💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان واقعی ارسالی خانم ناهید.ف ❤️ #قسمت_اول گوشیمو روشن کردم و به پیام شوهرم که نوشته بود رسیدی
#قسمت_دوم
قیمت دوربین خیلی زیاد بود و خریدنش برام سخت بود باید نصاب میومد خونه و در و همسایه اگر میدیدن اونوقت جواب شوهرمو نمیدونستم چی بدم از طرفی بین من و حمید همیشه اعتماد بود دلم نمیخاست به خاطر چند تا تار مویی که دلیل خیانت نمیشد ازم طلبکار بشه
دست اخر مجبور شدم یه ریکوردر بخرم فروشنده بهم گفت تا حدود سه روز صدا ضبط میکنه ،یه ماه تهران بودم ولی دنبال بهونه بودم برم شهرستان میخاستم برم و ریکوردر رو بزارم تو خونه، بالاخره ریکورد رو تو آباژور کنار تختم گذاشتمشو به بهونه ی مادرم رفتم شهرستان
تو این چند سال خیلی کم پیش میومد که تنها برم شهرستان ولی این چند وقت مجبور بودم و این دفه هم به خاطر مادرم نبود و واسه خودم بود
سه روز پیش مادرم بودم ولی دلم آروم نمیگرفت همش با خودم میگفتم خدا کنه برم تهران و ببینم شوهرم کاری نکرده ولی مشخص بود یه زن اومده بود تو اون خونه
بالاخره برگشتم تهران خونه عین روز اول دسته گل بود هیچ جا هیچ مویی از زن نبود ولی شب تا صبح کنار حمید فکرم مشغول ریکورد بود ،صبح همین که حمید رفت شیفت، ریکورد رو روشن کردم و وصل لپ تاپ کردم رو دور تند گذاشته بودمو صدایی نبود گهگاهی صدای پا یا آواز خوندن حمید بود فقط
شش ساعت تمام پای لپ تاپ بودم تا اینکه به روز اخر رسید
بی حوصله صداهارو رد میکردم که یهو دیدم صدای حمید و یه زن میاد برگشتم عقب تر اولین چیزی که اومد صدای خنده های بلند حمید بود که میگفت فقط بگو عشق من کیه؟؟؟
بعدشم حرفای تهوع اور و صدای خنده ی زنی که ملیکا صداش میزد
صدای رابطشون تو گوشم پیچیده بود زنه با ناز و عشوه میگفت تو رو خدا بگو دوست دارم ، حمید میگفت دوست ندارم عاشقتم ملیکا
بعد از چند دقیقه ای که ساکت بودن حمید گفت امشب میاد باید خونه رو مرتب کنم ملیکا گفت کاش هیچ وقت نیاد تا راحت کنار هم زندگی کنیم
حمید گفت چیکار به اون داری ؟ بیچاره یه گوشه نشسته ماستشو میخوره میره سرکار بعدشم میره دهات خودشون
💍💜
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ادامه_دارد👇👇
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_دوم قیمت دوربین خیلی زیاد بود و خریدنش برام سخت بود باید نصاب میومد خونه و در و همسایه اگر می
#قسمت_سوم
از شنیدن حرفاش چشام سیاهی میرفت ،من و حمید میخاستیم بچه دار بشیم حالا اون با من اینکارو کرد،نشسته بودم گوشه خونه و سرمو بین دستام گرفته بودم نفهمیدم پنج ساعت گذشته و حمید اومده خونه،شنگول بود و واسه خودش آواز میخوند ،گفت ناهار نداریم؟ همین که از جام پاشدم سرم گیج خورد و افتادم حمید اومد کنارم و گفت چی شدی؟؟؟ چند لحظه ای توانایی حرکت نداشتم و بعدشم حالم بد بود اونقدر استرس داشتم که با شکم خالی عوق میزدم
ازدسشویی بیرون اومدم که حمید گفت میگم ناهید نکنه حامله باشی؟
لبخند دندون نمایی زد و منم پوزخند زدم ولی متوجه پوزخندم نشد خندید و گفت حامله ای؟؟؟
جوابی ندادم بلند خندید و گفت آزمایش دادی؟ تو دلم عزا بود و اقا فکر میکرد من حامله م و خوشحال بود،رو تخت دراز کشیده بودم و به عشق بازی که رو تخت من کرده بودن فکر میکردم
به مویی که توی بالشت بود ،با حرفایی که شنیده بودم مطمئن بودم از عمد دختره موهارو گذاشته تو بالشت
حمید غذا سفارش داد و میگفت مطمئنم حامله ای حالا عصری بیا بریم ازمایش بدیم
گفتم شب شیفتم همونجا یه آزمایشم میدم،مطمئن بودم حامله نیستم ولی واسه اینکه متوجه حال بدم نشه و شک نکنه گفتم نمیدونم
شب تو کلینیک یه گوشه نشستع بودم و فکر میکردم به این که چکار کنم با زندگیم
مطمئن بودم حمید منو طلاق نمیده ادم طلاق دادن نبود، تا الان هر چی دراورده بودم خرج زندگیم کرده بودم و هیچ وقت پول من و تو نداشتیم،اونشب با خودم فکر کردم اگه قراره طلاقم نده و برگردم شهر خودم حداقل دست پر برگردم
صبح رفتم خونه،حمید بیدار شد و گفت ازمایش دادی؟؟ لبخند زدم و گفتم اره
پرید بغلمو محکم بوسم کرد
حتی از بوی بدنش و لمس بدنش حالم بد میشد خودمو از بغلش کشیدم کنار که با تعجب گفت چرا همچین میکنی؟؟
گفتم فکر کنم ویار دارم به بوی بدنت
اونروز حمید که رفت سرکار کلی فکر و خیال اومد تو سرم،چکار کنم و قراره چی به سر زندگیم بیاد
اونموقع به کارمندهای بیمارستان صد تومن وام میدادن ولی اونقدر درصدش بالا بود که هیچکس راضی نبود وام رو برداره ،یه فکری زد به سرم
شب حمید که از سرکار اومد گفتم پسرخالم یه خونه خریده دویست و پنجاه تومن،حمید گفت تو تهران با کمتر از پونصد ششصد بهت خونه نمیدن اونم خونه نه ،لونه سگ
💍💜
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ادامه_دارد
#قسمت_چهارم
گفتم خب تو شهر خودمون خونه میخریم پسرخالم میگفت وام جور کنید خونه رو بخرید بعدشم وام مسکن و اینجور چیزا بگیرید درست میشه
حمید غر میزد و میگفت نمیشه یهو زدم زیر گریه حمید گفت چیشده؟؟؟
به خاطر کارش و فشار عصبی که روم بود گریه میکردم ولی اون فکر میکرد به خاطر خونه دار نشدنه
هق هق میکردم و میگفتم پس چجوری میگی بچه دار بشیم این بچه دنیا بیاد تکلیفش با کیه ها؟؟؟
حمید گفت هنوز که معلوم نیست قطعی حامله ای،با دستام صورتمو پوشونده بودم و گفتم اگه قطعی حامله بودمو بچه دنیا اومد قول میدی خونه بخری؟؟ حمید نمیدونس چی بگه گفت اره اگه حامله بودی میخرم گفتم تا فردا قطعی میشه حامله م یا نه ولی احتمال ۹۹درصد حاملم چون خیلی ویاردارم به بوی بدنت
روز بعد گفتم جواب آزمایش اومده و حاملم به حمید گفتم من دارم کار میکنم تو ام کار میکنی اینهمه طلا دارم از سر عقدم همه طلاهارو نگه داشتم
سرکارتم که بهت وام میدن چرا وام نگیری؟؟ حمید گفت سودش زیاده هیچ کس وام برنداشته من صد تومن بگیرم دوبله باید پس بدم گفتم پس میدیم بیا جای همکارتم وام بردار ضامنش خودت شو که اطمینان کنه و وام بهت بده
حمید دلش راضی نبود و من گریه میکردم که چجوری این بچه رو بزرگش کنم ها؟؟ حمید گفت باید به همکارش بگه همکارش تقریبا دوست خانوادگی ما بود با زنش و خودش رفت و امد داشتیم خودم به زنش زنگ زدم و ماجرا رو گفتم اونم گفت با شوهرش صحبت میکنه
تعارفشون کردم چند روز بعد که شیفت نبودم شام بیان خونمون حمید تو عمل انجام شده بود نمیدونست دقیقا چکار کنه شبی که دوستش خونمون بود و رضایت داد که وام اونم حمید برداره و جاش حمید ضامن بشه گفتم واسه اینکه خیالتون راحت بشه هم من هم حمید سفته میدیم بهتون تازه ضامنتونم که خود حمیده قسطاشم خودم میدم با حقوقم
زنش گفت خوش به حالت داری خونه دار میشی خندیدم و گفتم اره
گفت پول طلاها رو که خودت دادی پول قسطارم تو میدی پس حتما خونه به نام توعه دیگه؟ گفتم وا نه این حرفا چیه من از اول بدم میومد از اینکارا چه فرقی داره به نام من یا حمید مگه میخایم جدا جدا استفاده کنیم؟
💍💜
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ادامه_دارد👇👇
#قسمت_پنجم
این خونه برای من و اونه جفتمون داریم برای این زندگی تلاش میکنیم
دوستش گفت چه خانم خوبی داری به خدا هر چی به پاش بریزی کمه،حمید خندید و گفت بله خوبی دخترای شهرستان همینه کم خرج و کم ادعا، دوستش گفت پس قدرشو بدون حمید گفت قدرشو میدونم تازه قراره بابا هم بشم ،خانم دوستش خیلی خوشحال شد و منو بغل کرد و تبریک گفت. بعد از اون شب ماجرای وام رو پیگیری کردیم حدود یه ماه بعد وام رو به ما دادن ،حمید اصرار داشت حالا که حامله ای چند روزی یا چند هفته مرخصی بگیر و برو دیدن مادرت ولی من گفتم مسیر برای من خوب نیست گفتم وقتی میرم برای مرخصی که بخایم خونه بخریم،بالاخره بعد از یک ماه پول وام رو به حساب حمید واریز کردن هم وام خودش هم همکارش، و بعد از اون من رفتم شهرستان برای پیدا کردن خونه،حدود یه هفته اونجا بودم ،به حمید زنگ زدم و گفتم با این قیمت هیچ خونه ای پیدا نمیشه و ما مجبوریم ماشینمونو بفروشیم حمید قبول نمیکرد گفتم که الان اگه خونه داربشیم بهتره از ماشینه، اونم میگفت که من راضی به این قضیه نیستم از اول هم نبودم و تو منو مجبور کردی ما با اینکار رفتیم زیر بار قرض و ماشین زیرپامونم از دستمون درومد،گفتم حالا که وام رو گرفتیم چکار کنیم ؟ نمیشه که هم قسط وام رو بدیم هم پولمون بی ارزش بشه پس مجبوریم خونه رو بخریم
یه ۲۰۶نو داشتیم که اون رو هم توی فاصله ای که من شهرستان بودم فروخت
حمید مدام به من غر میزد و من مدام بهونه ی حال بد و بچه رو میاوردم و به این بهونه ساکتش میکردم ،حمید که ماشینو فروخت من گفتم باید بیام تهران چون مرخصیم تموم شده و بعدا برمیگردم شهرستان و پسرخالم برامون دنبال خونه هستش
💍💜
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_ششم
وقتی برگشتم تهران حمید مدام میگفت پس این خونه چی شد؟ پسرخاله ی تو برای ما خونه پیدا نمیکنه باید به داداش خودم بگم اونجا بگرده،من میگفتم پسر خاله ی من مشاور املاکه از همه بهتر میتونه برامون خونه پیدا کنه بهم گفته خونه به قیمت برامون پیدا میکنه نگران نباش، طی این مدت مدام به فکر این بودم که وقتی خونه رو از چنگش دراوردم چطوری ازش طلاق بگیرم تا بعدا دردسری نداشته باشم
وقت زیادی نداشتم حمید مدام از بچه میپرسید و وضعیتش ،مدام هر شب به بهانه ی ویار ازش جدا میخابیدم .
یه روز که حمید از سرکار اومد بهش گفتم همکارم که شوهرش توی بانک مسکن هست بهمون گفته وام مسکن بهمون میدن به شرطی که خونه ای به نام حمید نباشه ،حمید گفت پس به نام کی بزنیم؟ گفتم به نام مادرت بزن میدونم که اینجوری به من اعتماد نداری ،اخم کرد و گفت من به تو اعتماد ندارم؟؟ من به هیچ زنی روی زمین به جز تو اعتماد ندارم حتی مادرم، گفتم پس خونه رو موقتا بزنیم به نام من وام مسکن رو که دادن خونه رو میفروشیم و یه خونه کوچیک توی تهران میخریم
حمید میگفت اینجوری نمیشه تو میخای بچه بیاری اصلا معلوم نیس بتونی بعدش بری سر کار و هزار و یک مشکل دیگه و کلی هم خرج و گرفتاری بچه داره،ولی من مقاومت میکردم و میگفتم من خودم شیفت های بیشتری برمیدارم تو بیشتر برمیداری بالاخره برای این بچه باید قدمی برداریم دیگه ،وقتی هم که حمید مخالفت میکرد میگفتم کاش من و این بچه بمیریم ،حمید هم به هوای بچه کوتاه میومد
روزای خیلی سختی بود وانمود کردن به بارداری ،کنار اومدن با خیانتی که دیده بودم افسردگی گرفته بودم و موهام داشت میریخت غذام اون قدر کم شده بود که توی این یکی دوماه پنج کیلو کم کرده بودم و مدام به این فکر میکردم که بعد از طلاق چی کار کنم؟؟
اصلا همین الان دارم چکار میکنم .بعد از حدود دو هفته مادرم حالش خیلی بد شد غصه ی مادرم رو دلم بود اینکه اگه مادرم فوت کنه بی پشت و پناه میشم .
رفتم شهرستانو به حمید زنگ زدم گفتم پسرخالم برامون خونه پیدا کرده خیلی خوبه،حمیدم گفت منم پس میام شهرستان گفتم نمیخاد بیای از کارت میفتی پول رو واریز کن و عکس خونه رو برات میفرستم ولی حمید مخالفت کرد میگفت بدون خودم اصلا دلم نمیخاد خونه معامله کنی باید بیام خونه رو ببینم تو زنی سر زن زیاد کلاه میره
گفتم مطمئنی؟؟؟
💍💜
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ادامه_دارد👇👇👇
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_پنجم این خونه برای من و اونه جفتمون داریم برای این زندگی تلاش میکنیم دوستش گفت چه خانم خوبی د
#قسمت_هفتم
گفت اره،گفتم چند بار سرم کلاه گذاشتی؟ گفت زیاد ازش خبر نداری ،خندیدم و گفتم مطمئنم تو هیچ وقت سر من کلاه نمیزاری من به تو ایمان دارم
حمید خندید و گفت قربونت برم خانومم مشخصه که سر تو کلاه نمیزارم من هر چی دارم واسه خاطر توعه ،فرداش اومد شهرستان تا باهمدیگه خونه رو معامله کنیم ،خونه ای که پیدا کرده بودیم تقریبا نود متر بود و جای معمولی شهر بود با این پول توی شهرستان فقط میشد خونه خرید ولی توی تهران اصلا نمیشد ،اومد شهرستان و خونه رو معامله کردیم حمید با اینکه مطمئن بودم دلش راضی نیست ولی به خاطر بچه کوتاه اومد و خونه رو به نام من زد وقتی میخاستیم برگردیم به حمید گفتم که تو تنها برگرد من یکی دو روز میخام پیش مادرم باشم
حمید هم از خدا خاسته قبول کرد وقتی که رفت روز بعدش به مادرم گفتم دلم خیلی درد میکنه ،مادرم گفت استراحت مطلق کن تا بهتر بشی ،روز بعدش که خاستم برم دسشویی خودمو انداختم زمین و جیغ کشیدم و گفتم که دلم درد میکنه به دلم چسبیدم ،مادرم منو اورد و روی تشک خابوند و زنگ زد به مادرشوهرم و گفت ناهید حالش بد شده بیایین ببرینش بیمارستان
ولی قبل از اینکه اونا بیان خودم یه تاکسی گرفتم و گفتم میرم بیمارستان چیزیم نیس میتونم برم
چون مادرم مریض بود نمیتونس دنبالم بیاد
چند ساعتی توی کوچه و خیابون راه رفتم و به بخت بدم لعنت فرستادم و گریه کردم
💍💜
#قسمت_هشتم
گوشی مدام زنگ میخورد مادرم نگران بود فکر میکرد اتفاق بدی افتاده و بچه مو ازدست دادم نمیدونست همه زندگیم تباه شده،اونقدر گریه کرده بودم که همه چشام پف کرده بود،برگشتم خونه ،مادرشوهرمم اونجا بود بهشون گفتم دکتر گفته باید استراحت کنی شرایطت خوب نیس .
همه نگرانم بودن و بهم میرسیدن نمیدونستن که اصلا هیچ بچه ای در کار نیست.
اخر شب بود که مادر شوهرم رفت خونه خودش و من نصفه های شب بود که پاشدم و به مادرم گفتم که حالم بده گریه میکردم و میگفتم دلم درد میکنه ،مادرم میخاست منو ببره دکتر ولی بهش گفتم مادر من خودم پرستارم میدونم فایده نداره وضعیتم خوب نیست باید استراحت کنم،
نزدیک صبح بود که گفتم مادر فکر میکنم بچه سقط شده ،حال مادرمم خوب نبود گفتم زنگ میزنم به دوستم تا منو ببره بیمارستان میخاست زنگ بزنه به برادرام ولی من نزاشتم و به دوستم گفتم بیاد دنبالم ،دم در خونه سوارم کرد و من برای اولین بار تمام ماجرا رو برای یه نفر توضیح دادم،
اتفاقاتی که برام افتاده بود رو باورش نمیشد میگفت این همه صبر و تحمل از یه زن بعیده تو چجوری تونستی تحمل کنی؟؟ بهش گفتم میخام ادبش کنم و تمام زحمتایی که این سالا کشیدم ازش پس بگیرم
الان زنگ بزن مادرم و بگو ناهید بهتر شده و من پیششم
دوستمم زنگ زد به مادرم و حرفا رو زد.
یک ساعت بعد گوشیم زنگ خورد حمید بود که بهم زنگ میزد ،دوستم گوشی رو جواب داد و گفت ناهید بچه شو از دست داده ،بیایین بیمارستان مرخصش کنید حمید هم گفت من تهرانم تا برسم شهرستان طول میکشه،معصومه گفت اشکال نداره من مرخصش میکنم و میبرمش خونه مادرش ولی هنوز به مادرشم نگفتم این اتفاق افتاده.
💍💜
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ادامه_دارد👇👇
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_هفتم گفت اره،گفتم چند بار سرم کلاه گذاشتی؟ گفت زیاد ازش خبر نداری ،خندیدم و گفتم مطمئنم تو ه
#قسمت_نهم
بعد از اون روز تنها همراه من معصومه بود که تمام زندگی منو میدونست معصومه دوست دوران دبیرستانم بود و یه دختر دوساله داشت،یه زمانی خیلی باهم صمیمی بودیم حالا دوباره گذرمون به هم افتاده بود.
حمید فرداش اومد شهرستام و خیلی از سقط شدن بچه ناراحت بود میگفت همش تقصیر توعه از بس اومدی شهرستان و رفتی،گفتم اشکالی نداره خدا دوباره بهمون بچه میده ،بعد حدود چهار پنج روز با حمید برگشتیم تهران من به روال سابق میرفتم شیفت و حمید هم سرش به کار خودش گرم بود متوجه میشدم که هنوز با اون در ارتباطه ولی همیشع گوشیش روی اپن بود دنبال گوشی مخفیش بودم ولی پیدا نمیکردم فهمیدم احتمالا هیچ گوشی مخفی نداره یا اگرم هست توی محل کارشه چون ماشینی هم نداشتیم که بزاره اون تو،
تصمیم گرفتم که به بهانه ی شهرستان رفتن بمونم و مچشو بگیرم ولی من توی تهران غریب بودم و کسیو نداشتم دوست صمیمی هم توی تهران نداشتم و اگر هم بودن یکی دوتا همکار بودن ،مدام به این فکر میکردم که اگر تهران بمونم کجا برم بمونم؟؟
تا اینکه یه روز معصومه بهم زنگ زد و حالمو پرسید بهش گفتم که میخام مچ حمیدو بگیرم ،خندید و گفت چه فایده داره؟؟؟ فکر میکنی به این راحتی زیر بار میره و طلاقت میده؟؟
باید حداقل یه فیلم و عکسی ازشون داشته باشی ،گفتم مگه به این آسونی هست که بتونم فیلم پیدا کنم؟
گفت تونسته بودی صدا ضبط کنی پس فیلمم میتونی.تهران بمون و موقعی که حمید از خونه خارج میشه گوشیتو بزار تو حالت ضبط فیلم
گفتم نمیشه ولی معصومه اصرار داشت که باید حتما یه مدرک درست حسابی داشته باشی که به بهونه ی اون طلاقتو بگیری
داشتم به این ماجرا فکر میکردم که چجوری از حمید مدرک پیدا کنم که بهم خبر رسید پدر زن داداشم فوت کرده ،به حمید گفتم دوتایی بریم شهرستان،حمید یک روز موند و برگشت تهران و من موندم و دو روز بعد برگشتم
وقتی برگشتم توی کمدم یه کش موی زنونه دیدم ،کش طوری گذاشته بود که حمید فکر کنه از وسیله های خودمه
به این فکر میکردم که چرا زنه باید کش بزاره توی کشو،قبلا هم موهاشو گذاشته بود توی بالشتم
ماجرا رو به معصومه که گفتم گفت زنه دنبال اینه که تو یه جوری ماجرا رو بفهمی و از زندگیش بری بیرون تا اونم راحت با حمید ازدواج کنه،گفتم همینکارو میکنم ولی طوری به حمید برسه که همه زندگیشون بدبختی باشه
تصمیممو گرفته بودم به حمید گفتم من دیگه نمیخام کار کنم حمید گفت قسط و قرض و چجوری بدیم پس؟؟؟
گفتم نمیدونم افسردگی گرفتم و حالم بده ،به بهانه ی افسردگی کار کلینیکو رها کردم و بهش گفتم یک ماهی کار نمیکنم بعدش میرم درمانگاه کار میکنم،
حمید هم که دید حال روحیم خرابه حرفی نزد ولی گفت مجبوریم چند وقت صرفه جویی کنیم ،گفتم اشکالی نداره منم هنوز از زمان شاغل بودنم یه مقدار پس انداز دارم ،باهاش این چند وقت رو میگذرونیم بعدشم قرار نیس من کار نکنم که ،همش همین یکی دوماهه،حمیدم قبول کرد و حرفی نزد
همزمان با همین ماجرا قرار بود توی شهر خودمون یه آزمون استخدامی بزارن برای بیمارستان،کم کم شروع کردم به خوندن درس ولی هیچی متوجه نمیشدم فکرم درگیر بود حالم بد بود و واقعا باید یه فکری برای زندگیم میکردم
💍💜
#قسمت_دهم
حمید که میومد کنارم حالم بد میشد ،از این همه پنهان کاری خسته شده بودم هر روز به این فکر میکردم چجوری مچ حمیدو بگیرم
تا اینکه بعد از دو سه هفته معصومه بهم زنگ زد و گفت ماجرای تو رو برای خاهرم تعریف کردم اون یک دوست مجرد توی تهران داره که اون جا کار میکنه دنبال یه هم خونس گفتم شاید دوست من یکی دوماهی بخاد اونجا رفت و امد کنه اونم از خدا خاسته قبول کرده به شرطی که تو یکم اجاره بدی ،گفتم یعنی برم اون جا زندگی کنم؟ معصومه گفت نه به حمید بگو یه هفته میری شهرستان ولی تهران بمون ،گفتم نمیشه هم زنگ میزنه خونمون هم به مادرش باید سر بزنم ،غیر ممکنه
معصومه گفت بگو با من داری میای مسافرت ،از حرفش خندم گرفت و گفتم مسافرت؟؟؟ من تا حالا تنهایی غیر از شهرستان جایی نرفتم ،حمید میدونه،عادت به اینکار ندارم که تنهاش بزارم ،شهرستانم قبل از این ماجرا فقط یکی دوبار تنها رفته بودم اونم به خاطر مامانم ،معصومه گفت حالا با قبلا فرق داره اونم از خداشه که تو از پیشش بری تو بهش بگو ولی بگو من نمیخام برم ببین حمید خودش چی میگه
ته دلم راضی به این قضیه نبودم نمیدونم چرا ولی دلم میخاست بفهمم که حمید بهم وفاداره یا نه،عین ادمی شده بودم که خودشو گول میزنه
شب به حمید گفتم معصومه میگه بیا بریم مشهد زیارت کنیم ،ولی من گفتم نمیام حمید اینجا تنهاست،ته دلم منتظر بودم تا حمید بگه نرو
گفت چرا نری؟ حتما برو تو اینجا افسردگی گرفتی برو حال و هوا عوض کن بعدش هم با همدیگه میریم برات دنبال کار میگردیم
گفتم نه من دلم نمیخاد تو رو تنها بزارم یه وقتی باشه که دوتایی باهم بریم مشهد
ته دلم هنوز امیدی به حمید و زندگیم داشتم حمید گفت نه حتما برو نگران پولش نباش من یه مقدا
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_هفتم گفت اره،گفتم چند بار سرم کلاه گذاشتی؟ گفت زیاد ازش خبر نداری ،خندیدم و گفتم مطمئنم تو ه
ر پس اندازدارم بهت میدم
گفتم تو این اوضاع مالی خوب نیس بریم
گفت تو چکار به اوضاع مالی داری؟؟؟
💍💜
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ادامه_دارد👇👇👇
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
عکس از ن.دشتی
#اصحاب_المهدی
🔴 برداشتهای انحرافی از #انتظار✨
♦️بعضیها، انتظار فرج را به این میدانند که در مسجد، حسینیه، و در منزل بنشینند و #دعا کنند و فرج امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از خدا بخواهند... دیگر غیر از این کاری ازشان نمی آمد و فکر این مهم، که یک کاری بکنند، نبودند.
♦️یک دسته دیگری بودند که انتظار #فرج را میگفتند: این است که، ما کار نداشته باشیم به اینکه در جهان چه میگذرد، ما تکلیفهای خودمان را عمل میکنیم. برای جلوگیری از این امور هم خود حضرت بیایند ان شاء الله درست میکنند، دیگر ما تکلیفی نداریم.
♦️یک دستهای میگفتند: که باید #عالم پر از معصیت بشود تا حضرت بیاید. ما باید نهی از منکر نکنیم، امر به معروف هم نکنیم تا مردم هر کاری میخواهند بکنند، گناهها زیاد بشود که فرج نزدیک بشود.
♦️یک دستهای از این بالاتر بودند. میگفتند: باید دامن زد به #گناهها. دعوت کرد مردم را به گناه تا دنیا پر از جور و ظلم بشود و حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تشریف بیاورند.که این دسته اشخاص #ساده لوح هم بودند.
♦️یک دسته دیگری بودند که میگفتند: هر #حکومتی اگر در زمان غیبت محقق بشود، این حکومت #باطل است و برخلاف اسلام است. آنها #مغرور بودند (1)
♦️حضرت صاحب که تشریف میآورند، برای چه میآیند؟ برای اینکه گسترش بدهند #عدالت را .
برای اینکه حکومت را #تقویت کنند. برای اینکه #فساد را از بین ببرند. ما بر خلاف آیات شریفه قرآن، دست از نهی از منکر برداریم، دست از امر به معروف برداریم و توسعه بدهیم گناهان را، برای اینکه حضرت بیایند؟!
♦️قوانینی که #پیغمبراسلام در راه بیان و تبلیغ ونشر و اجرای آن، #بیستوسه سال زحمت طاقت فرسا کشید، فقط برای مدت محدودی بود؟
♦️آیا خدا، اجرای احکامش را محدود کرد به دویست سال؟
و پس از غیبت #صغری، اسلام دیگر همه چیزش را رها کرده است؟
اعتقاد به چنین مطالبی یا اظهار آنها بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است (2)
📚(1): صحیفه نور امام خمینی، جلد۲، صفحه۱۹۶-۱۹۷
📚(2):کتاب ولایت فقیه امام خمینی، صفحه ۳۰
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما به دردتون میخوره☝🏻☝🏻
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🕋اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و
🕌 آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
💠 امام کاظم (ع)
🔹تلاش کنید زمانتان چهار بخش باشد:
راز و نیاز با خدا
تامین معاش
معاشرت با برادران مورد اعتماد
خوشی های حلال
▪️شهادت امام موسی کاظم (ع) تسلیت باد▪️
#سلام_امام_زمانم❤️
در گوشہ گوشۂ جهان
طنین استوار گامهاے تو پیچیده!
در ذاٺ ذره تا جان خورشید!
اشارهے سرانگشتان توسٺ،
ڪہ نبض زندگی را جارے ڪرده اسٺ!
فقط می ماند ... قلب من
چونان، ڪویرے تشنہ و تفتیده!
یڪ قطره ڪافیسٺ!
فقط یڪ قطره...ببار و بهارم ڪن!
#اللـهم_عجل_لولیڪ_الفرج
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
#سلام_به_پدر
مولای من!
هر روز صبح که از خواب بر میخیزم
رو به قبله میایستم
و دست بر سینه میگذارم و میگویم:
" السلام علیک یا ابا صالح المهدی " ...
و وقتی به این فکر میکنم
که خدا جواب سلام را واجب کرده است
قلبم از ذوق از جا کنده میشود ...
دل خوشم به مستحبی که جوابش واجب است...
سلام آقای مهربانم!
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
▪️ #امام_موسی_کاظم_علیه_السلام :
خوشا به حال شیعیان ما که در غیبت قائم ما بر محبت و ولایت ما و بیزاری از دشمنان ما پایدار ماندهاند، آنها از ما و ما از آنها هستیم، همانا آنان همت ما را پذیرفتهاند، ما هم آنان را به عنوان شیعیان خود پذیرفتهایم، خوشا به حال آنها و باز هم خوشا به حال آنها.
به خدا قسم آنان در روز قیامت در درجه ما و در کنار ما هستند.
📚الزام الناصب ، صفحه ۶۸
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
هُوَ الطَّرِيدُ الْوَحِيدُ الْغَرِيبُ الْغَائِبُ عَنْ أَهْلِهِ الْمَوْتُورُ بِأَبِيه.
او (حضرت مهدی علیه السلام) رانده شده و تنها و غریب است.
از دیدگان کسان خویش غایب است و انتقام خون پدرش بر زمین مانده است.
📚کمال الدین، جلد2، ص361.
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
💌 #یه_سلام_دوباره
براے کسایے که
قلبشون کبوتر #حــــرمه 🕊
کسایے که
دلشون با اسم امام مهربون آروم مےگیره 💚💜
🔆 امروزهم،
عاشقانه و با شوق،
زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري
الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل
ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
📌 سؤالهای آشنا در سالها پیش
❓ زندانشان کجاست؟ راهش طولانیست؟ احتمالا رسیدن به آنجا سخت است، ولی شیرین... بگویم برای چه میخواهم به آنجا بروم؟ ولش کن شاید سرزنش شَوم. شاید جانم به خطر بیافتد. نکند هزینهٔ زیادی برای ملاقات بخواهند.
◾️ ولش کن آن امام بزرگوار نیاز به امثال من ندارد که. سرانجام امامشان پس از مرگ مظلومانهای آزاد شد و این فقط به خاطر عدم شناخت بود...
🔘 شهادت #امام_کاظم تسلیت باد.
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
#یاصاحب_الزمان_عج❤️
اگر ڪہ آمدے من رفتہ بودم
اسير سال و ماه و هفتہ بودم
دعايم ڪن دوباره جان بگيرم
بيايم در رڪاب تو بميرم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨صبحت بخیرهمه ی دنیای من✨
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🎥 #نماهنگ
آقا فدایی تو منم
خونهی تو وطنم
باب الحوائجی و
تو رو صدا میزنم🤲
🕯شهادت اباالرضا حضرت امام موسی کاظم علیهالسلام تسلیت باد.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
امشب عزای امام عالمین است
دل را هوای قبرغریب کاظمین است
باب الحوائج امشب حاجت روا گردیده
مهدی به یاد جدش،صاحب عزا گردیده
آجرک الله یابقیة الله
شهادت امام موسی کاظم (ع)
تسلیت باد🏴
🌼🍃
🏴🚩
شهادت
هفتمین پیشوای شیعیان
بابالحوائج
#موسیبنجعفر سلاماللهعلیه را
به پیشگاه
#حضرتولیعصر عجلاللهتعالیفرجه
وهمه شیعیانشان
تسلیت عرض مینماییم
🏴🚩
👇
🕌بر موسی جعفر شه والا صلوات
🖤بر زاده ی آزاده ی زهرا صلوات
🕌او باب حوائج است از سوی خدا
🖤از او بطلب حاجت خود با صلوات
🕌اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
🖤وَ آلِ مُحَمَّدٍ
🕌وَعَجِّلْ فَرَجَهُم
🌼🍃
🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️نیایش صبحگاهی
الهی ادای شکر ترا هیچ زبان نیست
و دریای فضل ترا هیچ کران نیست
و سر حقیقت تو بر هیچکس عیان نیست،
هدایت کن بر ما
رهی که بهتر از آن نیست.
یارب ز ره راست نشانی خواهم
باز بادهٔ آب و خاک جانی خواهم
از نعمت خود چو بهره مندم کردی
در شکر گزاریت زبانی خواهم
🌼خواجه_عبدالله_انصاری
📚🌷مناجات_نامه
خدایا🙏
در روز شهادت جانسوز
حضرت امام موسی کاظم علیه السلام 🖤
مارا
به اعمال صالحه
راهنمایی بفرما🙏
و حاجتها و آرزوهایمان
را بر آورده بفرما🙏
ای آگاه به راز دلها🙏
"آمیـــن "🙏
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
به تو از دور سلام 🙏
👤محمد حسین پویانفر
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سلام🌼
یکشنبه تون
سرشار از لطف خدا💛
ان شاالله امروز
خداوند💛
زندگیتون
را بی گره ببافد
لحظه هاتون لبریز🌼
از عشق به باب الحوائج💛
امـــام موسی کاظـــم (ع)💛
شهادت جانسوز ومظلومانه
امام موسی کاظم علیه السلام تسلیت باد 🏴
🌼🍃
سلام😊✋
امروز و هر روزتون تون
پر از امید و تلاش و موفقیت☕️🌷
امید🌷
یعنی بدانی خداوند دوستت دارد
و اگر به تو زمان داده است،
معنیاش این است که
در این فرصت میشود کارهایی کرد🌷
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
.
💚فواید پزشکی نماز شب
طول عمر و زیبایی چهره با نمازشب
همه سلولهای بدن در معرض هجوم فری رادیکالها می باشند ویکی از اثرات ذر اّت( فریرادیکالها ) ابتلا به بیماری های مربوط به کهنسالی و پیری همچنین آلزایمر، پارکینسون و چین ، رادیکالها و چروک صورت و پیری
زودرس می باشد.
چون از آنجا که ملاتونین از مؤثرترین عوامل پیش گیرنده و مقابله با(فری رادیکالها) می باشد - چون ملاتونین نقش دفاعی دارد و مهم ترین
عامل افزایش آن شب زنده داری و اقامه نماز شب است
می توانیم نماز شب را بهترین عامل زداینده بیماریها و مظاهر پیری،مانند چین و چروک صورت و غیره... بدانیم. طبق گفته پرفسور "راتید":
اگر ملاتونین نبود، تمام سلولهای بدن در معرض مرگ بودند و انسان چند ساعت بیشتر زنده نمی ماند.
در این باره امام رضا علیه السلام می فرماید:
بر شما باد به نماز شب! هیچ بنده ای نیست که آخر شب بیدار شودو هشت رکعت نماز شب و دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخواند
و در قنوت آن 70 بار استغفار کند، مگر اینکه خداوند (45).« عمر او را طولانی می کند.
پیشوایان دینی ما که معارف و علم خود را از وحی الهی الهام گرفته اند،
قرنها پیش به این حقیقت پی برده اند و به اقامه نماز شب توصیه نموده اند
و آن را به عنوان بهترین عامل حفظ جوانی، طول عمر، شادی و نشاط معرفی کرده اند.
. بحار، ج 87 ، ص 161 - 44 . اسرار پزشکی نماز شب، ص 101
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
سلام
یکشنبه تون به نیکی و عافیت🌷🍃
عشق و زیبایی طبیعت
گوارای وجودتان باد🌷🍃
گذرثانیه های عمرتون توام
با آرامش و عشق و سلامتی
امروز تون پر از خبرهای خوب و عالی🌷🍃
🌼🍃
🌼وَمَا تُقَدِّمُواْ لاَنفُسِکُم مِّنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللّه
🌼از قدمهای خیر خسته نشو،چون همه اش
🌼نزد خدا محفوظ است
🌼 امروزتون پراز نشونه های خدایی
🌼🍃
💙💫 الهی بحق
⚪️💫این روز عزیز
💙💫و بحق باب المراد
⚪️💫به همه مراد دلتون برسید
💙💫و تمامی حاجاتتون
⚪️💫برآورده به خیر بشه
💙💫الهی باب الحوائج
⚪️💫موسی بن جعفر
💙💫پای حاجاتتون
⚪️💫مهر استجابت بزنه
💙💫و بهترینها براتون
⚪️💫رقم بخوره
💙💫الهی بحق امام موسی کاظم (ع)
⚪️💫حاجت روا باشید
🌼🍃
🌷🍃یکشنبه 8 اسفند ماهتون عالی
🌼🍃امروز برایتان اینگونه
🌷🍃دعا کردم
🌼🍃الهی بهترین لحظه هارو
🌷🍃پیش رو داشته باشید
🌼🍃لحظه های خوب
🌷🍃لحظه های شیرین
🌷🍃لحظه های سربلندی و
🌼🍃لحظه های خوشبختی
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨
🔷تأثیر همنشین خوب و همنشین بد در اعمال انسان
✍ آیتالله بهجت(ره): از واضحات است که خواندن قرآن در هر روز و ادعیهی مناسبهی اوقات و امکنه(مکانها)، در تعقیبات و غیر آنها؛ و کثرت تردّد در مساجد مشاهد مشرّفه و زیارت علما و صلحا و همنشینی با آنها از مرضیّات(موجب رضایت) خدا و رسول صلّیاللّهعلیهوآله است و باید روزبهروز مراقب زیادتی بصیرت و انس به عبادت و تلاوت و زیارت باشید.
و برعکس، کثرت مجالست (همنشینی زیاد) با اهل غفلت، مزید (سبب افزایش) قساوت و تاریکی قلب و استیحاش (رمیدن و انس نگرفتن) از عبادت و زیارات است. از این جهت است که، احوال حسنۀ حاصلۀ از (حالات خوبی که نتیجه) عبادات و زیارات و تلاوتها، به سبب مجالست (همنشینی) با ضعفای در ایمان، به سوء حال (حال بد) و نقصان مبدّل میشوند.
پس مجالست با ضعیفالایمان – در غیر اضطرار و برای غیر هدایت آنها – سبب میشود که ملکات حسنهی خود را از دست بدهد بلکه اخلاق فاسدهی(ناپسند) آنها را یاد بگیرد:
▫️« جَالِسُوا مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي الْآخِرَةِ عَمَلُهُ؛ با کسانی نشست و برخاست کنید که برخورد و دیدن آنان شما را به یاد خدا آورد و گفتارشان موجب افزونی دانش شما و اعمال آنان موجب رغبت و تمایل شما به آخرت گردد» (برگرفته از فرمایش امام صادق علیهالسلام. اصول کافی، ج1، ص 39).
📚 برگی از دفتر آفتاب، ص٢٠١
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍وقتی یوسف نبی (ع) را به کاروانی فروختند، یوسف (ع) را سوار مرکبی کردند و غلامی به نام یلقوس را برای مراقبت از او قرار دادند. وقتی مرکب یوسف از کنار قبرستان آل یعقوب (ع) گذشت٬ یوسفِ کودک، مزار مادرش را دید و سراسیمه خود را از مرکب شتر بر روی قبر مادرش انداخت و زار زار گریست؛ گویی میدانست که دیدار مزار مادرش دوباره نصیبش نخواهد شد.
وقتی یلقوس مرکب یوسف (ع) را خالی دید، در شبِ تاریک دنبال او گشت و او را بر سر مزار مادرش، اشکریزان یافت. سیلی محکمی بر گوش یوسف (ع) نواخت و درد یوسف (ع) را زمانِ وداع بر مزار مادرش٬ چندین برابر ساخت. یوسف پیامبر (ع) او را با چشمانی اشکبار نفرین کرد.
حضرت حق٬ جبرئیل را امر کرد که برو و قافله یوسف را نگه دار. باد شدیدی وزیدن گرفت و زمین لرزید؛ همگان فهمیدند که بهخاطر نفرین یوسف (ع) بود و حساب دست قافله آمد که کودکی که همراه آنهاست کودک خاص و محبوب خداست.
جبرئیل سوال کرد: «خدایا! یوسف (ع) را برادرانش کتک زدند و در چاه انداختند چرا بر آنها چنین خشمگین نشدی؟»
حضرت حق فرمود: «یوسف (ع) را برادرانش که پیامبر زادگان بودند در چاه انداختند؛ اما وقتی فردی غریبه٬ بر صورت عزیز من و فرستاده و پیامبر من سیلی زد، مرا غیرتم اجازه تحمل و صبر چنین حقارت و توهینی را نداد.»
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨
🌼خاطره استاد قرائتی از اولین آشنایی با سردار سلیمانی
✍همه رئیس جمهورها با هم بمیرند یک چنین تشییع جنازهای میشود؟ یک چنین تشییع جنازهای نمیشود. عزت دست خداست. این تشییع جنازه چه چیزی درونش بود؟ پول بود، زور بود. من خودم سلیمانی را نمیشناختم. سالها کار کرد و به احدی نگفت. ایشان بالاترین درجه را داشت، خواص او را نمیشناختند. من یک وقت دفتر آقا رفتم، کاری داشتم با آقای حجازی، آقای سردار سلیمانی را هم نمیشناختم، آنجا نشسته بود. به آقای حجازی گفتم: یک حرف خصوصی دارم، ایشان کیست که اینجا نشسته است؟ گفت: نمیشناسی؟ گفتم: نه، گفت: سردار سلیمانی است. گفتم: عه، اسمش را شنیدهام.
چند سال پیش چند نفر سردار سلیمانی را میشناختند؟ سه سال پیش چند نفر حججی را میشناختند؟ خدا خواسته باشد درست کند، یک شبه همه چیز عوض میشود. یک شبه بنی صدر سقوط میکند و یک شبه بهشتی بالا میرود. از دوازده بهمن تا 22 بهمن این ده روز چه حوادثی رخ داد. هیچ مرجع تقلیدی به اندازه امام خمینی عکسش چاپ نشد. شاه گفت: امام خمینی نه، خدا گفت: آره. زلیخا همه درها را بست که هیچکس نفهمد همه فهمیدند. با خدا ور نروید.اگر خودت را پاک کنی خدا مینویسد و خودت را بنویسی خدا پاک میکند.خیلی مهم است.
💥قرآن میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» رمز محبوب شدن ایمان و عمل صالح است. پس هرکس ایمانش بیشتر و عمل صالحش بیشتر محبوبیتش بیشتر است. این تشییع جنازه میگویند: هرچه وُّدش پررنگ باشد، معلوم می شود «آمنوا و عملوا الصالحات» اش پررنگ بوده است.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✴️ یکشنبه 👈 8 اسفند/حوت 1400
👈 25 رجب 1443👈27 فوریه 2022
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴 شهادت باب الحوائج الی الله حضرت امام موسی بن جعفر علیهما السلام " 183 هجری ".
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛صدقه صبحگاهی فراموش نشود.
📛 امروز برای امور زیر مناسب نیست:
📛مسافرت.
📛و قسم خوردن خوب نیست و خصوصا قسم دروغ زود جزایش داده خواهد شد.
👼 زایمان خوب و نوزاد نجیب و روزی دار و دانا و دانشمند و عالم شود.ان شاءالله
🚘 مسافرت : مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز: قمر در برج جدی است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است:
✳️ امور زراعی و کشاورزی.
✳️ از شیر گرفتن کودک.
✳️ برداشت محصولات زراعی.
✳️ قرض و وام دادن و گرفتن.
✳️ شکار و صید و دام گذاری.
✳️ و عمل جراحی خوب است.
📛 ولی ازدواج.
📛 و دیدار روسا خوب نیست.
💑 مباشرت و مجامعت مباشرت امشب (شب دوشنبه)،فرزند چنین شبی حافظ قرآن شود.ان شاءالله.
⚫️ طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، خوب است.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، موجب صفای خاطر می شود.
😴😴تعبیر خواب
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 26 سوره مبارکه " شعراء" است.
قال ربکم و رب آبائکم الاولین...
و چنین استفاده میشود که فرد بسیار خوب و عاقلی در مقام نصیحت و موعظه آن شخص در آید تا خواب بیننده به جواب سوال برسد و بر خصم خود غالب گردد و شاد شود.ان شاءالله. و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
❤️🍃❤️
#آقایان_بدانند
😊زنها کلامی هستند
😊زنان دوست دارند با همسرشان ساعت ها به گفتگو بنشیند و از سیر تا پیاز همه ماجراهایی که برای خودشان و یا دیگران اتفاق افتاده را تعریف کنند، رفتاری که شاید چندان مساعد حال مردان نباشد.
👌یک مرد موفق، مردی است که این خصلت زنانه را بشناسد و با ترفندهایی به ارضاء این حس زنانه همسرش بپردازد.
✍توصیه می شود ساعاتی از وقت تان را صرف هم صحبتی با همسرتان کنید و با دل و جان، گوش به حرفهایش بسپارید.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d