هیچ فرقی نمیکند ...
ابرها
بالای سرت باشند یا نه
شادیت را
به روز آفتابی موکول نکن
آسمان با احساس تو آبی میشود🌸🍃
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
همه لبخندهای دنیا یک شکلند
مثل یک کاسه ای که
فقط درونش شادی ریخته میشه
تا حالا لبخندی دیدی
که منحنیش به طرف پایین باشه
مواظب باش که کاسه ی لبخندت
معکوس نشه.
الهی هـمیشه لبتـون خـنـدون 😊
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚عاداتی كه معجزه میکند:
❣با ملايمت، سخن بگوئيد.
🩶عميق نفس بكشيد.
❣شيک لباس بپوشيد.
🩶صبورانه كار كنيد
.
❣نجيبانه رفتار كنيد.
🩶همواره پس انداز كنيد.
❣عاقلانه بخوريد.
🩶كافى بخوابيد.
❣بى باكانه عمل كنيد.
🩶خلاقانه بينديشيد.
❣صادقانه عشق بورزید.
🩶هوشمندانه خرج كنيد.
خوشبختی یک سفر است
نه یک مقصد. هیچ زمانی
بهتر از همین لحظه
برای شاد بودن وجود ندارد.
زندگی کنید و از حال لذت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸بیخیال
🍃غصهی چی را میخوری🍃
🌼🍃که چرا رفاه و ثروت بیشتری نداری؟این غصه خوردنت فایدهای هم دارد؟با همینی که داری دلخوش باش،آرام و صبور و پر تلاش که باشی،به بیشترش هم میرسی.
🌸🍃غصه میخوری که چرا مشکلات و گرفتاریها سمت تو هجوم آوردهاند؟ صبور باش و در همه حال به این فکر کن که اوضاع آنقدرها هم بد نیست،که میشد بدتر از این هم باشد
🌼🍃غصه میخوری که چرا آدمهایی که رویشان حساب میکردی،به اعتماد و احساست پشت پا زدند؟قحطی آدم است مگر؟صبور باش! آدمهای بهتری را ملاقات خواهیکرد،دنیا پر است از آدمهای خوبی که هنوز با آنها ملاقات نکردهای...
🌺بیخیال باش جانم،دنیا که با غصه خوردن من و تو تغییر نمیکند
🌼🍃چرخ گردون دارد بدون توقف میگردد، بالا دارد،پایین دارد،روزهای بد دارد و روزهای خوب،
✨درست میشود همه چیز به مرور،
✨غصهاش را نخور...
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔸❄️🔸❄️🔸❄️🔸❄️🔸❄️🔸❄️
#داستان_آموزنده
🔆سلیمان بن عبدالملک
🌼«سلیمان بن عبدالملک» (از خلفای بنی مروان) یک روز جمعه لباسی نو پوشید و خود را معطر کرد. دستور داد صندوق عمامهی سلطنتی را بیاورند.
🌼آینهای به دست گرفت و بارها عمامهها را برمیداشت و هریک را که میپیچید، نمیپسندید باز عمامهی دیگر برمیداشت تا اینکه به یکی از آنها راضی گردید. به هیبت و شکل خاصی به مسجد رفت، بر روی منبر نشست و از شکل و هیکل خودش بسیار خوشش آمد و پیوسته خود را تنظیم و مرتب میکرد. خطبهای خواند، خیلی از خواندنش خرسند بود. چند مرتبه در خطبه خودپسندی و تکبّر او را گرفت و گفت:
🌼من شهریاری جوان، بزرگی ترسآور و سخاوتمندی بسیار بخشندهام. سپس از منبر پایین آمد و داخل قصر شد. در قصر شبیه یکی از کنیزان را مشاهده کرد، پیش او رفته و پرسید: مرا چگونه میبینی؟
کنیز گفت: «با شرافت و شادمان میبینم اگر گفتهی شاعر نبود.»
🌼گفته شاعر را سؤال کرد، کنیز بخواند: «تو خوب جنس و سرمایهای هستی، اگر همیشه بمانی، امّا افسوس که انسان را بقایی نیست.» سلیمان از شنیدن این شعر در گریه شد. تمام آن روز میگریست. شامگاه کنیز را خواست تا ببیند چه علّتی او را وادار کرد این شعر را بخواند.
🌼کنیز قسم یاد کرد من تا امروز خدمت شما نیامدهام و هرگز این شعر را نخواندهام؛ و سایر کنیزان هم تصدیق کردند.
🌼آنگاه متوجه شد این پیش آمد از جای دیگر بوده است، بسیار ترسید طولی نکشید که از دنیا با خودپسندی که او را گرفته بود، بیبهره رفت.
📚(پند تاریخ، ج 3، ص 37)
#تکبر
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔥ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ" ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ" ﻣﻐﺰ "ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻤﯽ ﺍﺻﻄﮑﺎﮎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ
ﺑﺎﺷﺪ، ""ﻓﻮﺭﺍ ﻣﺸﺘﻌﻞ"" ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.
ﺍﺛﺮﺍﺕ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﻌﺎﻝ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ """ﻭﯾﺮﺍﻧﮕﺮ """ﺑﺎﺷﺪ.
ﻫﻤﻪ ﻣﺎ "ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ""ﻣﻐﺰ"" ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ.
ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ
""ﻭﺍﮐﻨﺶ ﻧﺸان "" ﻧﺪﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﺩﺗﯽ ﮔﺮﺍﻧﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ.......
بهترین جوابها .....
بهترین جواب بدگویی:سکوت
بهترین جواب خشم :صبر
بهترین جواب درد:تحمل
بهترین جواب تنهایی:تلاش
بهترین جواب سختی:توکل
بهترین جواب خوبی:تشکر
بهترین جواب زندگی:قناعت
بهترین جواب شکست:امیدواری....
تقدیم به بهترین ها....
برای جبران اشتباهات، به دوستانت همانقدر زمان بده که برای خودت فرصت قائل میشوی..
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍁🔅🍁🔅🍁🔅🍁🔅🍁
#داستان_آموزنده
🔆ادعای خدایی
🌺وقتیکه حاکم فاطمی، مسجد قاهره را بنا نمود، پس از اتمام آن حالش تغییر کرد و ادعای خدایی نمود؛ تا آنجا که در نامه مینوشت: «بسم الحاکم الرّحمن الرّحیم.» مردم را به ایمان به خود دعوت میکرد و مال فراوان بین مردم تقسیم مینمود.
🌺روزی از روزهای تابستان مگسهای فراوان اطرافش جمع شده بودند و خدمتکاران آنها را دور میکردند، ولی مگسها بدون فاصله جمع میشدند.
🌺ناگاه یکی با صدای نیکو این آیه را خواند: «ای مردم مَثَلی زده شد، بشنوید، همانا آنان که میخوانند غیر خدا را، هرگز مگسی را نیافرینند، هرچند جمع شوند. اگر از آنان مگس چیزی را برباید، نتوانند آن را باز پس گیرند، هم این طلب کنندگان ناتواناند و هم آن مطلوبان». (سورهی حج، آیهی 73)
🌺وقتی حاکم این آیه را شنید، از روی تخت بر زمین افتاد و بدون مقدمه از قصر فرار کرد و دو روز مخفی ماند. بعد به قصر آمد و دستور داد خوانندهی آیه را بگیرند و در دریا غرق کنند.
🌺وقتی او را غرق کردند و مُرد، در خواب کسی او دید و گفت: «خدا با تو چه کرد؟» گفت: «صاحب کشتی مرا به بهشت رسانید.»
📚(نمونه معارف، ج 3، ص 250 -ثمرات الارواق، ص 35)
#توحید
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔑 چه خوبه که کلید باشیم نه قفل،
🌿 نوازش باشیم نه سیلی،
😁 با هم بخندیم نه به هم،
👈 راه باشیم نه سد،
👈 درک کنیم نه ترک،
🌺 نمک لحظه ها باشیم نه نمک زخمها ...
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
زندگی خیلی هم پیچیده نیست
دلتو بتکون از هر چی
خشم و نفرت و کینه خالیش کن
وقتی که خالی شد
میتونی پرش کنی از مهربونی
از عشق خدا
بعد هر کی سر راهت قرار گرفت
یه شاخه مهربونی بهش هدیه کن
یه دلگرمی
یه حرف شیرین
یه کلام امید دهنده
خوبی کن بی منت بی چشمداشت
خوبی کن بخاطر دل خودت
به این فکر کن که هر روز
چه دلهائی میتونه با خوبی تو خوب بشه
به اینجا که رسیدی
تازه زندگی رو زندگی کرد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
با سلام و درود🌹
بنا به درخواست شما اعضای محترم کانال
از امروز با رمان زیبای (پرپروک) نوشته ی خانم( ناهید گلکار) عزیز در خدمت شما بزرگواران هستیم
امید که تا پایان با ما همراه باشید 🌹🙏🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
به نام خدای هستی و قلم
داستان #پِرپِروک 🦋💞
#قسمت_اول - بخش اول
هنوز وقتی صبح زود بیدار می شدم و برای آب دادن باغچه میرفتم توی حیاط بی اختیار چشمم رو می بستم و حال و هوای بوشهر منو با خودش می برد ؛
حس می کردم بدنم خیس شده ؛
نسیم ملایم صبح به صورتم می خورد و از لابلای موهای بلندم عبور می کرد و از خنکی اون مست می شدم ..
صدای موج دریا که آروم آروم با یک ریتم یکنواخت به ساحل میومد و از زیر پای من رد می شد و موقع برگشت حس لذت بخش حرکت شن ریزه ها رو زیر پام بهم می داد؛ و ولول کرم های کوچک که از موج جا مونده بودن و بوی دریا ؛ و ماسه و بعد صدای پای رضا از پشت سرم ؛؛ که عادت داشت روی ماسه ها بکشه دلمو به شور مینداخت ..
اون بازم می خواست بره دریا و رفتش هر بار یک هفته تا ده روز طول می کشید از پشت سر بهم نزدیک میشد و من وانمود می کردم متوجه ی اومدنش نشدم ..و وقتی محکم بغلم می کرد دستهامو روی دستش میذاشتم و بلند نفس می کشیدم ..
و با هم به دور دست های بی انتهای دریا نگاه می کردیم , تا مه غلیظ روی آب که وهم و رویارو یک جا با هم داشت آروم آروم با بالا اومدن خورشید محو بشه ؛؛
شرجی هوا بدنمون رو خیس می کرداما حرکتی نمی کردیم ؛و من برای هزارمون بار همینطور که سرم رو به سینه ی رضا تکیه داده بودم آروم می گفتم :
قول بده هیچوقت تنهام نزاری ؛ و اون سرشو می ذاشت روی گوش منو و نجوا کنون می گفت ؛ریی چیشُم پِرپِروک من ..و با اولین قدمی که بطرف دریا بر می داشتم ؛ خودمو توی باغچه ی خونه ام می دیدم ..
#ناهید_گلکار
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان #پِرپِروک 🦋💞
#قسمت_اول - بخش دوم
اون روزم توی حال و هوای بوشهر مست شده بودم که صدای زنگ تلفن رو شنیدم ..
برگشتم توی اتاق و جواب دادم سحر مثل همیشه با استرسی که از صداش معلوم بود گفت :سلام مامان ؛باز به خاطر آلودگی هوا مدرسه ها رو تعطیل کردن دارم بچه ها رو میارم خونه ی شما ..
و دیگه منتظر جواب من نشد و گوشی رو قطع کرد ..
برگشتم توی باغچه و شیر آب رو باز کردم تا سبزی هایی که کاشته بودم رو آب بدم ..و برای نهار سبزی جمع کنم تا سحر بچه هاشو بیاره ..
همینطور که باغچه رو آب می دادم علف های هرز اونم می کندم ..که صدای ماشین شنیدم و زنگ در و صدای فریاد های دلخراش آرش , دستم رو شستم و شیر آب رو بستم و دویدم در رو باز کردم ..
همین طور که فریاد می زد خودشو انداخت تو بغلم و گفت : مامانی یک چیزی بهش بگو ؛ این مامان من نمی فهمه ؛ دیگه از دستش خسته شدم .من امروز می خوام؛ بهش بگو حق نداره منو مسخره ی خودش بکنه باید ..همین امروز بخره ..
سحر که مثل آرش عصبی بود دست دختر سه سالش ملیکا روگرفت و از توی ماشین پیاده کرد و هلش داد طرف منو گفت : سلام مامان ..تو رو خدا ببینین چیکار می کنه ؟..کشته منو ..کشته ؛؛دارم دیوونه میشم ..
#ناهید_گلکار
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d