✍حجت الاسلام والمسلمین #پناهیان
وقتي يک بچه توقع دارد هرکاري که مي کند از آن لذت ببرد، نمي توان #نماز خواندن را به او آموزش داد. چون نماز يک لذت فوري ندارد. اگر پدر و مادرها آن حرف راست بزرگ را به فرزند خود نگفته اند، اميد نداشته باشند که نماز خوان شود. اينکه يک بچه اي به شيوه ي غلط نمازخوان شود بسيار خطرناک است. يعني اينکه با تشويق هاي غلط و #دروغ هاي عارفانه بچه را نمازخوان کردن اشتباه است. در اين صورت بچه يک مدت نماز مي خواند اما بعد متوجه مي شود که همه ي چيزهايي که در خصوص آمدن نور و بالارفتن سطح او از بچه هاي ديگر کلاس و غيره به او گفته اند دروغ بوده است. به همين جهت نماز زده مي شود. اينکه يک نمازخوان، بي نماز شود بسيار بدتر از اين است که يک بچه اي ديرتر نمازخوان شود اما درست اين کار را بياموزد.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💚فرزند تداوم خانواده💚
فرزند ـ به ویژه خردسال،
پیوندی بین پدر و مادر است؛
از این رو بیفرزندی و حتی کم فرزندی میتواند سبب تزلزل خانواده ها شود؛
چرا که زندگی کمکم عادی شده، مشکلات نمایانتر میشود و در نتیجه علاقه همسران به زندگی مشترک کم خواهد شد.
⬅️ به همین دلیل
مهم ترین تأثیر فرزندآوری،
قوام بخشی به رابطه زوجین
و تداوم خانواده است.🌱
#فرزند_آوری
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
♦️ دلایل ریخت و پاش کودکان
وقتی کودک با حالتی غذا می خورد که اجزای غذا را در دست گرفته و نگاه میکند،
و کثیف کاری انجام می دهد، آنگاه کودک در حال کشف است.
کشف چیزی که تفاوت در مواد غذایی درون غذایش را به او نشان داده،
و ثابت می کند اینگونه کودکان در آینده ریز بین تر هستند،
و تحقیق و تفحص های دقیق تری انجام میدهند.
این را بدانید که تمام دانشمندان و افراد مهم و معروف دنیا در کودکی شان به ریخت و پاش معروف بوده اند.
حالا اگر برای داشتن کودکانی نخبه آماده هستید با آنها همراه شوید، و به آنها در کنار این توانایی ها به مرور زمان نظم را هم یاد خواهید داد.
#تربیت_فرزند
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#کودکانه
از چه زمانی و چگونه میتوان به کودک مسوولیت داد.
معمولا بین 3 تا 5 سالگی، کودک هر چیزی را از روی تقلید یاد میگیرد برای همین میتوانید مرتب کردن اتاق را مانند بازی به او نشان دهید و او را در این کار همراهی کنید. او نیاز دارد بداند که این کار را از کجا شروع کند و هر وسیله را چطور سرجای خود بگذارد. تصور نکنید فرزند شما خیلی کوچک است.
وقتی زمان تمیز کردن اتاق کودکتان میشود حتما مسوولیتهایی به او بدهید.کودک با کمک شما معنای مسوولیت را میفهمد و تمایل پیدا میکند که این کار را تکرار کند. در ضمن بین 6 تا 11 سالگی، او تمایل دارد خود را مستقلتر نشان دهد و ترجیح میدهد اتاقش را به تنهایی مانند یک فرد بزرگسال مرتب کند. این موضوع به آن معنا نیست که او میداند چطور این کار را انجام دهد. دلایل صحبتهای خود را برایش توضیح دهید، از تحمیل نظرات خود اجتناب کنید و به جای او وسایلش را مرتب نکنید. مثلا بدون هماهنگی و موافقت فرزندتان دکوراسیون اتاق وی را تغییر ندهید.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔰 اشتباهی که بچهها را بیاراده میکند!
🔻 دو خانواده را در نظر بگیریم. فرزند خانواده اول از مدرسه به خانه میآید. مادر از او میپرسد: «امتحان دادی؟ چند شدی؟» فرزند با افتخار میگویند ۱۱ شدم. مادر تعجب میکند و فرزند در پاسخ تعجب مادر میگوید همه ۸ و ۹ شدند!!
🔴 دقت کنیم ما این بچهها را در این وادی میاندازیم و به آنها یاد میدهیم که ملاکت هنجارهای اجتماعی باشد!
این بچه، وقتی به دانشگاه هم برود اگر جو غالب دانشگاه بی نماز و بیحجاب باشد، اینکه کمی از آنها بهتر باشد برایش کافی است.
✴️ اما در خانواده دوم...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⁉️چی میتونه جایگزین گوشی برای بچهها باشه؟
🔹بجای عادت دادن بچهها به گوشی، آنها را برای نقاشی کشیدن تشویق کنید.
🔰برخی از فوائد نقاشی کشیدن:
۱- نقاشی به هماهنگی چشم ها و دست های کودک کمک میکند.
۲- نقاشی کشیدن کودکان، راهی عالی برای تقویت ماهیچههای کوچک دستان بچههاست که در سنین مدرسه و از اول ابتدایی در مهارت نوشتن کودکان نقش مهمی دارد.
۳- در نقاشی کشیدن؛ هم نیم کرده چپ مغز که محل فعالیتهای تحلیلی و منطقی است و هم نیم کرده راست که محل فعالیتهای خلاقانه و احساسی است، فعالیت میکند.
🔸هماهنگی و فعالیت دو نیم کره، اهمیت زیادی در قدرت حل مسائل پیچیده دارد که نقش مهمی در موفقیتهای افراد بازی میکند.
۴- نقاشی کردن کودکان به آنها اجازه تفکر خلاق ،
تصمیمگیری و حل مسئله را در محیطی امن فراهم میکند.
۵- نقاشی کشیدن برای بچهها فرصتهای زیادی برای آموزش و یادگیری فراهم میکند که یادگیری رنگها و اشکال هندسی، بیان ایدهها، ترکیب رنگها و آزمایش آنها از آن جمله است.
۶- نقاشی کردن کودکان، فرصتی برای تمرین خلاقیت است، در نقاشی فقط یک راه درست وجود ندارد و برای بیان ایدههای و استفاده از خلاقیت آزادیم!
۷- نقاشی کشیدن راهی خوب برای کسب آرامش است و به رها شدن از استرس و به کاهش تنشها در گذر از دوران و موقعیتهای سخت زندگی کمک میکند.
#فرزندپروری
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
45.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸🇮🇷ایرانِزیبا🇮🇷🌸🍃
🍃🌍وسیروافیالارض🌍🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🏔🌲🏕☀️فیلمِ مستندِ بسیار زیبایی در دل کوهستان و جنگل وطبیعتی بکر توی یه مزرعه ییلاقی...
🍃🏔🌲🏕☀️و قصه ای تصویری از زحمات یه مادر روستایی برای پختن یه غذای محلی بسیااار خوشمزه و مغذی 👌😍.
🍃🏔🌲🏕☀️سیرابی شکم پر...
🍃🏔🏕🌲☀️ که یه لشگر رو سیر میکنه بس که زیاده و بابرکت👌😇.
🍃🏔🌲🏕☀️گمونم یه روز تعطیله و این دوتا پدر بزرگ و مادر بزرگ منتظر بچه ها و نوه هاشون هستن👌😍.
🍃💐☀️خیلی قشنگه حتما نگاه کنین
🌿🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🌿
#ایرانِزیبا
پیدا که آره ولی!
_ولی چی پسرم؟
از اونجا رفته بودند
_ای داد بی داد کجا رفته بودند
درست نمیدونم ولی گفتند مثل این توی تهران دیدنشون
_ کارمون سخت شد که!حالا توی شهر به بزرگی میون این همه خلق الله چجوری پیدا شون کنیم؟
وبعد پاشد و در حالی که دستانش را پشتش گرفته بود
جلو پنجره ایستاد
و در حالی که از پنجره مشرف بر حیاط و خیابان جلو آن بیرون رو نگاه میکرد
با تاسف گفت: خیلی دیر دنبالشون رفتم
و بعد برگشت وبه پدر گفت :خب پرویز از این به بعدش با توعه
باید بگردی وپیداشون کنی قبل از اینکه دیر تر بشه و خدا نکرده عمو حسین.....و بعد سکوت کرد
آرش وپدر به هم نگاهی کردند و چیزی نگفتن
بعد از آن بحث به مسائل کاری کشید که آرش عذرخواهی کرد و اجاره خواست تا برای استراحت به اتاقش برود
حاجی اجازه داد و آرش خارج شد و به اتاقش رفت و دوشی گرفت و روی تخت دراز کشید
که مادرش برای شام صداش کرد
بعد شام هم آرش خستگی رو بهانه کرد و چون زیاد حوصله نداشت با اتاقش رفت.
فکر آرش به شدت درگیر بود افکار آشفته ودل آشوبه زیادی داشت
میخواست بخوابه ولی خوابش نمی برد .هی دراز می کشیدوبازبلند میشد مینشست
امشبم هم برای آرش به سختی سپری شد پراز کابوس و خواب های پریشان..
ساعت ۱۰ بود که آرش با صدای مادرش از خواب بیدار شد
مادر در حالی که به در میزد می گفت:آرش جان پسرم خوابی هنوز علی اومده ،خوابی؟
آرش با صدای گرفته گفت : نه بیدارم مامان بگو بیاد بالا
_خب چرا نمیای پایین مامان جان؟
علی توی پذیرایی نشسته .
+میام مامان فعلا بگو بیاد بالا بعدش میایم
مادر رفت و چند لحظه بعد علی با ضربه ای به در وارد شدو گفت صبح بخیر داماد جنیان چطوری مطوری؟؟
آرش با دلخوری نگاهی بهش انداخت و گفت صبح توهم بخیر دوست بدتر از دشمن
به توهم میشه گفت دوست؟
_ دلخور نشو داداش شوخی کردم حالت عوض شه
+اینجوری حالم عوض نمیشه
_پس چجوری عوض میشه عالی جناب
+باید برگردیم علی
علی که چشماش از تعجب گرد شده بود کجا برگردیم پسر
تو کامل رد دادی ها!!
پاشو پاشو بریم بیرون یه هوایی به کله ات بخوره مگه این فکرا از سرت بیوفته
وزیر بغل آرش رو گرفت تا بلندش کنه
- بچه های بیاین که به موقع اومدین
دیگه داشتیم جمع میکردم
اینو مادرکه سر میز صبحانه ایستاده بود گفت
+ممنون مامان اشتها ندارم داریم با علی میریم بیرون
-کجا پسرم دیشبم چیزی نخوردی واسه چی اشتها نداری نکنه مریض شدی تو این سفر؟
+ نه خوبم مامان یکم کم اشتها شدم خوب میشم
کبری خانم که از آشپزخانه با یک سینی برای جمع کردن میز میامد گفت آب به آب شدن خانوم خوب میشن کم کم
آرش در حالی که داشت کفش می پوشید حرف کبری خانوم رو تایید کردواز مادرش پرسید حاجی کجاس؟
-با پدرت رفتن سر ساختمان مثل اینکه یه مشکلی پیش اومده، معمار زنگ زده بود
+آها باشه فعلا کاری ندارید بامن؟
-نه پسرم مواظب خودتون باشید
علی هم از لیلا خانم خداحافظی کرد و رفتند
لیلا خانم مادر آرش زنی با ۴۰ و اندی سال بود
دختر یکی از بانکداران معروف تهران
زنی امروزی با قدی تقربیا بلند که بیشتر وقتش در کلاس های مختلف و سفرها داخلی و خارجی وبا دوستانش میگذشت و خیلی هم اهل مهمانی رفتن و مهمانی دادن بود
آرش و علی سوار بر ماشین از خانه خارج شدند
چند ساعتی رو در خیابان ها گشتند ورستورانی رفتند
و وقت گذروندن
بعد علی گفت کجا بریم؟
آرش گفت:تو گفتی بیایم بیرون وگرنه من حوصله هیچ کس و هیچ جایی رو ندارم
علی گفت نظرت چیه بریم پیش بچه ها؟
+مگه بچه ها کجان؟
جشن تولد توی باغ شهرام اینا
+تولد کیه؟
_من درست نمیدونم فک کنم تولد دوست دختر جدید شه
+ای بابا اینم رکورد منو زده توی دوست دختر عوض کردن و بعد دوتایی زدن زیر خنده
نزدیک باغ که رسیدند آرش گفت :کادو مادو
چیزی نگرفتیم
علی گفت من یه چیزایی گرفتم
آرش گفت آفرین کارت درسته داداش وادامه داد یادت باشه اینا رو باهم حساب کتاب کنیم
این حرفا رو نزن که ناراحت میشم از شما به ما رسیده سالار و بعد به یکی زنگ زد که در باز شد و با ماشین وارد باغ شدند
ماشین رو پیش ماشین بقیه پارک کردند و به طرف مهمان ها رفتند
نزدیک که شدند شهرام متوجه شون شد و به استقبال
امد و باهاشون احوال پرسی کرد و خوش آمد گفت
و ازشون دعوت کرد تا میان مهمان ها برن
در همین حال یک دفعه دختری از پشت سر آرش رو صدا زد
و تا آرش برگشت سیلی محکمی به صورتش نواخت...
برق از چشمان آرش پرید
و بروبر به دختر نگاه می کرد
علی رفت جلو و داد زد چیکار کردی دیوونه
مگه زده به سرت
دختر داد زد به تو ربطی نداره گمشو اونطرف
میخام ببینم این فک کرده کیه که جواب تلفن منو نمیده!
و بعد رو به آرش گفت تو واقعا فک کردی کی هستی چون بچه پولداری هر غلطی دلت خواست میتونی انجام بدی؟!
چرا جواب تلفن مو نمیدی هان؟ هان با توام؟
آرش که تازه حالش جا اومده بود گفت چی میگی دختره ی کنه؟
یکبار به آدم میگن درگیرم شرایطم جور بشه زنگت میزنم
حالا مگه چی شده ؟
تو فک کردی کی هستی؟اصلا تو اینجا چیکار میکنی مگه نمیگفتی من اهل این جور مهمونی هانیستم
خب شد شناختمت.
دختره در حالی که گریه اش گرفته بود گفت :چرا نباشم تو باشی من نباشم! و بعد با صدای بلند زد زیر گریه کرد
جوری که توجه همه به سمت شون برگشت
شهرام گفت لاله چت شده چرا اینجوری میکنی؟ بعد از اون طرف ۲ تا دختر صدا زدو گفت بیاین اینو ببرید اونور تا حالش بهتر بشه
و بعد بازوی آرش رو گرفت و گفت بیا بریم این دخترا حالشون دست خودشون نیست
آرش گفت:دختره ی روانی معلوم نیس چه مرگشه تا یه بار بروشون میخندی هوا ورشون میداره حیف که زن بود!
علی گفت خودتم بی تقصیر نیستی داداش تو که اهلش نیستی چرا اینا هوایی میکنی.
+چرا اهلش نیستم ولی خداییش تو توی اینا یک دختر درست و حسابی میبینی که آدم بتونه بهش به عنوان زن زندگی نگاه کرد
این مثلا از خوباشون بود
یادته اون روز بهش گفتم بریم جشن تولد
چجوری رو ترش کرد که من اهل مهمونی مختلط نیستم
(لاله یک دختر با قدی متوسط و چشم و ابرو مشکی و دختری با زیبایی نچرال، تقریبا ۵..۶ ماهی بیشتر نبود که پاش توی زندگی آرش باز شده بود
کسی درست نمی شناختش
می گفتند شهرستانیه و انتقالی گرفته به دانشگاه تهران آمده
دختری که با نجابت و حیاش دل آرش رو برده بود
طوری که آرش رو وادار کرده بود بطور جدی بهش فکر کنه
تا اینکه چند روز پیش آرش اونو توی پارک در حال صحبت کردن با ۲ تا پسر دید ولی وقتی ازش پرسید که کی بودند وباهشون چیکار داشتی تعرفه رفت و جواب درستی نداد
و این باعث شد که آرش بهش بدبین بشه وبهش کم محلی کنه)
شهرام که می خاست هم حرف رو عوض کنه و حواس بقیه رو از روی این مسئله برداره
با صدای بلندگفت: داداش اهلشو میخای بیا پیش خودم
و بعد داد زدو گفت بچه ها همه حواسا اینجا
میخوام یه چیزی بهتون بگم
و بعد طرف کیک و دختری که پشتش ایستاده بودرفت و
بلندداد زد آقا یون، خانما من همینجا از همین تریبون اعلام میکنم که بنده زن زندگیمو پیدا کردم و همینجا جلو جمع از شیرین خانم خواستگاری میکنم .
که شیرین خانم هم قبول کردو بعدهم همونجا نامزد کردند
شهرام از دوستای صمیمی آرش و علی پسری خوش قلب و با مرام که همدانشگاهی هم بودند
که نه مثل علی ولی اغلب توی برنامه های آرش شرکت داشت
مهمانی تموم شد و همه آماده رفتن شدند
آرش به علی گفت برای شام بریم خونه ی ما
علی قبول کرد
توی راه صحبت درباره اتفاقاتی که در مهمونی شهرام افتاده بود گرم بود
تا رسیدن خونه
حاجی و پدر توی پذیرایی گرم صحبت بودند
در باره اتفاقات سر ساختمان
علی و آرش وارد شدند و سلام کردند
حاجی جواب دادو
دعوتشون کرد به اونا ملحق بشن
پدر هم جواب داد و گفت خوش آمدی علی جان
خوبی پدر خوبن؟
_خوبن آقا پرویز سلام میرسونند
اتفاقا امروز گفتند درباره واحدی که پیش خرید کردند ازتون بپرسم که کی اماده میشه؟
پرویز پدر آرش مهندس راه و ساختمان بود
و یکی از بساز و بفروش های کله گنده که با پولی که از پدرش بهش رسیده بود و جنمی که از خودش داشت
سری تو سرا درآورده بود
پرویز گفت: اتفاقا امروز سر ساختمان بودیم
یه سری مشکل پیش اومده اونا رفع بشه
طول نمیکشه سر موعد تحویل میدیم خدا بخاد
آرش پرسید چی شده بود؟
پدر گفت چیزی نیست معمار و مهندسی ناظر به مسئله خورده بودند سر یه چیزایی
که حاجی توی حرف اومد و گفت این حرفا رو ولش کنید
بریم سر مسئله اصلی
به نظر میاد که اینجا دنبال عمو حسین و خانواده ش گشتند مثل دنبال سوزن گشتند توی انبار کاهه
من و پدرت داشتیم در همین مورد صحبت میکردیم
فک کنم بازم باید بریم حسن آباد مگه ردو نشونی پیدا بشه
علی و آرش بهم نگاه کردند
که حاجی از نگاهشون حالشون رو فهمید و با لبخند گفت
این دفعه خودمون میریم شما نترسید
پدر و مادرت گفتند که خیلی اذیت شدین تو سفر قبلی
که یک دفعه آرش گفت :نه نه ما میریم .....