🌸 #ذکرروزپنجشنبه🌸
🥀لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ المَلِكُ الحَقُّ المُبين
💥معبودي جز خدا نيست
💥پادشاه برحق آشكار
➖➖➖➖➖➖
#سوره_درمانے
💎روز ۵شنبه ۲ رڪعت نمازبـہ
نیت ڪسب مال وثروت بخواند
و سپس《سوره یاسین》بخواندواین
عمل را تا ۳ روز انجام دهد بهتر است
📚گوهر شب چراغ ۱۵۷/ ۲
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#پیام_سلامتے🥜
اگر سرما خورده اید
و یا دچار آنفولانزا شده اید،
خوردن کدو تنبل🥜 را فراموش نکنید
💟#کدو_حلوایی
✳️⇦ کدوحلوایی یکی از داروهای مناسب برای نرم کردن سینه و خروج ترشّحات آن است.
✳️↩️ در دوره سرماخوردگی می توانید روزی یکی دو بار، مقداری کدوحلوایی را بخارپز کرده به همراه عسل نوش جان کنید.
✳️⇦ از جمله خواص کدو حلوایی⤵️
🔺مغز را تقویت میکند
⚜صفرا را تسکین میدهد
⚜ قولنج را برطرف میکند
⚜ادرار آور و تب بر میباشد
⚜یرقان ( زردی ) را برطرف میکند.
🔻مفید برای رفع سردرد و بیخوابی و درمان خستگی اعصاب
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸تقدیم با بهترین آرزوها
💞الهی
🌸چشمانتون از
💞هرچه زیبایی لبریز
💞دلتون ازهر
🌸چه تازگی مملو
💞وجودتون از هر
🌸چه ناملایمات مصون
💞ونگاه خدا بربام
🌸زندگیتون گسترده باشه
💞آخر هفته تون زیبا
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#نمازوالدین
🕊✨نماز برای پدر و مادر عزیزتان را از دست ندید🕊✨
#نماز_امشب_برای_آمرزش_و_رحمت_پدر_و_مادر
✨بهترین فرصت احسان به والدین✨
💠هر کس این نماز را بخواند چنانچه پدر و مادر او زنده باشند مورد رحمت خداوند رحمان و رحیم قرار می گیرند
✅ این نماز رو همه وقت و هر روز میشه خوند
🕯اما چنانچه پدر و مادر فوت کرده باشند
این نماز💐 در شب های جمعه 💐یعنی امشب خوانده شود آنان مورد آمرزش خداوند قرار می گیرند
📿این نماز آن چنان موجب شادی پدر و مادر میشود که آرزو می کنند زنده شوند و زانوی فرزند خویش را ببوسند
💎این نماز انسان را از افسردگیهای بسیار شدیدی که بر اثر مصیبت های سنگین بوجود می آید آرامش می بخشد.
💐کیفیت نماز برای والدین💐
♻️مانند نماز صبح دو رکعت است
♻️نيت :نماز هدیه به پدر مادر
♻️"و همین نماز رو در نظر بگیرید "
👈رکعت اول:
✨بعد از حمد، به جای خواندن سوره، 10 مرتبه آیه 41 سوره ابراهیم خوانده می شود:
" ربَّنَا اغفِرلی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِلمُؤمِنینَ یَومَ یَقُومُ الحِسابُ
👈رکعت دوم:
✨بعد از خواندن سوره حمد، 10 مرتبه آیه 28 سوره نوح خوانده می شود:
" رَبَّ اغفِرلِی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِمَن دَخَلَ بَیتی مُؤمِناً وَ لِلمُؤمِنینَ وَ المُؤمِناتِ "
💎بارالها! مرا، پدر و مادرم را و هر که با ایمان به خانه ی من داخل شود و همه مردان و زنان با ایمان عالم را ببخش و بیامرز
👈پس از سلام نماز:
✨بدون تغییر حالت نماز، 10 مرتبه آیه 24 سوره اسرا خوانده می شود:
" رَبَّ ارحَمهُما کَما رَبَّیانِی صَغیراً "
¤پروردگارا! هم چنان که پدرم و مادرم مرا به مهربانی از کودکی پرورش دادند، تو نیز در حق آن ها مهربانی نموده و رحمت خود را شامل حالشان بفرما.
📔 منبع: مفاتیح الجنان
🍃 دعای بسیار برای پدر و مادرم و همه مومنان
فاتحة مع الصلوات:
🍃اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ذکر_درمانی #جهت_گشایش_روزی
روز پنج شنبه و جمعه درمکان خلوت و پاکی بنشیندوهرچقدر میتواند صلوات بفرستد،سپس ۱۰۰۰مرتبه ذکر
❣اَلْمُعْطی هُوَ اللهُ❣را بگویید.
✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
#سوره_درمانی #فتــوحـــات_رزق_و_روزے
🌸✨امام صادق ع فرمود:هرکه عصر پنجشنبه ۴۰بار سوره نصر را بخواند،خدای مهربان چنان رزق و روزی مادی و معنوی اورا وسیع و زیاد میکند، که آن موجب تعجب و شگفتی خود شخص میشود امروز پنجشنبه است این مستحب را عمل کنیم و ثواب آنرا شب جمعه هدیه کنیم به اهل البیت ع ، اهل قبور، خصوصا ذوالحقوقمان✨
💛سورة النصر💛
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿١﴾
وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا﴿٢﴾
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا ﴿٣﴾
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
از خدا کم نخواه.
سلیمان نبی ،
اسطوره ی ثروت و قدرت در جهان است .
او هنگام دعا به خداوند میگوید :
خدایا به من ملکی عطا کن
که تا به حال به کسی نداده ای
و بعد از من هم به کسی عطا نخواهی کرد.
او همه چیز را با هم میخواهد
چون به قدرت نامحدود خداوند
ایمان دارد .
او باور دارد و دریافت میکند .
پس تو هم باور کن و هنگام دعا کردن زیاده خواه باش !نترس!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آوردهاند روزی از حضرت عیسی(ع) سوال کردند که چگونه بر روی آب راه میروی؟
حضرت گفت: طلا و جواهر در نظر شما مردمان چگونه است؟
گفتند: خوب چیز ارزشمندی است و به آن علاقه داریم.
حضرت گفت: نزد من هیچ عزتی ندارد و با سنگ و کلوخ یکی است!
که حضرت امیرالمومنین علی(ع) در خطبه متقین در شرح و معرفی اهل تقوا در نهجالبلاغه اینطور میفرماد:
«عَظُمَ الْخالِقُ فى اَنْفُسِهِمْ، فَصَغُرَ ما دُونَهُ فى اَعْیُنِهِمْ»
یعنی: عظمت خالق نفوس آنها را احاطه کرده، و در نتیجه "غیراو" در نظر آنها کوچک و حقیر شده است.
یعنی هیچ چیز جز حق تعالی برای اهل تقوا عظمت ندارد، نه دنیا، نه طلا و پول و مقام و منصب و...
کلام خود را با روایتی شیرین از حضرت عیسی(ع) به پایان میرسانم که میفرماد:
الدُّنيا قَنطَرَةٌ فاَعبُروها و لا تَعمُرُوها.
یعنی: دنيا پُلی است، از آن بگذريد و آبادش مَسازيد.
📚الأمالى شیخ مفيد، ص43
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨در بهشت و جهنم معاد نه تنها روحانی بلکه جسمانی هم هست یعنی احساس لذات وعذابها هزاران برابر ازاین دنیا قابل احساس تره.
(ربناآتنافی الدنیاحسنه وفی الاخره حسنه وقناعذاب النار)🤲
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#یکی از زیباترین آیه های قرآن که خیلی آدمو دلگرم میکنه☺️
و به ما میفهمونه حرف مردم هیچ و پوچه و فقط پیش خدا عزیز باشی💖
🌺سوره یس (آیه ۷۶)
🌸فَلَا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ (٧٦)
🌼پس گفتارشان تو را اندوهگین نكند، بیتردید ما آنچه را پنهان میدارند و آنچه را آشكار میكنند میدانیم.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
اولین ملاقات فرعون و موسی
فرعون از موسی پرسید : آیا تو اعتقاد داری به جز من خدایی وجود دارد ؟
موسی گفت : بله
فرعون گفت : می دانی که مدتیست در مصر قحطی شده است پس اگر خدای تو واقعی است بیا مردم را جمع کنیم و تو از خدایت بخواه که باران ببارد و اگر باران بارید من هم به تو ایمان می آورم در غیر این صورت اگر من خواستم باران ببارد و بارید فراموش نکن که خدای واقعی جهان منم!
موسی قبول کرد و مردم را به کمک فرعون جمع کردند و موسی گفت : خدایا باران بفرست
اما باران نیامد!
فردای آن روز نوبت فرعون رسید و دوباره مردم را جمع کردند
فرعون به بالکن قصرش آمد و رو به آسمان کرد و گفت : ای آسمان به فرمان من ببار
و بارانی می بارد فراموش نشدنی !
در واقع آسمان حرف فرعون را انجام داد تا حرف موسی .
موسی با تند خویی با فرعون حرف زد وخدا حرف موسی را به خاطر تندخویی او نپذیرفت .
📚مبانی حقایق و رموز زندگی فرعون
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ(ع) ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍی ﭘﺮﺳﻴﺪ:
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ یک ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭی؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ.
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍی قرار داد ... ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!!! ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ یک ﺳﺎل... ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ (ع) ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ یک ﻭ ﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !! ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ علت را ﭘﺮﺳﻴﺪ.
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: زیرا تا وقتی که ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﺍوﻧﺪ
ﺭﻭﺯی ﻣﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ... ﻭلی وقتی ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩی،
ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ کنی!!!
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ !!! ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ می فرماید:
ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍی ﺑﺮ ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ مگر آنکه روزی او برعهده خداست!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
.
🍃 امیرالمومنین علیه السلام:
.
موثرترين وسيله جلب رحمت خداوند،
اين است که #خير_خواه همه باشي...
📗 تصنيف غررالحکم، ص۴۵۰ 🍃
🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❣{فاللَّهُ خیر حافظا}
🍃 (خدا بهترين حافظ و نگهدار است)
اعتماد کن به کسی که یونس را در زیر آب، نوح را بر روی آب و یوسف را در قعر چاه در کنار آب حفظ کرد
اعتماد کن به کسی که میتواند از یک ضربه عصا که به رود نیل نواخته میشود خشکی ظاهر کند
و همین عصا در جای دیگر به سنگ بخورد و از آن دوازده چشمه جاری شود
اعتماد کن به کسی که میتواند فرعون را در آب و قارون را در خاک غرق کند
اما ابراهیم را در میان آتش سالم نگه دارد
به او اعتماد کن تا به بهترین ها برسی❤️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥جهالت نوین
⚰قبرستان سوپر لاکچری لواسان با ماهی پنج میلیون پول شارژ فقط😳
✨اى انسان! چه چيز تو را در برابر پروردگار بزرگوارت مغرور و فريب داده است؟
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍قال امیرالمومنین (علیهالسلام):
بهترین احسان، احسانی است که در انجام آن تأخیری نشود و منّتی در پی نداشته باشد.
تصنیف غرر / حدیث ۸۸۹۸
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞کلیپی بی نظیر پیرامون یاد مرگ و قبر
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💎 دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت
اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد.
خواست که نومید بازگردد
که ناگهان احمد او را صدا زد و گفت:
ای جوان! سطل را بردار و از چاه آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو
تا اگر چیزی از راه رسید به تو بدهم
مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی!
دزد جوان آبی از چاه بیرون در آورد
وضو ساخت و نماز خواند.
روز شد کسی در خانه احمد را زد
داخل آمد و 150 دینار نزد شیخ گذاشت
و گفت این هدیه به جناب شیخ است.
احمد رو به دزد کرد و گفت:
دینارها را بردار و برو
این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی حال دزد دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتادگریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: تاکنون به راه خطا می رفتم.
یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت.
مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه ثواب را بیاموزم
کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت.
و تا حدی رسید که شیخ تمام داراییش را که
سه هزار کیسه زر بود بوی سپارد.
دزد هم از این فرصت استفاده نمود
و به کانادا گریخت
و جزء جامعه اختلاسگران کانادا آن زمان گشت.
📚برگرفته از تذکرالاختلاس ص 351
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
تقویم نجومی اسلامی.
✴️ جمعه 👈22 دی / جدی 1402
👈29 جمادی الثانی 1445 👈12 ژانویه 2024
🏛مناسبت های اسلامی و دینی
🏴وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام " 61 هجری قمری "
🏴 وفات امامزاده حضرت سید محمد فرزند امام هادی علیه السلام در سامرا" 252 ه .ق
🏴 شهادت ابراهیم بن مالک اشتر در سامرا "71 ه.ق ".
🔵 امور دینی و اسلامی.
❇️امروز روز مبارک و خوبی برای همه امور است خصوصا امور زیر شایسته است:
✅خواستگاری و عقد و ازدواج.
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅خرید حیوانات و چهارپایان.
✅تاسیس امور خیریه.
✅و ملاقات با دوستان و بزرگان و روسا خوب است.
👶 مناسب زایمان و نوزاد حلیم و صبور و مبارک است.ان شاءالله.
🚖سفر: مسافرت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓امروز قمر در برج دلو و برای امور زیر مناسب است:
✳️ختنه و نام گذاری کودک.
✳️رفتن به خانه نو.
✳️خرید املاک و منزل و مستغلات.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️درختکاری.
✳️و تعهد نامه گرفتن نیک است.
🔵نگارش ادعیه و حرز و نماز و بستن حرز خوب است.
💑مباشرت امشب و فردا:
زمان مجامعت جنیان است و ممکن است فرزند غشی از کار در آید.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)، باعث گوشه گیری و انزوا می شود.
💉حجامت.
خون دادن فصد و زالو انداختن...
#خون_دادن یا حجامت ، باعث نجات از بیماری می شود.
✂️ ناخن گرفتن.
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود...
✴️️ وقت استخاره.
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
😴 تعبیر خواب...
خواب و رویایی که امشب. (شبِ شنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 30 سوره مبارکه "روم" است.
فاقم وجهک للدین حنیفا....
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را امری پیش آید و عده ای میخواهند او را از آن کار منع کنند و او سخن آنان را گوش نکند و چیزی همانند آن قیاس گردد...
کتاب تقویم همسران صفحه 115
❇️️ ذکر روز جمعه.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_نود با خونسردی... که حسابی منو حرصی می کرد گفت:نمی کنم... باز هم فشار دادم ولی هیچ جوری نمی
#قسمت_نودو_یک
..
از پشت در صدای پر از خنده ی پرهام به گوشم رسید: به جای اینکه عین پیرزنا یه جا بشینی هی غرغر کنی و پیش خدا شکایت کنی..زودتر لوازمتو جمع کن که چیزی تا عصر نمونده...
بعد هم زد زیر خنده و دیگه صداشو نشنیدم..فکرکنم از پشت در رفت کنار...
دیگه به اوج عصبانیت رسیده بودم...بالشت رو از رو زمین برداشتم و سرمو فرو کردم توش وتا می تونستم جیغ کشیدم...خدایا یه فرصت واسم جور کن لااقل یه جوری من حال اینو بگیرم..یه کوچولو این دلم خنک بشه...وگرنه برام عقده میشه دق می کنم...
سرمو بلند کردم وتقریبا داد زدم:معلومه که میرم..پس چی فکر کردی؟...میرم تا از دست حرفای مزخرفت راحت بشم...ازت بیزارممممم......
***
لوازم زیادی نداشتم کیف دستیم بود و یه دست لباس که تنم بود...نمی خواستم چیزی ازاینجا ببرم ولی لباسایی که تنم بود رو مجبور بودم با خودم ببرم...
تمام مدت ماتم گرفته بودم که کجا برم؟..اخرش تصمیم گرفتم برم خونه ی شیدا..درسته خونشون نزدیک خونه ی ما بود ولی ...بالاخره بهتر از این بود که اواره ی کوچه و خیابونا بشم..
ساعت 4/5 بود..از اتاق اومدم بیرون..هیچ کس توی راهرو نبود..یادداشتی که برای خانم بزرگ نوشتمو از زیر در اتاقش رد کردم و یه نگاه به اطرافم انداختم و رفتم بیرون...
تعجب کرده بودم...هیچ کس توی باغ نبود..پس سرایدار کجاست؟...
شونمو انداختم بالا و رفتم سمت در...یاد روز اولی افتادم که وارد این باغ شدم..یاد گرگی افتادم و ابروریزی که به بار اومد و من رفتم توی بغل هومن..وای خدا...هنوزم شرمم می شد...با یاداوری اون روز لبخند زدم و نگاهمو از باغ گرفتم ودرو باز کردم و رفتم توی کوچه...
کوچه هم بدتر از داخل باغ خلوته خلوت بود...پرنده هم پر نمی زد..
نفس عمیقی کشیدم ورفتم سر کوچه..یه تاکسی دربست گرفتم وادرس دادم..رو به روی خونشون پیاده شدم و کرایه رو حساب کردم...یه نگاه به اطرافم انداختم...خونه ی ما یه کوچه بالاتر بود..روسریمو کشیدم جلو و رفتم سمت در...
هر چی زنگ می زدم کسی در رو باز نمی کرد...یعنی کجا رفتن؟..چرا کسی خونشون نیست؟..
زنگ همسایه بغلیشونو زدم..
-کیه؟
صدای یه خانم بود...
-ببخشید من با همسایه ی دست چپیتون کار داشتم...هر چی زنگشونو می زنم کسی جواب نمیده..شما ازشون خبری ندارید؟
-والا تا اونجایی که من میدونم ظاهرا دیشب نصفه شب حال مادر اقای مهندس بد شد و همگی رفتن اونجا...معلوم هم نیست کی برگردن..اخه سهیلا خانم امروز چمدوناشونو بست و گفت مدتی میرن اونجا تا مراقب مادر اقای مهندس باشن...
مثل لاستیک پنچر شدم و گفتم:ممنونم...لطف کردید.
-خواهش می کنم..
همونجا کنار دیوار روی زمین نشستم..حالا باید چکار کنم؟..اوارگی هم بد دردی بود...
به سرم زد زنگ بزنم به خونه ی مادربزرگ شیدا ولی بعد با خودم گفتم تو این هاگیرواگیر من دیگه چرا مزاحمش بشم؟..
سرمو گرفتم توی دستام و نالیدم:پس چکار کنم؟..
سرمو بلند کردم..یه ماشین از ته کوچه می اومد..ناخداگاه از جام بلند شدم و پشت درخت پنهان شدم...ماشین از جلوم رد شد و راننده اش هم پارسا بود و کنارش هم پدرم نشسته بود...
با دیدن پدرم دلم براش پر کشید..دلم برای اغوشش تنگ شده بود ولی ازش محروم بودم...با دیدنش داغ دلم تازه شده بود...اشک توی چشمام جمع شد و بغض بدی نشست توی گلوم..حتما در به در دنبالم می گردن...
سرمو چسبوندم به درخت و توی دلم گفتم:خدایا اواره شدم..خودت کمکم کن...
یه جورایی پشیمون شده بودم که از خونه ی خانم بزرگ اومده بودم بیرون...ولی مگه چاره ی دیگه ای هم داشتم؟منو انداخته بودن بیرون چکار باید می کردم؟...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_نودو_دو
...
هوا تاریک شده بود و من هم تو یه پارک نشسته بودم و به درخت رو به روم زل زده بودم..مغزم قفل شده بود و کار نمی کرد..نمی دونستم باید چکار کنم...شماره ی خونه ی مادربزرگ شیدا رو داشتم ولی دو دل بودم که زنگ بزنم یا نه؟...از اینکه سر بار کسی باشم بیزار بودم.
به ساعتم نگاه کردم 9/5 بود ...یه ساندویچ گرفته بودم و خورده بودم ولی امشب رو باید چطور می گذروندم...اخرش که چی؟...
توی همین فکرا بودم که احساس کردم یکی کنارم نشست ...
با ترس سرمو برگردوندم و نگاهش کردم..یه پسر جوون که تیپ فشن و خفنی هم داشت و یه ادامس هم توی دهانش بود وتند تند می جوید.. کنارم نشسته بود و با لبخند بدی نگام می کرد...
همون طور که ادامسشو می جوید گفت:چیه جوجو؟..مامانتو گم کردی؟
خدایا همین مزاخمو کم داشتم که رسوندیش ..هم ازش می ترسیدم و هم نمی خواستم اینو نشون بدم..جوابشو ندادم تا پاشه بره رد کارش ولی اون پرروتر از این حرفا بود.
فاصله شو با من کمتر کرد و لبخندش هم پررنگتر شد وگفت:چیه؟زبونتو موش خورده؟...این که ناراحتی نداره من همین جوری هم قبولت دارم جوجو...
با اخم نگاهش کردم و درحالی که سر تا پام می لرزید بهش توپیدم:خفه شو اشغال..تو دیگه کی هستی؟
صورتشو اورد نزدیک و زمزمه کرد:من؟...من شاهزاده ی ارزوهاتم دیگه خوشگله...همونی که اینجا منتظرش بودی...
با انزجار نگاهش کردم و گفتم:من منتظر توی احمق نبودم..اشتباه گرفتی..حالا هم برو گمشو...
حرفام و حرکاتم دست خودم نبود..از زور ترس می لرزیدم و کم کم داشتم پس می افتادم..
اون پسر نزدیک شد و گفت:ا پس منتظر کی بودی؟از ما بهترون؟ولی بهتر از من گیرت نمیادا...نه اتفاقا درست گرفتم..کجا برم بهتر از اینجا عزیزم؟...تازه اینجا هم خوب نیست بهتره بریم یه جای دیگه...
یه دفعه بازومو گرفت و بلندم کرد...دستمو کشیدم ولی اون محکم منو گرفته بود...داشتم پس می افتادم .خواستم جیغ بکشم که یه چاقو از توی جیبش در اورد و گرفت طرفم و در حالی که اطرافشو زیر نظر داشت گفت:بخوای جیغ و داد بکنی با این تیزی طرفی دخی جون..پس مثل بچه ی ادم راه بیافت..یاالله...
اروم بازومو گرفت و منو هل داد جلو...می خواستم تقلا کنم تا از دستش ازاد بشم ولی چاقو رو گذاشت پشت کمرمو خودش هم باهام حرکت کرد...از زور ترس به گریه افتاده بودم...بدبختانه پارک هم خلوت بود ... اینجوری اون هم به راحتی به هدفش می رسید.
با التماس گفتم:تورو خدا ولم کن..منو کجا می بری؟..
با لذت خندید وگفت:یه جای بهترعزیزم..باهات یه کارای خوب خوبی دارم...بعد می فهمی خوشگله...
قلبم تندتند می زد.می دونستم می خواد چکار کنه...از همین هم تا سرحد مرگ می ترسیدم..
منو برد به طرف یه پژو نوک مدادی و در جلو رو باز کرد ومنو پرت کرد توش ..با صدای نسبتا بلندی گریه می کردم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_نودو_سه
...خواستم از ماشین بیام بیرون که سریع سوار ماشین شد و درهارو قفل کرد وچاقو رو گرفت طرفم..
-جم بخوری خط خطیت می کنم ... بهتره وحشی بازی در نیاری...
با دیدن چاقو به کل خشک شدم..خفه شدم...بدنم می لرزید..دست و پاهام یخ بسته بود و بی حس شده بود..پسره ی عوضی به من می گفت وحشی بازی در نیارم..خودش یه وحشی اشغال بود...
دستامو گذاشتم روی صورتمو نالیدم:تورو خدا بذار برم...با من کاری نداشته باش...تو رو خدا...
داد زد:خفه شو...مگه عقلم کمه که لقمه ی چرب و نرمی مثل تورو از دست بدم؟..اگر بیشتر از این زر زر کنی همینجا کارتو با این چاقو می سازم پس خفه شو..
دیگه چیزی نگفتم و فقط گریه کردم و توی دلم خدا رو صدا می زدم...وای چه راحت منو دزدید..همچین راحتم نبود با چاقو تهدیدم کرد....بلایی سرم نیاره؟..خدایا کمکم کن...
از کوچه پس کوچه ها وبیراهه ها می رفت ..نمی دونستم داریم کجا میریم توی اون لحظه همه چیز از یادم رفته بود...هزار بار به خودم لعنت فرستادم که چرا از خونه ی خانم بزرگ زدم بیرون..بیشتر از همه به پرهام فحش دادم که باعثش شد...
جلوی یه خونه نگه داشت..از ماشین پیاده شد واومد در طرف منو هم باز کرد و منو کشید بیرون...با التماس وهق هق گفتم:ولم کن..چی از جونم می خوای...بذار برم..خواهش می کنم.
یه دونه محکم زد توی صورتم که سرم گیج رفت .. گفت:خفه شو...اگر بخوای هوار هوار کنی همین جا می کشمت.
دیگه چیزی نگفتم و بی صدا گریه می کردم...صورتم از اشک خیس شده بود و تن و بدنم می لرزید...قلبم انقدر تند تند وبلند می زد که گفتم همین الاناست از سینه ام بزنه بیرون...خیلی می ترسیدم..خیلی..خدا لعنتت کنه پرهام که باعث وبانی این اتفاق تویی...
منو برد توی خونه و در رو با کلیدش قفل کرد و کلید رو انداخت پشت گلدونی که توی راهرو بود..حالم انقدر بد بود که اگر زیر بازومو نگرفته بود نقش زمین می شدم..اصلا حواسم به اطرافم نبود...
با یه حرکت شالمو از روی سرم کشید.. با این کارش گیره ی سرم باز شد وموهام ریخت روی شونه ام...منو پرت کرد روی مبل و رفت توی اشپزخونه...بلند بلند سوت می زد و اواز می خوند...اشپزخونه اپن بود وبه اونجایی که من نشسته بودم دید داشت..
بلند گریه می کردم و دستامو دورم حلقه کرده بودم...می لرزیدم...خدایا دارم میمیرم...
یه شیشه از توی یخچال در اورد وبا یه لیوان اومد طرفم...شیشه رو باز کرد و ریخت تو لیوان بی رنگ بود...فکرکردم ابه ولی اب که اینجوری کف نمی کنه...پس این چیه؟..
در حالی که همون لبخنده چندش اور روی لباش بود توی چشمام خیره شد ویه ضرب لیوانو سرکشید...
یکی دیگه ریخت و اومد طرف من: بیا خوشگلم...تو هم بخور..تنهایی صفا نداره...
با انزجار سرمو بر گردوندم...حدس می زدم توی لیوان چی باشه...مشروب...
صورتشو اورد جلو..نفسش بوی بدی می داد..بوی الکل...
لیوانو گرفت جلوی دهانم و گفت:ناز نکن...بخور بهمون بیشتر حال میده...
با عصبانیت زدم زیر لیوان وداد زدم: خفه شو عوضی..نمی خورم...
لیوان از دستش افتاد...
با خشم نگام کرد وگفت:باشه نخور...اتفاقا وقتی وحشی بازی در بیاری من بیشتر مشتاق میشم...بیشتر...
یه دفعه بهم حمله کرد...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_نودو_چهار
...
با ترس جیغ بلندی کشیدم و از روی مبل پریدم...خواستم فرار کنم که از پشت موهامو گرفت و کشید...منو پرت کرد روی زمین ..شونه ی چپم محکم خورد به زمین و درد بدی توی شونه و دستم پیچید...
جیغ می کشیدم و گریه می کردم...معلوم بود حسابی مست کرده...برگشتم و نگاهش کردم کنارم نشست..چشماش خمار شده بود..خودمو می کشیدم عقب با التماس در حالی که صدام می لرزید گفتم:تورو به هر چی و هر کی که می پرستی بذار من برم...با من کاری نداشته باش....خواهش می کنم ازت...
بی توجه به حرفا و التماسای من دستشو ارود جلو که من هم دستامو ضربدری سپرم کردم و گرفتم جلوم...لبخند بدی روی لباش بود..
دستامو محکم گرفت و از هم بازشون کرد...هیچ توانی نداشتم...نا نداشتم تکون بخورم...خدایا این چه سرنوشتی من دارم؟چرا باید اخر و عاقبتم اینجوری بشه؟...کمکم کن خدا...کمکم کن...
دستامو گذاشت کنارم و سفت نگه داشت...سر تا پام می لرزید و احساس می کردم هر ان قلبم از حرکت می ایسته و راحت میشم...ای کاش زودتر بمیرم...ای کاش جوری می شد که نتونه به هدف شومش برسه..
نشست روی سینه ام...هیکلش سنگین بود...نفسم توی سینه ام حبس شده بود..داشتم خفه می شدم...گریه می کردم و ناله می کردم...دستاشو از روی دستم برداشت و بلوزشو در ارود..یه رکابی مردونه سفید تنش بود که جذبش شده بود..
مرتب قربون صدقه ام می رفت و با حالت مستی صداشو کش می داد...از روی سینه ام بلند شد و شروع کرد دکمه های مانتومو باز کردن...با دستام مانعش می شدم ونمیذاشتم کارشو بکنه که یکی محکم خوابوند توی صورتم...چشمام سیاهی رفت...خیلی محکم زده بود و طرف چپ صورتم می سوخت..
چکار باید می کردم؟بدجور گیر کرده بودم...لااقل یه کم امان نمی داد که بتونم فکر کنم...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_نودو_پنج
توی اون لحظه مغزم قفل شده بود ومنتظر یه معجزه بودم...همین...هیچ کاری از دستم بر نمی اومد..ترس تموم تنمو گرفته بود و نمیذاشت درست فکر کنم...فقط می ترسیدم و می لرزیدم....کارم شده بود گریه کردن و ناله کردن و التماس...
بالاخره دکمه هامو باز کرد ومانتومو در اورد...زیرش یه تیشرت قرمز تنم بود.
یه نگاه شهوت الود و خمار بهم انداخت و با لبخند چندش اوری زد
صدام از بس جیغ زده بودم و گریه کرده بودم خش دار شده بود...نالیدم:خفه شو اشغال...ارزو می کنم همین الان بمیری....
دیوانه وار زد زیر خنده و گفت:من الان هم کشته مردت شدم خوشگله....دیگه چی میخوای؟...داری به ارزوت می رسی دیگه...
...حس بدی بهم دست داد..حس خیلی بدی بود..خیلی بد...
نمیدونم چرا ولی با اینکه پرهام رو مقصر می دونستم ولی توی دلم ارزو می کردم ای کاش اون و هومن الان اینجا بودن...به خدا حاضر بودم بیاد و منو نجات بده ومن هم همون لحظه همه چیزو فراموش می کردم و تموم نفرتمو فراموش می کردم...فقط ای کاش اینجا بود...ای کاش...
نگاه نمناک و غمگینم به سقف اتاق بود و قلبم تند تند می زد و دست و پام یخ بسته بود.زیر لب خدا رو صدا می زدم...ارزو می کردم همین الان خدا جونمو بگیره و راحت بشم و این خفت و خاری رو تحمل نکنم...
لباشو روی گردنم حرکت داد و اومد بالا تا رسید به لبام...چشماش خماره خمار بود...درست مثل کسی که خوابش میاد و خواب الود نگاهت می کنه...نگاهشو از چشمام گرفت و به لبام زل زد...نه خدایا...نه...
با صدای بلند هق هق می کردم...دوست نداشتم منو ببوسه...نمی خواستم...دستامو گذاشتم رو سینه اش و با تمام توانم هلش دادم ولی تکون که نخورد هیچ دستامو محکم گرفت و بالای سرم نگه داشت...
لباشو اورد جلو که سرمو برگردوندم..هر سمتی می اومد منم سرمو بر می گردوندم و نمیذاشتم لبامو ببوسه...
نگاهم افتاد به گلدونی که کنارم بود...گلدون نسبتا بزرگی بود ولی می تونستم با دستم برش دارم...
مجبور شد دستامو ول کنه دستاشو برداشت و گذاشت دوطرف صورتم......هق هقم توی گلوم خفه شده بود..احساس خفگی بهم دست داده بود..
نمیدونم چی شد ولی همون موقع برقا قطع شد...توی تاریکی نمی دیدمش ولی چون روم افتاده بود حسش می کردم..بی توجه به تاریکی تو حالت مستی داشت به کارش ادامه می داد و دستش رو روی تن و بدنم می کشید و قربون صدقه ام می رفت..توی همون تاریکی دستمو حرکت دادم و گلدونو برداشتم..نمی تونستم ببینمش ولی با یه حرکت گلدونو بردم بالا و محکم زدمش...صدای فریادش توی خونه پیچید....
احساس کردم وزنش روم سنگین تر شده...دیگه حرکتی نمی کرد...با ترس و وحشت پرتش کردم اونور و از جام بلند شدم...یعنی کشتمش؟...من کشتمش؟..
صدای گریه ام بلندتر شد....نور کمی از پنجره توی خونه می تابید...دیدم افتاده کنارم ولی نمی تونستم بفهمم که زنده است یا مرده؟...وحشت کرده بودم.توی اون لحظه نمی دونستم باید چکار کنم؟
میان گریه داد می زدم:من کشتمش...خدایا اونو کشتم..من...
اصلا حواسم نبود لختم و تیشرت تنم نیست و فقط شلوار پامه...
از جام بلند شدم و به طرف در دویدم...محکم می زدم به در و جیغ می کشیدم:کمک...توروخدا کمک کنید...من اونو کشتم...من...یکی کمکم کنه...
همین طور که جیغ و داد می کردم وبه در می کوبیدم و کمک می خواستم احساس کردم یکی دستشو گذاشت روی شونه ام...
با تمام توانم جیغ کشیدم و برگشتم و محکم خوردم به در...توی تاریکی بود و نمی دیدمش...قد بلند بود و از هیکلش می شد فهمید که مرده...
با دیدنش بلندتر جیغ کشیدم و دیگه داشتم از حال می رفتم..بدنم بی حس شده بود..داشتم می افتادم که منو گرفت...
صداشو شنیدم:اروم باش دختر چه مرگته؟..جن که ندیدی...منم پرهام...ساکت شو دیگه...
همه ی حرفاشو شنیدم و فهمیدم به جز این قسمتش که گفتم منم پرهام..واسه همین بازم داشتم جیغ می کشیدم و با مشتهای کم جونم می زدمش:ولم کن عوضی..چی از جونم می خوای؟بذار برم..ولم کن...توروخدا ولم کن بذار برم..با من کاری نداشته باش.
منو سفت نگه داشته بود و تکون نمی خورد..
یک دفعه یه طرف صورتم سوخت و همزمان ساکت شدم...دیگه چیزی نمی گفتم حتی جیغ هم نمی کشیدم...
صداشودر حالی که عصبانی بود شنیدم:خفه شو دیگه...چرا جیغ و داد می کنی؟..دارم بهت میگم پرهامم...بازم جیغ می زنی؟
پرهام؟!پ..پرهام...گفت..گفت پرهامم؟!
با چشمای گرد شده از تعجب نگاهش کردم...صورتش پیدا نبود ولی از بوی عطر و صداش می شد تشخیص داد خودشه
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d