eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
26.2هزار ویدیو
128 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
بهترین حرکت دفاع شخصی استاد چانگ چونگ چینگ چنگ😒😳 🌺 🌺 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
💎کودکانی که بعد از سالها فریز شدن جنین‌شان، در دمای منفی 196 درجه در مهدیه به دنیا آمده‎اند!😳 ماشاءالله پیشرفت..☺️☺️ 🌺 🌺 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔸 محققان آسیب‌های آلودگی هوا بر کودکان به دنیا نیامده را فاجعه‌ای جهانی میدانند! آلودگی هوا میتواند باعث وزن کم هنگام تولد، دیابت، بیماری‌های قلبی و آسیب به مغز و ریه در کودکان میشود😳😳 🌺 🌺 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
پل آبی ولوومیر شاهکار مهندسان هلندی در این کشور☺️☺️ 🌺 🌺 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان 🦋💞 - بخش اول در یک روز جمعه، زندگی من رقم خورد روزی که قرار بود برم دبیرستان نوربخش و مسابقه ی نقاشی بدم .. خونه ی ما نزدیک بهارستان بود و دبیرستان تهران نو و بابام اجازه نمی داد این راه رو تنها برم و برگردم این بود که زود تر از من آماده شد و رفت توی ماشین نشست .. اون استوار نیرو هوایی و بسیار آدم منظم و وقت شناسی بود ؛ صورت آفتاب سوخته؛ با قد بلند و سینه ی ستبر و بازو های قوی اونو مردی خشن نشون می داد در حالیکه قلبی از طلا داشت ..و برای من پناهگاهی امن محسوب میشد .. بابا م بشدت زن و بچه دوست بود ؛ وهمه ی کج خلقی هاشو بیرون از خونه میذاشت و با ما بشدت مهربون بود .. من دوقلو بودم و یک برادر داشتم که چند دقیقه بعد از من بدنیا اومده بود و مادر من برای بار دوم هم دوقلو به دنیا آورده بود که هر دو پسر بودن ..و حالا من تنها دختر شون بودم و جایگاه خاصی داشتم .. اما هر چهار تای ما از بابا حساب می بردیم و فقط یک نگاهش برای ما کافی بود .. با عجله هر چیزی رو که فکر می کردم به کارم میاد از آبرنگ و مداد رنگی مداد و پاک کن و مداد کنته بر داشتم و ریختم توی یک کیف سیاه رنگ کوچک ..و همینطورم مامان دنبال میومد و می گفت : خوب چرا دیشب اینا رو حاضر نکردی ..دیرت شد ..زود باش ... و این نشون می داد که مامانم زیر پوستی از بابا حساب می برد . بابام یک شورلت آبی رنگ داشت با زوار های سفید .. مثل کشتی بزرگ و کشیده و جا دار که پشت فرمونش نشسته بود و با صبوری ای که نداشت منتظرم بود .. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان 🦋💞 - بخش دوم من اصلا به خودم اعتماد نداشتم که بتونم از پس اون مسابقه بر بیام ؛ ولی از اشتیاقی که خانواده ام به خصوص مادرم نشون می دادن , داشتم توی اون مسابقه شرکت می کردم و خوب مثلا توی مدرسه اول شدم و مجبور بودم ژست یک نقاش رو به خودم بگیرم ؛ .. مامان و سه تا برادرام در تکاپو بودن که منو راه بندازن .. راستی گفتم به خودم اعتماد نداشتم چون اصلا توی مدرسه ی ما مسابقه ای برگزار نشده بود .. راستش برای روزنامه دیواری مدرسه نقاشی می کشیدم و از اونجا منو می شناختن .. یک روز مدیر مدرسه منو صدا زد و ازم پرسید تو مینیاتور هم کار می کنی ؟ ..از اونجایی که هیچوقت کم نمیاوردم گفتم: بله خانم بلدم .. گفت : باشه پس برو تمرین کن ماه دیگه باید بری مسابقه بدی تو رو معرفی می کنم وقت نداریم توی مدرسه مسابقه بزاریم و بقیه رو هم امتحان کنیم ..و اینطوری انتخاب شدم و تازه از اون روز به بعد دنبال این افتادم که ببینم مینیاتور چی هست ... خوب این و ور اون ور گشتم و بالاخره فهمیدم عکس های کتاب حافظ سبک مینیاتور هست و خوب از روی همون عکس ها شروع به تمرین کردم ..کشیدن از روی مدل برای من کار سختی نبود , و حالا باید با کل دبیرستان های تهران مسابقه می دادم .. بابا منو رسوند و گفت : کارت تموم شد همین جا بمون تا من بیام سعی می کنم زودتر برگردم ..برو بابا جون موفق باشی .. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان 🦋💞 - بخش سوم اما من امیدی برای موفقیت نداشتم با ترس و لرز جامو پیدا کردم و نشستم .. جلوی هر نفر یک مقوای فابریانو ی هم اندازه گذاشته بودن جای خطا هم نبود از همون جا دستم شروع کرد به عرق کردن و منتظر مدل شدم تا ببینم از عهده اش بر میام یا نه ؟ ..که بلند گو اعلام کرد آماده باشید بعد از اینکه موضوع نقاشی به شما داده شد سه ساعت زمان دارید .. و یک کاغذ گذاشتن جلوی من که دوخط شعر نوشته شده بود : زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست نرگسش عربده جوی ولبش افسوس کنان نیمه شب دوش به بالین من آمد بنشست خدایا این چیه ؟ من چطور از روی این شعر نقاشی بکشم ؟ هر چی فکر می کردم چیزی به نظرم نمی رسید و بدون مدل نمی تونستم کاری بکنم؛ نیم ساعت گذشت به اطراف نگاه کردم همه مشغول کشیدن بودن ولی من هنوز داشتم به کشیدن وانمود می کردم .. وقت داشت می گذشت و نبوغ من هنوز بالا نزده بود ؛ در عین حال زیادم برام مهم نبود چون به خودم امیدی نداشتم ..بالاخره تصمیم گرفتم یک چیزی بکشم و تحویل بدم و برم بیرون تا از اون وضع خلاص بشم .. اول چندین بار شعر رو با دقت خوندم ..و اونو توی ذهنم مجسم کردم .. دیگه وقت زیادی نمونده بود که از آبرنگ استفاده کنم و مداد کنته رو بر داشتم و شروع کردم ..با اولین خطوطی که روی کاغذ ترسیم کردم احساس کردم داره یک چیزی میشه ..و ادامه دادم و تا زمانی که وقت بود روش کار کردم ..تا پایان مسابقه اعلام شد .. با اینکه می دونستم نقاشی ها باید با آبرنگ یا گواش باشه ..بردم و اونو تحویل دادم . 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d