نمیشه آتا چه دخترایی همه شیک و آرایش کرده چشم همه ی مردا دنبالشون بود عجب دوست هایی داره آی جیک خانم ؛؛ من که باورم نمی شد ...
خیلی خوشحال بودن و بلند با اون دخترا می گفتن و می خندیدن ..
خیالتون راحت باشه الانم فکر کنم تو باشگاه باشن ....حتما دارن چیزی می خورن چون مسافرا هنوز بودن که ما اومدیم .....
بهشون خوش میگذره نگران نباشین آتا ...
آتا همینطور که سرش پایین بود بلند نکرد .. ولی عصا شو دو بار کوبید زمین ...
و قلیچ خان انگار خشک شده بود مات به من نگاه می کرد ...
گفتم : والله راست میگم ...
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_یازدهم- بخش هشتم
یکم سکوت شد ..
و بعد آتا از قلیچ خان به ترکی پرسید : تو دیدیش ؟ چیکار می کرد ؟
قلیچ خان گفت : من کار داشتم نموندم پیش آغشام گلین بود ....
آنه پرسید : در مورد کی حرف می زنین ؟ ..همون موقع آقچه گل با یک سینی خوراکی اومد تو و گذاشت جلوی ما و گفت : خیلی خوش اومدین ....
آتا داد زد مادرت کو ؟ کجاست ؟
آقچه گل با ترس گفت : نمی دونم گفت میرم بیرون به نگفت کجا میره ...
من به روی خودم نیاوردم که جو خراب شد ..
شروع کردم با آنه شکسته بسته حرف زدن ..و انگار نه انگار آتا رو تا سر حد مرگ عصبانی کردم ..
مثل این بود که دلم داشت خنک میشد ....
کمی بعد قلیچ خان بلند شد و گفت بریم من خسته ام چند روزه خونه نرفتم ...
آنه ناراحت بود و اصرار می کرد شام بمونیم ..ولی ما قبول نکردیم و راه افتادیم بطرف در ..
آنه به بدرقه ی ما میومد ولی آتا خون خونشو می خورد و نشسته بود کاملا نطقش کور شده بود ...
مثل اینکه تا اون روز هر کس از آی جیک خبری می داد بعد از مدتی خودش به دروغ گویی متهم میشد و دشمنی ؛؛؛؛ و شایدم رفته بود زیر شلاق آتا و دیگه کسی جرات نداشت حرفی بزنه و اونم دروغ های آی جیک رو باور می کرد ....
حالا کسی نمی تونست به صحت حرفای من شک کنه ...
هنوز ما تو حیاط بودیم و قلیچ خان با آنه حرف می زد .. که در باز شد و آی جیک اومد تو ....
ادامه دارد
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_دوازدهم- بخش اول
من دست قلیچ خان رو گرفتم و گفتم زود بریم ..زود باش ..
و به ای جیک یک سلام کردم در حالیکه دست قلیچ خان رو ول نمی کردم گفتم : ببخشید نتونستیم شما رو هم خوب ببینیم .....و با عجله رفتم بطرف ماشین ....
قلیچ خان تا نشست پشت ماشین دو تا سرفه کرد و با یکم مکث ...نگاهی به من انداخت و با شیطنت گفت : پس خودت فهمیدی چیکار کردی ؟ من فکر کردم غیر عمد بوده ...
گفتم ..برو تا صدای شلاق آتا رو نشنویم ...
معلومه که عمدا کردم ... آی جیک چند تا دختر تر گل و ور گل برداشته آورده به تو ؛؛ یعنی عشق من نشون بده ..توقع داری منم ساکت تماشا کنم ؟..کور خونده ...
ماشین رو روشن کرد و راه افتاد و گفت : پس اینکه دلم برای آنه تنگ شده بود و چرا ما نباید بریم اونجا و ...همه بی خودی بود برای آی جیک نقشه کشیده بودی ؟ ...
گفتم : برای آی جیک نقشه نکشیده بودم واقعا می خواستم آنه رو ببینم اگر آی جیک زود تر اومده بود خونه ؛حرفی نمی زدم ...
ولی اگر باز فرصت دستم بیاد دریغ نمی کنم ..,, دیگه ساکت نمی مونم ...
گفت : نه تو دخالت نکن ..از این جور زن ها باید ترسید یک وقت یک کار احمقانه می کنه و بلایی سرت میاد ؛؛من تحملشو ندارم ..
بزارش به عهده ی من ...
گفتم : قلیچ خان به نظر من این جور زن ها رو باید نشوند سر جاشون ..از بس فکر آبرو تون رو کردین خرشو دراز بسته ..اگر تو می تونی تحمل کنی من نمی تونم ..
آتا به من شک نمی کنه بزار دستشو رو کنم ...
گفت : تو میگی امشب آتا باهاش چیکار می کنه ... وای گلین اگر بفهمه تو بهش چیزی گفتی،، من اونو میشناسم آروم نمی مونه ...
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_یازدهم- بخش هفتم آی جیک هنوز بر نگشته بود ... آتا پرسید : آقچه گل مادرت
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_دوازدهم- بخش دوم
اونشب تا خونه با هم در این مورد حرف زدیم و قلیچ خان سعی داشت منو قانع کنه که کاری به کار آی جیک نداشته باشم ...
ولی من قبول نداشتم و فکر می کردم یکی باید جلوی این زن در بیاد ...
و دلم می خواست به خاطر همه ی کارایی که با آنه و آوا مخصوصا با قلیچ خان کرده اونو رو سر جاش بنشونم ...و تازه یک راه جدید به فکرم رسیده بود واونم وارد شدن به قلب آتا بود ...و من تازه اینو فهمیدم ...
تا وارد خونه شدیم فرخنده به ترکی گفت : مادرتون از صبح ده بار زنگ زده ...
گفتم : وای حتما نگران شده ...مرسی الان زنگ می زنم ...
قلیچ خان گفت: صبر کن ببینم ..تو واقعا ترکی یاد گرفتی فهمیدی اون چی گفت ؟ امشب دیدم با آنه هم حرف می زنی ...
گفتم : مگه میشه من زبون قلیچ خان رو یاد نگیریم؟ ..
خیلی سختم بود ولی دیگه الان می تونم بفهمم چی میگین ..همه رو نه ولی از کلماتی که بلدم؛؛ یک طوری جفت و جورش می کنم ...و رفتم سراغ تلفن و به مامان زنگ زدم ...
باز تا گوشی رو برداشت ازمن گله می کرد که چرا اون روز باهاش تماس نگرفتم ..و بعدم گفت می خواستم زود تر بهت خبر بدم که پانزدهم شهریور عقد کنون حامد و سوگل هست و تو زود تر بیا تا با هم کاراشو بکنیم ...
گفتم خوبه اون موقع قلیچ خان هم کارش کمتر میشه و با هم میایم ....
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_دوازدهم- بخش سوم
بعد گوشی رو داد به حامد و با اون حرف زدم و قول دادم تو عروسی اون باشم ..
روز بعد قلیچ خان تنها رفت سر کار و من برای اینکه هدیه ای برای آتا بخرم با فرخنده رفتیم بازار ...
خیلی جا ها رو گشتیم و چیزی به نظرم نمی رسید که توجه آتا رو جلب کنه ..
دلم می خواست هدیه منو دوست داشته باشه ..
یک دست لباس برای آنه خریدم ..چند تا گیره سر برای دخترا و یک دست لباس برای پسر کوچک آتا ...
بالاخره چشمم افتاد به یک عصای خیلی قشنگ و شیک با دسته ای از سر اسب ؛؛
فروشنده می گفت چوب آبنوسه و خیلی هم گرون بود ...
اونا رو کادو کردم ..و غروب وقتی قلیچ خان از خواب بیدار شد گفتم : یک چیزی ازت می خوام نه نگو ...
نشست رو پشتی و گفت : نه؛ نمیشه ..
فرخنده چایی بیار ...
گفتم: تو که نمی دونی من چی می خوام برای چی میگی نه ؟
گفت : از لحنت پیداس که چیزی که نباید بخوای می خوای ..و من حدس می زنم ..نه عزیز من؛؛ نمیشه ..ما خونه ی آتا نمیریم ... می خوام ببرمت جا های دیدنی گنبد رو نشونت بدم ...
گفتم : وقت زیاده خواهش می کنم ..می خوام ببینم دیشب چه اتفاقی افتاده و یکم دیگه چشم آتا رو روی حقیقت باز کنم ...
اینطوری دل آنه هم خنک میشه ...
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_دوازدهم- بخش چهارم
سکوت کرد و اخمشو کشید تو هم و یکم از چای شو ریخت تو نعلبکی سر کشید ..
این طور مواقع منم دیگه حرفی نمی زدم ...
ولی اخم کردم ...و کنارش نشستم ...
بالاخره به حرف اومد و گفت : ببین من از بازی های زنونه خوشم نمیاد ..این کارا برای مرد مناسب نیست ..تو دیگه منو می شناسی ....
من حتی اجازه ندادم آنه و خواهرام وارد این کار بشن چه برسه به تو ....
گفتم : ولی این بازی زنونه الان واجب شده .. مدام بشینیم و به فتنه های اون زن فکر کنیم؟ ..فردا یک اسب دیگه؟ ...
یک لیوان شیر برای آنه؟ ..و یا حتی من؟ ..
اونوقت حسرت نمی خوری که چرا جلوشو نگرفتی ؟ مرد اینطوریه ؟
گفت : اگر بلایی سر تو بیاره چی ؟
گفتم : اون موقع ما مبارزه کردیم دلمون نمی سوزه و حسرت نمی خوریم که دست روی دست گذاشتیم .. باید کاری کنیم که از اون زن جلو بیفتیم ..
همون کاری که آی جیک کرد منم می کنم یعنی اعتماد آتا رو جلب می کنم همین ؛؛ قول میدم کار دیگه ای نکنم ..منم اهل خاله زنک بازی نیستم ....
ولی نمی تونم بشینم تماشا کنم؛؛ اصلا چرا این کارو بکنم ؟مگه عقل ندارم ؟ اون زن به تو نظر داره ... هر چند تو از اون بدت میاد ولی من ناراحتم ..
غلط می کنه با وجود شوهر و هفت تا بچه این کارو بکنه ..اگر تو نمیای من میرم ....
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_دوازدهم- بخش دوم اونشب تا خونه با هم در این مورد حرف زدیم و قلیچ خان سعی
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_دوازدهم- بخش پنجم
خلاصه قلیچ خان که تا اون موقع کسی رو حرفش حرف نزده بود بر خلاف میلش منو برد خونه ی آتا .....
این بار همه تو حیاط نشسته بودن و آتا داشت قلیون کشید ... و من اول به جای آنه رفتم سراغ اون ...
بغلش کردم و بوسیدمش ..
یکم براش عجیب بود ..
ولی احساس می کردم خوشحال شده ...
آی جیک همین طور اخمش تو هم بود ..و از جاش تکون نخورد ..
مخصوصا وقتی کادو ها رو دادم و تنها اون بود که هیچی براش نگرفته بودم بیشتر حالش گرفته شد ...
آتا عصا رو بالا و پایین می برد و می زد به زمین .. باهاش ژست می گرفت ..و با همون خوشحالی گفت : ممنون خیلی خوبه خوشم اومد عروس ...
گفتم : قابلی نداره شما خیلی به گردن ما حق دارین .. وای ببخشید آی جیک خانم ..هر چی گشتم چیزی برای شما پیدا نکردم ..آخه دیدم شما هر روز با دوست هاتون تو شهر خرید می کنین ..
این روزا هر کس منو می ببنه میگه مادر شوهرتون رو تو بازار دیدم .. فکر کردم ماشاالله همه چیز دارین از بهتریش برای خودتون می خرین پس حتما چیزی که من بخرم رو نمی پسندین ..
نیست که گفتن خیلی هم حساس هستین و از بوی اسب بدتون میاد ...فکر کردم در شان شما نمی تونم خرید کنم خلاصه ببخشید ...
آتا به ترکی گفت : تو (..) زیادی خوردی ؟ از بوی اسب بدت میاد ؟ ..و یک فحش بد بهش داد ...
اونم فورا گفت : نه من اینطوری نگفتم اصطبل کثیف بود بو می داد ...
گفتم : نه بابا شما که تو ی باشگاه بودی ..به من گفتین اصلا پا تو اصطبل نذاشتین تا حالا .....آی جیک نذاشت حرف من تموم بشه ..زیر لب غری زد و رفت ...
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_دوازدهم- بخش ششم
ما زیاد نموندیم چون قلیچ خان دل تو دلش نبود که من زیاده روی کنم ..
در حالیکه حواسم جمع بود ....با این حال من قدم دوم رو بر داشته بودم ....
اما تو یک فرصت آنه به قلیچ خان گفته بود دیشب آتا می خواسته آی جیک رو بزنه ولی فرار کرده و دیگه اجازه نمیده از خونه بره بیرون ...
خوب این نشون می داد که قدم اول موفقیت آمیز بوده ....
تا چند روز مونده بود به سفر ما ؛؛ من و قلیچ خان باز دوش به دوش هم کار می کردیم تا همه چیز مهیا بشه و بریم تهران ...
اون گفته بود که اول با ماشین میریم گرگان خونه ی خواهر و برادراش و از اونجا راهی تهران میشیم و قرار بود یک هفته ای بمونیم ....و بعد از عروسی حامد و سوگل با ما بیان برای ماه عسل ....
از بس ذوق داشتم سوغاتی می خریدم و چمدونم رو هم بسته بودم ...
قلیچ خان داشت یک اسب رو تو میدون سواری می کرد ..خودش وسط می ایستاد و با شلاقی که دستش بود اسب رو وا دار به دویدن می کرد ...
اونقدر این کارو ادامه می داد که اسب خسته میشد و اون زمان می تونست دهنه رو بهش بزنه و زین رو روی پشتش بزاره ..
داستان #اغشام_گلین💕💕
#قسمت_دوازدهم- بخش هفتم
من حوصله ام سر رفت ..
اون روزا خیلی این منظره رو دیده بودم ..به آلای بای گفتم : برو یودوش رو بیار زین کن من یک دوری بزنم...
کمی بعد در حالیکه دهنه ی اسب دستش بود اومد ...قلیچ خان ما رو دید ..همینطور که به کارش ادامه می داد ..خیلی بلند گفت : ..کجا میری ..
گفتم یک دور می زنم ...
گفت : دور نشو ..همین اطراف باش ....
سوار شدم و آهسته ..راه افتادم ...
هنوز من بدون قلیچ خان جرات نمی کردم با سرعت تاخت برم ...یودوش هم اسب پیر و آرومی بود ..وارد دشت که شدم ..یکم سرعتم رو بیشتر کردم ...
هوا گرم بودو آفتاب می تابید ولی نسیم خنکی که به صورتم می خورد جون تازه ای بهم می داد ...
بوته های گلهای زرد بلند شدن بودن و دیگه از شقایق خبری نبود ..غرق در لذت سواری بودم که یک مرتبه زین از روی اسب چرخید و تعادلم رو بهم زد و با کمر افتادم زمین در حالیکه پام تو رکاب گیر کرده بود و یودوش همینطور میرفت ..
فریاد می زدم یودوش وایسا ......و بدنم ؛؛مخصوصا سرم به زمین می خورد یکم گذاشت تا تونستم پامو از تو رکاب
آزاد کنم ..
فقط تونستم اسب رو ببینم در حالیکه با زین کج شده دور می شد ..
ولی اون حیوون با هوش دوباره برگشت بالای سر من ,که خونین و زخمی بی حال روی زمین افتاده بودم ...
دو تا شیهه کشید ..و با سرعت دور شد ...
من مونده بودم بین علفها یی که پیدا شدنم به این آسونی نبود ..از درد به خودم می پیچیدم ..
سرم شکسته بود وقدرت حرکت نداشتم ..با هر تکون دردم شدید تر میشد ..
در حالیکه از شدت درد گریه می کردم ....چشمم به آسمون بود و دعا می کردم قلیچ خان پیدام کنه ..ادامه دارد.
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
May 11
#پوست_مو
🔻ماسک مناسب پوست چرب
یک عدد خیار با پوست، 🥒
یک تکه سیبزمینی خام با پوست،🥔
یک قاشق غذاخوری جوانه ماش،🌱
دو قاشق غذاخوری ماست پرچرب
و یک عدد خرمای بدون هسته
را با هم در مخلوط کن بریزید و میكس كنید.
🎀 بعد بگذارید به مدت ۱۰ دقیقه ماسک روی صورت بماند و سپس با آب ملایم بشویید. این ماسک یک التیامدهنده موثر است و افرادی که پوست چرب دارند میتوانند از این ماسک یک تا دوبار در ماه استفاده کنند
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ماسک قارچ جوان ساز پوست
✍️ این ماسک قارچ سرشار از پروتئین ، ویتامین و روی است که در تقویت و سلامت پوست نقش موثری دارد به علاوه ویتامین ث موجود در آن اثرات ضد لک و احیا کنندگی و ضد پیری دارد.
✍️ 4 – 5 تکه قارچ را در آفتاب یا روی شوفاژ خشک کنید و سپس پودر کنید و با 1 عدد سفیده تخم مرغ و 1 قاشق غذاخوری آب لیموترش مخلوط نمایید و به مدت 15 دقیقه روی صورت بگذارید و سپس با آب ولرم بشویید.
✍️ این ماسک مناسب پوست های چرب و آکنه ای است ، اگر پوست خشک یا معمولی دارید ماهی یک بار بیشتر از این ماسک استفاده نکنید.
👇
✅یکی ازمعروفترین ماسکهای صورت که درکشورهای اروپایی استفاده میشود
ماسک پودر جوانه گندم و شیر است
که باعث براقی وشفافیت وازبین بردن لکهاوچروکهامیشود
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅تکنیک ساخت ماسک لایه بردار
📜مواد لازم:
🔻۲ قاشق چایخوری آب انار؛
🔻۱ قاشق چایخوری عسل؛
🔻۲ قاشق چایخوری شکر؛
🔻چند قطره روغن زیتون.
♨️این مواد را با هم ترکیب کنید و سپس روی پوست خود بمالید، بعد از چند دقیقه صورتتان را پاک کنید و با آب بشویید.
⚠️آهای خانمی که از مشکلات پوستی و ریزش مو رنج میبری و همه راهی رو امتحان کردی و جواب نگرفتی🤭
❓میخوای بدونی مشکل پوست و موهات ریشه ش کجاست؟
⭐موادی که در پوست و مو ما مشکل ایجاد میکنن منشا تولیدشون در معده س😳
⭐افرادی که مشکلات هضمی دارن مشکلات پوستیشون بیشتره چون هضم خیلی با تاخیر انجام میشه⭐
⭐انگار شما بخاری معده رو کم کرده باشین و هیچوقت آب روی بخاری جوش نیاد هضم کامل نمیشه و فقط بخارات آب به سمت سر صعود میکنن و راه خروجشون پوست و مو رو انتخاب میکنن⭐
❓میدونستی این بخارات باعث سست شدن مو ها و التهابات پوستی قرمزی و کدر شدن پوست و جوش های مختلف میشه؟
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🦴 #تقویت_استخوان ها
🤔 نگران استخوان هاتون هستین؟ سابقه ی پوکی_استخوان توی خانواده دارین؟ چطوری می تونین بیشتر ازشون مراقبت کنین؟
عوامل ایجاد پوکی استخوان👇
🔸عدم مصرف میوه و سبزیجات
🔸دریافت زیاد یا عدم دریافت پروتئین
🔸عدم دریافت کلسیم و ویتامینD کافی
🔸مصرف زیاد غذاهای شور، اسیدی و پرکالری
🍏
🦴زمانی که شما جوان هستید سرعت ساخت استخوان از تجزیه اون بیشتره لذا تراکم استخوانی افزایش پیدا میکنه
🦴حدود سن 30 سالگی شما به بیشترین تراکم استخوانی خود می رسید. بعد از آن، باز ساخت استخوانی ادامه خواهد داشت اما سرعت از دست دادن کمی بیشتر از ساخت آن است.
اما عوامل دیگه موثر در بروز پوکی استخوان،👇
🦴سبک زندگی ناسالم و مصرف مواد غذایی نامناسب
🦴سن بالا
🦴عوامل ژنتیکی (ارثی)
🦴استعمال دخانیات مانند سیگار و قلیان
🦴مصرف ترشی و سرکه های صنعتی و نوشیدن چای پُررنگ
🦴ابتلا به بیماری هایی مانند کم خونی، پرکاری تیروئید، دیابت، آرتریت روماتوئید (روماتیسم مفصلی)
🦴مصرف برخی داروهای کورتون دار مانند پردنیزولون و داروهای ضد افسردگی، چاقی و کم تحرکی
🤔 با چه ترکیب روغنی؟
☘️ روغن_کنجد (۱) + روغن_بادام_شیرین (۱) + روغن_سیاهدانه (۱) + روغن_نارگیل (۱)
☝️ هفته ای ۲-۳ بار بدن تون رو روغن مالی کنین و بعد یا بشینین توی وان آب_گرم یا دوش آب گرم بگیرین. سعی کنین تا جایی که ممکنه استخوان هاتون رو گرم و روغنی نگه دارین
🤔 دیگه چی؟
☝️ سطح ویتامین_د در بدن تون رو چک کنین و در صورت کمبود مکملش رو مصرف کنین (ویتامین د هورمونیه که در جذب مواد معدنی و مینرالها در لوله ی گوارش نقش مهمی رو ایفا میکنه).
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سلام ✋ خسته نباشید من درد شدید زانو دارم باید چکارکنم
سلام ممنون، شمام خسته نباشید
باید دید درد زانوتون ناشی، ازاضافه وزن میشه یا بخاطر غلبه ی مزاجتون که معمولا اضافه وزن وتجمع سودا باعث درد زانو میشه وباید اصلاح مزاج انجام بدید
درمان عمومی زانو درد
روشهایی برای درمان زانو درد !🦵
▫️مصرف شربت سکنجبین نیم ساعت قبل از شام
▫️روغنمالی زانوها با روغن بادام تلخ هر شب
▫️خیسانده ۷ عدد انجیر در گلاب، هر شب میل شود
+ طول درمان بین ۲ تا ۴ ماه
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
سلام ✋ خسته نباشید من درد شدید زانو دارم باید چکارکنم سلام ممنون، شمام خسته نباشید باید دید درد زا
آیا علائم غلبه مزاج ها رو میدونید بعضی از علائم آن 👇👇👇
🔺❌زیادشدن صفرا باعث تلخی وزردی دهان میشود.
🔺❌زیادشدن دَم باعث شیرینی وقرمزی دهان میشود
🔺❌زیادشدن بلغم باعث ترشی وسفیدی دهان میشود
🔺❌زیادشدن سودا باعث شوری وسیاهی دهان میشود
⛔⛔اصلاح مزاج هر ۶ماه برای هر بدن با هر مزاجی لازمه اگر انجام نشه سلامتی از دست رفته به صورت کامل قابل برگشت نیست📢📢
⛔همان طور که وسایل منزل نیاز به سرویس داره بدن هم نیاز داره⛔
رسالت ما، سلامت و زیبایی شماست.
✨✨✨✨✨✨✨✨
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌼 امام خوب زمانم سلام
«صبحم» شروع
می شود آقابه نامتان
«روزی من»
همه جا «ذکرنامتان»
صبح علی الطلوع
«سَلامٌ عَلیک یابن الحسن»
مـن دلخوشم
به «جواب سلامتان»
🌼 السلام علیک یابقیة الله یا
اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن
ویا شریک القرآن ایهاالامام
الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان
♥️ســـیدے! یــابن الــحسن!♥️
👈🏼 مِــــن هــــجرِک یاحـــــبیب،
قـــــلبے قــــد ذاب مــــــــهدیمـ
ازفــــــــــراق دورے تـــــــــو،
دیـــــگرطـــــــاقتے نـــــــمانده،
جــز ایــنکه تـــسّلایمـ دعـــاے فــــرجت بـــــاشد...
#اربــــابمان
#مـــنتظرصــداےمــاست
ا❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨
💟بـــسم اللــه الــرحمن الــرحيم
💞إِلــــَهِے عـــَظُمَـ الْــــبَلاءُ وَ بــَرِحَ الْـــخَفَاءُ وَ انــــْکَشَفَ الْــــغِطَاءُ وَ انْــــقَطَعَ الـــرَّجَاءُ وَ ضــــَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُــــنِعَتِ الــــسَّمَاءُ وَ أَنْـــــتَ الْــــمُسْتَعَانُ وَ إِلَــــیْکَ الْــــمُشْتَکَے وَ عــــَلَیْکَ الْــــمُعَوَّلُ فـــِے الـــشِّدَّةِ وَ الــــرَّخَاءِ اللــــهُمَّـ صَـــلِّ عَـــلَے مُـــــحَمَّدٍ وَ آلِ مُــــحَمَّدٍ أُولِــــــے الْأَمْـــــــرِ الَّـــــذِینَ فَـــــرَضْتَ عَــــلَیْنَا طـــــَاعَتَهُمـْ وَ عـــــَرَّفْتَنَا بِـــــذَلِکَ مَــــنْزِلَتَهُمْـ فَـــــفَرِّجْ عــــَنَّا بِـــحَقِّهِمْـ فَـــرَجا عـــَاجِلا قَـــرِیبا کَـــلَمْحِ الـــْبَصَرِ أَوْ هُــــوَ أَقـــْرَبُ یَا مـــُحَمَّدُ یَا عَلِےُّ یَا عَلِےُّ یَا مُـــحَمَّدُ اکـــْفِیَانِے فـــَإِنَّکُمَا کـــَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فـــــَإِنَّکُمَا نـــَاصِرَانِ یَا مَــــــوْلانَا یَا صـــَاحِبَ الـــزَّمَانِ الـــْغَوْثَ الْـــغَوْثَ الْــغَوْثَ أَدْرِکـــْنِے أَدْرِکْنِی أَدْرِکْــنِے الــسَّاعَةَ الـــسَّاعَةَ الــسَّاعَةَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ یَا أَرْحَـــمَ الـــرَّاحِمِینَ بِــــحَقِّ مـــُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الــــطَّاهِرِینَ..💞
❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖✨🌟✨
👆🏼وبــــراے #ســـلامتے مـــحبوب عـــالمین روحـــے وارواح الـــعالمین لــــــــتراب مــــــــقدمه الــــفداه💔
ا❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨
💟بــسمـ الله الــرحمن الــرحیم
💓اَللّـــهُمـَّ كُــنْ لِـــوَلِيِّكَ الْـــحُجَّةِ
بْنِ الْــــحَسَنِ صــــَلَواتُكَ عـــــَلَيْهِ
وَعَــــلے آبـــائِه فـي هــــــــذِهِ
الــــسَّاعَةِ وَفـــي كُــلِّ ســــاعَة
وَلـــِيّاً وَحــافِظاً وَقــائِداً وَنــاصِراً
وَدَلــــيلاً وَعَــــيْنا حـَتّے تُـــسْكِنَهُ
اَرْضــــــَكَ طَــــوْعاً وَتُــــــمَتِّعَهُ
فــــیها طــــویلا...💓
❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨🌟
یـــقین بــــدانیمـ که اوهــمـ،
هــر لــــحظه، دعـــایمان مے کــند...
🌤اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤
#صوت_اذان ⬇️⬇️⬇️⬇️
💠 بیایین برای تعجیل و سلامتی قطب عالم امڪان
💠حضرت صاحب الزمان عج سه توحید
💠به نیت هدیه یڪ ختم ڪامل قرآن به مولا عج در هر نماز عاشقانه هدیه ڪنیم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d