eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.8هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پس ازیلدا سحرگاهت همایون طلوع روشن راهت همایون رسید اسب زمستان یالش ازبرف نخستین روز دی ماهت همایون سلاااام ✋😍 اولین صبح زمستون بخیر وشادی😊😍 ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
نجوای صبحگاهی 🌤🕊 خداوندا ... ترسهاي بي دليلم را از من بگير..... جاري کن چشمه ايي از آرامش بي مثالِ خودت را بر قلبم... و کنارم باش تا يادم بماند ...اول و آخر تـويـي.... و چون تـو هستي پس ترسي نيست...❤️ ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
زمستان آمد... - زمستان آمد....mp3
5.04M
صبح اولین روز دی ماهتون بخیـر و شادی ❄️🌨☃️🌧🌦☔️🖐😍 انرژی😊😇🌱 ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱ دی، روز میلاد خورشید یا جشن خرم   روز نخستین جشن دی گان مبارک🎈 روزی که خورشید☀️ دوباره بعد از بلندترین شب سال طلوع میکند وباز به دنیا زندگی میبخشد☺️ ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💙ننه سرما قدمت مبارک ❄️زیبایی هایت را عزیز 💙می داریم ❄️برایمان دعا ڪن 💙چرخ روزگارمان ❄️در حـضـور تــو 💙به سلامتے و خیر بگردد ❄️و برف شادے به دل همه ببارد ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
Ragheb_Shabe-Chelle.mp3
7.15M
🍃🌸🇮🇷ایرانِ‌زیبا🇮🇷🌸🍃 🍃🏕🎧❣🎼☀️آوای شاد و زیبای :شب چله ... 🍃🏕🎤مصطفی راغب... 🍃🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
Hossein Tavakoli - Yalda.mp3
6.14M
🍃🌸🇮🇷ایرانِ‌زیبا🇮🇷🌸🍃 🍃🌴🌠شبانه ها🌠🌴🍃 🍃🌴🌠💫🎧❣آوای شاد و زیبای :چه شب یلدایی شده... 🍃🌴🌠💫🎤حسین توکلی ... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هندوانه رویاهاتون🍉 شیرین انار موفقیت هاتون پر دانه🍎 پسته ی خاطراتون خندان😊 قصه ی زندگیتون خوش و❤ عمرتون چون یلدابلند باد🍉 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍉یلدا بر شما عزیزان مبارک باد🍉
💢 *🌀 یلدا از کجا اومده و چرا انار و هندوانه باید درین شب حتما باشه؟* *شب یلدا یا شب چله طولانی ترین شب ساله و بر اساس فرهنگ ایرانی شب یلدا شب تولد میترا یا خدای خورشیده. این شب از نظر ایرانیان باستان شب نحسی بوده، چون علاوه بر سرمای سخت زمستون، اهریمن تاریکی حمله میکرده و این حمله باعث طولانی تر شدن شب میشد. برای همین ایرانیان برای دفع بلا و نحسی تا طلوع خورشید بیدار میموندند و دور آتیش (که از خانواده خورشیده) شادی میکردن و سفره می انداختند تا خورشید روحیه بگیره و پیروز بشه و تا طلوع خورشید منتظر می موندن و پیروزی نور بر تاریکی را جشن میگرفتن.* *کرمانیها معتقد بودن قارون در این شب به شکل یه هیزم شکن در خونه ها را میزنه و به اونا هیزم میده. این هیزمها بعدا به شمش طلا تبدیل میشن و بنابراین کسی نباید خواب بمونه. چون برکت از دستش میره! این رسم یادآور بابانوئل در کریسمس هم هست. یلدای ایرانی و کریسمس از یک مایه سرچشمه گرفته.* *چرا انار توی شب یلدا واجبه؟ انار در آیین ایرانی درختی مقدسه. انار مظهر باروری و فراوانیه و گفته میشه که الهه عشق با دستای خودش انار را در زمین کاشت و عشق به شکل اناره. ایرانی ها انار را میوه آبستنی میدونستن و حتی در زیارتگاه ها درخت انار میکاشتند و میکارند. در مسیحیت هم انار نماد جاودانگیه و حضرت عیسی را به شکل کودکی که انار توی دستش بود تصویر میکردن.* *هندوانه هم یکی از ارکان سفره شب یلداست! که همیشه به شیوه های جذابی تزیین میشه، اما چرا هندوانه؟ هندوانه یادآور گرمای تابستان و حرارته. باور بر این بود که، اگر مقداری هندوانه در شب یلدا بخورید در سراسر زمستان طولانی، سرما و بیماری سراغتون نمیاد* *که واقعا هم هندوانه خیلی خاصیت داره و نمیذاره کسی سرما بخوره!* *✨ داستانهای کوتاه.....* 💢https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
مریم: 🌹 ''پیشینه شب چله'' شب یلدا یا شب چلّه بلندترین شب سال در نیم‌کره شمالی زمین است. این شب به زمان بین غروب آفتاب از ۳۰ آذر (آخرین روز پاییز) تا طلوع آفتاب در اول ماه دی (نخستین روز زمستان) اطلاق می‌شود. این شب در نیم‌کره شمالی با انقلاب زمستانی مصادف است و به همین دلیل از آن زمان به بعد طول روز بیش‌تر و طول شب کوتاه‌تر می‌شود. مراسم شب یلدا (شب چله) از طریق ایران به قلمرو رومیان راه یافت و جشن «ساتورن» خوانده می‌شد. ایرانیان باستان با این باور که فردای شب چله با دمیدن خورشید، روزها بلندتر می‌شوند و تابش نور ایزدی افزونی می‌یابد، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید می‌خواندند و برای آن جشن بزرگی برپا می‌کردند و از این رو به دهمین ماه سال دی (دی در آیین ایرانی {زرتشتی} به معنی دادار و آفریننده) می‌گفتند که ماه تولد خورشید بود. یلدا و جشن‌هایی که در این شب برگزار می‌شود، یک سنت باستانی است.مردم دوران باستان و از جمله اقوام آریایی که با دانش نجوم آشنایی داشتند، میدانستند که کوتاه‌ترین روزها، آخرین روز پاییز و شب اول زمستان است و بلافاصله پس از آن روزها به تدریج بلندتر و شب‌ها کوتاهتر می‌شوند، از همین رو آنرا شب زایش خورشید نامیده و آنرا آغاز سال قرار دادند. سفره شب چله ، «میَزد» Myazd نام داشت و شامل میوه‌های تر و خشک، نیز آجیل یا به اصطلاح زرتشتیان، «لُرک» Lork که از لوازم این جشن و ولیمه بود، به افتخار و ویژگی «اورمزد» و «مهر» یا خورشید برگزار می‌شد. روز پس از شب یلدا (یکم دی ماه) را خورروز (روز خورشید) و دی گان؛ می‌خواندند و به استراحت می‌پرداختند و تعطیل عمومی بود. بسیاری از ادیان نیز به شب چله مفهومی ‌دینی دادند. در آیین میتـرا (یا کیش مهر)، نخستین روز زمستان به نام «خوره روز» (خورشید روز)، روز تولد مهر و نخستین روز سال نو بشمار می‌آمده است و امروزه آنرا در تقویم میلادی که ادامه گاهشماری میترایی است، می بینیم.  فرقه‌های گوناگون عیسوی، با تفاوت‌هایی، زادروز مسیح را در یکی از روزهای نزدیک به انقلاب زمستانی می‌دانند و همچنین جشن سال نو و کریسمس را  در همین هنگام برگزار می‌کنند. برگرفته از آثارالباقیه ابوریحان بیرونی ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
تقویم نجومی اسلامی ✴️ پنجشنبه 👈1 دی /جدی 1401👈27 جمادی الاول 1444 👈22 دسامبر 2022 🎇 مناسبت های دینی و اسلامی . 🏴وفات جناب عبد المطلب جد پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله و سلم ( به روایتی) 🕋 امور دینی و اسلامی . ❇️ روز خوش یُمن و خوبی برای امور زیر است : ✅خواستگاری عقد و ازدواج. ✅خرید رفتن. ✅مسافرت. ✅داد و ستد و تجارت. ✅شروع به کسب و کار و بنایی. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅و دیدارها خوب است. 🤒 مریض امروز زود خوب می شود. 👶 زایمان خوب و نوزادش زیبا و دوست داشتنی خواهد شد. 🚘 مسافرت :خوب و مفید است. 💑مباشرت امروز : مباشرت هنگام زوال مستحب و فرزند حاصل از آن عاقل و سیاستمدار و آقا و بزرگوار خواهد شد.ان شاالله. 💑 مباشرت امشب: امشب (شبِ جمعه )،امکان سقط شدن فرزند چنین شبی زیاد است. 🔭احکام نجوم. 🌗 امروز قمر در برج قوس و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️خواستگاری عقد و امور ازدواجی. ✳️مشارکت و امور شراکتی. ✳️شروع به فعالیت شغلی. ✳️جابجایی به خانه نو و مکان جدید رفتن. ✳️و امور آموزشی نیک است. ⛔ولی فروش احشام و جواهرات و طلا. ⛔و قرض و وام دادن و گرفتن خوب نیست. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، باعث پشیمانی می شود. 🌡️💉حجامت فصد خون دادن. یا و فصد باعث ایمنی از ترس می شود 😴😴 تعبیر خواب. خوابی که (شب جمعه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 28 سوره مبارکه "قصص " است. قال ذالک بینی و بینک... و مفهوم آن این است که فرد مهمی نزد خواب بیننده بیاید .ان شاءالله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید . ✂️ ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد . ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) 📿 ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد. 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_هفدهم- بخش هفتم همین طور هم بود آلماز خانم با بایرام خان اومده بودن ما ر
داستان 💕💕 - بخش دهم گفت هستی ولی نمی تونی رو مردت نفوذ کنی و اونو وادار به کاری هایی بکنی که تا حالا نکرده ؛؛ پسرمن وحشی نبود تو کردی ؛؛ تو بارش آوردی ؟ گفتم : نه آتا , شما بارش آوردین می دونین کی و چطور ؟ وقتی از نا حق دفاع کردین و چشمتون رو روی واقعیت بستین .... آی جیک رو سری شو کشید تو صورتش و بلند شد بره ..داد زدم بشین ..با شما کار دارم باید باشین ...نشست اومد حرفی بزنه که بایرام خان به ترکی گفت ..حرف گوش کن .....گفتم : آتا حالا من براتون مدرک آوردم حرفی نمی زنم که رو هوا باشه اگر بشنوین قبول می کنین چون شما مردی صادق و منصف هستین و دلسوز؛؛؛ اینکه تا به حال متوجه نشدین از روی دلسوزی بوده که حق و نا حق نشه ..و مسلما نمی خواین حق فرزندهاتون نا حق بشه .... ( و قاطع گفتم) آتا گوش شنوا دارین ؟ یا بعد از حرفا یی که زدم و ثابت کردم می خواین منو به شلاق بکشین ؟ من آماده ام که خودمو و بچه ام همین جا جونمون رو بزاریم ولی حقیقت روشن بشه ...آتا دستشو دوبار برد بالا و آورد پایین و گفت : بگو عروس که حرمت تو رو دارم نگه می دارم ..زیاده گویی کردی ....ببینم چه مدرکی داری ؟ نشون بده اینایی که تو میگی اتهام های بزرگیه که یک عمر به این زن زدن ...آب خوش از گلوش پایین نرفته ..تو رو هم پر کردن ...انداختن به جون این زن بیچاره ....... داستان 💕💕 - بخش یازدهم گفتم : هیچ کس با من حرفی نزد ..جز خود آی جیک خانم ..من از قول کسی حرفی نمی زنم .....چیزی که دارم میگم نقل قول نیست...آی جیک خانم هر کجا اشتباه گفتم حق داری اعتراض کنی ..آتا ؟ من از قول خود ایشون براتون تعریف می کنم .. ...یکشب من و قلیچ خان و یک نفر دیگه به جای آلا بای که اومده بود خونه مونده بودیم اصطبل توی اتاق قلیچ خان ...من و یک شاهد دیگه که اگر لازم باشه تو دادگاه میارمش ...داشتیم استکان می شستیم که در زدن ؛؛ به هوای اینکه مرد اومد و با قلیچ خان کار داره درِ دستشویی رو بستم .. ساعت حدود نه شب بود و آی جیک خانم تو دل شب با ماشین یک مرد غریبه اومده بود به دیدن قلیچ خان ...ازش پرسید برای چی اومدی؟ ..گفت : چرا سر بسر من می زاری و تهمت می زنی پس دل توام با منه ...این همه سال منو از خودت روندی ..ولی بسه دیگه بیا با هم باشیم ....می خوای توجه منو جلب کنی ... آتا برافروخته شده بود و خواهرای قلیچ خان داشتن از حال میرفتن ..بایرام خان گفت نگو دخترم بوی خون میده .....گفتم : آتا نمی خوام بقیه ی مکالمه اونو با قلیچ خان بگم ..ولی فهمیدم که زمان زیادیه این زن می خواد زیر پای قلیچ خان بشینه ..و حالا ازش بپرسین من دروغ میگم ؟در حالیکه سه نفر می تونن شهادت بدن؟ ..... داستان 💕💕 - بخش دوازدهم آی جیک شروع کرد به گریه کردن ..و گفت بازم تهمت بازم افترا ....گفتم : فایده نداره من تنها شاهد نبودم یکی دیگه هم بود ...دلیلی نداره که من این حرف رو در بیارم چون برای خودم خیلی بیشتر از تو بدمیشه ....اینو که گفتم آی جیک دوید رفت طرف آشپز خونه ... .آتا پیر مرد می لرزید و با خشم گفت : چرا زود تر نگفتی این زن بی حیا رو بفرستم سینه ی قبرستون ؟ گفتم : چون شما گوش شنوا نداشتین ..و قلیچ خان ترسیده بود که همون بلایی رو که سر آوا آوردن سر منم بیارن ..که همین کارم کردن ....آی جیک از تو یکی از اتاق ها شروع کرد خودشو زدن و جیغ کشیدن و به ترکی می گفت دروغه ..من کاری نکردم ...آلماز خانم دستشو گذاشت رو شونه منو و گفت : دخترم زیاد روی نکن ..تو واقعا داری راست میگی ؟ ..گفتم :بله باید یک روز حقیقت روشن بشه و آتا بدونه که دور اطرافش چی میگذره و متاسفانه آتا این بار پسر تون رو هم تو این کار شریک کرده بود ...من از اتاق آلا بای سمی پیدا کردم که به بولوت داده شده و این از همون نوع سمی هست که به آوا دان دخترتون داده بودن آزمایش شده و می خوام شکایت کنم و همه چیز رو ثابت می کنم ......و شاهدی دارم که دیده آلا بای زین رو درست نبسته ....تا منو هم مثل آوا از بین ببرن .. ادامه دارد https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_هفدهم- بخش دهم گفت هستی ولی نمی تونی رو مردت نفوذ کنی و اونو وادار به کار
داستان 💕💕 - بخش اول درست مثل آوا که هیچ کس نتونست در مقابل تهمت هایی که به آوا زد به اون شک کنه .... ولی حالا من اومدم تا یکی یکی همه رو به شما ثابت کنم ... آتا لوله ی قلیون تو دستش می لرزید ....و آشکارا رنگ به صورت نداشت بقیه همه منو نگاه می کردن ... گفتم : آتا به اون قرآن دلم نمی خواد شما ناراحت بشین ولی اگر نگم ممکنه فردا یک اسب دیگه یک آدم دیگه تو این ماجرا جونشون رو از دست بدن و شما پیش خدا جواب گو نباشین که حقیقت رو نمی دونستن .. عدل و ایمان شما رو قبول دارم ومی دونم آدم با خدایی هستین من همه ی حرفا مو ثابت می کنم وازکسی نقل قول نمی کنم .. برای حرفام شاهد دارم و مدرک ...قلیچ خان برای اینکه شما ناراحت نشین و آرامش تون بهم نخوره ساکت مونده و بالاخره دق و دلیشو اینطوری خالی کرده .... ولی من قلیچ خان نیستم ... از آلا بای شکایت می کنم و تا آخرش میرم .. اون باید به سزای عملش برسه و من می تونم اینو ثابت کنم اما قضاوت در مورد آی جیک خانم باشه به عهده ی شما ما مطیع امر شما هستیم ...... نه شما از قلیچ خان بگذرین که بیست ساله داره از دست آی جیک رنج می بره ,, و نه من از آلا بای ....آل ابای از جاش بلند شد و با ترس و التماس گفت " خانیم داداش به خدا من کاری نکردم .. به خدا مادرم گفت کاریش نمیشه ..سم رو که داد به بولوت بدم گفت فقط یکم می خوابه نمی دونستم .. به خدا نمی دونستم میمیره ... من خودم بولوت رو دوست داشتم ..به جون آتا من نمی دونستم ... داستان 💕💕 - بخش دوم گفتم :برای چی بخوابه؟ مگه قلیچ خان خرج همه ی ما رو نمیده ؟ خودت بهتر از همه می دونی چقدر زحمت کشیده بود بولوت رو آماده کنه ... تازه اگر اون سوار کار میمُرد چی ؟ می دونی دوماه تو بیمارستان بود؟ گناهش گردن کیه ؟ .. به خاطر بی عقلی و بی فکری تو ؟ حالا..مادرت بگه تو باید می کردی ؟ گفت : دلش پر بود پیشم گریه کرد می گفت اینطوری دلم خنک میشه ... گفتم نپرسیدی برای چی دلش پر بود ؟نپرسیدی اگر داداشم ضرر کنه دودش تو چشم همه میره ؟ آیا پول ِ مادرت کم شده بود ؟ قلیچ خان حرف بدی بهش زده بود؟ ..گیرم که اینطور باشه در عوض اون باید اسب رو می کشت؟ که ممکن بود جون یک آدم هم گرفته بشه به نظرت درسته ؟ گفت : به خدا پشیمونم ..خانیم داداش بگذر از من ... گفتم : زین اسب رو هم نمی دونستی شل بستی ؟ تو که می دونستی من خوب سواری بلد نیستم چرا این کار کردی؟ می دونی اگر میمردم دونفر رو کشته بودی ؟ می دونی یک زن حامله رو می خواستی بکشی ؟ بگو ؛؛ اعتراف کن تا ببخشمت همه چیز رو به آتا بگو ....و گرنه فردا باید بری زندان ... هم اون سم وجود داره هم شاهد ها هنوز هستن و تو به جرم اقدام به قتل میفتی زندان .... داستان 💕💕 - بخش سوم گفت :من نمیخواستم به شما صدمه ای بزنم به قران نمی خواستم ... گفتم : به آتا بگو چه کسی ازت خواسته بود این کارو بکنی ؟ گفت : من اشتباه کردم ببخشید ..تقصیر خودم بود ... گفتم یک کلمه,, کی ازت خواسته بود ؟واضح بگو ,, بایرام خان داد زد حرف بزن نامرد ..کی بهت گفته بود ؟ به گریه افتاد و خودشو انداخت رو دست آتا و تند و تند بوسید و گفت : آتا ببخشید ... مادر گفت خانیم داداش منو اذیت می کنه یکم گوش مالیش بدیم ... به خدا خیلی شل نبستم امید داشتم اتفاقی نیفته ..فکر نمی کردم صدمه ی جدی ببینه ..آتا منو ببخش ... آتا با عصاشو زد تو پشتشو گفت گمشو پسرِ نا خلف ... خودتو دادی دست یک زن ؟آدم کشی می کنی ؟ بی عقل ,, گمشو ... بایرام خان رفت جلو و یقه شو گرفت و کشید وسط اتاق و مشتشو پر کرد و برد بالا تو صورتش گرفت و .... گفت : کجات بزنم که قلیچ خان نزده باشه نا مرد ؛ اون برای تو پدری کرده خاک بر سر .. نون و نمک اونو خوردی ,, کی بیشتر از اون به تو رسیده ؟ بی چشم رو ...تو مگه قاتلی ؟ چرا باید به حرف مادرت گوش می کردی؟ عقل تو سرت نیست ؟و پرتش کرد روی زمین ,, در همین موقع از پشت سرمون صدای در اومد .. آی جیک درو باز کرده بود و داشت فرار می کرد ..... آلماز خانم بدو رفت از پشت پیرهنشو گرفت و کشید تو خونه و پرتش کرد وسط اتاق ..... بلند شد و گریه کنون با آلا بای رفتن تو اتاق عقبی ..... آتا حالش خوب نبود ...آقچه گل که به پهنای صورتش اشک میریخت یک شربت درست کرد و گذاشت جلوی آتا ..و اون همینطور سینه جلو داده بود وعصا شو با حرص می کوبید زمین ..و سعی می کرد قدرت خودشو با سکوت نشون بده ... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_هجدهم- بخش اول درست مثل آوا که هیچ کس نتونست در مقابل تهمت هایی که به
داستان 💕💕 - بخش چهارم برادر بزرگ قلیچ خان دستشو گذاشته بود روی پیشونیش و زانوی غم بغل گرفته بود و خواهرا با افسوس بهم نگاه می کردن ....... احساس کردم دیگه حرفی برای گفتن نیست ... دلم برای آتا هم سوخت رنگ به صورت نداشت و حالا باید با این واقعیت کنار میومد و می دونستم برای مردی مثل اون کار سختیه ... داشتم تو اون سکوت سنگین فکر می کردم واقعا دنیا ارزش بدی کردن رو داره؟ .. وقتی می دونیم که بار کج به منزل نمی رسه و بدی یک جا نه خیلی دیر به خودمون بر می گرده ,,, چرا مرگ رو فراموش می کنیم و از عاقبت بدی نمی ترسیم ؟ ... که در باز شدو فرشته ی نجات من اومد تو قلیچ خان با اون قامت بلند و همون طور مقتدر تو چهار چوب در ظاهر شد .... دلم می خواست فریاد می زدم و خودمو مینداختم تو آغوشش ... با اینکه دو روز پیش از هم جدا شده بودیم دلم بی نهایت براش تنگ شده بود ... نمی خواستم از روی ویلچر بلند بشم ....ولی قلبم برای دیدش تند می زد ... آلماز خانم رفت جلو و گفت : سلام داداش اومدی ؟ چی شد ؟ گفت : شما ها اینجا چیکار می کنین ...گلین شما چرا با این کمرت اومدی ؟ آلماز خانم آهسته یک چیزایی در گوشش گفت و قلیچ خان نگاهی به آتا و آقچه گل که کنارش داشت گریه می کرد انداخت و ...رفت جلو و خم شد دست آتا رو بوسید .. آتا در حالیکه خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود .. دستشو گذاشت پشت اونو دو بار آهسته زد ..و همدیگر رو بغل کردن و بوسیدن بدون اینکه حرفی بزنن ... داستان 💕💕 - بخش پنجم قلیچ خان بغض کرده بود بلند شدو اول آقچه گل رو بغل کرد ..و اونم گریه اش شدید تر شد و دستشو دور کمر برادرش انداخت و عقده ی دلشو باز کرد ..... بعد اومد پشت ویلچر منو گرفت وگفت : با اجازه من گلین رو ببرم خونه,, مریضه حالش بدتر میشه ...اونجا منتظرتون هستم ... آرتا اگر تو اینجا کار نداری با ما بیا ... من نگاهی به آتا کردم و اونم داشت به من نگاه می کرد سری با افسوس تکون دادم و گفتم : آتا منو ببخش ولی خودتون می دونین که مجبورم کردن ... گفت : برو عروس مواظب خودت باش خوب کردی ... اما تو شکایت نکن من خودم به حساب هر دوشون میرسم ... گفتم : به روی چشمم امر شما رو اطاعت می کنم ... من رو صندلی عقب نشستم که راحت تر باشم و قلیچ خان آرتا جلو ...وبه محض اینکه راه افتاد پرسید زود تعریف کنین ببینم جریان چی بود ؟ گفتم تو بگو چطوری اومدی بیرون ؟ گفت : همچین تو هم نبودم ..از کجا اومدم بیرون ؟ گفتم مگه باز داشت نبودی ؟ گفت مثلا ..می خواستم آتا رو عذاب وجدان بدم ..مامور آورده منو گرفتن ..خودش یک نفر ور فرستاده بود که آزادم کنن منم لج کردم موندم پیش افسر کلانتری که دوستم بود ... گفتم ..دست شما درد نکنه واقعا ممنونم ..آزار دارین آدم رو حرص جوش میدین ؟ برای همین به من زنگ نمی زدی ؟ آرتا آخه یک جور دیگه تعریف کرد ..اصلا هر کس یک حرفی می زد .. آرتا گفت : والله منم از مادرم شنیدم قلیچ خان که خودش حرف نمی زنه ... ظهر به مامان زنگ زدم بگم منتظرم نباشه با ندا میرم به من گفت : بابات رفته گنبد و عمو قلیچ خان رو گرفتن سفارش کرده هیچ کس به نیلوفر حرفی نزنه .. داستان 💕💕 - بخش ششم قلیچ خان گفت : آره خیلی عصبانی بودم از راه که رسیدم ساکم رو گذاشتم خونه رفتم سراغ آی جیک .... نبود ..آلای بای هم نبود .. با آتا حرفم شد, بماند که حرفای بدی بهم زد ..اونقدر عصبی بودم که تو اصطبل هم بند نشدم دوباره برگشتم خونه ی آتا ..ولی هنوز نیومده بود .. آلابای هم اگر خونه بود رو نشون نداد ... آنه رو بر داشتم و رفتیم خونه ی آلماز .. گوشیمو توی اصطبل جا گذاشته بودم و ...هر چی فکر می کردم کجاست؟ یادم نمی اومد ... اونجا گرفتم خوابیدم تا شب .. وقتی بیدار شدم به آلماز گفتم زنگ بزنه و حالت رو بپرسه ..بعد که خیالم راحت شد رفتم خونه دوش گرفتم و دوباره خوابیدم .. فکرم مشغول بود و نمی خواستم تو رو ناراحت کنم ...تازه دیر وقت شده بود ... دیروز صبح رفتم اصطبل و مشغول کار شدم ..نزدیک غروب دوباره برگشتم خونه ی آتا .. آقچه گل می فهمید که اصلا حال خوبی ندارم ...ازم پرسید ..گفتم : گلین حالش خوب نیست و نتونستم بیارمش ..معلوم هم نیست کی بر می گرده ... و اون به گریه افتاد و گفت که شنیدم مادرم با آلا بای جر و بحث می کنه و فهمیدم مادر ازش خواسته و بهش فشار آورده زین رو شل ببنده .... اینو که گفت دیگه یقین پیدا کردم کار خودشونه و آتیش گرفتم ...و گرنه من اهل این کارا نیستم ... نمی فهمیدم چیکار می کنم هر دوشون رو کشیدم تو حیاط و بستم به ستون ..و تا می خوردن زدم .. آتا هر چی داد و هوار می کرد من بیشتر عصبانی می شدم .... بعدم شلاق رو پرت کردم تو سینه ی آتا و رفتم خونه ی آلماز ..... امروز صبح که تازه رسیده بودم اصطبل مامور اومد و گفت ازت شکایت شده .. رفتم کلانتری ..ولی یکسا
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_هجدهم- بخش اول درست مثل آوا که هیچ کس نتونست در مقابل تهمت هایی که به
عت بعد آتا یک نفر رو فرستاده بود که یک کاری بکنه برام درد سر نشه ... آخه تو اون شرایط چطوری بهت زنگ می زدم ؟ شما که می دونی وقتی ناراحتم نمی تونم پنهون کنم نخواستم نگران بشی ... گفتم این بد تر شد که , دلم هزار راه رفت ..اقلا می گفتی آی جیک رو زدی دلم قرار می گرفت ... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_هجدهم- بخش چهارم برادر بزرگ قلیچ خان دستشو گذاشته بود روی پیشونیش و زانو
داستان 💕💕 - بخش هفتم .گفت : کار خوبی کردم که تعریف کنم؟ این برای من یعنی ننگ که دست روی زن پدرم بلند کردم .... گفتم : تو از کجا فهمیدی ما اینجا بودیم .. گفت:زنگ زدم به گوشی تو خاموش بود ترسیدم تماس گرفتم با تهران عفت خانم گفت : تو و آرتا اومدین گنبد ... رفتم خونه نبودی...زنگ زدم خونه ی آلماز ,, گوزل گفت همه خونه ی آتا جمع شدین .. .آخه تو چرا با این کمرت اومدی ؟ گفتم : ..وقتی دیدم آتا ازت شکایت کرده نتونستم طاقت بیارم .. خندید و گفت : نقشه کشیده بودم تو رو بکشم اینجا .. گفتم بی انصاف اگر بهم زنگ می زدی اینقدر نگرانت نمیشدم .. گفت : ..وقتی آلماز و آنه با تو حرف می زدن منم اونجا نشسته بودم گفتم : آره دیدم آنه بی خیال بودمی خندید .. فکر کردم اگر طوری شده باشه آنه طاقت نمیاره اینطوری با من حرف بزنه درسته تو پیشش بودی .. گفت :...امروز صبح هم که یکم حالم بهتر بود آتا برام مامور فرستاد ... گفتم: فکر می کردم از روز قبل تو بازداشت شدی وگرنه اینقدر نگرانت نمی شدم .... حالا بهت سخت گذشت ؟ گفت : نه بابا چه سختی همه ما رو میشناسن ..خودم موندم تا آتا فکر نکنه ازش می ترسم .. می خواستم تا آخرش برم ..ولی تو اومدی خودت تا آخرش رفتی ... گفتم : می دونی دلم برای آتا سوخت با اینکه به نظرم مقصر واقعی اونه ...اصلا نباید آی جیک رو می گرفت .. بعدم هفت تا بچه ؟ آخه یعنی چی ؟ نمی فهمم ..الان اون زن جوونه و آتا پیر,, برای یک زن خیلی باید سخت باشه ....نمی دونم چرا با اینکه کاری که می خواستم کردم دلم قرار نگرفته خدا کنه حادثه ی بدی برای کسی پیش نیاد داستان 💕💕 - بخش هشتم گفت : اون زرنگه نگران نباش ...ولی دیگه نمی تونه از آتا استفاده کنه ... گفتم : حالا که آتا می دونه دخترشم همین زن مسموم کرده چیکار می کنه ؟ به نظرت باید چیکار کرد ؟اون نباید جواب قانون رو بده ؟ گفت : نمی دونم ولی اینو می دونم که آتا صداشو در نمیاره .. چون مردم اینجا بد جوری حرف رو بزرگ می کنن همه ما رو می شناسن میشیم نُقل مجلس یاوه گویان ..آتا حالا خودش تصمیم می گیره چیکار کنه .. گفتم : طفلک آقچه گل داشت گریه می کرد حالا از چشم من می ببینه .... گفت : نه اون برای تو نگران بود برای همین به من گفت .. آرتا جریان رو از اول تا آخر برای قلیچ خان تعریف کرد و من همینطور که گوش می دادم غرق در افکار خودم بودم .... تصمیم داشتم از این به بعد هیچوقت نزارم کسی بهم ظلم کنه و در مقابل نا حق سر خم نکنم ... تصمیم داشتم هر وقت اتفاقی برام افتاد ... زود اسیر غصه ها نشم .... تصمیم داشتم برای هر ثانیه ای که با قلیچ خان زندگی می کنم خدا رو شکر کنم ....که تازه فهمیده بودم با اون خانواده ی بزرگ حتما درد سر های بزرگی هم خواهم داشت ... ادامه دارد داستان 💕💕 - بخش اول همینطور که بطرف خونه میرفتیم برف شروع به باریدن کرد. و من با صدای رفت و آمد برف پاک کن حس می کردم قدم به دنیای جدیدی گذاشتم. دیگه خودمو متعلق به شهرِ قلیچ خان احساس می کردم و برای اولین بار خانواده ی اونو خانواده ی خودمم دونستم. فرخنده اونقدر از دیدن من خوشحال شده بود که به فارسی به من گفت : خانیم جان خوش اومدی ..بغلش کردم و رو بوسی کردیم ...قلیچ خان بهش گفت شام برای هفت هشت نفر درست کن زنگ بزن دخترت هم بیاد کمک ..گلین نمی تونه ....و خودش و آرتا رفتن تا ویلچر رو پس بدن و خرید کنن. اونشب همه خونه ی ما جمع شده بودن جز خواهر بزرگ قلیچ خان که پیش آتا مونده بود ..شوهر آلماز خانم آنه و گوزل رو هم با خودش آورد ...کلا ده پانزده نفر می شدن ...و من توی نگاه اونا مثل گذشته غریبه نبودم ,, صمیمی, مهربون و گرم ,, انگار با رفتارشون تحسینم می کردن ..کاری که بهش عادت نداشتن .... و حالا فهمیدم که چرا من این حس پیدا کردم . و این اولین باری بود که تو خونه ی ما اینطوری مهمون میومد ..چون با من احساس بیگانگی نداشتن..و براشون فقط یک عروس تهرانی نبودم .. دیگه منو از خودشون می دونستن ...و درست مثل عضوی از خانواده با من رفتار می کردن حرفاشون رو جلوی من به فارسی می زدن تا منم بفهمم دیگه رازی بین ما نبود. همین طور که پراکنده از اتفاقات اون شب حرف می زدیم و شام می خوردیم ..یک مرتبه آنه که تا اون زمان ساکت بود بغضش ترکید و های و های به گریه افتاد ..اون زن بار سالها غم و درد رو که مثل عقده ای تو گلوش مونده بود..یک مرتبه بیرون ریخت ,,و دیگه نتونست خودشو نگه داره و زار ,زار گریست ..که اون اشک ها و هق و هق ها ی زنی بود که با درد عمرشو گذرونده بود ...و چشم همه ی ما رو نمناک کرد . https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_هجدهم- بخش هفتم .گفت : کار خوبی کردم که تعریف کنم؟ این برای من یعنی ننگ
داستان 💕💕 - بخش دوم کسی اونجا نبود که ندونه پیری زودرس و چروک های صورت آنه که من بعدا فهمیدم فقط شصت سال داره از کدوم رنج نشات می گیره. تو همون گریه دستشو دراز کرد طرف من,, مفهوم این تمنا رو می دونستم ...فورا بلند شدم و رفتم کنارش منو به آغوش کشید و به ترکی گفت : از همون لحظه که تو رو دیدم یکی به من می گفت آغشام گلین پسرم ..آغشام گلین منم هست ....بغلش کردم و هر دو با هم گریه کردیم که دردش رو می فهمیدم ولی از سوز دلش فقط خودش خبر داشت . و از اون به بعد تنها قلیچ خان نبود که منو به این اسم صدا می کرد ..طوری که خودمم باورم شده بود من اسمی جز این نداشتم . شب همه رفتن و بایرام خان و آرتا و آنه خونه ی ما موندن ..و تو اتاق قلیچ خان خوابیدن که فردا صبح برن تهران ...من تصمیم نداشتم برگردم می خواستم کنار شوهرم و عشق زندگیم بمونم .. فرخنده و سونا هنوز کار می کردن ..که من رفتم به اتاقم تا بخوابم خیلی خسته بودم روز پر ماجرایی رو پشت سر گذاشته بودم ...قلیچ خان پشت سرم اومد و با عجله درو بست و هیجان زده منو کشید طرف خودشو محکم به آغوش گرفت ...و همین طور که صورتشو تو گردن من فرو برده بود نجوا کنان گفت : نرو ..دیگه نرو پیشم بمون خودم هر کاری برای سلامتی تو لازمه انجام میدم. دستهامو پشت گردنش حلقه کردم و گفت : مگه دیوونه شدم از تو جدا بشم اومدم که بمونم ..اگر قراره خوب بشم فقط در کنار تو ممکنه . همینطور که تو بغلش بودم دستشو زد روی کلید و چراغ رو خاموش کرد . داستان 💕💕 - بخش سوم فردا برف زیادی همه جا نشسته بود ..و هوا سخت خراب بود ...قلیچ خان زنگ زد پروازی در کار نبود ...پس همه با هم ..آنه رو بر داشتیم و رفتیم دنبال آلماز خانم تا بریم خونه ی آتا ببینیم نتیجه ی کار دیشب ما چی شده ... من به زحمت راه میرفتم ولی می خواستم همراهشون باشم .. خواهربزرگ قلیچ خان زود تر اومد جلو و گزارش داد که آتا از دیشب آی جیک و آلا بای رو تو اتاق حبس کرده و خودشم چیزی نخورده ....آقچه گل اومد پیش من و با صورتی ملتمسانه گفت : گلین منو ببخش که دیر فهمیدم ..مادرم گناهش بزرگه قبول دارم ولی تو رو خدا اونو ببخش ..نزار بیرونش کنن ..اون مادر منه هر کار کرده از بی عقلی بوده .... گفتم : نگران نباش طوری نمیشه ..ولی عزیز دلم آدم از بی عقلی همیشه صدمه می ببینه کاش یکم مادرت فکر می کرد ..جون آدمها رو نمی گرفت ..تو می دونی اون یک قاتله ؟ ..حرف منو نشنیده گرفت و ادامه داد ...از دیشب آتا آب و غذا رو روشون بسته ..اونقدر گریه کرده داره کور میشه ..رحم کن بهش ....گفتم : نمی دونم چی بگم ,, چشم به خاطر تو هر کاری از دستم بر بیاد می کنم ... آتا تو اتاق خودش نشسته بود و بر خلاف همیشه که فقط بعد از ظهرها و شب ها قلیون می کشید بساط جلوش پهن بود ..تا چشمش به ما افتاد ..همین طور با غرور بلند گفت : هان قلیچ خان اومدی ؟..منتظرت بودم شیر مرد من ..این زن رو ببر به جایی که آوردیمش ...طلاق نمیدم که افسار پاره نکنه ..بزار با خانواده اش زندگی کنه ..خودت رسیدگی کن ماهیانه بخور و نمیر براش قرار کن ....تنبیه آلا بای هم با خودت ..هر چی باشه قبول ....گلین بیا اینجا بشین چای تازه دم بخور... آنه و آلماز هم وارد اتاق شدن ...آتا نگاهی به اون کرد و طلبکارانه گفت : زندگی رو ول می کنی و سرتو میندازی پایین میری ..بدون اینکه به من بگی؟ ..چی شده توام یاغی شدی ؟ آنه ساکت بود ..نشست کنار سمارو و به ترکی از آلماز خانم خواست ..سینی مخصوص اونو بیاره ...کمی بعد همه دور آتا نشسته بودیم و توی پیاله های چینی مخصوص آنه که در روزهای خوشی ازش استفاده می کرد چای خوردیم .. داستان 💕💕 - بخش چهارم زمستون سرد و طولانی گنبد و برف های پشت سرهم اونجا باعث شده بود من بیشتر خونه باشم و کل فامیل که حالا احساس می کردم منو از خودشون می دونستن بیشتر شب ها خونه ی ما جمع می شدن شکمم روز به روز بزرگتر می شد و من در انتظار به دنیا اومدن بچه ام روز شماری می کردم .... قلیچ خان شب ها سرشو می ذاشت کنار شکم من و در حالیکه پر از احساس و عاطفه بود با پسرش حرف می زد در جایی که هنوز نمی دونستیم دختره یا پسر ,, اون آران صداش می کرد و می گفت خودش اسمشو با خودش میاره ...آران یعنی دشت صاف و گرم ... و درست سوم اردیبهشت ..فصل گل و لاله فصل شادابی دشت های سر سبز گنبد پسر من به دنیا اومد و من فهمیدم که رویا حقیقت داره ...ولی نه برای هر کس ...رویای صادق برای پاک دلان و نیک اندیشان وجود داره ..چون این واقعیت زندگی هست که آنچه فکر می کنیم و عمل می کنیم زندگی ما رو میسازه .. هفت روز بعد، جشن تولد آران توی خونه ی آتا که حالا من یک پای ثابت اونجا بودم برگزار شد ..جشنی بزرگ تر و با شکوه تر از عروسی من ...مامان از سه روز به زایمان پیشم بود و بابام به همراه خانم جان که رقی
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_هجدهم- بخش هفتم .گفت : کار خوبی کردم که تعریف کنم؟ این برای من یعنی ننگ
ب من تو عشق قلیچ خان بود با حامد و سوگل و خانواده ی بایرام خان ..شب قبل رسیده بودن ...و هر چی فامیل و نوه و نتیجه بودن خونه ی آتا جمع شدن ... و قلیچ خان سر مست از پسر دار شدنش می خرید و دستور می داد و پذیرایی می کرد ..برو و بیای عجیبی راه افتاده بود و مرد ها توی حیاط ساز محلی می زدن و می ر قصیدن ..بوی کباب و غذا های سنتی ترکمن تو فضا پیچیده بود ...دخترا با رقص سینی های نون روغنی رو جلوی مهمون ها می گرفتن و شادی می کردن https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #اغشام_گلین💕💕 #قسمت_آخر- بخش دوم کسی اونجا نبود که ندونه پیری زودرس و چروک های صورت آنه که م
داستان 💕💕 - بخش آخر اونشب تمام روستا شام اون تولد رو خوردن ..و این بار آی جیک نه روی غرور و اخم ابرو, پذیرایی می کرد و فرمون آنه رو می برد ...اون بعد از چهار ماه با وساطت من به خاطر التماس های بچه هاش برگشته بود ..و امید وار بودیم که از شر فکر پلید اون خلاص شده باشیم... و حالا پونزده ساله که من شدم یک زن ترکمن ...آتا سه سال پیش فوت کرد و من در کنار آنه عهده دار عروسی ها , مهمونی ها و عزا ها و اختلافات اون خانواده شدم ...در واقع زندگی آسونی نبود ,, فراز و نشیب های مخصوص به خودمون رو داشتیم ولی قوی بودیم چون نیروی عشق وجود ما رو گرم می کرد .. روز مسابقه کورس تابستونی رسیده بود آران یکی از سوار کارای قلیچ خان بود و ما به بردش خیلی امید وار بودیم ..من و پسر دومم آغا جان (دریا دل) و دخترم آیلار (دختر زیبا و پاک) در کنار قلیچ خان منتظر اولین مسابقه ی رسمی آران بودیم ... قلیچ خان آروم دست منو گرفت ..از سردی دستش فهمیدم استرس داره ...بازوشو گرفتم و گفتم : مهم نیست ..اگر این بار نشد حتما دفعه ی بعد میشه ...گفت: به خاطر اون نیست ..برای اینکه پسر من تو کورس شرکت می کنه هیجان دارم... و چهار تایی، همدل چشم به پایان مسابقه دوختیم .... پایان شاد باشید https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🍁یک رویا سرآغاز هر موفقیتی است 🍂ایمان را به آن اضافه کنید 🍁تبدیل به یک باور می‌شود 🍂عمل را به آن اضافه کنید، تبدیل 🍁به قسمتی از زندگی می‌شود 🍂پشتکار را به آن اضافه کنید 🍁به صورت هدفی قابل دید می‌شود 🍂و در آخر صبر و زمان را 🍁به آن اضافه کنید 🍂به صورت رویایی که به 🍁واقعیت تبدیل شده تمام می‌شود 🍁🍂 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✨🌹✨ هر چند دیدگان ما از دیدار روے دلرباے زهرایےات، محروم است اما قلب هاے شڪستہ ے ما حضورِ مهربان و امید آفرینت را احساس مےڪند...تو با دعاے خیرت، با نوازش هاے مداومِ پدرانہ ات، با نگاه سبز و بارانےات،با توجہ گرم و حیات آفرینت،همواره بہ ما امان میدهے از ما مراقبت مےڪنے و جان پناهمان هستے شڪر خدا ڪہ در سایہ سار توایم... ✋سلام محبوب قلبم💚 ☀️صبحت بخیر آقاے دو عالم❤️ 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 بمان بآنو در را ببند بگذار در بزنند..✋🏻 بگذار بگویند مهمان نواز نیستۍ اینگونہ هرڪسۍحریم را لمس نمیڪند.. 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 غرق تو گشتم ، تبم ارام شد شهرت من شهره برین نام شد هر که دلش را به ره عشق داد عاقبت الامر ، پی جام شد وانکه شده ، پیرو راه پلید حاصل او رفتن بر دام شد نوش به هر کس که می ات سر کشید عاشق صد باره از این گام شد از مدد حقّ ، رهش پر فروغ عشق خدایی به وی الهام شد بیم ندارد ز همه مکر ها دیو پلید هم برِ او رام شد نادمِ آواره در این راه عشق خسته از این راه و ، فرجام شد 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 🖼 📌 مولا کجا روضه گرفته‌ای؟ ▪️ هرگاه عملیات به بن بست می‌خورد، بچه‌ها وضو می‌گرفتند. همیشه روضه مادر، کار را تمام می‌کرد و گره‌ها باز می‌شد. ▫️ ؛ 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 📌 برای امام زمان چیکار کنیم؟ ▪️ شما زمانی می‌تونید به امام زمانتون کمک کنید که خوب باشید و هر روز خوب‌تر بشوید خیرتان به مردم برسد، کار سختی نیست... ▫️ بعضی‌ها میگن‌ برای امام زمان چیکار باید بکنیم؟ آگاهی خودت رو ببر بالا دوتا شبهه به تورت خورد نلرزی بعد که آگاهی پیدا کردی دست رفیقتم بگیر. باید کار بکنی، تو دعوا نمی‌تونی دعوا کنی کت که می‌تونی نگه داری، اندازه چوب لباسی هم نیستی؟... ▪️ هر کسی یک کار از دستش برمیاد این که چیکار باید بکنیم بستگی داره تو چی هستی کی هستی چند مرد هلاجی چی تو جنم داری؟ ▫️ از رفتگر باشی می‌تونی کار کنی تا رئیس‌جمهور و بالاتر، چی کار کنیم برای امام زمان؟ ؟ یعنی دقیقا کسی که نمی‌خواد کار کنه این سوال رو می‌پرسه. ▪️ در کتاب "وظایف منتظران مکیال المکارم" هشتادتا وظیفه نوشته، برو انجام بده در هشتاد تا وظیفه، اصلی‌ترینش اینان؛ معرفتت رو ببر بالا خودت رو از گناهان پاک کن مردم رو آگاه کن 👤 استاد ‎‎‌‌‎‎‌https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🎬 «دجال اهل کجاست؟» 👤 استاد 📚 جریان دجال و تحریفات کتاب مقدس... 🔸 آن شاهزاده‌ای که می‌آید از میان مردمی است که معبد‌ را خراب کردند... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔸غ: غیبت تو ظاهر نیستی اما حاضری. ⛅️غیبت تو به معنای عدم حضور تو نیست. به معنای عدم ظهور توست. من حضور تو را در زندگی ام احساس می کنم، مهربانترین ✳️امام صادق علیه السلام فرمودند:  فَمَا تُنْكِرُ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ أَنْ يَفْعَلُ اَللَّهُ عزوجل بِحُجَّتِهِ کمَا فَعَلَ بِيُوسُفَ أَنْ يَمْشِي فِي أَسْوَاقِهِمْ وَ يَطَأُ بسطهم حَتَّى يَأْذَنَ اَللَّهُ فی ذلک لَهُ چگونه این امت انکار می کند که خداوند عز وجل با حجت خویش همان کند که با یوسف کرد که امام آنان در بازارهایشان راه برود و بر فرش هایشان قدم بگذارد، اما او را نشناسند تا آن زمان که خداوند به ظهور او اجازه فرماید.» 📚کافی، ج ۲، کتاب الحجة، حدیث ۴، ص ۱۳۴. 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 🔴 هرکس میخواهد به دنیای ظهور برسد اینکار را انجام دهد! براى مقابله با آنها(دشمنان)، هرچه در توان داريد از نيرو و از اسب‌هاى ورزيده آماده سازيد، تا به‌وسيله‌ آن، دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد. انفال/۶۰ 💚 امام صادق علیه‌ السلام فرمودند: هر يك از شما بايد برای خروج قائم عجل‌الله فرجه آماده كند، هر چند در حد يك تير؛ پس هرگاه خدای تعالی ببيند کسی به نيّت ياری حجّت او اسلحه تهيه کرده است اميد است عمر او را دراز کند تا ظهور را درک نمايد و از ياوران او باشد. 📗غيبت نعمانی،ب۲۱،ص۳۲۰ ✅ یعنی اگر مقرر شده بود که مثلا من بر اثر یک حادثه یا... پیش از ظهور حضرت بمیرم، بخاطر همین یک تیر که با خلوص نیت برای یاری حجت الله آماده نموده ام خداوند آن حادثه و مرگ را از من دور میگرداند تا به درک دنیای ظهور و یاری امامم نائل گردم ان شاءالله؛ و خدا در این تیر به ظاهر ساده نیرویی قرار میدهد تا مانند یک سلاح جنگی بر علیه دشمنان حق استفاده نمایم.  🌺🌹🌺🌹🌺🌹 💌 براے کسایے که قلبشون کبوتر 🕊 کسایے که دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره 💚💜 🔆 امروز هم، عاشقانه و با شوق، زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️ اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 مریض عشق را نبود دوایی غیر جان دادن مگر وصل تو سازد چاره، درد انتظارم را... کدام پنجره به سوی تو باز می شود اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d