eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
26.2هزار ویدیو
128 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
کف گوشت در حال پخت را دور نریزید! ▫️کف گوشت در حال پخت رو نگیرید و دور نریزید؟مایعی که در پخت گوشت از آن خارج میشود حاوی بیشترین میزان پروتئین محلول در آب و ویتامینهای گروه B را دارد که هنگام پخت از بافت گوشت خارج میشوند. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
بهترین زمان برای درمان چاقی، جوش صورت و کبد چرب استفاده مواد زیر «قبل از صبحانه» است ▫️درمان کبد چرب: عرق شاهتره + کاسنی ▫️درمان چاقی: عرق کرفس ▫️درمان جوش+روشن شدن رنگ صورت: عرق کاسنی https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅ بهترین دارو برای ادویه جات هستند 🔸پاپریکا، گرام ماسالا، میخک، بریانی، هل قراب، انیسون ستاره ای، جوز هندی، ریشه جوز، آویشن، سماق، کاکوتی، تخم گشنیز، بادیان ختایی، شقاقل، زنجفیل، دارچین وخردل خاصیت چربی سوزی بسیار بالایی دارند و استفاده از آنها در کنار غذاهای چرب توصیه می شود استفاده از ادویه جات در افراد مبتلا به تپش قلب، گرم مزاج و مبتلایان خشکی پوست مضر است. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🤕اگر دارید خیار بخورید 🥒خیار جزو سبزیجات پر آبی است که به سرعت به بدن آب‌رسانی می‌کنند. بنابراین، این ماده خوراکی می‌تواند سردرد‌های ناشی از کم آبی یا دهیدراته شدن بدن را آرام کند. خیار را می‌توانید به اشکال مختلف استفاده کنید. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⛔️خواب روزانه تعطیل⛔️ 💢خواب در طول روز، به‌هیچ‌عنوان جایگزبن خواب شبانه نیست و توصیه‌نمی‌شود ⬅️و بهترین زمان برای به‌خواب‌رفتن، پس‌از غروب کامل آفتاب و آغاز شب خواهد بود. 💢سستی، کرختی، ترشح پشت حلق، تحریک پذیری و عصبی بودن، بوی بد دهان، کاهش اشتها و فراموشی از جمله عوارض خواب در طول روز به خصوص در هنگام غروب آفتاب است ⬅️بهترین زمان برای خواب شبانه ساعت ده و نیم تا پنج و نیم صبح خواهد بود https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
عادت های غلطی که موجب کمردرد می شود ◽️ اشکال خوابیدن روی شکم، اشتباه قرار گرفتن ستون فقرات است. ستون فقرات هنگام خوابیدن روی شکم، منحنی طبیعی خود را از دست می‌دهد. عضلات پشت کمر تحت تاثیر قرار می‌گیرند و صبح با کمردرد از خواب بیدار می‌شوید https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
یکی از بهترین میوه‌ها در ماه‌های سرد سال، خرمالو است خرمالو علاوه بر اینکه کم‌خونی را ازبین میبرد وچربی خون را کاهش میدهد در فصل سرما از سرماخوردگی و آنفولانزا هم پیشگیری می‌کند. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_هفتاد تا چند روز مرضیه ، غیر از سلام حرف دیگه ای نمیزد .. جدا از من میخوابید و با مادرم غذا م
آروم و جدی گفتم اولا من حرفش رو نمیزدم چون یکبار گفته بودم لزومی نداشت هر روز تکرار کنم... در ثانی کی گفته زندگی تو نابود میشه ؟ مثل همیشه زندگیت رو میکنی .. این اتاقها مال تو.. اتاقهای اون سمت عمارت هم مال صنم ... مرضیه بلند شد و با گریه گفت و تو... تو هم مال صنم .. درسته؟؟ کلافه نفس بلندی کشیدم و گفتم این همه مرد ، دو تا سه تا زن دارند ، تو یه خونه ی خیلی کوچیکتر از اینجا زندگی میکنند مشکلی هم ندارند تو چرا این اداها رو در میاری .. مرضیه روسریش رو گرفت جلوی صورتش و با هق هق گفت من نمیتونم یوسف .. نمیتونم قبول کنم .. +نمیتونی .. همین الان آماده شو برگردونمت خونه ی پدرت .. بچه ام هم به دنیا اومد میگیرم ازت ... مرضیه دیگه جوابی نداد .. چند دقیقه بعد بلند شدم و گفتم فکراتو بکن .. صبح چند دقیقه تو حیاط منتظرت میمونم .. به ایوون رفتم و از آفت خواستم سفره ی شام رو بیاره ... اون شب مرضیه شام نخورد و تو اتاق موند .. بعد از شام تو ایوون خوابیدم و به اتاقمون نرفتم .. صبح دیرتر از همیشه بیدار شدم و بعد از آماده شدن تو حیاط قدم میزدم .. متوجه شدم که مرضیه از کنار پرده ی پنجره نگاه میکرد .. چند دقیقه بعد چادرش به سر به حیاط اومد و روبه روم ایستاد و گفت باشه یوسف ... صنم شرط گذاشت و تو منو مجبور کردی قبول کنم .. صداش لرزید و ادامه داد فقط بخاطر بچه ام قبول میکنم ولی .. زل زد تو چشمهام و گفت ولی دیگه اجازه نداری تو اتاق من بخوابی .. من فقط به عنوان مادر بچم اینجا میمونم .. عجله داشتم و گفتم باشه .. شرطت فقط همینه ؟ قبوله .. راه بیفت بریم .. زودتر از مرضیه سوار ماشین شدم .. مرضیه جوری قدم برمیداشت گویی به پاهاش وزنه بستند.. کنارم نشست و تمام مدت ساکت بود .. به خونه ی بی بی رسیدیم .. خواستم کمک کنم مرضیه پیاده بشه ولی دستم رو پس زد و خودش پیاده شد .. در زدم و چند لحظه بعد صنم از حیاط گفت کیه .. در بازه بیا داخل .. مرضیه در رو هول داد و وارد حیاط شد .... مرضیه سعی میکرد محکم قدم برداره.. حواسم بهش بود .. صنم وسط حیاط با دیدن ما ایستاد .. منتظرمون بوده... رخت و لباس نو پوشیده بود و تو چشمهاش سرمه کشیده بود... شاید میخواسته به مرضیه نشون بده که خوشگله... صنم خیره به مرضیه گفت خوش اومدید .. با دست به ساختمون اشاره کرد و گفت بفرمایید داخل... حس کردم مرضیه یک لحظه سرش گیج رفت .. تعادلش بهم خورد و کم مونده بود به زمین بیوفته.. از بازوش گرفتم و گفتم مواظب باش.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
.. از بازوش گرفتم و گفتم مواظب باش.. صنم به دست من زل زد .. دستم رو عقب کشیدم .. مرضیه روبه روی صنم ایستاد و گفت خواسته بودی بیام اینجا و بگم راضیم از عقد تو و ... نگاهی پر از نفرتی به من انداخت و ادامه داد .. یوسف... من .. از امروز فقط توی سجل زن یوسفم .. تو فکر کن منی وجود نداره.. برگرد عمارت و زندگیت رو بکن .. صنم بین حرفش پرید و گفت درسته اون خونه و عمارت و ... یوسف .. از اول برای من بوده ، ولی .. مرضیه پوزخندی زد و گفت گفتم که از الان تا قیامت هم، مال تو... صنم آروم گفت اگر راضی نیستی من قبول نمیکنم ... _تو راضی میشی شوهرت رو با کسی نصف کنی؟ +من به خوشی و خوشبختی شوهرم فکر میکنم و راضی میشم... مرضیه لبش رو از حرص گزید .. پره های بینیش از حرص تکون میخورد ... رو به صنم کردم و گفتم وقتی مرضیه تا اینجا اومده یعنی رضایت داده، وگرنه دست و پا بسته و به زور که نیاوردمش.. مگه نه مرضیه؟؟ مرضیه چند لحظه تو چشمهام نگاه کرد و گفت خوشبخت باشید .. فقط شرط من یادت نره .. رو کرد به صنم و گفت من شوهر نصفه و نیمه نمیخوام .. تمام و کمال مبارکت باشه.. گفت و برگشت و به سمت در رفت ... صنم پرسید یعنی چی؟ نفهمیدم منظورش چی بود؟ +شرط گذاشته که دیگه حق ندارم پا به اتاقش بزارم .. گوشه ی آستین صنم رو گرفتم و ادامه دادم نمیدونه وقتی تو پیشم باشی ، زن دیگه ای به چشمم نمیاد.. چشمهای صنم مثل لبهاش خندید و گفت برو معطل نشه تو این گرما .. حامله است بنده خدا... دستی به صورتم کشیدم و گفتم مرضیه خیلی مظلوم و آروم بود، از رفتارش تعجب کردم.. صنم گفت طبیعیه یوسف... اونم مثل من ، خیلی دوستت داره .. الانم برو .. اینجا موندنت براش سخته .. +دیگه باید عادت کنه... وسایلات رو جمع کن .. پس فردا میام دنبالت بریم .. صنم لبخند دلفریبی زد و آروم هولم داد و گفت باشه.. حالا برو... خداحافظی کردم و بیرون زدم .. مرضیه گریه میکرد با دیدن من صورتش رو پاک کرد و زل زد به روبه رو... مرضیه رو رسوندم خونه و به آفت گفتم اتاقهای قبلیمون رو تمیز کنه و آماده بشه برای آوردن صنم .. مادر از ایوون با تاسف نگاهم میکرد و سرش رو تکون میداد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
تا نگاهش کردم گفت بزار یه چی همین الان بگم .. من این دختر رو به عنوان عروس قبول ندارم .. مرضیه کنار مادر نشست و دیدم که آروم زد به پای مادر و لبخند کمرنگی زد .. یک قدم به طرفشون برداشتم و با صدای بلند فریاد زدم منم همین الان به جفتتون میگم کوچکترین حرف و حدیثی ببینم و بشنوم براتون خونه میگیرم و میفرستمتون اونجا ... فهمیدید ؟؟هیچی نشنوم و نبینم... مادر پشت چشمی نازک کرد و رو به مرضیه با صدای آروم گفت به خدا دعاش کرده .. ببین کی گفتم .. خودم رو زدم به نشنیدن و با قدمهای بلند از خونه بیرون رفتم ... شب بعد از شام طبق عادت به طرف اتاق خودمون میرفتم .. مرضیه کنار حوض نشسته بود و روی پاهاش آب میریخت سرفه ی مصلحتی کرد و گفت اتاقهای اونور تمیز و آماده است .. یادت نرفته که اونور باید بخوابی .. واسه اینکه ضایع نشم گفتم بله ، یادمه.. میرفتم ساعت رو بردارم کوک کنم واسه صبح... مرضیه جوابم رو نداد و باز با آب بازی کرد.. صبح از لحظه ای که بیدار شدم ثانیه ها رو میشمردم، امروز آخرین روز جدایی من از صنم بود... شب موقع شام ، همونطور که مشغول خوردن بودم گفتم فردا صنم رو میارم .. ادا و اطوار نبینم .. هیچ کدوم جوابی ندادند .. صبح همون کت و شلواری که قبلا روز عروسیمون پوشیده بودم رو تنم کردم و به خونه ی بی بی رفتم .. صنم وسایلهاش رو تو بقچه جمع کرده بود و آماده منتظرم بود .. بقچه رو از دستش گرفتم و گفتم بریم که دیگه طاقت ندارم .. صنم هم مثل من خوشحال و بی تاب بود .. باهم پیش روحانی رفتیم .. روحانی صیغه ی عقد رو جاری کرد .. مثل کسی که اولین بارش باشه ، هیجان داشتم و قلبم تند تند میزد .. بعد از عقد ، وقتی توی ماشین نشستیم دست صنم رو گرفتم و فشار دادم و گفتم بالاخره تموم شد .. جدایی و عذاب کشیدنهام .. از امشب راحت میخوابم .. راحت نفس میکشم ، راحت زندگی میکنم .. صنم خندید و گفت یوسف شاعر شدی؟ +آره.. دوری تو کم مونده بود منو دیوونه کنه، شاعر شدن که چیزی نیست.. بریم که امروز فقط میخوام کنار تو باشم .. _حجره نمیری؟ +نوچ... فقط تو.. تا شب فقط کنار تو.. نزدیک خونه شده بودیم .. صنم گفت یوسف.. من .. کمی میترسم .. مادر.. دستش رو دوباره گرفتم و گفتم نه مادر، نه کس دیگه ای با تو کار نداره ، خیالت راحت.. سلطانعلی در رو باز کرد و دستش رو گذاشت روی سینه اش و به صنم خوش آمد گفت کسی تو حیاط و ایوون نبود .. صنم وسط حیاط نگاهی به دورتادور عمارت انداخت و گفت مدت کمی اینجا زندگی کردم ولی حس میکنم تمام خاطرات زندگیم واسه اینجاست دستش رو گرفتم و آروم گفتم بریم اتاقمون که من دیگه طاقت ندارم... تکون خوردن پرده ی اتاق مرضیه توجهم جلب کرد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
تکون خوردن پرده ی اتاق مرضیه توجهم رو جلب کرد.. نمیخواستم ناراحت بشه.. دست صنم رو رها کردم و گفتم تو برو اتاق ، من به آفت بگم برامون خوراکی بیاره.. به مطبخ رفتم .. آفت با دیدنم دستپاچه شد و گفت عه.. آقا میخواستم الان بیام برای خوش آمد گویی.. بزار شربت سکنجبین بریزم براتون بیارم .. سینی رو ازش گرفتم و گفتم ناهارمون رو هم بیار اتاق... ولی واسه شام ، روی ایوون سفره پهن کن همگی باهم شام میخوریم .. آفت دستش رو گذاشت روی چشمش و گفت چشم ، چشم ... به اتاق برگشتم .. صنم به سمتم برگشت .. شربت رو به دستش دادم و صنم کمی سر کشید و گفت وای چه خنکه .. چسبید .. خیره نگاهش کردم و گفتم عاشقتم دختر صنم چشمهاش میخندید .. بعد از اون جدایی طولانی و سخت، بودنمون کنار هم خیلی لذت بخش و آرامش دهنده بود .. صنم سرش رو به بازوم تکیه داده بود که حس کردم گریه میکنه .. با تعجب سرم رو بلند کردم و پرسیدم صنم... گریه میکنی؟؟ صنم دستی به به صورتش کشید و گفت هر شب آرزو میکردم ، یک بار هم شده اینطور کنارت باشم صورتشو بوسیدمشو دادم و گفتم خدا جواب دعاهامون رو داد و تو دوباره مال خودم شدی .. کنار هم خوابمون برد .. وقتی چشمهام رو باز کردم هوا تاریک شده بود .. صنم رو بیدار کردم و گفتم آماده شو شام رو همگی باهم میخوریم .. صنم نیم خیز شد و با التماس گفت نمیشه از فردا ؟ جلوی آینه موهام رو مرتب کردم و گفتم نه.. بلند شو .. من کنارتم .. چیزی نمیشه.. با صنم از اتاق بیرون رفتیم .. بلند گفتم آفت .. شام رو بیار... مادر تو ایوون نشسته بود و قلیان میکشید .. حتی سرش رو به سمتمون برنگردوند .. هر دو سلام دادیم و رو به روش نشستیم .. زیر لب سلام داد .. به پشتی تکیه دادم و گفتم الان چه وقت قلیون کشیدنه... بعد از شام میکشیدی .. مادر زیر چشمی نگاهم کرد و گفت میلی به شام ندارم .. آفت سینی به دست اومد و سفره رو باز کرد .. به صنم گفتم تو سفره رو بچین .. آفت تو هم برو مرضیه رو صدا کن .. آفت دستهاش رو تو هم گره زد و گفت مرضیه خانم گفتند شام نمیخورند.. تو یه حرکت شلنگ قلیون رو از دست مامان گرفتم و قلیون رو گرفتم به طرف آفت و گفتم اینو بزار مطبخ و مرضیه هم صدا کن میخواهیم شام بخوریم .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d