eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22هزار عکس
25.6هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان 🦋💞 - بخش ششم وهمه چیز رو براش تعریف کردم .. با خونسری گفت : خوب ؟ حالا که چی ؟ یادت میره؛ امتحانت رو دادی می فرستم تهران .. مادر مبادا گول بخوری ؟ یا به گوش بابات برسونی خودت می دونی که شدنی نیست .. ما یکسال دیگه منتقل تهران میشیم میایم , توام میری دانشگاه و همون جا شوهر می کنی ..کسی چه می دونه شاید زن همین حسینی شدی ..پاشو؛ برو به کارت برس , دیگه ام از این حرفا نزن .. با اینکه مامان این حرفا رو بهم زده بود می فهمیدم که اثر خودشو گذاشته چون بشدت قیافه اش تغییر کرده بود و این نشون می داد که نگران شده و احتمالا به بابا هم خواهد گفت ..پس من منتظر عکس العمل بابا شدم .. اما اتفاق عجیبی افتاد ..که دیگه من شکی برام نمونده رضا سرنوشت منه .. بابا و پیمان که برگشتن , و پیمان در حالیکه بشدت اوقاتش تلخ بودمقداری زیادی ماهی که توی یک جعبه بود جلوتر از بابا رو از توی ماشین آورد و پرت کرد توی آشپزخونه . مامان گفت : وا؟ چته ؟ پیمان ؟ با بابات حرفت شده ؟ چیزی بهت گفته .. حرفی نزد و از درپشتی خونه رفت بیرون و دور شد .. دنبالش دویدم و صداش کردم ..پیمان ..پیمان ..این وقت شب کجا میری ؟ بابا که اومد قبل از من مامان پرسید : پیمان چش شده بود ؟ بابا گفت : نمی دونم ؛ نفهمیدم ..کجاست ؟ من گفتم : از این در رفت بیرون .. داستان 🦋💞 - بخش هفتم مامان گفت : خوب تو که دیدی من چقدر امروز خسته شدم چرا این همه ماهی خریدی ؟ بابا همینطور که لباسش رو در میاورد گفت : فریده و اون آقای حسینی می خواستن از بوشهر ماهی و میگو بخرن .. بردمش بازار خودمم پیاده نشدم ..من ماهی نخریدم ..وقتی اونا که برگشتن , اون پسره بود رضا ..اون روز لب دریا بهمون ماهی داد یادته ؟ همون ؛ این ماهی ها رو برامون آورد و بازم هرکاری کردم پولشو نگرفت .. چقدر هم پسر خوب و مادبیه ..دعوتم کرده یک روز باهاشون برم دریا ..راستش دوست داشتم این کارو بکنم .. مامان به من نگاه کرد گفت : اصلا این طور نیست خیلی هم پر رو تشریف داره ..ما ماهی نمی خواستیم ..من که اصلا ازش خوشم نمیاد .. توام نمی خواد بری ماهیگیری ...و یک اشاره به من کرد که بیا توی اتاق ..دنبالش رفتم .. ازم پرسید : پیمان هم می دونه ؟ گفتم : بله اون روز لب دریا وقتی با رضا حرف می زدم فهمید .. سری با افسوس تکون داد و گفت : خاک بر سر من کنن که تو خواستگار به این پولداری رو به خاطر یک ماهیگیر رد می کنی ..خجالت بکش ؛ حیا کن ..ما که جنازه ی تو رو هم روی شونه ی اون نمی زاریم ولی تو از خودت شرم داشته باش . داستان 🦋💞 - بخش هشتم رفتم بیرون و منتظر پیمان شدم نیم ساعتی طول کشید تا برگشت ..از دور که دیدمش با قدم های آهسته خودمو بهش رسوندم و با دو دست یک بازوشو گرفتم و همراهش شدم و گفتم : قربونت برم ؛ که راز منو نگه داشتی ، پیمان داداشم من و تو یکی هستیم اگر نیمه ی من چیزی رو نخواد منم نمی خوام بهت قول دادم ..پس بد خلقی نکن ..اصلا هر چی تو بگی من همون کارو می کنم ..تصمیم من تصمیم توست ، ما همیشه بهم وفا دار می مونیم .. ایستاد و با حالت غمگینی به من نگاه کرد ..گفتم فدای اون چشمات بشم که اینطوری به خاطر من توش پر از غصه است نکن داداش جون هنوز که چیزی نشده ..بیا خوشحال باشیم .. اگر تقدیرم بود که باهاش می سازیم اگر نبود که غصه ی بیخودی چرا بخوریم؟ .. یک مرتبه منو بغل کرد و روی سینه اش فشار داد ..دست انداختم دور گردنشو و گفتم : فدات بشم داداشم گفت : من فدای تو بشم نگرانتم ..نمی خوام بدبخت بشی ..اون رضای بی شرف امروز فهمید چقدر در مقابل تو ضعیفم .. به من می خندید و مسخره ام می کرد .. می خواستم بزنمش ولی جلوی بابا نتونستم .. گفتم : باشه ..باشه ..اصلا هر چی تو بگی ..ولی به جون خودت قسم رضا اینطور آدمی نیست ..به همه می خنده و همینطوریه ..شاید برای اینکه تو اینقدر آقایی خندیده .. بعدم کی گفته تو در مقابل من ضعیفی ؟ ما همدیگر رو دوست داریم . داستان 🦋💞 - بخش نهم دو روز دیگه ی از تعطیلات عید مونده بود و ما از در پایگاه بیرون نرفتیم و مامان و بابا و پسرا با همسایه ها برنامه داشتن .. خونه های اونجا بهم راه داشت و تقریبا همه با هم دوست و آشنا بودن ..شب هایی که هوا خوب بود دور هم جمع میشدن ..و ماهی و مرغ کباب می کردن و بازی هایی که اون زمان بین خانواده ها متداول بود مثل گل یا پوچ و هوپ بازی می کردن و می گفتن و می خندیدن و خلاصه بهمون خیلی خوش میگذشت ..
و من به خاطر قولی که به پیمان داده بودم می دونستم مامان در جریان هست , نمی تونستم برم تا کنار ساحل .. تا روز سیزده بدر که از شب قبل همه مهیا می شدن و هر کس قرار بود ناهار خودشو درست کنه و توی حیاط ما جمع بشن .. و من تمام شب رو نقشه می کشیدم که یک طوری توی اون شلوغی خودمو برسونم لب دریا شاید بتونم رضا رو ببینم و باهاش حرف بزنم .. اما صبح که بیدار شدیم باد شدیدی میومد و گرد و خاک بیداد می کرد .. بابا همه ی در و پنجره ها رو محکم بست و اون روز حدود چهل نفر توی خونه ی ما جمع شدن و هیچ کس از خونه بیرون نرفت . و با اینکه روز بعد مدرسه داشتیم تا دیر وقت خونه ما موندن و گل یا پوچ بازی کردن .. داستان 🦋💞 - بخش دهم روز بعد اتوبوس تا همه رو سوار کرد دیر تر از همیشه به مدرسه رسیدیم ..وقتی از ماشین پیاده شدم شهناز رو طبق معمول جلوی در منتظر دیدم .. با اشتیاق همدیگر رو بغل کردیم و بوسیدیم ..و راه افتادیم طرف کلاس .. گفت : پروانه خیلی دلم برات تنگ شده بود ..از صبح زود اومدم مدرسه فقط برای اینکه تو رو زودتر ببینم .. این تعطیلاتم که تموم نمیشد ..خیلی بهم سخت گذشت .. گفتم : منم دلم تنگ شده بود ..و با ذوق خاصی در حالیکه چشمهاش برق می زد ادامه داد: پروانه امروز یک اتفاق خوبی افتاد .. یک پسری هست تو بوشهر اسمش رضاس ..همه اونو می شناسن ..وای ..نمی دونی چقدر خوبه ..باورم نمیشه دم مدرسه دیدمش .. نمی دونم برای چی اومده بود ..بهش نگاه کردم اونم به من نگاه کرد و خندید ..دلم یک طوری شد .. گفتم: اووو ..چی داری میگی رضا دوست منه ..به خاطر من اومده بود .. با تعجب گفت : نه ..تو از کجا رضا رو می شناسی ؟ گفتم : تو از کجا اونو میشناسی ؟ گفت : خو رضا رو همه میشناسن ..با هم توی یک محل هستیم ..باباش ماهیگیره لنچ بزرگی دارن و توی بازار بزرگترین ماهی فروشی مال اوناست ؛ اما رضا همه کار می کنه .. گفتم : مثلا چه کاری؟ .. خندید و گفت : خو ساز می زنه ..دل دخترا رو می بره ... وقتی اینو شنیدم از حسودی داشتم سکته می کردم گفتم : به خدا شهناز یک بار دیگه در مورد رضا همچین حرفی بزنی دوستیمون بهم می خوره .. و اون روز مجبور شدم قصه ی خودم و رضا رو برای اونم تعریف کنم .. ادامه دارد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
17.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 🎶 نوحه قدیمی و بسیار قشنگ و سنگین با صدای دلنشین عقاب تیز پرواز ارتش جمهوری اسلامی ایران سرتیپ خلبان 🎙🥀 👌 عالی و زیبا ، واقعاً ارزش شنیدن دارد ▪️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ🕯🥀🌹🥀 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتقادات تند جواد خیابانی خطاب به مسئولان: رئیس جمهور منتخب مردم است. آقای منتخب! مردم ورزشگاه، اتوبان، سینما و جاده‌های خوب می‌خواهند. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سـلام صبح زیبـایتان بخیرو نیکی🌸🍃 اولین صفحـه از دفتر مرداد را 🌸🍃 ورق میزنیم امـید به ثبت بهترین اتفاق ها🌸🍃 خدایا ماه جدید بـرای دوستانم را 🌸🍃 با زیباترین قلمت نقاشی کن🌸🍃 تامزه خوشبختی را بچشند🌸🍃 صبحتـون پـر از عطر گــل🌸 🌸‌امروز بهترین صبح‌بخیر را 🌼درقشنگ ترین کادوی 🌸آرزو پیچیده 🌼و با برچسب عشق و مهربانی 🌸به آدرس زیبای قلبتان 🌼تقدیم‌تان می کنـم 🌸مرداد ماهتون عالی 🌼در کنار بهترین های زندگیتون دوستان سلام🌸🍃 در این صبح زیبـا براتون روزی سرشار از عشق ، آرامش، برکت وسلامتی آرزو میکنم🌸🍃 امیدوارم درپناه خدای خوبیها همیشه باغ دلتـون سبز و سرشـار از طراوت باشـه🌸🍃 یکشنبه و اولیـن روز🍃🌸 مرداد ماهتون زیبـا امیدوارم که اولین🍃🌸  روز مــرداد مـاه بـراتـون سـرشـار🍃🌸 از آرامش بـاشـہ و مرداد براتون پراز🍃🌸 مـوفـقـيت در كـار و بـارش رحمـت الـهـی🍃🌸 هميشہ در زندگيتون جارى باشہ یکشنبه تابستونیتون بخیر و نیکی🍃🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
نیایش صبحگاهی 🙏خـدایـا در اولین روز ماه مرداد درهای رحمتت را به روی دوستانم بگشا خـیر و برکت ، سلامتی آرامش و خوشبختی را در زندگیشون جاری کن 🙏بارالها شروع مرداد ماه را برای همه دوستانم شروع بهترینها مقدرفرما 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❣دل اگر نذر 🖤حسیـــن است خریـدن دارد ❣اشك اگرمال 🖤حسین است كه ریختن دارد ❣همه ی عالــــم 🖤و آدم به فدایــت ارباب ❣غم ارباب 🖤به دلها چه كشیــدن دارد ❣السلام علیک یا اباعبدالله❣ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
جهان روشن به ماه و آفتابست جـهان ما به دیدار تـو روشـن               اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
زندگی چیست؟ عشق ورزیدن💗 زندگی را به عشق بخشیـدن ...💗 زنده است آن که عشق می ورزد💗  دل و جـانـش بـه عشق می ارزد 💗 💗 صبحتون پـر از عـشق 💗 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
زمـانی کـه نیکی هـا را بـرای دیگران آرزومـندی نیکی ها به سوی تو بازمیگردند ایـن قـانـون طبیعت اسـت....🌸🍃 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
زمـانی کـه نیکی هـا را بـرای دیگران آرزومـندی نیکی ها به سوی تو بازمیگردند ایـن قـانـون طبیعت اسـت....🌸🍃 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
زنـدگـی فقط یک بوم نقاشی خالی است شما باید معنا را در آن نقاشی کنید... هرآنچه که نقاشی کنید معنای آن خواهد بود...‌ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
این دو تعریف را به خاطر بسپارید👌 👈ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﯾﻌﻨﯽ: ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ 👈ﮐﯿﻨﻪ ﯾﻌﻨﯽ: ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ✅آرامش زندگیت رو فدای حرف دیگران نکن! اونا تورو یادشون میره اما این تویی که با حال بد زندگی میکنی... ‌ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
خوشبختی زمانیست ڪہ وجودت بہ دیگران آرامش میدهد هرزمان احساس ڪردۍ دیگران درڪنارت آرامش دارند بدان ڪہ خوشبختی چون خودت آرامی ڪہ میتوانی دیڪَران را آرام کنی ... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
زمـانی کـه نیکی هـا را بـرای دیگران آرزومـندی نیکی ها به سوی تو بازمیگردند ایـن قـانـون طبیعت اسـت....🌸🍃 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌼🍃🌼🍃🌼 🏴 با توکل به اسم الله 🖤به رسم ادب پنجمين روز محرم 🏴را با سلام بر 🖤سرور و سالار شهیدان 🏴اقا اباعبدالله الحسین(ع) 🖤شروع میکنیم 🏴اَلسلامُ علی الحُسین 🖤وعلی علی بن الحُسین 🏴وَعلی اُولاد الـحسین 🖤وعَلی اصحاب الحسین        🏴التماس دعا🏴 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌼 یکشنبه شد پنجره از آمدنت وا مانده دوسه تا دلهره از جُمعه زِ توجامانده جُمعه وشنبه دگر فرق ندارد بی تو تا میان من و تو فاصله برجا مانده 🌼 السَّلامُ علیکَ یابقیَّةَ اللهِ 🌼 🌼الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج🌼 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d