eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
23.4هزار عکس
27.5هزار ویدیو
133 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean @جهت تبلیغات با قبول ....
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_هفتم- بخش هفتم گفت :آخه من هر وقت می ببینم یکی توی مهمونی تلفن رو دستش م
داستان 🦋💘 - بخش دوم ارمغان در حالیکه می خندید رفت توی خونه ..ومن فکر می کردم چه خوب شد اومدیم و اون حالش بهتر شده ... مامانش برامون چایی آورد و عادل پذیرایی می کرد ...وقتی زیر دستی جلوم گذاشت گفت : امروز مسابقه است ..با هم نگاه کنیم ؟ گفتم ساعت چنده ؟ گفت : دو ساعت دیگه شروع میشه ... گفتم می خوای بریم استادیوم ؟ گل از گلش شگفت و گفت : میشه ؟ واقعا ؟ با من میای بریم ؟ گفتم : اگر ارمغان اجازه بده ما امروز با هم بریم فوتبال تماشا کنیم ... مامان گفت : ناهار بخورین بعد برین ... گفتم : نه مزه اش به اینکه که اونجا یک چیزی بخریم و بخوریم سهم ما رو بزارین وقتی برگشتیم .... ارمغان گفت : امیر عاشقتم .. گفتم کاش زن ها رو راه می دادن توام میومدی .... گفت : تو و عادل خوشحال باشین برای من کافیه ..منم یکم استراحت می کنم ..فکر می کنم سرما خوردم بدنم درد می کنه .... گفتم : عادل ؛؛داداش زود باش حاضر شو دیر میشه .... و با عجله راه افتادیم ..... مدتی این در و اون در دنبال بلیط گشتیم ..حتی بازار سیاه هم پیدا نکردیم ...یک نفر اعلام می کرد بلیط سیصد نفر میریختن سرش ...و این نه کار من بود نه عادل ... بازم مایوس نشدیم و فکر می کردیم لحظات آخر بالاخره یکی به ما بلیط بفروشه ..ولی نشد و عده ی زیادی پشت در موندن ... و از راه های مختلف خودشون رو میرسوندن تو و مامور ها مدام با زور و کتک اونا رو بر می گردوندن داستان 🦋💘 - بخش سوم گفتم عادل جان بریم داداش اقلا از تلویزیون تماشا کنیم .....انشالله دفعه ی بعد زود تر یادم بنداز بلیط بخریم ... نمی دونم حرفمون رو فهمید یا نه ولی گفت : همینقدر هم خوب بود ..من داداش ندارم که با من بیاد ..تو داداشم شدی ..حس خوبی دارم .. پرسیدم دوستی ؛کسی رو نداری باهاش بیای ؟ گفت دارم ...ولی ..مشکلاتی برای ما هست ..آخه دوستم هم مثل من ناشنواست ..میگه ما که نمیشویم بریم چیکار ... ولی اشتباه می کنه من دوست دارم تماشا کنم و می فهمیم ..صدا نمی خواد ... گفتم همه مثل تو با هوش نیستن .... سوار ماشین که شدیم زنگ زدم به ارمغان که بگم ما داریم میام خونه ..ولی جواب نداد ..فکر کردم خوابه .. دیگه نزدم تا رسیدیم ... مادر اومد جلو و پرسید : چی شد برگشتین ؟ گفتم بلیط نبود ..کو ارمغان .. گفت : نمی دونم والله یکی زنگ زد و فورا رفت انگار عجله هم داشت ... فقط به من گفت تا امیر بیاد من بر می گردم ... فورا زنگ زدم ..ولی جواب نداد .. پیام دادم : عزیزم کجا رفتی حالت خوبه ..به من خبر بده نگرانت نشم ... داستان 🦋💘 - بخش چهارم مادر سفره پهن کرد و غذا خوردیم ... نشستیم فوتبال تماشا کردیم ..ولی من یک حال بدی بودم .. اتفاق مهمی نبود اگر تلفنش رو جواب می داد خیالم راحت میشد .. با خودم گفتم شاید تو کیفش باشه و نشنیده ...آخه روز جمعه کسی با کسی کاری نداره ... ثانیه ها برام طولانی و سخت شده بود .. گوشم به در بود و حواسم دنبال ارمغان و نگاه سردم به تلویزیون ..... عادل و مادر سعی می کردن منو سر گرم کنن ولی فایده ای نداشت .... بعد از بازی رفتم بالا تو اتاق قبلی ارمغان و روی تختش دراز کشیدم ..ولی فکر خیال به سرم زد از اون فکرای ناجور خیس غرق شدم و قلبم تند می زد از جام بلند شدم و برگشتم پایین .. حالا مامان و عادل هم از ناراحتی من نگران شده بودن و مادر می گفت : آخه به منم یک کلمه نگفت کجا میره .. چشم هم گذاشتم در زد بهم و رفت ... ومن منظره ی اون شب خونه ی پیمان رو جلوی چشمم مجسم کردم .... و تنم داغ شد ..حرفی نزدم..ولی تا مرز جنون رفته بودم که زنگ در خونه به صدا در اومد .. مادر دوید درو باز کرد و ارمغان اومد تو ..مقداری خرید کرده بود میوه و چیزای سوپری و کیسه ها رو به زحمت با خودش حمل می کرد ... فقط نگاهش کردم .. گفت : الهی فدات بشم چی شده ؟ خوبی ؟ بازی رو تماشا کردین ؟ گفتم : تو کجا رفته بودی ؟ گفت : یک سر زدم سر ساختمون اشکال داشتن ولی زود تموم شد دیدم تو و عادل نیستین یکم قدم زدم ...بعدم خرید کردم و اومدم ..چی شده مگه ؟ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_هشتم- بخش دوم ارمغان در حالیکه می خندید رفت توی خونه ..ومن فکر می کردم
داستان 🦋💘 - بخش پنجم اونقدر این حرف رو قاطع و جدی گفت که من شرمنده ی فکرایی که در موردش کرده بودم شدم و گفتم : ارمغان جان تو این کارا نمی کردی بی خبر بری جایی تلفنت رو جواب ندی .. کیسه ها رو داد به عادل و در حالیکه نفس نفس می زد گفت : آخ آخ زنگ زدی الهی بمیرم ... و گوشی رو از کیفش در آورد و نگاه کرد و ادامه داد .. وای فدات بشم پیام هم دادی .. ببین رو سایلت بود به خدا بعد از کار برج از صدای تلفن بدم میاد ..تو فکر کن صبح جمعه هم راحتم نمی زارن .. مدام می خوان بپرسن اینو چیکار کنیم اونو چیکار کنیم ...فکر نمی کردم تو زنگ بزنی ...مامان چایی داریم .. گفت : آره مادر بشین تازه دم کردم امیر جانم هنوز نخورده ... گفتم تقصیر خودته چرا جمعه ها رو تعطیل نمی کنی ؟ گفت : جمعه ها کار نمی کنیم بابا ..ترابی رفته بود برنامه ریزی کنه برای فردا ؛؛هم اینم که دارن جلوی ساختمون یک جایی موقتی برای کارگر ها درست می کنن ؛؛؛ هوا داره سرد میشه سر پناه داشته باشن ... من اشتباه کردم حق با توست باید خبر می دادم ..مثل اینکه مغزم خسته شده .. بهت گفتم نمی خوام کار بزرگ بر دارم ..این یک ساختمون چهار طبقه ی هشت واحدیه ..ببین چقدر درد سر داره ...... ارمغان بر خلاف همیشه زیاد توضیح می داد ..و اونقدر حاشیه رفت که من متوجه شدم باید یک خبرایی باشه .. اوقاتم تلخ بود ولی ارمغان به روی خودش نمیاورد..و خیلی زود آماده شد و گفت : امیر جان بریم به مامان و بابا هم یک سر بزنیم ... داستان 🦋💘 - بخش ششم وقتی توی ماشین نشستیم اون همینطور مثل سابق حرف زد و شیرین زبونی کرد ... دیگه خونه ی مامان سنگ تموم گذاشت می گفت و با صدای بلند می خندید ... بعد با مامان ، سه تایی رفتیم استخر ... اون با مهارت فوق العاده ای شنا بلد بود ... از این سر میرفت واونطرف و بر می گشت ... بهش نگاه می کردم ..خیلی دوستش داشتم ... اونقدر که حاضر نبودم برای چیزای بی خودی از دستش بدم .... داشتم فکر می کردم..امیر چرا زندگیت رو برای این فکرای بی خوردی خراب می کنی ؟ من که می دونم زنم یک مهندس موفق و با استعداد هست چرا درکش نکنم و از لحظاتم لذت نبرم ؟.... مامان که خسته شد و رفت بالا من و ارمغان رفتیم تو سونا ... اونجا منو بغل کرد و گفت : منو بخشیدی ؟ گفتم : چیزی نبوده که ببخشم ..نگرانت میشم از بس دوستت دارم ... گفت : امیر من بینهایت عاشق توام ..توی دنیا زنی به اندازه ی من عاشق نبوده ...بهم قول بده هیچوقت ترکم نکنی به هیچ دلیلی ... داستان 🦋💘 - بخش هفتم گفتم: مگه همچین قرار ی داریم معلومه که ترکت نمی کنم ..توام باید بهم قول بدی چیزی رو ازم مخفی نکنی .. دوست ندارم وقتی بهت زنگ می زنم جواب ندی ..این کار یعنی چی ؟ تو که همه ی کارات روی اصول بود ..پس حالا چی شده ظرف یک هفته عوض شدی ؟.. اگر مشکلی داری من باهات هستم ...اگر مشکلی تازه برات پیش اومده بازم هستم ..اونقدر از تو شناخت دارم و دوستت دارم که هر چی باشه ولی راست قبول می کنم و تا آخرش ازت حمایت می کنم .. ولی دروغ اگر بیاد تو زندگیمون همه چیز داغون میشه و کاریشم نمیشه کرد ... ارمغان اونوقت دیگه دست من نیست ..پس تو نزار ..اینطوری بشه .... یکم اوقاتش تلخ شد و سرشو گذاشت روی سینه ی من ..و بعد کنار هم دراز کشیدیم سکوت کرده بود و حرف نمی زد ...... خواستم حال و هوامون عوض بشه ..گفتم : فردا می خوام بلیط دبی رو بگیرم کارامون رو بکنیم بریم ... می خوام بیست و ششم اونجا باشیم به نظرت خوبه ؟ دستشو گذاشت زیر سرشو و برگشت طرف من ..و به من خیره شد ..احساس کردم دلش می خواد گریه کنه ... صورت قشنگش از گرما گل انداخته بود...یک التماس تو نگاهش دیدم ..مثل آدمی که در مونده باشه ... فورا بغلش کردم و پرسیدم : ارمغان به من بگو چی شده ..تو داری چیزی رو ازم مخفی می کنی ؟ گفت : نه بابا امیر؟ چی داری میگی وقتی اون حرفا رو بهم زدی دلم گرفت من حتی نمی تونم جدایی از تو رو تصور کنم ... امیر تو رو خدا ولم نکن ..الان رو یادت باشه ...این اولین و آخرین باریه که این تقاضا رو ازت می کنم ...فراموش نکن ... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_هشتم- بخش پنجم اونقدر این حرف رو قاطع و جدی گفت که من شرمنده ی فکرایی که
داستان 🦋💘 - بخش هشتم فردا به محض اینکه مهندس ترابی رو تو راهرو دیدم ..نا خود آگاه رفتم جلو و باهاش گرم گرفتم و گفتم ... چرا تو دفتر من نمیای یک چایی بخوریم ... گفت : ممنون ..خانم شما وقت سر خاروندن برامون نذاشته ... گفتم : جمعه ها رو هم میری سر کار ؟ گفت : نه بابا بمیرم هم این کارو نمی کنم ..دیگه زنم تو خونه راهم نمیده ... گفتم حالشون چطوره بهترن ؟ گفت : حالش خوبه ..چیزی نیست ... گفتم نمی دونم از کی شنیدم سرما خوردن ... با تردید منو نگاه کرد و گفت : نه خدا رو شکر سرما هم نخورده ... اونقدر از جواب هایی که ترابی به من داد ترسیده بودم که جرات نکردم بپرسم پیمانکار آدرس خونه ی تو رو از کجا گرفته ... واضح بود که جوابش چی می تونه باشه .... ارمغان دروغ می گفت و اون همه استرسش به خاطر این بود که داره چیزی رو از من مخفی می کنه .... نتونستم به کار ادامه بدم ...شک و بد بینی مثل خوره افتاده بود به جونم ..از واقعیتی می ترسیدم که ممکن بود زندگیم رو نابود کنه .. من نمی خواستم ارمغان رو از دست بدم ...با سرعت بدون اینکه به ارمغان بگم از شرکت زدم بیرون ... سوار ماشین شدم و به پیمان زنگ زدم و پرسیدم کجایی .. گفت دارم میرم خونه .. گفتم بیا خونه ی ما کارت دارم ... گفت : شقایق منتظرمه خیلی واجبه ؟.. داد زدم : اگر واجب نبود که بهت نمی گفتم ..بیا منتظرتم ... ادامه دارد داستان 🦋💘 - بخش اول وقتی رسیدم خونه دلم می خواست همه چیز رو بزنم و بشکنم .. چند لیوان پشت سر هم آب خوردم ..انگار سیر نمیشدم .. خوشبختانه پیمان زود رسید ...از در که اومد تو گفت : رفیق چی شده ؟..حواست هست سر من داد زدی ؟ تو اینطوری نبودی امیر نگرانت شدم ؟ گفتم : پیمان باید باهات مشورت کنم می ترسم اشتباه کرده باشم و زندگیم رو خراب کنم ....به ارمغان شک دارم ... با تعجب گفت : به کی ؟ به ارمغان ؟ تو خجالت نمی کشی ؟ اصلا شخصیت اون زن طوری هست که بهش همچین اتهامی ببندی ؟ خواستم حرف بزنم اجازه نداد .. گفت : ..نه تو هیچی نگو ..اول بزار من بگم .. امیر به والله ؛؛شقایق ذهن تو رو مسموم کرد .. من کلی باهاش دعوا کردم ..آخه مگه میشه ؟ زنت یک فرشته اس ...همون شب من حدس زدم اینطوری میشه .. تو بر خلاف هیکل گنده و قیافه ی عاقلانت آدم ساده ای هستی مرد حسابی ول کن,, نا سلامتی به قول خودت نزدیک دوساله اونو می شناسی ... حرفای شقایق رو فراموش کن .. گفتم : نه بابا این نیست خودم عقلم می رسه، دیوانه که نیستم به خاطر حرف های شقایق به ارمغان شک کنم .... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_هشتم- بخش هشتم فردا به محض اینکه مهندس ترابی رو تو راهرو دیدم ..نا خود آ
داستان 🦋💘 - بخش دوم گفت : داداشم ..هر چی هم که بگی من قبول نمی کنم بالاخره روی ذهن آدم اثر می زاره .... تو الان فکر کن و ببین از کی به ارمغان شک کردی ؟ درست از همون شبی که خونه ی ما بودین ؛ اینطور نیست ؟ اگر شقایق اون حرفا رو نمی زد تو به ارمغان شک می کردی ؟ ... گفتم : این قدر حرف نزن بیا بشین برات تعریف کنم چی شده ؛؛..نمیگم بی ربط بوده ..اما این طور که معلومه شاید هم حق با شقایق باشه ... گفت :شقایق غلط کرده با تو هر دو ..حرف مفت می زنی .. آخه ارمغان ؟فکرشو بکن ...من یکی که تو کتم نمیره .. اون بهترین و بی نقص ترین زنیه که تو عمرم دیدم .....همین شقایق که پشت سر ارمغان حرف می زنه ... خودش هزار تا غلط اضافه می کنه .... می خوای دنبالش برم ببینی چی از توش در میاد ؟با دوست و رفیق هاش یا خرید ، یاگردش نه که فکر کنی بی غیرتم و نمی پرسم کجا بودی ؛؛ می پرسم ..مگه جواب درستی میده ؟.. میگه داری به حریم شخصی من وارد میشی .. حالا کجا میره و چیکار می کنه خدا عالمه ... اما ...اما اگر من بخوام سرم روبدون اجازه ی اون بخارونم باید هشتاد ساعت براش توضیح بدم ...اگر بشه هفتاد و نه ساعت ... واویلا ...گریه می کنه ... دیگه من دوستش ندارم ...افسردگی می گیره .. میگرنش عود می کنه ،،و اگر روی دست و پاش نیفتم ؛هر کار بدی تا حالا کردم می زنه تو سرم .. و اونقدر می کنه که مجبور میشم به جای اون یکساعت سی ساعت معذرت بخوام بابا من غلط کردم سرم رو خاروندم داستان 🦋💘 - بخش سوم اونوقت تو زن به این خوبی گیرت اومده داری به یک حرف های خاله زنک بازی گوش می کنی؟ .... گفتم : این قدر حرف نزن تا برات تعریف کنم اون به من دروغ گفته بود و منه احمق حرفشو باور کردم .. اونشب نگفت که زن ترابی مریضه ؟ امروز از ترابی پرسیدم همچین چیزی نبود ... گفت : خوب مرد حسابی غلط کردی پرسیدی .. اصلا من یادم نیست گفته باشه ترابی گفت مهندس .. تازه شاید اون روز مریض بوده ...گیرم که نبوده ؛؛ خوب فکر کن کجا می خواسته بره؟ ارمغان تو رو می پرسته , آخه تو به چی شک داری ؟ ... گفتم : دیروز خونه ی مامانش بودیم من با عادل رفتیم مسابقه رو ببینیم بلیط گیرمون نیومد ... برگشتیم خونه .. ولی اون نبود و وقتی زنگ زدم تلفنش رو هم جواب نداد ..و خیلی بعد از مسابقه برگشت .. و گفت رفتم سر کار ولی ترابی می گفت ما جمعه ها کار نمی کنیم ... گفت : امیر دست بر دار از این کارات شاید یک مهندس دیگه بوده .... چرا بی خودی بهش شک می کنی ..این که چیزی نیست ..از خودش بپرس ... بابا اونم آدمه شاید دلش خواسته تنهایی قدم بزنه ..نمیشه ؟ این همه صبح تا شب کار می کنه به همه سرویس میده .. مادر و برادرش از یک طرف ..ادا و اطفار های توام از طرف دیگه ..کارشم که سنگینه .... شاید دلش گرفته .. می دونی این طور آدما که می خوان همه رو از خودشون راضی کنن یک جایی احساس خستگی می کنن وکم میارن ؟ این خیلی طبیعیه ... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_نهم- بخش دوم گفت : داداشم ..هر چی هم که بگی من قبول نمی کنم بالاخره روی
داستان 🦋💘 - بخش چهارم گفتم : چرا نمی فهمی من با این موضوع مشکلی ندارم چرا دروغ میگه ؟ چرا وقتی میره تلفنش رو جواب نمیده ؟ گفت :حالا گیرم که یک چیزی باشه نخواد تو بفهمی غیر از اینه ؟ این میشه همون حریم خصوصی شقایق و هر آدمی .... و اینو بدون بالاخره می فهمی ولی ارمغان ارزش گذشت رو داره .. تو رو خدا امیر جان قدر زنت رو بدون .... پاشو خودتو جمع کن ..چند روز بهش بِرس نزار اینقدر تو رو تر خشک کنه ببین اگر حالش بهتر نشد ؟ هرچی خواستی به من بگو .... خدا رو خوش نمیاد اذیتش کنی .....بابا زنت داره میلیارد ؛میلیارد پول در میاره ...چه لزومی داره بخواد به تو دروغ بگه ؟ من قبول ندارم .... پیمان داشت حرف می زد که ارمغان زنگ زد و و هراسون پرسید : امیر جان حالت خوبه ؟ چرا زود رفتی ؟ گفتم : یک جایی کار داشتم انجام دادم اومدم خونه ..می خوای بیام دنبالت ؟ گفت : نه عزیزم تو استراحت کن .. من الان پیش بابا هستم گفتن منو می رسونن...پس می بینمت ... گوشی رو که قطع کردم ..پیمان گفت : همینه .. زدی به هدف ...الان تو چیکار کردی ؟ گفتم هیچ کار برای چی ؟ گفت توام بهش دروغ گفتی چون نمی تونستی راست بگی چون صلاح نبود و ارمغان نباید راستشو می دونست .. اسم اینا دروغ نیست ،، پنهان کردن چیزی که به صلاح نیست گفته بشه.....شاید ارمغان هم داره همین کارو می کنه ..... داستان 🦋💘 - بخش پنجم پیمان که رفت دلم کمی آروم گرفته بود و اونشب سعی کردم عادی باشم و بزارم ببینم اوضاع چطور پیش میره ... ولی نمی تونستم فکرم رو از این موضوع پاک کنم ... اینکه ارمغان اخلاقش عوض شده بود تردیدی نداشتم ... یک موقع هایی می دیدم که میره تو اتاق خواب و یواشکی با یکی حرف می زنه ..از اینکه برم گوش وایستم بیزار بودم ...و خودمو قانع می کردم که حتما در مورد کارشه ... تا یک روز بی خبر رفتم سر ساختمون ؛؛ نبود .. گفتن یکساعتی میشه رفته ..زنگ زدم گوشیش رو بر داشت و گفت : سلام عزیز دلم چطوری .. دلم برات تنگ شده از صبح ندیدمت ... گفتم کجایی .. گفت سر کار تا دوساعت دیگه میام شرکت و ..ماشین رو می زارم تو پارگینگ با هم میریم خونه امشب حال خرید کردن داری ؟ در حالیکه باز با یک دروغ دیگه روبرو شده بودم ... صدامو بلند کردم و ...گفتم : ارمغان زود بر گرد برو خونه ... من الان سر کارت هستم تو اینجا نیستی ...بیا خونه منتظرتم ...و گوشی رو قطع کردم ... با سرعت گاز می دادم و میرفتم دیگه چشمم جایی رو نمی دید ... داد می زدم ای خدا به دادم برس .... ارمغان وسط روز کجا رفته بود؟ که داشت دروغ می گفت و احتمالا همیشه این کارو می کرده و من خبر نداشتم ..منه احمق ..منه بیشعور که به همه اعتماد می کنم ... داستان 🦋💘 - بخش ششم وقتی رسیدم خونه ..ده دقیقه بیشتر طول نکشید که اومد .. رنگ به صورت نداشت و مثل بید می لرزید ... یکم نگاهش کردم ..و اونم تو چشمم ذل زده بود ..داد زدم یک چیزی بگو .. گفت : تو با من کار داشتی ..اومدم دیگه ,,بگو چی شده منتظرم من چیکار کردم که مورد خشم تو قرار گرفتم ؟.. ببین امیر هر چی می خوای بگی بگو ؛؛ولی داد و هوار نکن بی احترامی هم نکن که بعدا پشیمون میشی .. کاری نکردم که از عرف خارج باشه سر کارم بودم سر کار به این معنی نیست که تو ساختمونِ در حال ساخت ایستاده باشم ... هزار تا کار دیگه هست که تو حاشیه باید انجامش بدم امیر جان دلیل اینکه عصبانی شدی رو نمی فهمم ..من باید سر ساختمون بایستم ؟ که تو هر وقت اومدی اونجا باشم ؟ عزیز دلم یکم فکر کن بعد اگر چیزی می خوای بهم بگی بگو ... گفتم : خوب تو گفتی سر کارم ... گفت : سر کار بودم امیر جان نگفتم سر ساختمون تو چرا به من شک می کنی ؟ چیکار کردم بگو از این به بعد اون کارو نمی کنم ... گفتم : نمی دونم ارمغان راستش چند وقته تو عوض شدی ..یک کارایی می کنی که قبلا نمی کردی ... منم دست خودم نیست دوستت دارم و متاسفانه خیلی هم زیاد ..شاید دارم مریض میشم ...اومد جلو و دست انداخت دور کمرم و صورتم رو بوسید و خودشو لوس کرد و گفت : پس من خوشبخت ترین زن دنیام ... از این به بعد هر جا برم به تو میگم ..اینطوری خوبه ؟ تا این شک تو بر طرف بشه ..خوب قبلا تو آزادم گذاشته بودی .. من همه جا میرفتم و به تو گزارش نمی دادم ؛؛ چی شده که حساس شدی نمی دونم .....حتما من یک کار بدی کردم ... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍃🌼🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🔴 چهار قل 🔴 برای درامان بودن ازچشم زخم 💢سورة الکافرون   بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ (١) لا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ (٢) وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (٣) وَلا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ (۴)وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (۵) لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ (۶)   💢 سورة الإخلاص بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (١) اللَّهُ الصَّمَدُ (٢) لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ (٣) وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ (۴)   💢سورة الفلق بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (١)مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ (٢) وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ (٣) وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ (۴)وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ (۵)   💢سورة الناس بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (١) مَلِکِ النَّاسِ (٢)إِلَهِ النَّاسِ (٣) مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ (۴) الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ (۵) مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ (۶) دعا براى مغفرت خود و مغفرت والدين و مومنان ( آمرزش گناهان ) 🌹 رَبَّنَا اغْفِرْ لي‏ وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ🌹 پروردگارا، بر من و بر پدر و مادرم و بر مؤمنان ببخشاى در روزى كه حساب برپا مى‏شود. ✨✨ ✨✨ 👈👈1_بعدازنماز ایستاده ورو به قبله کرده ومیگوییم 💖 اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِالله اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسوُلِ الله اَلسَّلامُ عَلَیکَ🌹 یَابنَ اَمیرِالمُؤمِنینَ وَابنَ فاطِمَهَ الزَّهراء سَیِّدَهَ نِساءِ العالَمینَ وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ. 🌹 👈👈۲-سپس روبه حرم امام رضامیگوییم(سمت چپ ِقبله)💖   اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا غَریبَ الغُرَباء اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا مُعینَ الضُّعَفاءِ وَ الفُقَراء اَلسُّلطانَ اَبَاالحَسَنِ 🌹  عَلیَّ بنَ موُسَی الرِّضا وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ.🌹  👈👈۳- دوباره رو به قبله میکنیم و میگوییم :💖     اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا مَولانا یا صاحِبَ الزَّمان اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا خَلیفَهَ الرَّحمنِ اَلسَّلام🌹ُ عَلَیکَ یاشَریکَ القُرانِ عَجَّلَ اللهُ تَعالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ اللهُ مَخرَجَهُ وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ.🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷از امام صادق (ع) روايت شده : هركه چهل صبحگاه اين عهد را بخواند، از قائم‏ ما باشد، و اگـــــر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود ، خدا او را از قــبـر بيرون آورد! كه در خدمت آن حضرت باشد،و حق تعالى‏ بر هر كــــلمه هزار حسنه به او كرامت فرمايد،و هزار گناه از او محو سازد،و آن عــهـــد اين است: 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 ✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨ ✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨ ✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،✨ ✨وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.✨ سه مرتبه بر ران راست خود زده و هر بار میگوییم: 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 📿 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹قرار صبح🌹 ✅ 💕سلام بر سیدالشهدا ابا عبدالله الحسین علیه السلام💕 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ  🌺🌺🌺🌺 ✅ 💕دعای سلامتی امام زمان (عج)💕 🌹 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم🌹 ِ << اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا >> 🌺🌺🌺🌺 ✅💕دعای فرج امام زمان (عج):💕 🌹 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم🌹 ِ << اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُستعان وَالیکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ >> 🌺🌺🌺🌺 التماس دعا 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🌱👈آیت الکرسی می خوانیم به نیت سلامتی آقا امام زمانمان (یاصاحب الزمان عج)🌱 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌴آیت الکرسی🌴 بسم الله الرحمن الرحیم الله لا اله إ لاّ هوَ الحیُّ القیُّومُ لا تَا خذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَومٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرضِ مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ إلا بِإذنِهِ یَعلَمَ ما بَینَ أَیدِیهمِ وَ ما خَلفَهُم وَ لا یُحیطونَ بِشَی ءٍ مِن عِلمِهِ إلا بِما شاءَ وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّماواتِ و الأرض وَ لا یَؤدُهُ حِفظُهُما وَ هوَ العَلیُّ العَظیم لا إکراهَ فِی الدَّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیَّ فَمَن یَکفُر بِالطَّاغوتِ وَ یُؤمِن بِالله فَقَد استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی لاَنفِصامَ لَها و الله سَمِیعٌ عَلِیمٌ الله وَلِیُّ الَّذین آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلی النُّور وَ الُّذینَ کَفَروا أولیاؤُهُمُ الطَّاغوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّور إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصحابُ النَّارِ هم فیها خالدون. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🍀دعایی که در زمان غیبت باید بسیار خوانده شود🍀 🌹اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، 👈فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ، 🌹 اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ، 👈فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ، 🌹 اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم 👈تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ . دعای حفظ دین درآخرالزمان یاالله یارحمن یارحیم یامقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک 🌹اللهم عجل لولیک دوستان بخوانید التماس دعا 🔆🔆💠💠🌸🌸🌾🌾☘☘ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸💫بسم رب المهدی (عج)💫🌸 🌴 قرار هر روز ما با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌷همراه با نماز صبح دو رکعت نماز به نیت ظهور امام زمان را فراموش نکنیم در صورتی که موفق به خواندن نماز نشدیم ۴۰ مرتبه ذکر 🌷 اللهم عجل لولیک الفرج🌷 را ختم کنیم التماس دعای فرج🕊 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d