ضربالمثل
« مال خودمان بهتره» :
میگویند یک روز کریم خان زند در دربارش نشسته بود، تاجری از چین وارد شد و هدایایی را تقدیم او کرد
دربین این هدایا یک کاسه چینی زیبا با نقش و نگارهای بسیار زیبا بود
کریم خان زند پرسید این کاسه چند است؟
مرد چینی جواب داد: ده تومان
کریم خان کاسه را بر زمین کوبید و کاسه تکه تکه شد و بعد گفت: حالا چند است؟
چینی آشفته پاسخ داد: هیچ
کریم خان کاسه مسی را که کنار دستش بود برداشت و به مرد چینی گفت: این کاسه چقدر میارزد؟
مرد چینی گفت: یک تومان
کریم خان کاسه مسی را هم بر زمین کوبید و پرسید : حالا چقدر میارزد؟
چینی گفت: یک تومان
کریم خان گفت: مال خودمان بهتره
این ضرب المثل زمانی به کار میرود که یک نفر بخواهد با استفاده از نقطه ضعف کسی یا چیزی ثابت کند که دارایی خودش ارزش بیشتری دارد یا مفیدتر است .🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
.
از این سرای زشت
پناه میبرم به شعر!
پناه میبرم به عشق!
عشق تو است،
که رخشان کند زندگانیم!
عشق تو،
چلچراغی که در دل من روشنی دهد.
#نزار_قبانی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
همچون نسیمِ صبح
لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم
در سینه هیچ نیست
به جز آرزوی تو ♥️
#فروغ_فرخزاد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
کسی سوال میکند
به خاطر چه زنده ای؟
و من برای زندگی
تو را بهانه میکنم❤️
#نیما_یوشیج
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃🌸🍃
در زمان پيامبر گرامى اسلام زنی به پیشگاه حضرت می آید ودرحضور جمع یاران واصحاب که درمسجد جمع بودند اظهارمیدارد واعتراف میکند که زنا کرده!
حضرت محمد ص اصلا توجهی به زن نمی کند!
زن باردوم حرف خود را تکرار کرده وطلب مجازات برای خودش میکند
باز پيامبر توجهی نمی کند!
بارسوم باز زن حرف خودرا تکرار میکند ومی گوید مجازات این جهان مرا ازاین گناه پاک خواهد کرد لطفا مجازات کنید
ان حضرت بامکثی طولانی به اومیگوید برو خانه ات وفردا بیا!
زن میرود وفردایش دوباره همان سخنان را می گوید!
دوباره او را حواله به فردا میدهد تا بلکه ازاین اعتراف منصرف شده ونیاید!
زن برای روز سوم باز همین سخنان را درحضور همه اعتراف میکند
اصحاب متعجب ومنتظر حکم پيامبر هستند
پيامبر ص اززن می پرسد آیا بارداری؟
زن جواب میدهد بله
میفرماید برو و کودکت را به دنیا بیاور!
زن میرود وبعداز ماهها دوباره برمیگردد وهمان سخنان را عرض میکند که مراز گناهم پاک گردان!
میفرماید برو ودوسال به کودکت شیر بده!
زن میرود وبعداز دوسال دوباره برمیگردد ومصرّ به اجرای حکم است!
اعتراض مردم حاضر که خواهان اجرای حکم سنگسار بودند ايشان را بر آن داشت تا حکم را اجرا کند!
پيامبر حسنین را باخود میبرد!!
سپس نظر به تعالیم اسلامى روبه جمعیت کرده ومیگوید فقط کسانی میتوانند به این زن سنگ بزنند که خود دچار گناه کبیره نباشند .
جمعیت یک به یک سنگها را برزمین میریزند!
ايشان دوسنگ ریزه برداشته وبه دست امام حسن وامام حسین میدهد واین دوسنگ ریزه به سمت زن توبه کار پرتاب میشود !
زن به خانه نزد کودکش برمیگردد!
این چهره ی واقعی اسلام ِ ناب ِ محمدی واحکام پاک الهی
#منبع: داستان راستان نوشته مرحوم مرتضی مطهری
خواهشمندیم این داستان را به اشتراک بگذارید تا چهره اسلام واقعی را به همه معرفی کنید...
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚 بهلول و عطار شیاد
آورده اند روزي بهلول از راهی می گذشت .
مردي را دید که غریب وار و سربه گریبان ناله مـی کنـد .
بهلول به نزد او رفت سلام نمود و سپس گفت :
آیا به تو ظلمی شده که چنین دلگیر و نالان هستی؟
آن مرد گفت : من مردي غریب و سیاحت پیشه ام و چون به این شهررسیدم ، قصد حمام و چند روزي استراحت نمـودم و چـون مقـداري پـول و جـواهرات داشتم از بیم سارقین آنها را به دکان عطاري به امانت سپردم وپس از چند روز که مطالبه آن امانت را از شخص عطار نمودم به من ناسزا گفت و مرا فردي دیوانه خطاب نمود.
بهلول گفت : غم مخور. من امانت تو را به آسانی از آن مرد عطار پس خواهم گرفت.
آنگاه نشانی عطار را سوال نمود و چون او را شناخت به آن مرد غریب گفت من فردا فلان ساعت نزد آن عطار هستم تو در همان ساعت که معین می کنم در دکان آن مرد بیا و با من ابداً سخن مگو. اما به عطار بگـو امانـت مرا بده . آن مرد قبول نمود و برفت.
بهلول فوري نزد آن عطار شتافت و به او گفت : من خیال مسافرت به شهرهاي خراسـان را دارم و چـون مقداري جواهرات که قیمت آنها معادل ۳۰ هزار دینار طلا می شود دارم ، می خواهم نـزد تـو بـه امانـت بگذارم تا چنانچه به سلامت بازگردم آن جواهرات را بفروشی واز پول آنها مسجدي بسازي .
عطار از سخن او خوشحال شد و گفت : به دیده منت . چه وقت امانت را می آوري ؟
بهلول گفت : فردا فلان ساعت و بعد به خرابه رفت و کیسه اي چرمی بساخت و مقداري خرده آهن و شیشه در آن جاي داد و سر آن را محکم بدوخت و در همان ساعت معین به دکان عطار برد.
مرد عطـار از دیدن کیسه که تصور می نمود در آن جواهرات است بسیار خوشحال شـد و در همـان وقـت مـرد غریب آمد و مطالبه امانت خود را نمود .
مرد عطار فوراً شاگرد خود را صدا بزد و گفت :
کیسه امانت این شخص در انبار است، فوري بیاور و به این مرد بده.
شاگرد فـوري امانـت را آورد و بـه مرد داد و آن شخص امانت خود را گرفت و برفت و دعاي خیر براي بهلول نمود.
#داستان_و_حکایت
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و دوم- بخش اول
قایق با سرعت زیاد می رفت و من سعید رو گرفته بودم توی بغلم ..
وقتی رضا سکان دار اون قایق بود باید خیالم از بابت همه چیز راحت می شد، در حالی که همیشه با رضا احساس امنیت می کردم، اما هر بار که منو می برد دریا یک ترس و وهم عجیبی وجودم رو می گرفت ، اون روز هم با وجود اینکه ازحرکت اون قایق و برخورد ذرات ریز آب به سر و صورتم به شعف اومده بودم ، ترسی رو که از میون دریا رفتن بهم دست داده بود رو نمی تونستم پنهون کنم .
با یک دست محکم سعید رو گرفته بودم و با دست دیگه ام کنار قایق رو . رضا همینطور که روی تلاطم آب به جلو می رفت نگاهی به من کرد و بلند خندید و گفت : می ترسی ؟ خوشت نمیاد ؟
دستم رو براش تکون دادم و خندیدم ..فریاد زد دریا؟ مُو پرپروک رو آوردُم ..می ببینی چقدر خوشگله ؟ بهم حق میدی این همه دوستش داشته باشم ؟
خوب این کار رضا برای من یعنی اوج خوشبختی ..
وقتی یک زن مورد توجه و عشق شوهرش باشه همه چیز رو توی این دنیا می تونه تحمل کنه ..
تا از دور جزیره ی خارک رو که رضا بهش می گفت خارگ رو دیدم . از همون دور مثل نگینی وسط آب های خلیج فارس می درخشید ..
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و دوم- بخش دوم
تا اون روز هیچ تصویری از اون جزیره نداشتم اما وقتی به ساحل نزدیک می شدیم چند تا آهو دیدم باورم نمیشد گفتم : رضا ؟ اونجا رو ببین واقعا آهو هستن ..
خندید و گفت نه , غزا ل هستن ..
گفتم شوخی نکن اینا اینجا چیکار می کنن؟ وای خدای من؛؛ سعید؟ مامان اونا ببین ..آهو ؛بگو آهو ..
رضا قایق رو کنار چند تا قایق دیگه نگه داشت و اول سعید رو برد گذاشت و بعد اومد آروم منو برد ..
اونجا یک شهر بود با مردمانی مهربون و کسانی که اهل همه ی جای ایران بودن و به لحاظ نفتی که توی اون جزیره بود اونجا موندگار شده بودن ..
رضا دوستان زیادی توی جزیره داشت که همه از دید ما خوشحال شدن و تعارف می کردن که ازمون پذیرایی کنن ..
اما قصد رضا این بود که جزیره روبه من نشون بده می گفت فرصت کمه و تا شب نشده باید برگردیم بوشهر اما توی همون فرصت کم منو برد همه جای جزیره رو نشونم داد ..
اونجا پر از آثار قدیمی از دوران ساسانی و قدیم تربود ..قنات ها و کاریز هایی که برای آب شیرین درست شده بودن منو حیرت زده کرد ..و عجیب تر این بود که در دل جزیره دریاچه ای از آب شیرین با مناظر بی نظیر وجود داشت ..
باورکردنی نیست که اون همه زیبایی و ثروت یکجا در اون جزیره ی کوچک جمع شده باشه ..
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و دوم- بخش سوم
احساس کردم جزیره داد خواهه ..و صدای فریادش رو شنیدم که می گفت ایران من اینجام تنها و غریب با این همه ثروت شما کجایید ؟
درخت های کُنار و انجیر معابد همه جا دیده می شد و سر سبزی جزیره از این دونوع درخت بود ..که زیبایی خاصی داشت و آدم رو متعجب می کرد ..
رضا فکرشم نمی کرد که من این همه از اونجا خوشم اومده باشه و با ذوق و شوق منو می برد یک جای دیگه ..
یک مرتبه متوجه شدیم داره غروب میشه ..با عجله برگشتیم و از دوستان رضا خداحافظی کردیم و سوار قایق شدیم ودر حالیکه خورشید داشت غروب می کرد راه افتادیم به طرف بوشهر ..
بیست کیلومتر بیشتر راه نبود ولی رضا به خاطر من خیلی سرعت قایق رو کم کرده بود ..
وقتی هوا تاریک شد یک مه غلیظ جلوی دید ما رو گرفته بود و من در حالیکه از ترس نمی تونستم نفس بکشم گفتم ...رضا راه رو گم نکنیم ..
گفت : نترس من چشم بسته هم می تونم برم مه که چیزی نیست ..خُو یه ماهیگیر اگر بلد نباشه توی مه راه پیدا کنه که مرد دریا نیست ..
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و دوم- بخش چهارم
دونه های بارون ریز؛ ریز نشون می داد که می خواد تند بشه ..آب دریا هم متلاطم شده بود .به رضا نگاه کردم نمی خواستم بازم غر بزنم ؛ اونم بهم نگاه کرد و قاه قاه خندید و گفت : خُو داری از ترس بچه میندازی ..چیزی نیست,
بارون ما رو اذیت نمی کنه ..یک پلاستیک اونجاست بکش بیرون بنداز روی سرخودتو سعید ..چیزی نمونده می رسیم؛؛ رضا رو قبول داری ؟
نترس ..مُو تو ای دریا طوفان ها رد کردُم ..خودتو محکم نگه دار تند تر برم تا شما ها سرما نخورین ...
فوراً ژاکت سعید روتنش کردم و گرفتم توی بغلم و یک پلاستیک زرد رنگ اونجا بود کشیدم روش ..
ولی بارون تند تر و تند تر شد ..رضا می خندید و می گفت : چه خوب شب خاطرانگیزی شد، وقتی سرعت قایق زیاد شد ..
روی امواج دریا بلند میشد و می خورد روی آب ...داد زدم رضا تو رو خدا نخندمن می ترسم ,
گفت : چرا خوبه که از ای بهتر نمیشه ..
گفتم ..وقتی سعید مریض شد ببینم بازم می خندی ؟
ولی رضا همینطور که بارون به سر و صورتش می خورد خم به ابرو نمی آورد همچنان خوشحال بود و می خندید اونقدر که من و سعید رو هم به خنده انداخت ..تا از دور ساحل رو دیدیم ..
رضا گفت : حیف شد رسیدیم داشت خوش میگذشت ....
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و دوم- بخش پنجم
رضا با یک دست سعید رو بغل کرد و با دست دیگه اش ساک رو با خودش می برد منم بازوی اونو محکم گرفته بودم در حالیکه ..هنوز سه تایی می خندیدم دویدیم به طرف خونه ..
کمال رو توی اون بارون دم در دیدیم ..
رضا نگران شد و گفت : چی شده کمال اومده ؟ اونم ما رو دید و اومد جلو و سلام کرد و گفت : کوکا مامان حالش بد شده ..بردیمش بیمارستان گفتن فشارش رفته بالا ..الان خونه است ولی اصرار داره تو رو ببینه ..
رضا هراسون شد و پرسید : چرا حالش بد شده ؛
گفت : والله اومده بود خونه ی شما وقتی فهمید ...ببخش کوکا ..می گفت زن پا به ماه رو بردی دریا کار خطرناکه ..انتظار کشید نیومدی حالش بد شد ..
گفت : آخه چرا به همه کار فضولی می کنه ؟
بیشتر از رضا من ناراحت شدم چون می دونستم عواقبش مال منه ..و همه ی خوشی که کرده بودم ازبین رفت ..
رفتیم توی خونه و رضا فوراً لباسش رو عوض کرد وبه من گفت سوئیچ ماشین رو بده به کمال ..و بلند ادامه داد کمال موتور رو بزار توی خونه .
کمال که دستشو دراز کرد سوئیچ رو ازم بگیره جای زخم های عمیق سوختگی رو روی دستش دیدم ..
با وحشت پرسیدم : کمال تو هم سوخته بودی ؟
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و دوم- بخش ششم
گفت : چیزی نیست ؛خوب شدم ..
گفتم : آخ بمیرم الهی ؛؛ ای وای اون دستت هم هست ..تو بد جور سوخته بودی و صدات در نمی اومد ؟ چقدر مظلوم و آقایی ,
گفت : اونطور که پیمان سوخته بود من خجالت می کشیدم بگم دستم سوخته ..
با اینکه دلهره ی حرفا و سرزنش گوهر خانم رو داشتم ولی نمی تونستم از فکر کمال بیرون بیام , که چه فداکاری بزرگی در حق پیمان کرده بود اونم این همه بدون ادعا ..
حتی به زبون نیاورده بود که دستش سوخته و برای همین جای اون سوختگی به شدت مونده بود .. حالا به چشم دیگه ای به کمال نگاه می کردم .
اون شب وقتی رضا برگشت من از خستگی خوابم برده بود ..
کنارم دراز کشید , تا وجودشو احساس کردم ؛ خواب آلود دستشو گرفتم و پرسیدم مامان خوبه ؟ بهتر شده ؟
گفت : فکر کنم می خواسته منو بکشه اونجا تا دلشو خالی کنه ..خو گوهر خانمه دیگه طاقت نداشت تا صبح صبر کنه بعد فحش بده ..
گفتم : نه بابا من می دونم اون ترسیده بود باهاش قهر بمونی اومده بود خونه ی ما از دلت در بیاره خوب دیده ما نیستیم ناراحت شده ,
گفت : تو بخواب ..اما دیگه حق نداری بری خونه ی مادر من ..گفته باشم بشنوم ناراحت میشم ..
هشیار شدم و بلند شدم نشستم و هراسون پرسیدم ؟
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و دوم- بخش هفتم
چیزی شده ؟ مامان گفته نمی خواد منو ببینه ؟
گفت : نه عزیزم ..نمی خوام توی این وضعیت ناراحت بشی همین ..مامان من زن مهربونیه ..و برای دوست داشتن این کارا رو می کنه ..تو به دل نگیر ..
و من دیگه از ترس حرف و سخن گوهر خانم رو ندیدم تا شبی که درد زایمان بی موقع اومد سراغم ..
قرار بود مامانم بیاد بوشهر ولی هنوز نرسیده بود ..همینطور که درد می بردم و هولگی داشتیم آماده می شدیم که بریم بیمارستان گفتم : رضا تنهایی اصلاً چیز خوبی نیست تو که آدم بد کینه ای نیستی؛ منم نیستم ..مامانت رو خبر کن ..
اون بزرگتره ازمون دلگیر میشه ..
گفت : نه لازم نیست اگر تنهایی ناراحتی شرمین رو بیارم پیشت ..
گفتم : پس بزار اقلاً سعید رو بزاریم پیش مامان ..
گفت : بهت گفتُم نمی خواد ..خودُم هستُم ..نترس ..فقط یادت باشه ای بار دختر بیاری ...
گفتم : برو بابا دلت خوشه من چی میگم تو چی میگی ..دارم میگم مامان ناراحت میشه بعدا از چشم من می ببینه خواهش می کنم به حرفم گوش کن ..
آخ رضا خیلی درد دارم , بچه داره میاد زود باش ..زود باش ..باید اول بریم مامان رو بر داریم ..
گفت : پرپروک بهت میگُم نه ...
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و دوم- بخش هشتم
گفتم : به حرف تو نیست ..من میگم باید بریم دنبال مامان ..زیادیم حرف نزن ..آخه به تو هم میگن پسر ؟ خجالت بکش برای چی دلشو می شکنی ؟
بفهمه من بچه ام رو بدنیا آوردم و خبرش نکردم می دونی چه حالی میشه ؟ تو نمی فهمی یک مادر چه احساسی داره ...بهت میگم برو دنبالش ..
رضا من خیلی درد دارم ..بی خودی منو به حرف نگیر ؛ همین که میگم میری دنبال مامان ..
رضا دیگه سکوت کرد و انگار پذیرفت ..توی ماشین که نشستیم ..برای اینکه خاطرم جمع بشه دنبال مامان میره ..گفتم : یکم فکر کن شاید حق با مامان باشه ما داریم نسبت بهش بی توجهی می کنیم ..
خوب چون خودش خیلی مهربونه دلش می خواد ما هم مثل اون باشیم, تو پسر بزرگ اونی ازت توقع داره ..
و اینطوری اونشب رفتیم دنبال گوهر خانم و با اینکه هنوز طوری حرف می زد که دل منو می رنجوند و می گفت آره وقتی به من احتیاج دارین خوبم و گرنه یاد منم نمی کنین ..
احساس کردم خوشحاله و از اینکه تصمیم درستی گرفته بودم حس خوبی داشتم ..
نزدیک صبح یک دختر به دنیا آوردم که یکسال و نیم از سعید کوچکتر بود و همون جا اسمشو گوهر خانم انتخاب کرد و گذاشت سودابه ..
رضا دوست داشت اسم دخترشو سحر بزاره ولی هر دو از این اسم خوشمون اومد و قبول کردیم ..
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و دوم- بخش نهم
اون زمان ها مادرا , ساختن با همه ی شرایط زندگی رو از مادرشون یاد می گرفتن و ما هم از مادرمون حرف اونا برامون حجت بود و هرگز یادم نمیاد که چیزی از تجربیات خودشون به ما گفته باشن که ضرر کرده باشیم ..
گوهر خانم رگ خواب داشت و اونم احترام بود و من اونو فهمیده بودم با اینکه نمی ذاشتم بهم زور بگه ولی همیشه احترامش رو نگه داشتم و کم کم احساس کردم رفتارش با من عوض شده وبهم اعتماد و علاقه داره ..
حالا که به اون روزا فکر می کنم می ببینم ضرری از این اطاعت نکردم و روزهای خوشی رو در کنار خانواده ی رضا گذروندم در حالیکه احساس غربیی چیزی نیست که آدم بتونم جلوش بگیره و رضا اغلب نبود و اگر شرمین و نارمین و گوهر خانم نبودن تنهایی توی اون شهر خیلی زیاد سختم می شد..؛
اغلب بهم سر می زدن از بچه ها مراقبت می کردن و احساس یک خانواده داشتن می تونست از غم دوری مادر و پدرم و مخصوصا پیمان کم کنه ...
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و دوم- بخش دهم
نزدیک عید شد رضا کنار حیاط یک اتاقک درست کرد و لوازمش رو اونجا جا داد و اون اتاق رو تعمیر و رنگ کرد ..تا من اتاق بیشتری داشته باشم ..
با اینکه گوهر خانم راست می گفت اون خونه خیلی جای مناسبی برای من و بچه ها نبود رضا اونجا رو دوست داشت .
تا سال 57 به هرحال تنها دغدغه ما توی زندگی نگه داشتن رابطه هامون بود و اینکه برای رضا دلتنگ می شدم ..
چند باری من بچه ها را برداشتم و رفتیم تهران و دوبار هم بابا و مامان اومدن بوشهر ولی پیمان دیگه نتونست بیاد ..و مرتب تلفنی با هم حرف می زدیم ..
یک روز خبر داد که مهیار و مهدی دارن میرن لندن تا توی دانشگاه اونجا ادامه تحصیل بدن ...و پیمان هم به فکر افتاده بود که از ایران بره ..
با این خبر طاقت موندن رو توی بوشهر از دست داده بودم و مدام گریه می کردم ...شاید یک روز در میون خودم رو می رسوندم به مخابرات و تلفن می کردم ..
و این زمزمه ها تا سال 57 طول کشید تا یک روز این خبر رو از مامانم شنیدم که با گریه گفت پیمان هم داره میره ..
دیگه نمی تونستم بوشهر بمونم آخرای تابستون بود و گرما ی هوا بیداد می کرد ..برای اولین بار می خواستم از رضا بخوام که بزاره برم و خانواده ام رو ببینم ..و این در حالی بود که از هیچی خبر نداشتم واونقدر در گیر بچه ها و رفت و آمد رضا و دلتنگی برای خانواده ام و رفتن پیمان بودم که نمی دونستم شلوغی که ازش حرف می زدن این همه جدیه ..
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و دوم- بخش یازدهم
اونشب رضا با دست پر اومد خونه اونقدر خرید کرده بود که به چشمم نمی دیدم جابجا کنم .
گفتم : آخ کاش این همه نمی خریدی چون من باید برم تهران ..
اخمشو کشید تو هم و گفت : برای چی ؟ چیزی شده ؟ پیمان خوبه ؟
گفتم : آره ولی سه روز دیگه بلیط داره می خواد بره پیش مهیار و مهدی ..رضا جان دلم نمیاد تو رو تنها بزارم ولی باید برم ..
گفت : بدون من ؟ نمیشه پرپروک ما قرارمون اینه که از هم جدا نشیم ..
گفتم : رضا ؟ تو خجالت نمی کشی این حرف رو به من می زنی ؟ تو منو ده روز ؛ده روز تنها می زاری و میری ..و من مدام چشم انتظارت می مونم ..توام یکم به خاطر من صبر داشته باش؛؛ تا یک بار بری دریا و برگردی من اومدم ..
اصلاً فکر کن اینجام برای تو چه فرقی می کنه ؛ بزار منم پیمان رو ببینم و دلم قرار بگیره معلوم نیست حالا که بره کی بر می گرده ..
گفت : بزار منم باهات میاد ..ای بار کمال بره ..
گفتم : من از خدا می خوام ولی می دونم که هم ناخدا و هم مامان چقدر ناراحت میشن ..نمی خوام دوباره رابطه مون خراب بشه ..قربونت برم میرم و تا پیمان رفت بر می گردم ..چند روزی که بیشتر نیست ..
از این هوای گرم هم خلاص میشم ..به خدا گردن سودابه همه غرق سوز شده ..توی خونه بند نمیشه و می خواد توی حیاط آب بازی کنه ..
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_سی و دوم- بخش دوازدهم
رضا سکوت کرد در حالیکه احساس می کردم آشفته شده ..به روی خودم نیاوردم ..شب وقتی بچه ها خوابیدن دیدم پشتشو کرده و چشمهاشو هم گذاشته ..کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم و گفتم : کوچولو ؟ سعید جان ؟ پسرم با من قهر کردی ؟
برگشت و منو گرفت توی آغوشش و بازم سکوت کرد ..
گفتم : خوب بهم بگو نرو ..ولی با من قهر نکن این منو خیلی عذاب میده ..
گفت : می دونُم که تنهات می زارُم ولی دل رضا به همین خوشه که وقتی بر می گرده پرپروک اینجاست ..اگر بری و دیر بیام فکر نکنم طاقت بیارُم ..
گفتم : آقا رضا بد نیست شما هم گاهی بفهمین ما زن ها خیلی چیزا رو تحمل می کنیم که شما مرد ها حتی تصورشم براتون سخته ..
گفت : می دونُم ولی دلم شور می زنه ..نمی تونم خودمم راضی کنم که تو بری ..
گفتم : خواهش می کنم بزار پیمان رو ببینم تو از رابطه ی من و اون خبر داری ..
منو محکمتر روی سینه اش گرفت و گفت : باشه ..برو فردا برات بلیط می گیرم ..ولی بهم قول بده زود برگردی ..پرپروک ؟ چرا دلُم راضی نمیشه تو بری ؟
ادامه دارد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🦋💫🦋💫🦋💫🦋💫
خواندن آیت الکرسی
در اول صبح را به شما پیشنهاد میکنم...
قلب وآروم میکنه💙
💙التماس دعای فرج وشهادت💙
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋
💫الله لا اله إ لاّ هوَ الحیُّ القیُّومُ لا تَا خذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَومٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرضِ مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ
إلا بِإذنِهِ یَعلَمَ ما بَینَ أَیدِیهمِ وَ ما خَلفَهُم وَ لا یُحیطونَ بِشَی ءٍ مِن عِلمِهِ إلا بِما شاءَ وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّماواتِ و الأرض
وَ لا یَؤدُهُ حِفظُهُما وَ هوَ العَلیُّ العَظیم لا إکراهَ فِی الدَّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیَّ فَمَن یَکفُر بِالطَّاغوتِ وَ یُؤمِن بِالله
فَقَد استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی لاَنفِصامَ لَها و الله سَمِیعٌ عَلِیمٌ الله وَلِیُّ الَّذین آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلی النُّور
وَ الُّذینَ کَفَروا أولیاؤُهُمُ الطَّاغوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّور إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصحابُ النَّارِ هم فیها خالِدُون
💫🦋💫🦋💫🦋💫
🦋﴿.قُل.هُوَ.اللَّهُ.أَحَدٌ.۞.اللَّهُ.الصَّمَدُ.۞.لَمْ.يَلِدْ.وَلَمْ.يُولَدْ.۞.وَلَمْ.يَكُن.لَّهُ.كُفُوًا.أَحَد.
💐💐💐💐💐
🌹دعابرای بیماران فراموش نشود پس بگو🌹
🌻أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء
🌻أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء
🌻أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء
🌻أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء
🌻أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌹
💐💐💐💐💐
💥خلاصه تمامی ادعیه
درچهار جمله💥
💖الحمدللّه علی کل نعمة
💙و اسئل اللّه من کل خیر
💛و استغفر اللّه من کل ذنب
💜و اعوذ باللّه من کل شر
📗بحارالانوار، جلد 91
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌼🍃🌼🍃🌼
💠زیارت امام عصر(عجل الله)
در هر صبحگاه
اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلاىَ صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها وَسَهْلِها وَجَبَلِها، حَيِّهِمْ وَمَيِّتِهِمْ، وَعَنْ والِدِيَّ وَوَُلَْدي وَعَنّي مِنَ الصَّلَواتِ وَالتَّحِيّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَمُنْتَهى رِضاهُ وَعَدَدَ ما اَحْصاهُ كِتابُهُ وأحاط بِهِ عِلْمُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في هذَا الْيَوْمِ وَفي كُلِّ يَوْم عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً في رَقَبَتي اَللّـهُمَّ كَما شَرَّفْتَني بِهذَا التَّشْريفِ وَفَضَّلْتَنى بِهذِهِ الْفَضيلَةِ وَخَصَصْتَنى بِهذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلىچ مَوْلايَ وَسَيِّدي صاحِبِ الزَّمانِ، وَاجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأشياعه وَالذّابّينَ عَنْهُ، وَاجْعَلْني مِنَ الْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ طائِعاً غَيْرَ مُكْرَه فِي الصَّفِّ الَّذي نَعَتَّ اَهْلَهُ في كِتابِكَ فَقُلْتَ: (صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصوُصٌ) عَلى طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ وَآلِهِ عليهم السلام، اَللّـهُمَّ هذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ في عُنُقي اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ
💠💦💠💦💠💦💠💦
↬ ↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
🔄قضاء حوائج و وسعت رزق :🔄
🔰از مجربات در قضاء حوائج و وسعت رزق صد مرتبه این تعقیبات است .
♦️بعد از نماز #صبح : لَا إِلَهَ إِلَّا الَّلهُ الْمَلِکُ الْحَقُ الْمُبِینُ
♦️بعد از نماز #ظهر : اللَّهُمَ صَلِ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ َّبَارِکْ وَ سَلَّم
♦️بعد از نماز #عصر : أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْ کُلِ ذَنْبٍ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ
♦️بعد از نماز #مغرب : لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِیٌ وَلِیُ اللَّهِ
♦️بعد از نماز #عشاء : سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ وَلَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ
✔️و هم چنین بعد از نماز صبح ✨سوره یس
✔️و بعد از نماز ظهر ✨سوره انا فتحنا ( فتح )
✔️و بعد از نماز عصر✨ سوره عم یتساء لون ( نباء )
✔️و بعد از نماز مغرب ✨سوره واقعه
✔️و بعد از نماز عشاء ✨سوره تبارک را بخواند
📗منبع : تحفة الرضویة ص 51
#باب_حاجات
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
💦بسم الله الرحمن الرحيم💦
📢🍃از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده:
⛅️هركه چهل صبحگاه اين عهد را بخواند،از يـــــــاوران قائم ما باشد،و اگـــــر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود،خدا او را از قــبـر بيرون آورد،كه در خدمت آن حضرت باشد،و حق تعالى بر هر كــــلمه هزار حسنه به او كرامت فرمايد،و هزار گناه از او محو سازد،و آن عــهـــد اين است:
🌥دُعــــــای عـــَــهــــــد 🌥
🍃اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْكُرْسِيِّ الــرَّفِيعِ وَ رَبَّ الْبَـحْرِ الْمَـــسْجُورِ وَ مُــــنْزِلَ الـتَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الــزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّـــلِّ وَ الْحَــرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ [الْفُرْقَانِ] الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ الْأَنْبِيَاءِ [وَ] الْمُرْسَلِينَ
💦اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ [بِاسْمِكَ] الْكَرِيمِ وَ بِنُورِ وَجْــهِـــكَ الْمُنِيرِ وَ مُلْكِكَ الْقَدِيمِ يَا حَيُّ يَا قَــيُّــومُ أَسْأَلُكَ بِاسْمِــكَ الَّـــذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ بِاسْمِكَ الَّذِي يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ يَا حَيّا قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَ يَا حَيّا بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَ يَا حَيّا حِينَ لا حَيَّ يَا مُحْيِيَ الْمَوْتَى وَ مُمِيتَ الْأَحْيَاءِ يَا حَيُّ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ
🔵اللَّهُمَّ بَـلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِكَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ الطَّاهِرِينَ عَـنْ جَـمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا سَـهْلِهَا وَ جَـبَلِهَا وَ بَــرِّهَا وَ بَـحْـــرِهَا وَ عَـنِّي وَ عَـنْ وَالِدَيَّ مِنَ الصَّلَوَاتِ زِنَـةَ عَـرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ وَ مَا أَحْـصَاهُ عِلْمُهُ [كِتَابُهُ] وَ أَحَاطَ بِـهِ كِتَابُهُ [عِلْمُهُ]
💦اللَّهُمَّ إِنِّـي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَـبِـيحَةِ يَوْمِي هَذَا وَ مَا عِـشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَيْعَـةً لَـهُ فِي عُـنُقِي لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَــدا الـلَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِـــــنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْهُ وَ الْـمُـسَارِعِــيـنَ إِلَـيْـهِ فِـي قَـضَاءِ حَـوَائِجِهِ [وَ الْمُمْتَثِلِينَ لِأَوَامِرِهِ] وَ الْمُـحَامِينَ عَنْهُ وَ السَّابِـقِينَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَـــيْـــنَ يَدَيْهِ
🍃اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَـيْنِي وَ بَـيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَـلْتَهُ عَلَى عِـــــــــــبَــادِكَ حَـــتْــما مَـقْـضِـيّـا ،فَـأَخْـرِجْـنِي مِـنْ قَــبْـرِي مُـؤْتَـزِرا كَــفَـنِي شَـاهِرا سَـيْفِي مُجَرِّدا قَنَاتِي مُلَبِّيا دَعْـوَةَ الدَّاعِي فِي الْحَاضِرِ وَ الْبَادِي
🍃اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ وَ اكْحُلْ نَاظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَكَ وَ أَحْيِ بِهِ عِبَادَكَ فَإِنَّكَ قُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنَا وَلِيَّكَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمَّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتَّى لا يَظْفَرَ بِشَيْءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إِلا مَزَّقَهُ وَ يُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُحَقِّقَهُ وَ اجْعَلْهُ
🍃اللَّهُمَّ مَفْزَعا لِمَظْلُومِ عِبَادِكَ وَ نَاصِرا لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ نَاصِرا غَيْرَكَ وَ مُجَدِّدا لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْكَامِ كِتَابِكَ وَ مُشَيِّدا لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَ سُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْهُ
💦🕌اللَّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِينَ اللَّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلَى دَعْوَتِهِ وَ ارْحَمِ اسْتِكَانَتَنَا بَعْدَهُ اللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدا وَ نَرَاهُ قَرِيبا بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
👈آنگاه سه بار بر ران راست خود میزنى،و در هر مرتبه میگويى:
💦🕊الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا مَوْلايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَان
💦اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّكَ اَلْفَرَجْ💦
🌹اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌼🍃🌼🍃🌼
#صوت_دعــاے_عهـــد»
🎤 محسن فرهمند
📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را
💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم
قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در #ظهور_مولا (عج )هر روز صبح
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
💫روزتان را اینگونه آغاز کنید💫
🍀 بسم الله الرحمن الرحیم 🍀
بِسْمِ اللّهِ النُّور✨ِ بِسْمِ اللّهِ نُورِ النُّورِ✨ بِسْمِ اللّهِ نُورٌ عَلى نُورٍ ✨بِسْمِ اللّهِ الَّذى هُوَ مُدَبِّرُ الاُْمُور✨ِ بِسْمِ اللّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِن َْالنُّورِ✨ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّور✨ِ وَاَنْزَلَ النُّورَ عَلىَ الطُّورِ✨ فى كِتابٍ مَسْطُور✨ٍ فى رَقٍّ مَنْشُورٍ✨ بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ✨ عَلى نَبِي مَحْبُورٍ✨ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ ✨وَبِالْفَخْرِ مَشْهُور✨ٌ وَعَلَى السَّرّاَّءِ وَالضَّرّاَّءِ مَشْكُورٌ ✨وَصَلَّى اللّهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرين✨
☀️🌤☀️🌤☀️🌤☀️🌤☀️
🌸✨ هرڪس صبح ڪند و سه بار بگوید:
✨«الحَمدللهِ ربِّ العَالَمِین، الحمدُلِلّهِ حَمدًا کَثِیرَا طَیِّبًا مُبَارَکًا فِیهِ»
✨حق تعالے هفتاد بلا را از او دفع مےڪند✨
📚 بلدالامین
💐💐💐💐💐
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌹 دعای رضیت بالله و اثر ویژه آن
🌷 آیت الله شیخ محمد کوهستانی مازندرانی به شاگردانش فرمودند:
❓آیا شما دعای «رضیت بالله ربا و بالاسلام دیناً» را از حفظ اید و بعد از هر نماز می خوانید یا نه؟
🔹در پاسخ گفتیم: نه! نمی دانیم در کجا است.
🌷آن گاه معظم له فرمودند:
🔹این دعا در اعمال و تعقیبات مشترکه نماز در اوایل مفاتیح الجنان آقا شیخ عباس قمی است؛ شما آن دعا را ـ که متضمن اقرار به توحید و امامت و وحی و نوبت است ـ حفظ کرده و پس از هر نماز بخوانید،
🔹وقتی زبان شما به آن کلمات عادت پیدا کرد و هنگامی که شما را در قبر گذاشته و همه برگشتند و در حالت تنهایی قرار گرفتید چون عادت به آن دعا دارید شروع می کنید به خواندن آن دعا. این جا است که آن دو ملک برای سؤال قبر نزد شما می آیند و می بینید شما مشغول خواندن همان چیزی هستید که آن ها می خواستند از شما بپرسند.
🔹در این حال است که یکی از آن دو ملک می گوید: از این شخص بپرسیم! دیگری می گوید چه بپرسیم او که قبل از پرسش دارد می خواند. در نتبیجه تصمیم بر سؤال می گیرند و می گویند من ربک؟ من نبیک؟ شما در آن حال سربلند کرده و به آنها می گویید: مگر نمی شنوید که من دارم می خوانم: « رضیت بالله رباً و بالاسلام دیناً» دیگر این چه سؤالی است که از من می کنید.
🔹آن دو ملک خوشحال می شوند و قبر تو باغی از باغ های بهشت می گردد.
💫بسم الله الرحمن الرحیم💫
🌹 رَضِيتُ بِاللَّهِ رَبّا وَ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نَبِيّا وَ بِالْإِسْلامِ دِينا وَ بِالْقُرْآنِ كِتَابا وَ بِالْكَعْبَةِ قِبْلَةً وَ بِعَلِيٍّ وَلِيّا وَ إِمَاما وَ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَئِمَّةً اللَّهُمَّ إِنِّي رَضِيتُ بِهِمْ أَئِمَّةً فَارْضَنِي لَهُمْ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
🌹خشنودم به اينكه خدا پروردگارم باشد و محمّد(درود خدا بر او و خاندانش باد)پيامبرم،و اسلام آيينم و قرآن كتابم، و كعبه قبلهام،و على ولى و امامم،و حسن و حسين و على بن الحسين و محمّد بن على و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و على بن موسى،و محمّد بن على و على بن محمّد و حسن بن على و حجة بن الحسن كه درود خدا بر همه آنان باد پيشوايانم باشند.خدايا! خشنودم به اينكه آنان امامانم باشند،پس مرا مورد پسند و خشنودى ايشان قرار ده زيرا تو بر هر كارى توانايى.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌼🍃🌼🍃🌼
🎬کلیپ بسیار زیبای صلوات خاصه امام رضا (علیهالسلام) /
#چهارشنبههایامامرضایی
#کلیپ
#مشهد
💌 #یه_سلام_دوباره
براے کسایے که
قلبشون کبوتر #حــــرمه 🕊
کسایے که
دلشون با اسم امام مهربون آروم مےگیره 💚💜
🔆 امروز هم،
عاشقانه و با شوق،
زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري
الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل
ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀
💐💐💐💐💐
بسم الله الرحمن الرحیم
🔴 چهار قل 🔴
برای درامان بودن ازچشم زخم
💢سورة الکافرون
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ (١) لا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ (٢) وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (٣) وَلا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ (۴)وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (۵) لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ (۶)
💢 سورة الإخلاص
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (١) اللَّهُ الصَّمَدُ (٢) لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ (٣) وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ (۴)
💢سورة الفلق
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (١)مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ (٢) وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ (٣) وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ (۴)وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ (۵)
💢سورة الناس
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (١) مَلِکِ النَّاسِ (٢)إِلَهِ النَّاسِ (٣) مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ (۴) الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ (۵)
مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ (۶)
✨✨#نحوه_سلام_دادن_به_امام_ها_بعد_نماز ✨✨
👈👈1_بعدازنماز ایستاده ورو به قبله کرده ومیگوییم 💖
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِالله اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسوُلِ الله اَلسَّلامُ عَلَیکَ🌹
یَابنَ اَمیرِالمُؤمِنینَ وَابنَ فاطِمَهَ الزَّهراء سَیِّدَهَ نِساءِ العالَمینَ وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ. 🌹
👈👈۲-سپس روبه حرم امام رضامیگوییم(سمت چپ ِقبله)💖
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا غَریبَ الغُرَباء اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا مُعینَ الضُّعَفاءِ وَ الفُقَراء اَلسُّلطانَ اَبَاالحَسَنِ 🌹
عَلیَّ بنَ موُسَی الرِّضا وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ.🌹
👈👈۳- دوباره رو به قبله میکنیم و میگوییم :💖
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا مَولانا یا صاحِبَ الزَّمان اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا خَلیفَهَ الرَّحمنِ اَلسَّلام🌹ُ
عَلَیکَ یاشَریکَ القُرانِ عَجَّلَ اللهُ تَعالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ اللهُ مَخرَجَهُ وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ.🌹
🌸 دعای نور حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) 🌸
🌸بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ🌸
بِسْمِ اللهِ النُّورِ، بِسْمِ اللهِ نُورِ النُّورِ، بِسْمِ اللهِ نُورٌ عَلَى نُورٍ، بِسْمِ اللهِ الَّذِی هُوَ مُدَبِّرُ الاُمُورِ، بِسْمِ اللهِ الَّذِی خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ. الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ، وَ أنْزَلَ النُّورَ عَلَى الطُّورِ، فِی كِتابٍ مَسْطُورٍ، فِی رَقٍّ مَنْشُورٍ، بِقَدَرِ مَقْدُورٍ، عَلَى نَبِی مَحْبُورٍ. الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِی هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ، وَ بِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ، وَ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ مَشْكُورٌ، وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سَیدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ."
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌸حضرت علی (ع):
🌸🍃زیبایی زمین به انسان,
🌸🍃زیبایی انسان به عقل,
🌸🍃زیبایی عقل به ایمان,
🌸🍃زیبایی ایمان به عمل,
🌸🍃زیبایی عمل به اخلاص,
🌸🍃زیبایی اخلاص به دعا,
🌸🍃وزیبایی دعا به صلوات
🌸🍃بر محمد و آل محمد است
🌸🍃 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم ْ🌸🍃
🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ســلام صبحتون زیبـا🌸
🌸صبحتون به شادی
💓و پـراز عطر دعـا
🌸روزتـان را به شکرانه
💓هرآنچه خدا داده آغاز کنید
🌸الـهـی
💓حـال دلتـون خـوب
🌸لحظه های عمرتون شیرین
💓کارتون پـر رونق و سـایـه
🌸زندگیتون خوشبختی باشه
🌸🍃
نیایش صبحگاهی 🌸🍃
💗پروردگارم...
✨امروز نگران هیچ چیز نخواهم بود
✨زیرا که تمام مشکلاتم را به
✨دستان پر قدرت تو می سپارم
✨و صبورانه منتظر می مانم تا
✨هرآنچه میخواهی انجام دهی...
💗پروردگارا...
✨تو را به بزرگیت قسم
✨هیچکس را در ساحل طوفانی
✨زندگیش تنها مگذار.
💗آمیـن..🙏
🌸🍃
🌸سلام گلهای مهربون
💓صبحتون بخیر
🌸طلوع روز جدیدتون پرانرژی
💓و پراز شادی و برکت
🌸الهی تا جهان باشد
💓به شادی درجهان باشید
🌸الهی ازهمه غمها
🌸به دور و درامان باشید.
ســلام صبح چهارشنبه تون بخیر 🌸
🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d