#قسمت_پنجاهو_سه
من اون نازی نازپرورده نازک نارنجی لاغر نبودم، شکمم بزرگ شده بود، قدم خمیده، چادر مشکیم به سرخی میرفت، لباسای بچم چرک و کهنه بودند و دمپایی پلاستیکی پام بود.. خبری از اون نازی نیست..
خواهرم گفت نازی این تویی؟ چی به سرت اومده؟ چرا ریختت این شکلیه؟ واااا!!
سرمو انداختم پایین، آروم گفتم نمیخوایید منو ببخشید بعد این همه سال؟؟
آقاجونم گفت لااله الا الله...
نریمان دستشو تو هوا چرخوند و گفت چه رویی داری نازی بخدا چه رویی داری گورتو گم کن از این خونه زدنت یا بیرونت کردن که رفتی با یه بچه برگشتی؟ ما خودتم قبول نداریم حالا با تحفت برگشتی..
شونمو گرفت و چرخوند سمت در و گفت برو.. برو بیرون ببینم، برو حوصله آبروریزی دوباره رو نداریم
اشکام که تند تند سرازیر میشد رو پاک میکردم
یه لحظه فکر کردم بزار التماس کنم شاید بخشیدنم ولی هر چه کردم نتونستم، گفتم برم تو خیابون بخوابم بهتر از التماسه..
از خونه اومدم بیرون، درو که زدن بهم صدای داد و بیداد شنیدم، صدای مادرم، که داد میزد و گریه میکرد شماها از دین و ایمون از مسلمونی بویی نبردید، هر چند بد اون دخترمونه، بخاطر حرف مردم معلوم نیست چه بلایی سرش بیاد.. برید.. برید بکشیدش، شما که میخواستید بمیره چرا همون روز که رفتید بالا سرش نکشتید؟
و چند دقیقه بعد درو باز کرد، یدفعه باهام رو به رو شد و گفت هنوز اینجایی نازی؟ برو سر کوچه تا بیام..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_پنجاهو_چهار
..
رفتم سر کوچه بیست دقیقه ای منتظر بودم نیومد، کم کم داشتم ناامید میشدم که دیدم با دوتا زنبیل بزرگ داره میاد سمتم، گفت بیا دختر بیا اینارو بگیر میدونم نیاز داری..
گفتم نه مامانم بحث اینا نیست الان...
گفت پس بحث چیه نازی؟؟
گفتم مامان یکمی پول میخوام، حال داری برات تعریف کنم یا نه؟
همه ماجرا رو براش تعریف کردم و گفتم الان یکم پول کم دارم بتونم یه جا رو برا خودم اجاره کنم..
سرمو انداختم پایین، گفتم به جون بچم آخرین باریه که میام اینجا، خیلی کارا بلد شدم میتونم خودم خرج خودمو بدم فقط یه جا اجاره کنم شب نخوام تو خیابون بمونم..
گفت صبر کن برم خونه و برگردم.
دو دقیقه بعد یه نایلون پول از تو سینش دراورد و گذاشت توی کیفم، یه جفت گوشواره هم بهم داد و گفت یادت میاد؟ اینا گوشواره های خودت بودن..
گفت این بچه چقد لاغره..
اشک چشمام سرازیر شد، گفت کاش از این خونه از این شهر بیرونت کرده بودیم ولی نداده بودیمت به اینا که انقد بدبخت شی، راستش نازی ما میدونستیم تو میای.. من منتظر بودم، روزی که حمید و گرفتن عشرت اومد تو خونه پهن شد کف حیاط و میگفت شماها پسر منو بدبخت کردید خودتونم باید برید درش بیارید، خلاصه نریمان به زور از خونه پرتش کرد بیرون، من از همون شب استرس تو رو داشتم...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_پنجاهو_پنج
گفتم شرمنده مامان سرزنشم نکن کاریه که کردم دارم تاوان پس میدم شما بیشتر عذابم ندید
لپ مامانمو بوسیدم، دوتا ساکو با یه دست گرفتم و امیرم با یه دست بغل کردم و رفتم ترمینال سوار اتوبوس شدم و برگشتم همون شهر
حالم بهتر بود به آینده امیدوارتر بودم، ساکها رو گذاشتم خونه، امیرم سپردم به زری و رفتم بنگاه
این بار پولم بیشتر بود، مجبور بودم به دروغ بگم شوهرم رفته عسلویه و با صاحب خونه چشم پلشتم بحثم شده شوهرم پول فرستاده و گفته سریع از اون خونه دربیا، الانم پناهی ندارم و یه خونه میخوام خیلی سریع
خلاصه در عرض دو ساعت خونه مورد نظر پیدا شد، قراردادشو بستیم و همون موقع رفتم تمیزش کنم، لااقلش این بود که خودم بودم و خودم، یه حیاط نبود و صدتا آدم، حموم داشت ولی آبگرمکن نداشت، تو دلم گفتم نازی تو زمستون حالت دیدنیه
با این وجود ذوق میکردم دوتا دونه اتاق کوچیک با یه حیاط خیلی خیلی کوچیکتر داشت.
غروبم یه وانت گرفتم و چهارتا آفتابه لگنمو انداختم پشتشو رفتم سمت خونه
دار قالیمم با اوستا حرف زدم گفت خودم باید از اونجا بیام ببرمش آدرس جدیدت
خرت و پرت هامو چیدم، خریدی نیاز نبود بکنم مامانم کلی چیز برام خریده بود و اون شب بهترین خواب عمرمو رفتم
کلی خسته بودم، توی یه روز پول خونه جور کرده بودم، خونه پیدا کرده بودم، خونه تمیز کرده بودم، اسباب کشی کرده بودم، به عمرم تا الان همچین خوابی نرفته بودم.
اصلا از حمید خبر نداشتم، نمیدونستم زندست، مرده ست، حکمش چیه؟ چند سال براش بریدن؟ عشرت چیکار میکنه؟
برام خیلی مهم بود و کنجکاو بودم، دروغه اگه بگم مهم نبود اما دلمم نمیخواست دنبالش برم و این آرامش اعصابی که دارم رو بهم بریزم، میدونستم مامانم اینا میدونن چون توی یه محلن ولی لااقل یه تلفن نبود که زنگ بزنم و بپرسم، شهرستان ما تلفن کشی شده بود اما دهات بابام هنوز نه..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_پنجاهو_شش
..
شش ماهی گذشته بود، روزگارمو به سختی میگذروندم، با ترشی درست کردن و قالی
از طرفی داشتم از کنجکاوی میمردم که چی به سر حمید اومده، نتونستم جلوی خودمو بگیرم، دوتا دبه ترشی برداشتم امیرو زدم زیر بغلم و رفتم سمت خونه آقاجونم، به بهانه دیدن مامانم و دادن ترشیا بهش
دیگه میدونستم قراره چه برخوردی باهام بشه و استرس و نگرانیم ریخته بود....
صاف در خونه رو زدم، اتفاقا خود مامانم درو باز کرد بهش دست دادم دستشو بوسیدم و گفتم دستت درد نکنه
پیشونیمو ماچ کرد و به زور کشوندم تو خونه، نشستم رو تخت وسط حیاط، نرفتم داخل میدونستم حالم بد میشه اگه برم تو و یاد قدیم و خوشیای این خونه میفتم
برام چایی اورد، قسمم داد که ناهار بمونم، گفتم نه آقاجون اینا بدشون میاد
گفت نه یکمی نرم تر شدن
روم نمیشد حال حمیدو بپرسم، نمیدونستم چجوری بپرسم، حرف تو حرف کشیدم گفتم عشرت دیگه آبروریزی راه ننداخته؟
گفت نه دیگه یبار سعید زبون درازی کرد توی کوچه نریمانم گرفت مثل سگ زدش، دیگه جرات نکردن چیزی بگن، تو زندگیت بدون مرد خوبه؟
گفتم حمید مرد نبود که، بود و نبودش فرق نمیکنه
گفت اقاجونت اینا میگن زشته تنها بی شوهر اونجایی یا بیا با عشرت زندگی کن....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_پنجاهو_هفت
....
با این جملش عصبی شدم و گفتم مامان اون آرامشو ول کنم بیام با عشرت؟
گفت خب یا بیا تو همین دهات خودمون یه جا رو کرایه کن بشین توش تا شوهرت برگرده
بهترین موقعیت بود که بپرسم چقد برای حمید بریدن
گفتم عععع راسی حمید قراره چقد اون تو باشه؟
گفت ۴ سال البته میتونستن پول بدن و آزادش کنن که نداشتن..
گفتم خداروشکر که نداشتن
خب حمید اقا الان توی زندان زن نداری و آزادی مجردی... چهار سال همینطور مجرد زندگی کن
دلم اصلا براش نمیسوخت، عاشقش بودم هنوز ولی دلم نمیسوخت، نه بخاطر زحمت قالی ای که کشیدم و داد عشرت.. نه بخاطر اینکه مجبورم میکرد تو اون خونه صبح تا شب برای عشرت کار کنم نه اینا نبود..
از روزی ازش کینه به دل گرفتم که پشتمو خالی کرد و مدام ابراز پشیمونی میکرد که چرا توی این سن باید زن میگرفته، ما دو نفر باهم اینکارو انجام داده بودیم، دوتامون باهم اشتباه کرده بودیم و اینکه من تنها بخوام جورشو بکشم ناحقی تمام بود
اون روز فهمیدم خانوادم همون خانوادن ترجیح میدن من پیش عشرت کتک بخورم ولی آبروشون نره! نگن بدون شوهر داره تنها زندگی میکنه
ناهار نخورده برگشتم خونه ی خودم...
تصمیمو گرفته بودم، کسی نبود راهنماییم کنه به صلاح دید خودم پاشدم رفتم زندان ملاقات حمید
اول یکمی میترسیدم نکنه عشرت ببینتم، اما بعد فکر کردم عمرا عشرت سنگ دل بیاد ملاقاتی اونم این همه راه
از واکنش حمید هم میترسیدم ولی هرچی بود اون پشت میله بود و نمیتونست بلایی سرم بیاره..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_پنجاهو_هشت
دوتا آبمیوه خریدم و منتظر نشستم تا بیاد، از اونجایی که روزای ملاقات منتظر کسی نبود چند دقیقه اول نیومد تا اینکه صداش زدن
وقتی روبه روم نشست اصلا باورم نمیشد این حمید باشه.. ریشش تا روی گردنش بلند شده بود.. دوتا موی سفید دیده میشد..!!
یه نگاه به من یه نگاه به امیر انداخت و تلفنو برداشت سرش پایین بود سلام کرد
نمیدونم فهمیده بود یا نه که من لوش دادم، به هر حال از اینکارم پشیمون نبودم
فهمیدم اون دوستش که اون روز باهاش بوده توی خونش چند کیلو مواد پیدا کردن و حکم اعدامش اومده، حمیدم که یجورایی شریک و همدست بوده ۴ سال بهش خورده
از تو حرفاش فهمیدم نمیدونه که من اینکارو کردم یعنی خب باور نمیکنه که بخوام من اینکارو بکنم و لوش داده باشم
بهم گفت کجایی چیکار میکنی؟
ماجرای عشرتو گفتم، آوارگیم، در به دریم...
سرشو انداخت پایین و گفت شرمندم..
گفتم الان که تو زندانی که نمیخوای بندازیش گردن من؟ میخوای؟ نمیخوای بگی چون زود زن گرفتم نشد خوشی کنم؟
سرشو انداخت پایین و حالا که فهمیده بودم نمیدونه تقصیر منه گفتم حسابی بهش عذاب وجدان بدم..
گفتم ببین تو و خانوادت خوشی کردنتون این شکلیه، انقد از حد میگذرونید که میایید پشت میله ها.. باز خداروشکر زن داشتی وگرنه الان جای اون رفیقت تو پای چوبه دار بودی..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_پنجاهو_نه
..
مدام میگفت که شرمندمه و بیاد بیرون حتما جبران میکنه کارامو
میدونستم مرد جبران نیست، داره الکی این حرفا رو میزنه ولی بخشیدمش، بخاطر خودم، بخاطر اینکه شب سرمو راحت روی بالشت بذارم
بهش گفتم ببین دستامو ببین ریخت این بچه رو، این همون بچه ایه که پول شیرخشکشو میدادی مادرت، ببین چقد لاغره..
انقد بهش حس بد دادم که اشکشو دراوردم، شاید بگید عقده ایم ولی واقعا از این کارم لذت میبردم
خلاصه که از اونجا زدم بیرون، برگشتم خونه و گفتم حالا که حمید چهارسال قراره اون تو باشه من که نباید بمیرم
از فرداش کارایی که دوست داشتم رو انجام میدادم مثلا یه کلاس قرآن تو مسجد محلمون بود، عصرا ساعت پنج میرفتم اونجا، روحیم کلی باز میشد
خانمای مختلف میدیدم بدبختیای مختلف و میفهمیدم من تنها زن بدبخت روی زمین نیستم
اونجا میبردم ترشی و کیسه لیفایی که میبافتمو میفروختم و خیلی با قیمت بهتر از چیزی که به مغازه میدادم ازم برمیداشتن...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_شصت
خلاصه که یاد گرفته بودم،
گاهی ام قایمکی نریمان و آقاجونم و مادرمو میدیدم، گاهی بهم پول و خوراکی میداد که اونم خودش کمک کننده بود
دستام زمخت بود اصلا شبیه دستای یه زن نبود، اینجور کار کردن چهرمم مردونه کرده بود
دیگه مثل شب اول از بودن توی اون خونه نمیترسیدم، گرگی شده بودم واسه خودم، با بقال و چغال و اوستا قالی و همه سر و کله میزدم
کم کم میرفتم از شهر لباس میاوردم تو همون کلاس قران میفروختم، اما اخرش هشتمون گرو نهمون بود، همیشه کم میاوردم، هیچوقت نتونستم واسه خودم یه دست لباس خوب بخرم
دو ماهی یبارم به حمید سر میزدم، تا اینکه چهار سال تموم شد و حمید از زندان میخواست برگرده
بهش آدرس نداده بودم که کجا زندگی میکنم، دو دل بودم، با خودم فکر کردم اخرش که چی و دل و زدم به دریا و یه روز که اخرای حکمش بود بهش گفتم کجا زندگی میکنم
صبح زود بود دیدم در میزنن، بلند گفتم کیه؟؟
حمید بود گفت منم.. درو براش باز کردم.
اون حیاط کوچیکو تبدیل به بهشت کرده بودم، حوض داشت باغچه داشت، هزارتا گل و گلدون به دیوار وصل کرده بودم
از دیدنشون به وجد اومده بود، شاد دویید تا امیر و بغل کنه ولی امیر دیگه نمیشناختش..
چهار سال گذشته بود و امیر فقط یک سال و خورده از زندگیش حمیدو دیده بود
حمید که بغلش کرد زد زیر گریه و منو بغل کرد
حمید منو بغل کرد و گفت بخدا همه چی عوض میشه نازی، من عوض میشم، زندگی عوض میشه، از فردا میرم سرکار..
کار دولتی که نمیتونست داشته باشه چون به سابقه دار نمیدادن..
کلی دنبال کار آزاد گشت، میرفت سر میدون و اونجا میبردنش برای کارگری، روزایی که کار گیرش نمی اومد انقد عصبی بود که توی حیاط مینشست و پشت هم سیگار میکشید
چیزی هم بهش نمیگفتم، خداروشکر میکردم که اون کوفتی رو ترک کرده، ولی روزاییم که کار گیرش میومد دربست کل پولو میداد به من و این رفتارش خیلی به چشمم خوب میومد
با اینکارش محبت از دست رفته داشت برمیگشت
اروم اروم وضعمون بهتر شد، از اون خونه جای دیگه رفتیم برای کرایه نشینی
منم خیلی کم خرج بودم، هرچی من درمیاوردم میخوردیم و هرچی حمید درمیاورد پس انداز میشد
اما تو اون سالها بدترین اتفاقی که میتونست افتاد و با عقب افتادن پریودیم متوجه بارداری دومم شدم.. واقعا اینو نمیخواستم....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
May 11
✨خــــداوندا..🙏
🌸بنام تو که زیباترین نامهاست
✨روزمان را آغاز میکنیم
🌸روزی که با نام و یاد تو باشد
✨سراسر عشق است و مهربانی
🌸و سرشار از خیر و برکت است
✨و فـراوانـی
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌸بر نور دل و
💫دیده زهرا صلوات
🌸بر دخت
💫گرانمایه مولی صلوات
🌸بر مظهر صبر و
💫حلم و ایمان و شرف
🌸بر یاورِ دین
💫زینبِ کبری صلوات
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
نیایش صبحگاهی 🌸 🍃
🌸خدایا
💫 در روز ولادت
🌸حضرت زینب
💫روز جشن و سرور
🌸روز شادی در خانه
💫علی و فاطمه
🌸خدایا🙏
💫به حرمت شادی علی وفاطمه
🌸خانه دوستانم را
💫غرق درشادی و
🌸خوشبختی بگردان
🌸مهربانا...
💫امروز قلب همه دوستانم
🌸را خرسند بدار
🌸آمیـــن...🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌺سـلام به صبـح
🕊سـلام به یک آغـاز دیگـر
🌺سـلام به خـدا و همه مخلوقاتش
🌺یک سـلام
🕊پـر از احسـاس عـالی
🌺یک سـلام پـر از محبـت
🕊یک سـلام پـر از انـرژی
🌺به شما دوستـان خوبم
🌺امـروزتـان پـر از موفقیت
🕊زندگیتـون منـور به نـور الهـی
🌺و دلتـون به زیبـائی گلهـا
💖 ســلام
💐 صبحتون بخیر
💖 ان شاءالله
💐 به یمن این روز مبارک
💖 از آسمان و زمین
💐 نور و رحمت الهی
💖 روزی فراوان
💐 مهربانی
💖 دلخوشی و
💐 خوشبختی
💖 بباره به زندگیتون
صبح یکشنبه تون بخیر💐☕️
🌷🍃رایحه خوش زندگی
با لبخند صبح آغاز میشود
و لبخند زیبای زمان با رایحه
دلنشین صبح همراه ست 🌷🍃
🌷🍃آغوش تنفس را بگشاییم
چشمهای جان را بکار گیریم
وآهنگ آرامش را بنوازیم🌷🍃
سـلام صبح زیباتون بشادی 🌷
🍁یکشنبه تون زیبـا و عـالی
💐پیشکش نگاه مهربانتون
🍁در این روز زیبای عید
💐روزتون گلباران
🍁روزی پراز عشق و مـحبت
💐روزى پراز شادى و آرامش
🍁روزى پر از خنده و دلخوشى
💐وروزی پراز خبرهای خوب
🍁براتون آرزومندم
عیـــدتـون مبـارک 💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 السّلام ای
💖زینب(س)ای معنای عشق
💐 السّلام ای
💖 رتبـه ی والای عشـــــق
💐 السّلام ای
💖عـــــزم و رأی اســتوار
💐 السّلام ای
💖مرتضی(ع) را یادگـــــار..
💐 السّلام ای
💖رهرو راه حســــــین(ع)
💐 السلام ای
💖 جــــــان آگاه حسین(ع)
💐 میـلاد باسعادت
💖 بانوی قهرمـان کربـلا مبارکـــ🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
جانم زینب (س)❤️🙏🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💓دست خدا به همراهت
🌸ای دست سرشار از عاطفه و مهر
💓دعای همه دردمندان بدرقه راهت
🌸ای سینه لبریز از ایمان و یقین
💓دستت همیشه گرم
🌸ای نگران چشمهای خسته و بیمار
💓خدا پشت و پناهت
🌸ای جلوهگاه فداکاری و صبر
💓ای اسوه نیکوکاری، ای پرستار
🌸روزت مبــارکـــ 🎉🎊💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁من زندگی را دوست دارم...!
🧡و تا روزی که خداوند بخواهد،
🍁زندگی خواهم کرد!
🧡با شادی و سرور...
🍁چترِ زیبای خداوند،
🧡چه در روزهای آفتابی
🍁و چه در روزهای بارانی،
🧡همیشه بر سر
🍁من و تو گسترده است.
🧡قدرش را بدان!
یکشنبه تون پراز شادی🧡🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر کریستوفر، کشیش مسیحی که تحقیقات فراوانی درباره تاریخ اسلام بخصوص زندگی حضرت زهرا و حضرت زینب سلام الله علیها کرده میگوید:
نیمی از قلب من برای حضرت زهرا و نیمی دیگر برای حضرت زینب است.
این کلیپ رو ببینید، چقدر زیبا درباره مقام و عظمت حضرت زینب صحبت میکنه
#میلاد_حضرت_زینب و #روز_پرستار مبارک💝🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرق تنبک و داریه!
خاطره طنز استاد قرائتی از آیتالله بروجردی
از آقای بروجردی همچین انتظاری نمیرفت😂🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔹حضرت زینب عالمه غیر معلمه:
امام سجاد (علیهالسّلام) در حق حضرت زینب (علیها السلام) فرمودند:
«اَنْتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَةٌ غَیرَ مُعَلَّمَة وَ فَهِمَةٌ غَیرَ مُفَهَّمَة» یعنى:
«اى عمّه! شما الحمد للّه بانوى دانشمندى هستید كه تعلیم ندیده، و بانوى فهمیده اى هستى كه بشرى تو را تفهیم ننموده است».
📗بحار الانوار، ج ۴۵،ص ۱۹۹.
🌺میلاد#حضرت_زینب سلام الله علیها🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌺🍃هر صبح غمهایت را
از پنجره بیخیالی بتکان
و شروع شادی را آویزهی گوشت کن
امید داشته باش ،
تا دنیا جای بهتری برای زندگی باشد
و در و دیوار
روزمرگیهایت پر از لبخند تو باشد❤️
صبح یکشنبه تون عالی🌺🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 #پنج_درس_بزرگ_زندگی
🌸 جایی که راه نیست،
خدا راه می گشاید.
🌸 برای دیگران مفید باش،
اگر نمی توانی حداقل به آن ها لطمه نزن.
🌸 کسی که در وجود خود
آتش مهری ندارد، نمی تواند
دیگران را گرم کند.
🌸 ایمانی که دل و جرأت نیاورد،
ایمان نیست.
🌸 برای دستیابی به آرامش خیال و صفای باطن، روح را بر جسم خویش برتری دهید، "نه جسم را بر روح".
🌸روزتون سرشاراز عشق و زیبایی🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
در قلب انسان گنجینه هایی پنهان
است که با بخشش، بیشتر می شوند.
مهمترین این گنج ها عشق است!💓
و بعضی از آن گنجهایی که
دوستی بدوستی
میتواند هدیه دهد، اینها هستند:
💞برای آرامش قلب، یک تبسم؛
✨برای قدرت بخشیدن به قلب،
💞یک حرف شیرین؛
✨برای بهتر کردن روحیه،یک قدردانی
💞برای شادی بخشیـدن، یک شوخی
✨برای رفـع عصبانیت، یک بردباری؛
💞برای جذب برکات الهـی، یک دعـا🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ویژگیهای یک شریک زندگی خوب
١. اشتباهات گذشته شما را فراموش میکند
٢.مقایسه نمیکند
٣.به رابطه دو طرفه اعتقاد دارد
۴.به تنهایی شما احترام می گذارد
۵.گفتگو با شما در الویت است
۶.با مشگلات به سادگی برخورد خواهد کرد
و آنرا پیچیده نمیکند
٧.شوخ طبع است
٨.منطقی است
٩.مسئولیت پذیراست
١٠.مستقل است
١١.از شما حمایت میکند
١٢.قادر به گفتن"ببخشید"است
١٣.بهترین دوست شماست
١۴.صادق و قابل اعتماد است
١۵.همیشه برای بهبود رابطه تلاش میکنه
١۶.حس عقل کل بودن ندارد و همیشه دنبال آموزش دیدن و رشد دادن زندگی هست🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸#زلال باشیم
💫زیبایی در زلالی است
💫اگر زلال باشیم
💫دنیا با تمام زیبایی
💫و خدا با تمام عظمتش
💫در ما منعکس و متجلی می شود
💫و این اصل انسانیت است
🌸 #لحظه_هاتون_زلال_و_زیبا🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💜🌿🌺زیارتنامه حضرت زینب کبری
(سلام الله علیها)🌺💜🌿
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یابِنْتَ فاطِمَةَ وَخَدیجَةَ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یابِنْتَ وَلِیِّ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِیِّ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا عَمَّةَ وَلِیِّ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ،
اَلسَّلامُ عَلَیْک ِعَرَّفَ اللهُ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْ فِی الْجَنَّةِ،وَحَشَرَنا فی زُمْرَتِکُمْ،وَاَوْرَدَنا حَوْضَ نَبیِّکُمْ، وَ سَقانابِکَاْسِ جَدِّکُمْ مِن یَدِعَلِیِّ ابْن اَبیطالِب صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ،اَسْئَلُ اللهَ اَنْ یُرِیَنافیکُمُ السُّرُورَ وَالْفَرَجَ،وَاَنْ یَجْمَعَنا وَاِیّاکُمْ فی زُمْرَةِ جَدِّکُم ْمُحَمَّد صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ،
وَاَنْ لا یَسْلُبَنا مَعْرِفَتَکُمْ، اِنَّهُ وَلِیٌّ قَدیرٌ، اَتَقَرَّبُ اِلَی اللهِ بِحُبِّکُمْ،وَالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِکُمْ، وَالتَّسْلیمِ اِلَی اللهِ راضِیاًبِهِ غَیْرَ مُنْکِروَلا مُسْتَکْبِروَعَلی یَقینِ ما اَتی بِهِ مُحَمَّدٌ،وَبِهِ راض نَطْلُبُ بِذلِکَ وَجْهَکَ یا سَیِّدی،اَللّهُمَّ وَرِضاکَ وَالدّارَ الآخِرَة َیا سَیِّدَتی یا زَیْنَبُ،
اِشْفَعی لی فِی الْجَنَّةِ،فَاِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَاْناً مِنَ الشَّاْنِ،اَللّهمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ اَنْ تَخْتِمَ لی بِالسَّعادَةِ،فَلا تَسْلُبْ مِنّی ما اَنَا فیهِ،وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ،اَللّهمَّ اسْتَجِبْ لَناوَتَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَعِزَّتِکَ،وَبِرَحْمَتِکَ وَعافِیَتِکَ،وَصَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّد وَآلِهِ اَجْمَعینَ،وَسَلَّمَ تَسْلیماً یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺
میلاد#حضرت_زینب سلام الله علیها🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d