🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️☘همه میگویند که
🎀زندگی سر بالایی و سرازیری دارد
☘اما من میگویم:
🎀زندگی هر چه که هست، جریان دارد
☘میگویم تا خدا هست و خدایی میکند،
🎀امید هست فردا روشن است
☘خدایا هرکسی برای هدفش زحمت کشیده
🎀اورا به هدفش برسان.
☘همانهایی که در آخر کار
🎀چشم امیدشان به توست
☘🎀☘🎀☘🎀☘
☘اگر در هر کاری به بن بست رسیدید
🎀این عبارت تاکیدی را با احساس تکرار کنید:
☘به یمن هدایت الهی راه درست را
🎀در پیش می گیرم جایی که راه نیست
☘خدا راه می گشاید
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✅ تقویت اعتماد بنفس…
🔷 شما همانطور که هستید بهترین هستید، نه کم و نه زیاد. نیازی ندارید که به دیگران ثابت کنید چه کسی و چگونه هستید.
🔸هر یک از ما برای خود شخصیتی منحصر به فرد داریم. در این لحظه، شما همین چیزی هستید که هستید و همین بهترین است.
🔷 قدر خودتان را بدانید، خودتان را دوست بدارید و احساس شادی و نشاط بکنید.
🔸وقتی خودتان را دوست دارید، دیگران را نیز دوست خواهید داشت و با دوست داشتن خودتان و دیگران، جهان را زیباتر و بهتر می کنید.
🔷 شما می توانید با عشق و محبت،جهانی زیبا برای زیستن بسازید.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌸🍃🍃🌸
•••••••••🌸🍃
تمامِ لـحظه هایت را زنـدگی کن ...
خـودت خالقِ زیباترین اتـفاقاتِ زندگیات باش،
و رویِ کسی جز خـودت حـساب نکن!
کسی که انـتخاب کرده آرام و امـیدوار باشد؛
در سـخت ترین لحـظات هم دلایلِ شـادی اش را پیدا میکند،
کسی که خـودش را همه کارهی زندگیاش می داند؛
از هـیچ کس توقعی ندارد
و هرگز بیدلیل، دلگـیر و ناامـید نمیشود!
تو لایقِ آرامترین ثانیهها و بـزرگترین مـعجزه هایی،
هـوایِ خـودت را داشته باش!
•|♥️
.
Life is never easy; we have to make it easy. Sometimes by ignoring something and sometimes by accepting something.☘☁️•••
زندگی هيچوقت آسون نیست؛ ما باید آسون بگیریمش. گاهی با نادیده گرفتن یه سری چیزا و گاهی با پذیرفتن یه سری از مسائل.☘☁️•••
•|♥️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🍃🌸
اگر انسان براي كسي،
بدبختي بخواهد،
بي گمان، بدبختي به سراغ
خود او خواهد آمد
و اگر بخواهد به كسي كمك كند
تا به كاميابي برسد،
همانا راه كاميابي خود را
هموار كرده است
#فلورانس_اسکاول_شین
•|♥️
.
One smile can start a friendship. One word can end a fight. One look can save a relationship. One person can change your life.✨🎼
یک لبخند می تواند شروع یک دوستی باشد. یک کلمه می تواند به دعوا پایان دهد.
یک نگاه می تواند یک رابطه را نجات دهد.
یک نفر می تواند زندگی شما را تغییر دهد.
•|♥️
#متن🌻🦋
تمایل به رها کردن گذشته عجیب ترین رازتغییر زندگی تان است. بنابراین اگر به خودتان عشق دارید گذشته را رها کنید و خود را و دیگران را به خاطر گذشته سرزنش نکنید.✨
#لوییز_هی
•|♥️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌸 🍃🌸
#یادمون_نره 🥰🌱
آدمی که جنگیدن بلد نیست
به بدبختیاش میگه: " قسمت"
•|♥️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌸🍃🍃🌸
♥️قـدرت دعـا 🤲
دعا والاترين شكل انرژی
جهان را آزاد ميكند
يعنی شما را به انرژی خداوند
متصل ميكند
وقتی هيچ چاره ای
وجود نداشته باشد
دعا كردن ميتواند سبب شود
کاری صورت گيرد.
در حقيقت انرژی و قدرتی كه
از طريق دعا كردن آزاد ميشود
به شما كمك ميكند
تا لايه های افكار منفی را
در هم فرو ريزد
افكاری كه شما را به مشكلات
گوناگون پيوند داده بود.
بدين ترتيب ناممكن ها
ممكن ميشوند
كارها بر وفق مراد ميگردند
و معجزه ها رخ ميدهند.
آن هنگام است كه پی ميبريد
دعا بر #قوانين_طبيعی
چيره شده است
و انچه را انجام نشدنی
ميپنداشتيد
انجام داده است
#كاترين_پاندر
•|♥️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🦋🦋رمان جدید بنام عشق پروانه 🦋🦋
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_اول- بخش اول
با عجله از در ساختمون وارد شدم خیلی دیرم شده بود و یک ساعتی بود که تو ترافیک با اعصاب خورد شده گیر افتاده بودم ...
با اینکه خبر داده بودم که راه بسته است و دیر می رسم .. از بدقولی بدم میومد و یک عده ای رو منتظر گذاشته بودم ..
کلید آسانسور رو زدم و یک بار دیگه به ساعتم نگا ه کردم ..
ولی هر چی صبر کردم اون در باز نمیشد و از آسانسور خبری نبود ..
روی طبقه ی چهارم ایستاده بود، دیگه داشت کفرم در میومد .....
تصمیم گرفتم از پله برم بالا ...با صدای بلند و یک طورایی عصبی به نگهبان گفتم ..
آقا رسولی ببین چرا این آسانسور رو نگه داشتن؟آخه این چه معنی میده؟ .. خود خواهی هم حدی داره ..چقدر مردم بی ملاحظه شدن .. برو حتما بهشون تذکر بده ...
با سرعت پله ها رو دو تا یکی کردم و رفتم بالا ...باید تا طبقه ی ششم می رفتم .....
به طبقه ی سوم که رسیدم ..تو پیچ دوم یک دختر داشت میومد پایین ..
پاش سر خورد و با چند تا آخ از پله ها قل خورد و افتاد جلوی پای من ....
بی اختیار گرفتمش و خواستم بلندش کنم ..همینطور که از درد ناله می کرد و اشکش در اومده بود..دستشو بلند کرد و گرفت جلوی من وگفت : مرسی نمی خوام خودم بلند میشم آقا ..
گفتم : ولی شما احتیاج به کمک داری؛؛..چی شدین صدمه دیدین ؟ اجازه بدین بلندتون کنم ...
با تندی گفت : نمی خوام آقا .. چیزیم نیست یکم دردم گرفت ..ولی مهم نیست ..آخ ..وای .....
پرسیدم می خواین کسی رو صدا کنم ؟
گفت : نه آقا ؛شما برو خودم می تونم ...و دستشو گرفت به نرده با زحمت از جاش بلند شد ...
گفتم : یکم اینجا بشینین حالتون بهتر بشه ...
گفت : اووو خدا لعنتش کنه ...
گفتم : کی رو لعنت کنه ؟
گفت : هیچی ..ممنون از شما دلسوزی کردین .....ودر حالیکه معلوم بود پاش درد می کنه و می لنگید از پله رفت پایین ..منم بی خیالش شدم و رفتم بالا ...
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_اول- بخش دوم
چند نفر برای نوشتن قرارداد منتظر من بودن ...عذر خواهی کردم با همه دست دادم و رفتم به اتاقم ..
پدر بزرگ من یک مغازه مصالح فروشی کوچک داشت که با پشتکار و زحمت اونو رونق داد بود و و دفتر و دستکی برای خودش درست کرده بود و کم کم ماشین آلات ساختمون هم بهش اضافه کرد ، بعد با پدرم شریک شدن و حالا پدر م این شرکت بزرگ رو راه انداخته بود ..ماشین های ساختمونی بتن ریزی و گریدر و لودر جرثقیل و حتی دار بست های فلزی ....برای برج ها و ساختمون های بلند ..و من مدیر برنامه های شرکت بودم و همه ی کارای قرارداد و انجام کار رو به عهده گرفته بودم ...اون روزم سه تا قرار داشتم که به خاطر دیر رسیدنم همه با هم منتظرم شده بودن ...
اولین قراداد رو بستیم و حدود سه ربعی طول کشید ... و از نفر بعدی خواهش کردم بیان تو اتاق ...اولین کسی که وارد شد همون دختری بود که تو پله ها خورده بود زمین به همراه یک آقای دیگه اومدن تو ..فورا رفتم جلو و پرسیدم حالتون خوبه ؟ واقعا چیز تون نشد ؟ گفت : چرا البته یکم صدمه دیدم ...ولی مهم نیست ..گفتم بفرمایید بشینین ؛ بگم براتون یک چایی بیارن حالتون بهتر بشه ..خدایی بد جوری خوردین زمین ... ...من خیلی ناراحت شدم شما رو به اون حال دیدم ...خنده ی قشنگی کرد و گفت : اگر شما دیر نمی اومدین اینطوری نمیشد ...گفتم : من عذر خواهی کردم واقعا ترافیک سنگینی بود ..مثل اینکه تصادف شده بود و ماشین ها حرکت نمی کردند ، ببینم نکنه اون کسی رو که لعنت کردین من بودم ...بلند تر خندید و گفت : نه بابا چه ربطی داره ...می خواستم برم پایین از ماشینم چیزی بیارم آسانسور کار نمی کرد ...
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🦋🦋رمان جدید بنام عشق پروانه 🦋🦋 داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_اول- بخش اول با عجله از در ساختمون وا
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_اول- بخش سوم
از پله رفتم که دیرم نشه ..عجله کردم و خوردم زمین ....من ارمغان سعیدی هستم مهندس پروژه ی برج ساقی و ایشون آقای نیکزاد دستیار من ...با نیکزاد دست دادم و گفتم خوش اومدین به هر حال بازم معذرت می خوام معطل شدین ......یک پرونده دستش بود گذاشت جلوی منو و گفت : این کارای اجرایی ماست ..این ماشین ها رو احتیاج داریم ....منم لیست رو گذاشتم جلوش و گفتم همه چیز توی همین نوشته شده ..قیمت اجاره ها و هر ماشینی که داریم ..می دونین دیگه فرق می کنه ..بستگی به خودتون داره که چطوری راحت ترین و چطور ازش کار بکشین با خودتونه ..از موقعی که ماشین میرسه سر کار تا محل رو ترک می کنه پولش با شما حساب میشه ....گفت : البته می دونم ...و کاغذ رو بر داشت وگفت میشه یکی دیگه ام بدین و لیست خودشو داد دست آقای نیکزاد ... گفتم بله چشم ...فرم رو از من گرفت و شروع کرد به خوندن ....
داشتم فکر می کردم یک دختر ظریف و بلند با صورتی مهتابی و دست های کشیده و لاغر ..و خیلی شیک و امروزی چطوری همچین کار مردونه ای رو انجام میده ... خیلی دلم می خواست بدونم صاحب برج چطوری به یک زن اعتماد کرده و این پروژه ی بزرگ رو دست اون سپرده ...
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_اول- بخش چهارم
و موقع قرار داد بستن فهمیدم که نقشه اون ساختمون رو هم خودش کشیده و احساس کردم از اونی که فکر می کردم وارد تره حواسش به همه چیز هست و نیکزاد فقط اونو همراهی می کنه ...خیلی به کار مسلط بود و من موقع قرار داد اصلا فکر نمی کردم با یک زن دارم کار می کنم .....بعد بلند شد و کیفش رو که خیلی بزرگ بود بر داشت و گفت : پس من خودم با شما تماس می گیرم و هماهنگ می کنم ..روز به خیر ..موقعی که از در میرفت بیرون دیدم که یک پاش لنگ می زنه ...
نمی دونم چرا یک طوری روی ذهن من اثر گذاشت که نا خود آگاه بهش فکر می کردم نوع حرف زدنش شیرین و دلچسب بود .. دستشو می برد بالا و انگشت هاشو با کلامش حرکت می داد درست مثل اینکه داشت حرف های خودشو با موسیقی رهبری می کرد ....
اون همه لطافت و شیرینی در مقابل کار خشنی که انجام می داد توجه منو جلب کرده بود ..و هر کاری می کردم از ذهنم بیرونش کنم نمی شد ..
سه روزبعد تلفنم زنگ خورد ...و قتی گوشی رو بر داشتم و گفتم بفرمایید ..گفت : سعیدی هستم ..سلام ..مزاحم شدم برای فردا لودر می خوام ...
اون سفارش های خودش داد ولی من همینطور که باهاش حرف می زدم صورت و دستهاشو مجسم می کردم ...از من واقعا بعید بود و سابقه نداشت که همچین کاری بکنم ....و حتی وقتی گوشی رو قطع کردم ..یک حس غریبی داشتم ..تو فکر رفته بودم و دلم نمی خواست کاری بکنم ..مدتی دستم رو تلفن مونده بود و حرکتی نکردم ...تا به خودم اومدم و گفتم ..من چم شده ؟ بابا بی خیال ...
ادامه دارد
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_دوم- بخش اول
اون روز نا خواسته حوصله ی کار کردن نداشتم و برعکس هر روز که تا دیر وقت تو شرکت می موندم ... کارا رو به منشی سپردم و رفتم پیش بابا و گفتم : امروز کار زیادی نیست منم حال ندارم شما مراقب اوضاع باش من میرم خونه .....
گفت : نکنه مریض شدی ؟
گفتم نه یکم بی حوصله ام ..دیشب هم خوب نخوابیدم فکر کنم استراحت کنم خوب میشم ...
گفت : برو بابا جون ..برو ..نگران نباش ما هستیم ..
تو ماشین که نشسته بودم گاهی حواسم پرت می شد ..و چند بار نزدیک بود تصادف کنم ..
از خودم تعحب می کردم ..تا اون موقع که سی سال داشتم هیچ دختری نتونسته بود اینطوری روم اثر بزاره ....
خیلی مورد ها بودن و باچند نفر دوست شدم به هوای عشق ولی اصلا مفهوم اونو نمی فهمیدم .. و به نظرم مسخره میومد که آدم خودشو در گیر یک دختر بکنه ..
مادرم خیلی دلش می خواست زن بگیرم ..ولی رغبتی به این کار نداشتم و از درد سر هاش گریزون بودم .....و حالا هر طرف رو نگاه می کردم اون دختر رو با چشمانی درشت و سیاه و نافذ می دیدم که انگار خلاصی هم نداشتم .....
بالا خره با صدای بلند داد زدم و کوبیدم رو فرمون و گفتم : مرد حسابی خجالت بکش ؛بچه که نیستی ؛احمق ..
ولش کن معلوم نیست دختره کیه و چیکاره است اصلا از چه خانواده ای هست ..شایدم شوهر داشته باشه ....
سنش نباید کم باشه ..ولی خدایش خیلی خوشگل بود ..
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
May 11
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🍃🌷اولین شنبه زمستان
را پر برکت میکنیم
دهنمان را خوشبو میکنیم
با ذکر شریف صلوات بر
حضرت محمد ص
و خاندان پاک و مطهرش🌷🍃
🍃🌷اَللّهمّ صلِّ علی محَمّد
🍃❤️وآل مُحَمَّد
🍃🌷وَعجِّّل فرجهُم
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
دوستان عزیز سلام صبح بخیر
شرمنده گرفتاربودم ببخشید
اما مثل اینکه دوستمون هم ی سلام نزاشتن،خلاصه شرمنده🌹
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
❄️سلام صبح شنبه تون به شادمانی
☕️به اولین شنبه دی ماه خوش آمدید
❄️امروز براتون از خدا
☕️سلامتی میخوام
❄️دل خوش
☕️خونه گرم
❄️لبخند زیاد
☕️ان شاءالله
❄️لحظه لحظه امروز رو
☕️به خوشی سپری کنید
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🍊تقدیم به دوستان گلم
❄️یک هفته پرازآرامش
🍊یک فصل شاد و بی غصه
❄️یک هفته آروم و عاشقانه
🍊نصیب تک تک لحظه هاتون
❄️شروع هفته تون قشنگ
🍊وپرازخاطرات به یادماندنی
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#سلام_امام_زمانم 💚
🌸«صبحم» شروع می شود
✨«آقا به نامتـان »
🌸«روزی من» همه جـا
✨«ذکـر نـامتـان»
🌸صبح علی الطلوع
✨«سَلامٌ عَلی یابن الحسن»
🌸مـن دلخـوشـم بـه
✨«جـواب سلامتـان» ...!!❤️
السلام علیڪ یا اباصالحَ المهـدی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸
🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
💗ای نور خداوند مبین در ظلمات
🌸وی آن که توئی آل علی را جلوات
💗گفتم به دلم چه هدیه داری امروز
🌸گفتا به گُل چهرۀ مهدی صلوات
🌸🍃اللهمَّ صَلِّ علُى مٌحُمٌدِِ
💗🍃وَالُ مٌحُمٌدِ
🌸🍃وعجل فرجهم
💗در پناه #امام_زمان_عج
🌸روز و روزگارتون پر برکت
🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d