#حکایت
✍آورده اند که پدری از رفتار بد پسرش رنجور شد ، و او را بسیار ملامت کرد، و بگفت : بی سبب عمرم را به پای تربیت تو هدر کردم ،... فرزند افسوس که ادم شدنت را امیدی نیست.....
پسر رنجید و ترک پدر کرد، و در پی مال و منال و سلطنت چند سالی کوشید وتحمل رنج کرد.... عاقبت پسر به سلطنت رسید و روزی ، پدر را طلبید ، تا جاه وجلال و بزرگی خود، را به رخ او بکشد، ... چون پدر به دستگاه پسر وارد شد ، پسر از سر غرور روی بدو کرد و بگفت : اینک جایگاه مرا ببین ، یاد ار که روزی بگفتی ،هر گز ادم نشوم ، اینک من حاکم شهر شدم....
پدر بی تفاوت روی برگرداند و بگفت :
من نگفتم که تو حاکم نشوی
من بگفتم که تو آدم نشوی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#انگیزشی
همیشه که قرار نیست ببازی، یک روز هم نوبت تو میشود، گوش به زنگ باش، شانس فقط یک بار در خانهات را میزند، شانس قرعه نمیاندازد، تاس نمیریزد، ورق نمیکشد، فقط در میزند، آن هم فقط یک بار، نکند بیاید، در بزند، حواست نباشد برود !
شانس منتظر نمیماند، طاقت ندارد، صبرش زیاد نیست، کم طاقت است انگار، دو تقه به در میزند، تق تق، صبر نمیکند، در را باز نکنی میرود، نمیماند. حواست به کلون در زندگیت باشد، شانس حتما" یک بار در خانهی هر کسی را میزند ...
آنهایی که میگویند شانس نداریم، گوششان سنگین است، حواسشان پرت است، شانس حتما آمده، در زده و رفته، حواسشان به در نبوده...!
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#مادرانه
مادرم آن روزها همه چیز برایش حیف بود، جز خودش!
یک صندوق چوبی بزرگ داشت پر از چیزهای حیف!
در خانه ما به چیزهایی حیف گفته میشد که نباید آنها را مصرف میکردیم..!!
نباید به آنها دست میزدیم،
فقط هر چند وقت یک بار میتوانستیم آنها را خیلی تند ببینیم و از شوق داشتن آنها حَظ کنیم و از حسرت نداشتن آنها غصه بخوریم!
حیف مادرم که دیگر نمیتواند درِ صندوقِ حیف را باز کند و چیزهای حیف را در بیاورد و با دستهای ظریف و سفیدش، آنها را جلوی چشمان پر احساسش بگیرد و از تماشای آنها لذت ببرد!
مادرم هیچ وقت خود را جزو چیزهای حیف به حساب نیاورد...
دستهایش، چشمهایش، موهایش، قلبش، حافظهاش، همه چیزش را به کار انداخت و حسابی آنها را کهنه کرد.
حالا داشتههایش آنقدر کهنه شده که وصله بردار هم نیست...
حیفِ مادرم که قدر حیفترین چیزها را ندانست!
قدر خودش را ندانست و جانش را برای چیزهایی که اصلا حیف نبودند تلف کرد ...
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ارزشش را ندارد زمانت را روی کارهای بی نتیجه بگذاری ،
ارزشش را ندارد آدم ها را قانع کنی که دوستت داشته باشند ،
که مجابشان کنی حواسشان به تو باشد !
ارزشِ تو و احساسِ تو ؛ بیشتر از این حرف هاست !
و ارزشِ تک تک ثانیه های تو ...
پس رها کن کسانی را که سهمِ تو نیستند ،
و فرصت بده ؛
به آن ها که تو را دوست دارند و انتظارِ توجه و لبخندِ تو را می کشند
بگذار عطر آرامش و عشق ، در دالانِ زندگی ات بپیچد ،
در همین ثانیه هایی که هست ، در همین ثانیه هایی که رو به پایان است ...
زمان را هدر نده !
تو آنقدرها فرصت نداری که منتظر بمانی آدم هایی که دوستشان داری ، تو را دوست بدارند ،
پس دوست بدار آن ها را که دوستت دارند و قدردانِ آنها باش که قدرِ تو را می دانند ،
زندگی همینقدر ساده است !
کافیست قواعد را بپذیری ، بیخیال باشی و لذتش را ببری ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
هر روز برایِ خودت،
برایِ دلت
كاری بكن!
اين حوالی
بايد به دنبالِ حالِ خوش دويد؛
حالِ بد هر كجا كه باشی،
كمين میكند...
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#انگیزشی
🔺شاید امروز نتوانم هرچه میخواهم انجام بدهم، اما میتوانم یک قدم کوچک بردارم.
🔺 یک برنامه، هدف یا ایده را انتخاب کن و بعد شروع کن؛ یک قدم کوچک بردار. همیشه اولین قدم به سوی موفقیت سختترین قدم است، قدمهایی که در پی آن میآیند آسانتر میشوند.
🔺 تا زمانی که دست به عمل نزنید هیچ چیز ندارید.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
♥️پدربزرگ و مادربزرگ هرچقدر که به کودک محبت کنند، کودک لوس نمی شود.
آنهاپس از پدر و مادر، تکیه گاه عاطفی کودک هستند و نقش مهمی در تربیت کودک دارند.
از محبت آنها جلوگیری نکنید!
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
دلم یک خانه ی قدیمی می خواهد...
یک حال و هوایِ سنتی و اصیل...
خانه ای با دری فیروزه ای، حیاطی چند ضلعی و دیوارهایِ کاهگلی، با حوضی پر از ماهی هایِ قرمز و گل هایِ شمع دانی، پنجره هایِ چوبی و شیشه هایِ رنگ رنگی... خانه ای که کلون و هشتی و پنج دری و مطبخ داشته باشد...
که وقتی دلم گرفت به تالارِ آینه اش بروم، میانِ آینه کاری های زیبایش بنشینم و حالِ دلم خوب شود ...
عصر هایِ تابستان، تمامِ دلخوشی ام؛ یک کاسه آبدوغ خیارِ خنک و نانِ خشک باشد و شب هایِ زمستان، تمامِ دلگرمی ام؛ یک کرسی آتشیِ جانانه با یک سینی پر از آجیل و خشکبار!
صبح ها با شیطنت و صدایِ گنجشک ها بیدار شوم، به حیاطش بروم و از عطرِ خاطره انگیزِ کاهگلش جان بگیرم...
من از حصارِ آهن و فولاد خسته ام...
دلم خانه ای می خواهد که هر غروب رویِ تختِ قدیمیِ تویِ حیاط، روبروی حوض، کنارِ باغچه بنشینم، چای بنوشم و شعرهایِ زیبایِ فروغ را با شوقی بی وصف؛ به روح و جانم تزریق کنم...
#نرگس_صرافیان_
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#حمالی_که_در_تاریخ_جاودانه_شد
در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال *معروفه.
فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد.
یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند.
صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!
در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود.
مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند.
حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"!
کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.
جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد:
یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.
حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد،
خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند،
به آرامی و خونسردی می گوید:
" خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر،
من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است
در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد.
اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔅#پندانه
✍ عجایب هفتگانه جهان در درون ماست
🔹معلمی از دانشآموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را بنویسند.
🔸دانشآموزان شروع به نوشتن کردند. معلم نوشتههای آنها را جمعآوری کرد.
🔻با آنکه همه جوابها یکی نبودند اما بیشتر دانشآموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند:
🔹اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و...
🔸در میان نوشتهها کاغذ سفیدی نیز به چشم میخورد.
🔹معلم پرسید:
این کاغذ سفید مال چه کسی است؟
🔸یکی از دانشآموزان دست خود را بالا برد.
🔹معلم پرسید:
دخترم چرا چیزی ننوشتی؟
🔸دخترک جواب داد:
عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند و من نمیتوانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم.
🔹معلم گفت:
بسیارخب، هرچه در ذهنت هست به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم.
🔸در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت:
به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از لمسکردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساسکردن، خندیدن و عشقورزیدن.
🔹پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت. اکنون تازه همه به حقیقتی مهم آگاه شده بودند، آری، عجایب واقعی همین نعمتهایی هستند که ما آنها را ساده و معمولی میانگاریم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#حدیث_روز
🔸️امام علی (ع) در وصیّت به فرزندش امام حسن (ع):
🔹️دل جوان، مانند زمین کشت ناشده است؛ آنچه در آن افکنده شود، میپذیرد. از اینرو، پیش از آنکه دلت سخت گردد و خِرَدَت سرگرم شود، به تربیت تو همّت گماشتم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴 داستان عجیب قرائت سوره یس بر مزار شهید آیتالله مطهری
👈 مرحوم استاد علی اکبر پرورش:
🔹در زمانی که نایب رئیس مجلس بودم، شبی استاد شهید مرتضی مطهری را خواب دیدم و ایشان یکی از بانوان نماینده مجلس را به بنده نشان دادند و فرمودند: آقای پرورش! شما به مشکل این خانم رسیدگی کنید.
🔸فردای آن روز آن نماینده مجلس را خواستم و عرض کردم: خانم شما چه مشکلی دارید؟! اگر کاری از دست من برمیآید بفرمایید تا انجام دهم. آن خانم پرسید: چطور؟! عرض کردم: دیشب استاد شهید مطهری را در خواب دیدم و ایشان به بنده توصیه فرمودند تا مشکل شما را حل کنم.
🔹 تا این سخن را گفتم آن خانم به گریه افتاد و گریهای طولانی کرد به طوری که من به او گفتم: خانم شما بفرمایید بیرون، بعد از اینکه آرام شدید و توانستید صحبت بفرمایید، تشریف بیاورید.
🔸 آن خانم پس از مدتی که گریه کرد، مجددا آمد و گفت: حقیقت این است که مدتی است که یک مشکل شدید دارم و دیگر خسته شدهام و نمیدانم چه کار کنم.
🔹 به ذهنم آمد به قم بروم و ضمن زیارت حضرت معصومه(ع)، یک سوره یاسین بر مزار شهید مطهری بخوانم، بلکه روح ایشان مرا مدد فرماید و به برکت سوره یاسین مشکل من حل شود. همین دیشب سوره یاسین را بر سر مزار ایشان در حرم مطهر قرائت کردم و استاد به خواب شما آمدهاند...
📝 منبع: خاطراتی از استاد پرورش، مرتضی نجفی قدسی، ص۲۶ (با تلخیص)🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d