eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
23.4هزار عکس
27.6هزار ویدیو
133 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean @جهت تبلیغات با قبول ....
مشاهده در ایتا
دانلود
می فهمی؟ آرزو داشتم با یکی مثل خودش ازدواج کنه نه با یکی همسن باباش، پدر نیستی بفهمی چی میگم... سرمو تکون دادم و گفتم: این حرفای کلیشه ای رو بیخیال شید. مهم عشقه تو زندگی. منم تلاشمو می کنم تا خوشبختش کنم و هرگز نذارم آب تو دلش تکون بخوره.. بی توجه به من برگشت داخل بخش. نمی دونستم باید چیکار کنم دلم داشت واسه دیدن شقایق پر می کشید. یکم دیگه تو محوطه چرخیدم رفتم وسیله گرفتم یکم غذا خوردم چون از شدت ضعف داشتم بیهوش می شدم. همون جا رو نیمکت نشسته بودم که از دور دیدم سر و کله ی نگین پیدا شد. نمی خواستم باهاش چشم تو چشم بشم ولی چاره ای نبود دیدن شقایق خیلی مهم‌ بود. وارد بخش شدم می دونستم کدوم اتاقه رفتم تا ببینم در چه وضعیه. نگین نشسته بود روی صندلی و تندتند داشت واسه شقایق حرف می زد و اونم بی حوصله چشم دوخته بود به پنجره. جلوی در بودم، تو اتاقشون دو نفر دیگه هم بستری بودن. دلم واسش یه ذره شده بود صورت زیباش حسابی بی روح و خسته به نظر می رسید. چند ضربه به در زدم، همه ی چشما برگشت طرفم. شقایق با دیدن من چشماش حسابی درخشید و لب زد: فرزاد!.. لبخندی زدم و گفتم: سلام! خوبی؟ چیکار کردی تو دیوونه؟! این چه کاری بود؟ اگه بلایی سرت میومد چی؟.. هیچی نگفت و فقط با بغض و لبخند نگام کرد. نگین طلبکار بلند شد و گفت: خوبه یه احترامی چیزی بهمون بذاری؟ کی گفته بیای اینجا؟ مگه نگفتم از دختر من دور شو؟ باید حتما دوباره بدم کتکت بزن https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
یوسف با اخم و تشر گفت: تمومش کن نگین. چی رو می خوای پنهان کنی؟ دخترت این مرد و دوست داره. نمی بینی چطور با دیدنش داره بال بال می زنه؟ دلیل نمیشه وقتی من و تو ازش بدمون میاد سنگ بندازیم. می بینی که هرروز تهدیدمون می کنه، می بینی که گفت اگه نذارید به فرزاد برسم بازم این‌کارو تکرار می کنم و نمیذارم نجاتم بدید. می خوای قاتل دخترتم باشی؟ یاسمن بس نبود؟.. نگین با نفرت به یوسف نگاه کرد و گفت: آره لازم باشه این کارو هم می کنم. داداش بیچاره ی من کم به خاطر یاسمن آوارگی کشید؟ وقتی فهمید یاسمن نامزد کرده دیوونه شد. بهش قول دادم کمکش کنم تا از فرزاد جدا شه و با اون ازدواج کنه ولی چی شد؟ فرزاد خان هرروز با خرجای اضافیش کاری کرد تا یاسمن بیشتر به زندگیش علاقمند شه. وقتی برادر من داشت جون می داد از عشق یاسمن، شماها کجا بودید؟ چندبار خواست فرزادو با ماشین زیر کنه ولی نذاشتم و هر بار قول دادم و گفتم داره جدا میشه، قهره، فلانه.. ولی یاسمن به جای همه ی اینا با یه لج بچگانه خودشو نابود کرد.. نگین اشک چشماش رو پاک کرد و با بغض گفت: اون روز صبح خیلی زود یاسمن بهم زنگ زد.... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
گفت با فرزاد دعوام شده، فرزاد شب خونه نیومده. طبق معمول تو گوشش خوندم و گفتم دیوونه اون یه زن دیگه داره هر کس وضعش خوبه شلوارش دوتا میشه. کلی گریه کرد و گفت وقتی به فرزاد گفته خودمو می کشم اونم گفته بکش به جهنم! دلش خیلی پر بود. من چه می دونستم اونطوری میشه؟ فکر می کنی اینهمه سال عذاب وجدان نداشتم؟ بهش پیشنهاد دادم الکی یه آتیش بازی راه بنداز و سریع به همسایه ها بگو به فرزاد زنگ بزنن و بیاد برسه به دادت تا عزیز شی. من چه می دونستم اینطوری میشه؟ کم عذاب کشیدم؟ داداشم گذاشت رفت خارج معلوم نیست اصلا کجاست خبری ازش نداریم مرده است یا زنده؟ هر شب کابوس می بینم روح یاسمن میاد با چشمای پر از کینه و نفرت بهم زل می زنه. مگه من کم کشیدم که حالا نوبت جگرگوشه ام باشه؟ این مرد باعث و بانی همه ی بدبختیای زندگی منه. چرا باید... بادهن باز به اعترافاش گوش می دادم. یوسف هم دست کمی از من نداشت. نگین به پهنای صورت اشک می ریخت و شقایق هاج و واج نگاه می کرد. پس دلیل اون نقشه ها واسه زندگی من همین بود؟! با نفرت بهش نگاه کردم و گفتم: توی احمق با اون داداش احمق ترت یعنی حالیتون نبود یاسمن ازدواج کرده؟ نمی فهمیدید با من خوشبخته؟ حالیتون نبود یاسمن دختر بچه نیست و یه زن کامل شده؟ حالم از آدمی مثل تو بهم میخوره. تو بدون شک خود شیطانی! ولی اینو بدون هرگز تو زندگیم فکر نمی کنم شقایق دختر تو باشه. فکر می کنم با یه دختر بی خانواده ازدواج کردم و مثل چشمام ازش مراقبت می کنم. اینو بدون هیچوقت نمی بخشمت. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
نه به خاطر کارایی که کردی، اونا همش بمونه با عذاب وجدان خودت. فقط به خاطر عمری که از من بیهوده تباه شد، نمیبخشمت... رفتم جلو دست شقایق رو گرفتم. روی زخمش رو نوازش کردم و گفتم: زودتر خوب شو. من با پدر و مادرم میام خواستگاریت... لبخند غمگینی زدم و رو به یوسف گفتم: اگه قصد اینو ندارید که گوشیشو بهش برگردونید خودم برم یه گوشی براش بگیرم، چون دوست دارم باهاش حرف بزنم.. شقایق که هنوز مات حرفای مامانش بود گفت: اینهمه سال من با کی زندگی کردم؟ بابا چطور تونستی با قاتل خواهرت زندگی کنی؟.. یوسف مثل کسی که پشتش شکسته گفت: بخاطر شماها... شقایق حرفشو قطع کرد و گفت: تحمل یه آدم عقده ای واسه ما خیلی سخت تر از نبودش بود. متاسفم واستون.. رو به من گفت: هر چی زودتر بیا منو ببر تحمل این خونه و آدماش واسم خیلی سخته.. چشمامو آروم براش بستم و از اتاق اومدم بیرون. یوسف پشت سرم از اتاق اومد بیرون و بازوم رو کشید. برگشتم سمتش. تو چشمام با التماس نگاه کرد و گفت: خودت، وجدانت و خدای خودت. هر لحظه به ذهنت اذیت کردنش خطور کرد به اینا فکر کن … https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
این دختر هیچ‌ گناهی نداره تو زندگیش... آهی کشیدم و گفتم: من خودم هم حوصله ی انتقام و.. ندارم. هر کس به اندازه ی کافی واسه کاراش مجازات شده حتی خود من به خاطر اعتماد بیش از حد و راه اومدن با زنم. ولی دیگه به آرامش نیاز دارم و هیچی از این زندگی نمی خوام.. یوسف لحظه ی آخر گردنبند رو از جیبش بیرون کشید و گفت: مال حلال بیخ ریش صاحبشه. این گردنبند از روزی که اومد خونه ی من، غم و بدبختی هم باهاش وارد شد. حلالم کن... گردنبند رو گرفتم و از بیمارستان اومدم بیرون، زنگ زدم به مادرم همه چیزو براش تعریف کردم، اصلا دوست نداشت این اتفاق بیفته. دستمم شکسته بود نمی تونستم رانندگی کنم برگردم شهر با التماس بیارمشون. به برادر و خواهرام زنگ زدم و ازشون خواستم تا بیان و مامان و بابا رو هم بیارن ولی هیچکدوم قبول نکردن. به معنای واقعی کلمه تنها شده بودم. دلم خیلی شکسته بود ولی چاره ای نبود من باید خودم به تنهایی زندگیمو سر و سامون می دادم. رفتم از همون جا یه دست لباس تمیز خریدم و با مشقت پوشیدم. شقایق رو هم برده بودن خونه و ازش خبر داشتم‌. بهش گفتم فکر کن هیچ کس رو ندارم که بیاد باهام خواستگاری و تنهای تنهام. خودم قول میدم جای همه برات حضور داشته باشم. شقایق بهم پیام داد که من هم مثل خودتم و هیچکسو ندارم‌. قرار شد پدرش از محضر نوبت بگیره و بریم عقد کنیم. به همین سادگی. من با دست شکسته و شقایق با رنگ و روی پریده و دست پانسمان شده. بدون حضور مادرش و خانواده ی من. انقدر غمگین بود عقدمون که تمام مدت با بغض از آینه به هم زل زده بودیم. همین که شقایق بله رو گفت گردنبند رو از جیبم بیرون کشیدم و گفتم: این باید جایی باشه که بهش تعلق داره. دستم شکسته نمی تونم بندازم گردنت https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا