eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
25هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آرمین اومد دنبالم و برگشتیم خونه اما دلم هنوز خونه مامان بود نمیدونستم میتونن سعید رو توجیح کنن یا نه اگه سعید خودسر میرفت خواستگاری خیلی بد میشد و اگه جواب رد بهش میدادن بدتر ارزشمون میرفت زیر سوال. دلم میخواست قضیه رو به آرمین بگم ولی از عکس العملش میترسیدم... از اینکه بهم بخنده و مسخرم کنه سعی کردم فعلا به این موضوع فکر نکنم. آرمین مدام از منشی جدیدش تعریف میکرد و میگفت خوب شد استخدامش کردم، خیلی دختر خوبیه.. از تعریف کردنش حالم یه جوری شد... یهو بهش گفتم قیافش چطوره؟ آرمین با تعجب گفت چیکار به قیافش داری..؟ من دارم از نحوه کار کردنش میگم گفتم همینجوری پرسیدم، میخواستم ببینم قیافش زشت نباشه یه موقع مریضات فرار کنن خندید و گفت نه اتفاقا قیافش خیلی خوب و به روزه... اصلا بهش نمیخوره روستایی باشه! صورتش کلا عملیه و مشخصه چقدر دستکاریش کرده.. خلاصه به درد کار من میخوره. با حرف های آرمین دلم لرزید من فکر میکردم یه دختر ساده روستاییه... نه یه دختر مدرن شهری..! فردا باید یه سر برم مطب و از نزدیک ببینمش و خیالم راحت باشه کاری به زندگیم نداشته باشه آرمین شامش رو که خورد رفت تو اتاق مطالعه اش منم فرصت و مناسب دیدم زنگ زدم خونه بابام، با اولین بوق مامان جواب داد، گفتم چی شد؟ از خر شیطون اومد پایین؟ گفت آره بابات باهاش حرف زده فعلا بیخیال شده ولی میگه پس لااقل یه زن دیگه برام پیدا کنید سریع دختر طلعت خانم، همسایه خونه بابام به ذهنم اومد.. دختر خوشگلیه، دانشجوی سال اول موسیقی بود و وضع و اوضاع زندگیشون متوسط بود و به خانواده بابام میخورد واسه همین به مامان پیشنهاد دادم برن خواستگاریش مامانم رفت تو فکر، گفت همچین بد فکریم نیست، ولی اول باید به سعید بگم.. شاید مورد پسندش نباشه یه وقت... قرار شد مامان اول با سعید حرف بزنه بعد اگه قبول کرد زنگ بزنه خونه طلعت خانم منم شوق خواستگاری سعید و داشتم.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d فردا صبح زود آرمین رفت بیمارستان. آدرس مطب رو از رو کارتش یادداشت کردم که عصر برم تا عصر دل تو دلم نبود و استرس داشتم نمیدونم قراره با چه آدمی روبه رو شم... ساعت نزدیک پنج بود که آماده شدم و با تاکسی به آدرس مورد نظر رفتم دم مطب پیاده شدم، سعی کردم تمام اعتماد به نفسمو جمع کنم و با غرور برم داخل. وقتی وارد مطب شدم یه دختر با موهای لایت که نصفش از روسری بیرون ریخته بود و با بینی عملی و لبای پروتزی که یه رژ جیغ قرمز هم زده بود پشت میز خودنمایی میکرد... رفتم جلو سلام کردم، یه نگاهی بهم انداخت و بدون اینکه جواب سلاممو بده گفت بفرمایید نوبت میخواستید؟ گفتم نه... آقای دکتر اومدن؟ گفت بله تو اتاقشون هستن شما؟ با غرور گفتم من همسرشون هستم هول شده از جاش بلند شد و گفت ببخشید نشناختمتون بفرمایید داخل... منم جوابشو ندادم و رفتم سمت اتاق آرمین به محض دیدنم از جاش بلند شد و گفت وای چه سوپرایز خوبی... ای کلک آدرس اینجا رو از کجا فهمیدی؟ گفتم ما اینیم دیگه... از عمد با صدای بلند میخندیدم که صدام بره بیرون و منشیه بدونه ما چقد باهم خوبیم و خیال برش نداره بیاد زندگیمو خراب کنه. یکم که نشستم مطب شلوغ شد و بیمارا میومدن داخل منم دیدم حوصلم سر میره گفتم یه سر میرم خونه بابام، کارت تموم شد بیا اونجا دنبالم. بعدش بدون خداحافظی از منشی از مطب زدم بیرون. سر راه یکم شیرینی و خرت و پرت خریدم و رفتم خونه بابام، مامانم وقتی منو با اون همه خرید دید چشماش برق زد و گفت چرا خودتو انداختی تو خرج دختر...؟ گفتم این حرفا رو ول کن، بگو ببینم با سعید حرف زدی؟ قبول کرد بریم خواستگاری دختر طلعت خانوم؟ مامان خندید و گفت آره از خداشم باشه دختر به اون خوشگلی، چرا از اول به فکر خودم نرسید... حالا امشب میخوام به خونشون زنگ بزنم، انشالله که قبول کنن بریم... گفتم نترس حتما قبول میکنن، کی از سعید براشون بهتر....؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d شب که آرمین اومد مامان اصرار کرد که واسه شام بمونیم آرمین هم از خدا خواسته قبول کرد، اخه آرمین عاشق مهمون و مهمونی بود، از شلوغی خوشش میومد همیشه میگفت من چهار تا بچه میخوام منم به شوخی بهش میگفتم مگه میخوایم کارخونه جوجه کشی راه بندازیم... مامان واسه شام ماکارونی درست کرد، بعد از اینکه بابا و داداشام اومدن شامو خوردیم مردها تو حال نشسته بودن حرف میزدن که من و مامان رفتیم تو اتاق
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
مامان تلفن بی سیم دستش بود، هی این طرف و اون طرف میرفت و گفت حالا چجور باید مسئله خواستگاری رو مطرح کنم..؟ گفتم بعد از اینکه احوال پرسی کردی یه راست برو سر اصل مطلب.. مامان بی تجربه من با استرس زیاد زنگ زد خونه طلعت خانم، وقتی داشت میگفت واسه امر خیر میخوایم مزاحمتون بشیم... به وضوح عرق رو پیشونیش مشخص میشد که چقدر تنش داشت وقتی مامان تلفن رو گذاشت نفس راحتی کشید و گفت بالاخره گفتم راحت شدم... من بی صبرانه پرسیدم خب مامان چی شد؟ چی گفت؟ گفت قبول کردن که بریم فردا شب، توام میای؟ گفتم اره مامان مگه میشه تک خواهر داماد باشم و نیام..؟ من و مامان همدیگرو بغل کردیم و شاد و سرحال رفتیم بیرون وقتی رفتم تو هال با صدای بلند گفتم سعید خان مژده بده که فردا شب میخوایم برات بریم خواستگاری.. سعید بلند شد و ذوق زده پرسید قبول کردن..؟؟ گفتم اره مامان الان زنگ زد اجازه گرفت واسه فردا شب.. سعید بشکنی تو هوا زد و یه قر ریزی رفت و سوت کشید آرمینم واسش دست میزد و میخندید مامان گفت کاشکی فردا میرفتیم یه انگشتر نشونی میخریدیم، شاید فرداشب قبول کردن.. یه وقت زشت نباشه دست خالی بریم آرمین گفت یه طلا فروشی مال دوستش هست که اگه بریم اونجا بخاطر آرمین بهمون تخفیف میده مامانم ادرسشو برداشت که فردا با هم بریم. ساعت ۱۲ بود که آرمین بالاخره از جمع مردونه دل کند و راضی شد بریم خونه.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ صبح زود بلند شدم و واسه آرمین یه صبحونه پر و پیمون تدارک دیدم آرمین با دیدن صبحونه تعجب کرد و گفت چی شده شما یه صبح از خواب نازتون زدین و به ما صبحونه دادین؟! گفتم خواستم یه صبح با شما صبحونه بخورم اهان کشداری گفت و شروع کرد به خوردن صبحونه وقتی سیر شد بلند شد که بره باز برگشت سمت من و گفت راستشو بگو چی میخوای؟ منم خندیدم و گفتم ببین یه بار خواستم بی دلیل بهت محبت کنم نمیزاری که!! گفتم امروز میخواییم با مامان بریم طلافروشی دوستت، گفتم کارتتو بدی منم یه انگشتر واسه خودم بخرم گفت پس قضیه صبحونه اینه...! رفت کارتشو آورد برام و گفت بیا فقط ورشکستم نکن خواهشا.. بعد از اینکه آرمین رفت تند تند ظرفای صبحونه رو شستم و آماده شدم با تاکسی رفتم طرف خونه بابام. مامان آماده دم در ایستاده بود، براش دست تکون دادم و سوار شد گفتم مامان میخوای انگشتر چقدری براش بخری؟ گفت والا سعید چندرغاز بهم داده فکر کرده زمان شاهه که با دو قرون طلا بهم بدن، باقیشو از بابات گرفتم حالا بریم ببینیم قیمت ها چجوره... خدا کنه پولم به یه نشون درست و حسابی برسه که رو سفید بشیم. دم طلافروشی پیاده شدیم و رفتیم داخل، معلوم بود طلافروشی معروفی بود چون خیلی شلوغ بود ویترین هارو که نگاه کردم چشمام از دیدن اون همه طلای زیبا برق میزد، دلم همشو میخواست بس که زیبا و بی نظیر بودن یه انگشتر ظریف خوشگل برای نشون خریدیم خداروشکر.. مامان به اندازه کافی پول همراهش بود وگرنه مجبور میشدم باقیشو از کارت آرمین بکشم.. برای خودمم یه انگشتر ساده با تک نگین سبز زمردی برداشتم، از خریدمون راضی بودم. مامان نگاهش مدام پی انگشترم بود و میگفت خداروشکر شوهرت داره و حسرت چیزی به دلت نمیمونه.. دلم برای مامان سوخت، اون همیشه تو حسرت خواسته هاش بود بهش گفتم قابل تورو نداره مامان میخوای بدمش به تو؟ گفت نه دخترم برات خوشحالم که خوشبختی، خداکنه که زندگیت دوام داشته باشه، قدر شوهرتو بدون.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
درود دوستان وقت تون بخیر مرسی از همراهی گرم تون شرمنده اگه این روزها پیام هام نا منظم و دیر ب دیر میام یکم کسالت دارم و حالم خوب نیست در ضمن دو تا پارت از داستان هام زیر کلیپ فرستادم اشتباهی دستم خورده ببخشید حوصله ویرایش نداشتم بخاطر کسالتم در پناه خدا باشید دست حق همراه تون مرسی از همراهی گرم تون 🌹🌹❤❤😍😍🙏🙏
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
آموزش 😍👌 با دیدن این آموزش سه سوته دیگه کیک‌هات به هیچ عنوان ب قالب نمی‌چسبه و خیلی راحت و بی درد سر میتونی از قالب جداشون کنی... حتی وقتی که کیک داغه🤩 مواد لازم: آرد قنادی: ۵۰ گرم کره یا روغن جامد: ۵۰ گرم روغن مایع: ۵۰ گرم . طرز تهیه: 🔻 هر سه مواد رو با هم‌مخلوط می‌کنیم. 🔻 سی ثانیه با دور کند و یک دقیقه با دور تند همزن می‌زنیم تا یکدست و لطیف بشه. 🔻داخل ظرف دردار تا مدت‌ها قابل استفاده هست. 🔻🔻 نکته مهم: ب تاریخ انقضا کره توجه داشته باشین. ولی اگر روغن جامد هست ماندگاری خیلی بیشتری خواهد داشت. 🔻🔻اگر از کره استفاده می‌کنین حتما باید داخل یخچال نگهداری بشه اما اگر از روغن جامد استفاده می‌کنین بیرون از یخچال هم‌می‌تونین نگهداری کنین. . 🔻نحوه استفاده رو توی کلیپ‌گفتم. 🔻 بهتره یکی‌دو دقیقه بعد از خارج کردن از فر کیک رو از قالب جدا کنین. 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
. سه بسته یا به دلخواه چهاربسته ژله در طعم و رنگ دلخواه دو بسته ژله آلوئه ورا دو عدد بستنی وانیلی معادل یک لیوان دسته دار طرز تهیه هر بسته ژله رو با یک و نیم لیوان آب جوش حل کردم گذاشتم رو بخار کتری تا کاملا شفاف بشه، بعد تو ظرف مستطیلی که چرب کرده بودم ریختم گذاشتم تو یخچال تا کاملا ببنده، بعد به شکل مکعبی برش زدم وقتی همه ژله ها رو مکعبی برش زدم تو ظرف دیگه ای باهم مخلوط کردم و گذاشتم کنار دو بسته ژله آلوئه ورا رو با دو لیوان آب جوش حل میکنیم میذاریم رو بخار کتری کاملا شفاف بشه بعد میذاریم کامل سرد و خنک بشه دو تا بستنی وانیلی رو بهش اضافه کردم هم زدم خورده ژله ها رو ریختم تو قالب و ژله بستنی رو آروم ریختم و قالب رو به مدت پنج شش ساعت گذاشتم تو یخچال تا ببنده دور قالب رو با دست آزاد کردم و توی دیس خیس برگردوندم نکات مهم ژله آلوئه ورا باید کاملا سرد باشه وگرنه وقتی بستنی بریزید دورنگ میشه و بستنی میاد رو وامیسته بستنی رو هم باید از فریزر خارج کنید بذارید تو دمای محیط تا آب بشه مخلوط ژله بستنی باید خنک باشه وگرنه خورده ژله ها رو آب میکنه قالب باید از خورده شیشه پر باشه، وگرنه موقع اضافه کردن ژله بستنی سبک میشن و میان بالای قالب ژله بستنی رو باید از چند طرف اضافه کنید که ژله ها حرکت نکنن (تو فیلم کاملا مشخصه) قالب رو از قبل کمی چرب کنید یه دور آب بکشید بذارید فریزر، قطره آب یخ میزنن و نمی‌ذارن ژله به قالب بچسبه ظرف سرو رو قبلش خیس میکنیم که اگه ژله کج شد بتونیم جابجاش کنیم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ده دقیقه ای با کمترین مواد این سس خوشمزه رو درست کن 🤗 این سس برای روی خمیر پیتزا،ساندویچ ،لازانیا ، مرینیت مرغ و گوشت،برای نودل برای داخل مواد سمبوسه برای فلافل برای پاستا و... 〰〰🎁〰〰🎈〰 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🇮🇷ایرانِ‌زیبا🇮🇷🌸🍃 🍃🍀یک‌نکته‌ازهزاران🍀🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌼🏘💥🏡🔥چه کنیم که سحر و جادوی دشمنا و حسودا و شیاطین انسی و جنی اثری در خونه و زندگیمون نداشته باشه و از ما و عزیزانمون دور بشه؟ 🍃🌸🏘🏡چه کنیم خونه هامون پر بشه از فرشته ها؟ 🍃🌴🌸بسیاااار زیباست؛و کاربردی😍👌. 🍃🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🍃
+ نباید! ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋 @
هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پس انداز نکنیم ، چون رخ می‌‌دهد! پول را برای عروسی ، برای خرید خانه ، اتومبیل ، مسافرت و نظایر آن پس انداز کنیم وقتی می‌‌گوئیم این پول برای خرید اتومبیل است دیگر به تصادف فکر نکن ! منتظر هرچه باشیم ، همان برایمان پیش می‌‌آید . منتظر شادی باشیم ، شادی پیش می‌‌آید ! منتظر غم باشیم، غم پیش می‌‌آید... " پس بیایید منتظر آرزوی قلبیمان باشیم بی شک به حقیقت میپیوندد" ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامش یعنی همین. تو بی هیچ قید و شرطی خدا را داری....!! ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش فردا همونی بشه که میخوای... آمین♥️ شبتون بخیر💫 ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
Amin Rostami - Delam Gerefte (128).mp3
3.87M
🍃🌸🇮🇷ایرانِ‌زیبا🇮🇷🌸🍃 🍃🌴🌠شبانه‌ها🌠🌴🍃 🍃🌴🌠🎧❣🎼آوای بسیار زیبای دلم برای توئه ... 🍃🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🍃https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d