💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_صد_و_چهارم_دالان_بهشت 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d کشش عجیبی نسبت به او
#قسمت_صد_و_پنجم_دالان_بهشت🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
یکدفعه به سمت من چرخید و گفت: حالا، فکر کن این بدبختیه یا اونی که تو بهش می گی بدبختی؟ تو یک عمر با یک پدر مهربون که اون طوري عاشقانه دوستت داشته زندگی کردي و بعد جلوي چشمت، با همه سختی ولی بالاخره دیدي که رفت، فوت کرد و تمام شد. درسته دلت می سوزه،سخته، دردناکه، ولی نه به اندازه این که ندونی پدرت مرده س یا زنده، اگر زنده س در چه وضعی زندگی می کنه، نکبت یا خوشبختی؟ و اگه مرده چطوري مرده، به مرگ طبیعی، یا خودشو کشته یا اصلا کشته شده؟ از اون طرف همیشه حسرت نگاه پرمحبتی که بدونی نگاه پدرته به دلت مونده باشه، نه نگاه عمویت یا پدربزرگت و ... واي مهناز، خیلی وقت هاست که از تمام کس و کارم نفرت دارم، حتی از مادرم. همیشه فکر می کنم، وقتی این قدر اکراه و سر باز زدن بابام را دید، چرا مثل یک تکه خمیر توي دست این و اون صبر کرد و صدایش در نیومد؟ اگه اونم از خودش یک وجودي نشون می داد اگه مخالفت کرده بود، اگه وقتی منو حامله شد، یکجوري منو از بین برده بود واگه ...
یک عمره من با اگر و شاید و اما زندگی کردم. تا مرز دیوونگی رفتم و برگشتم و آخرم بی فایده و
توي همه این سال ها از اون جا که ناخودآگاه از خونه فراري بودم، با مردم و اجتماع جوش خوردم و دوست شدم و این ارتباط ها و دوستی ها و شنیدن دردسرهاي دیگران بوده که منو سرپا نگه داشته و هربار با شنیدن درد دل هاشون به خودم نهیب زدم که درد من اصلا درد نیست، خودم توي سر خودم زدم و خودم رو توبیخ کردم و دوام آوردم. اینه که حالا از دست تو که این جوري خودتو باختی کفرم در اومده. اصلا از همه کسانی که تا یکخورده زندگی بالا و پایین می شه، خودشو رو ول می کنن نفرت دارم. از آدم هایی که فقط بلدن مثل شیر برنج ولو بشن با دست اشاره اي با نمک به من کرد و شروع به شوخی و حرف هاي بامزه زدن کرد. انگار نه انگارکه چند دقیقه پیش آن حرف ها از دهان همین آدم بیرون آمده بود. وقتی تعجب را توي چشم هایم دید یا شاید هم فکرم را خواند، با سادگی و لحنی بامزه گفت: چیه؟! توقع داري حالا تا قیامت من روضه بخونم تو سینه بزنی؟! بسه دیگه من درد دل هام رو کردم و سبک شدم. تو هم اگه عقل داشته باشی، که من شک دارم، درس گرفتی. از اون گذشته چون من شوخی می مکن دلیل نمی شه که توي دلم غم نباشه. بی چاره همه که مثل تو بلد نیستن فوري قنبرك بزنن یا ولو بشن! خیلی وقت ها آدم ها حرف می زنن که در حقیقت حرف نزده باشن و خیلی ها هم می خندن فقط براي این که گریه نکرده باشن، متوجه می شی؟! یا بازم توضیح بدم؟! بعد در حالی که شکلکی خنده دار در می آورد گفت: پاشو، پاشو، این قدر قیافه هالوها رو به خودت نگیر، تو اگه یکخورده مغز توي کله ت بود، باید خیلی پیش تر از این ها به فکر می افتادي که دوستت به عنوان یک آدم، حتما براي خودش یک غصه هایی داره. نه این که حتی یک بار سوال نکردي هیچ، فکرتم مشغول نشده، اونم هیچ، تازه این قدر راحت می گی من فکر می کردم چون به همه شوخی داري به بابات می گی خان عمو! آخه آدم این قدر خنگ؟!
در حالی که خودش هم از خنده من می خندید، اضافه کرد: هرهر و زهرمار، بایدم بخندي، اگه خنگ نبودي که تا حالا فهمیده بودي غیر از تو هم آدم هاي دیگه اي توي این دنیا هستن و اون وقت سرتون رو از لاك مبارکتون آورده بودین بیرون تا بلکه چشم هاي کم سوتون چهار قدم دورتر را ببینه ... راست می گفت، حالا دیگر این قدر شعور پیدا کرده بودم که درستی حرف هایش را بفهمم و قبول کنم. پس این بار هم دست در دست دوستم گذاشتم و براي راه افتادن به او تکیه کردم. چون با تمام وجود به این نتیجه رسیده بودم که راست می گفت: دیگر شیر برنج بودن کافی بود. یاد شعري افتادم که آزیتا همیشه می خواند: چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید. چشم هاي من هم، اگر چه دیر و توسط ندیگرا و به زور شسته شد ولی به هر حال توي جور دیگر دیدن به فریادم رسید. با این که از لحاظ جسمی در رنج بودم، ولی سعی می کردم روحم را قوي کنم و به تلاش وا دارم. با آزیتا و نرگس دوباره همپا شدم و توي هر کلاسی که می شد، سر کردیم و گرچه نرگس همیشه به خنده می گفت -: از ما بالاخره، چه آش شله قلمکاري در می آد، فقط خدا عالمه – ولی من در سایه رفاهی که پدرم برایم باقی گذاشته بود توانستم براي فرار از گذشته هایم به جاي دست و پا زدن در بدبختی به شناختن دنیاهاي تازه پناه ببرم و در این مسیر به موفقیت و مهارت هم دست پیدا کنم. یکی از آن موفقیت ها، یاد گرفتن رانندگی بود که من هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم، ولی بالاخره با تشویق نرگس و آزیتا یاد گرفتم و برخلاف انتظار خودم و دیگران راننده قابلی هم شدم. دیگر براي آن که به قول نرگس سر از همه کارها در آوریم، وسیله هم داشتیم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است
نا#قسمت_صد_و_ششم_دالان_بهشت 🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
و خلاصه رفته ارتباط گسترده و فعالیت و همراهی با نرگس و آزیتا، خواه ناخواه بدون این که حتی خودم هم بفهمم مرا به آدمی دیگر تبدیل کرد. ترسم از آدم ها و اجتماع ریخت، آن پوسته ظاهري که خودم از خودم می شناختم فرو ریخت و شخصیت نهفته ام رشد کرد و شکوفا شد، شخصیتی که پایه ذهنی اش را محمد پی ریزي کرده بود. من بدون محمد، مهنازي می شدم که او می خواست و این تحول شیرین را، داغ نداشتن او و نبودنش برایم زجرآور می کرد، زجري که عاجز از درمان یا فراموشی آن بودم. هرچه افکارم و به دنبالش اعمال و نحوه زندگی ام تغییر می کرد، بیش تر از قبل وجودم محمد را می طلبید. انگار هرچه زندگی را بیش تر می شناختم، بیش تر هم محمد را می شناختم و این براي من که دیگر او را نداشتم، شکنجه اي کشنده و دائمی بود. چه درد تلخ و ناگفتنی به جانم می ریخت وقتی او را با دیگر مردهایی که به نوعی می شناختم و می دیدم، مقایسه می کردم. نه، توي ذهن من، هیچ مردي حتی قابل فکر کردن نبود، چه برسد مقایسه با محمد. همه این تغییر و تحول ها، مقایسه ها و تصمیم ها و نتیجه گیري ها بی اختیار توي مغز من صورت می گرفت و ذهن و قلبم با حدتی بیش تر به گذشته و محمد متمایل می شد و مرا بی چاره می کرد. چون عاشق و طالب چیزي بودم که روزي خودم باعث گم شدنش شده بودم و حالا هیچ نشانی از او نداشتم. روزها و هفته ها و ماه ها مثل برق و باد گذشتند و سالگرد مرگ آقا جون فرا رسید. امیر بعد از فوت پدرم، علی رغم ناراحتی همه ما، به دلیل خواست مادرم به دنبال کار انحصار وراثت براي فروش خانه بود. می خواستیم از خانه اي که به قول مادر – برامون قدم نداشت – برویم. خانه اي که برخلاف خانه قدیمی، هیچ کس به آن دلبستگی نداشت. بالاخره تلاش هاي امیر ثمر داد و به خواست مادر قرار شد سهم الارث هر کس معلوم شود. مغازه و انبار با توافق همه دست نخورده ماند و امیر تا تمام شدن درس علی، مسئولیت آن را به عهده گرفت. از پول فروش خانه هم یک آپارتمان خریدیم، چون مادر بعد از مرگ پدرم دیگر در خانه هاي حیاط دار احساس آرامش نداشت. بقیه پول ها هم تقسیم شد و به حساب هر کس جداگانه ریخته شد. یک سال و نیم از فوت پدرم، ما از خانه اي که تویش
عزیزترین کسانم را از دست داده بودم، رفتیم و همان وقت ها بود که آرام آرام امیر زمزمه ازدواج
سرداد و شش ماه بعد، درست همزمان با تمام شدن درس من بود که امیر، مادر را براي خواستگاري و ازدواج با ثریا راضی کرد.
نمی توانم احساسم را از وصلت امیر با ثریا بیان کنم. خوشحال بودم یا غمگین؟ ذوق می کردم یا
حسرت می خوردم؟ نمی دانم. امیر ثریا را بی نهایت دوست داشت و من به خاطر برادرم، باید ثریا را دوست می داشتم، ثریا را که در تمام این سال ها همه سعی ام را براي فراموشی اش کرده بودم، ولی حالا دیگر قبول داشتم که گناه ندانم کاري و حماقت من پاي او نیست. به هر حال او براي من تداعی کننده گذشته بود و در عین حال، احمق بودن خودم را به رخم می کشید که باز هم عذاب کمی نبود.
روزي که همراه مادر براي خواستگاري به خانه ثریا رفتیم، که حالا آپارتمانی کوچک و آراسته بود، چه حال غریبی داشتم. زهرا خانم به نسبت پنج سال، خیلی شکسته تر شده بود. آن روز او هم، مثل من، نتوانست تاثرش را پنهان کند. با مظلومیت آه کشید و بدون این که حرفی بزند، نم اشک چشمش را با دست پاك کرد. من چه تلاشی کردم که ظاهرم خوشحال باشد و آرام و بی تاثر. مادر با تمام سعی و تلاشی که در سختگیري داشت، وقتی ثریا را دید نظرش فوري عوض شد و مهرش بردلش نشست و موافقتش را توي راه برگشت به زبان آورد: خوب، وقتی تو چند ساله این فکر توي سرته، دختره هم این قدر خوب بود، چرا تا وقتی آقا جونت بود نگفتی که لااقل آرزو از دل اون خدا بیامرز هم بر بیاد؟!
امیر فقط آهی کشید و سکوت کرد و من در حالی که اشکی گرم چشم هایم را می سوزاند، فکر
کردم – راستی الان اگه آقا جون بود چه حالی داشت؟! آقا جونی که آن قدر آرزوي سرو سامان
گرفتن بچه هایش را داشت. – ولی یک چیز برایم مسلم بود که ثریا، با آن رفتار مهربان و بی
آلایش و در عین حال موقرانه و مسلط، به سرعت در دل پدرم هم جا باز می کرد. نمی دانم چرا به نظرم صورتش دوست داشتنی می آمد و حتی زیبا. صورت او که مسلماً فرقی نکرده بود، پس حتماًبه خاطر نگاه من بود.
مقدمات عروسی امیر و اثری خیلی زود روبراه شد و به خواست ثریا یک مراسم معمولی و بدون
تشریفات برگزار شد. امیر آپارتمانی نزدیک خانه ما خرید. و الحق با این که خانه شان جدا بود نه
ثریا نه امیر هیچ وقت ما یا در حقیقت مادر را تنها نگذاشتند. ثریا که به خواست امیر دیگر بیرون از خانه کار نمی کرد، با مادر رفتاري سرشار از محبت داشت و رابطه اي دوستانه و بسیار نزدیک با من و علی برقرار کرده بود. خیلی زود جاي خودش را توي خانه ما باز کرد و امیر هم تمام سعی خودش را
می
کرد تا پسري دیگر براي زهرا خانم باشد.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_صد_و_هفتم_دالان_بهشت 🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
امیر درست انتخاب کرده بود. ثریا همسري شایسته براي او و عروسی شایسته براي ما بود که اگرخانم جون و پدرم بودند، حتماً به وجودش افتخار می کردند. چیزي که در روابط امیر و ثریا خیلی براي من جالب بود، این بود که در حالی که علاقه بی اندازه امیر به ثریا از رفتار و نگاهش کاملاً هویدا بود، هنوز هم مثل گذشته اه وقتی می خواست، صداي ثریا را در بیاورد، صدایش می زد – زن پسر حاجی! – و نمی دانست هر بار با این حرف، من ناخودآگاه یاد چه خاطره هایی می افتم. فرق آن ها با من این بود که فهمیده بودند، چرا و چه را می خواهند و به پاي خواسته شان هم آن قدر صبر و استقامت کردند تا بالاخره صبرشان به ثمر نشست و من بیش تر به عیب خودم در گذشته ها پی بردم و این که یار دانا و صبوري براي محمد نبودم. به هر حال هنوز بعد از سال ها هر بار که امیر به شوخی به جواد می گفت – چطوري اوس جواد؟! – بی اختیار یاد محمد می افتادم و فکر می کردم حالا او هم حتماً فوق لیسانش را گرفته و شده – اوس محمد . -!
وقتی محبت هاي امیر را به ثریا می دیدم، باور نمی کردم که امیر تا این حد بتواند مثل یک مرد
عاشق و شیفته رفتار کند. دید خواهرها نسبت به برادرها طوري است که انگار توقع دارند همیشه و
همه جا رفتارشان برادروار باشد. مثل زري که آن سال ها می گفت – من باورم نمی شه محمد اصلا به این چیزها فکر کنه! – من هم از شیفتگی که در کلام و رفتار امیر بود، تعجب می کردم. خلاصه همان طور که ثریا با تمام توان براي خانواده ما یک دختر دیگر شد امیر هم براي جواد و زهرا خانم پسر دیگري شد و زهرا خانم در هر فرصتی این موضوع را به زبان می آورد. خدا را شکر زندگی آن ها در مسیري درست افتاده بود و آرام پیش می رفت و من وقتی از خوشبختی امیر و خوشحالی مادرم ذوق می کردم در عین حال احساس می کردم انگار حلقه معیوب خانواده ام فقط من هستم. من که زودتر از همه خوشبختی را به چنگ آورده و از کف داده بودم و این رنج مثل خوره سوهان روحم می شد و نمی توانستم دم بزنم. هر چیزي توي این دنیا بهایی دارد که انسان براي به دست آوردنش باید آن را بپردازند. این میان عشق، مخصوصا عشق حقیقی، جزو چیزهایی است که هر کسی توان و استطاعت پرداخت بهاي آن را ندارد. و فقط معدود کسانی که از عهده پرداخت بهایش برمی آیند، می توانند سرمست و رها، تن به لذت بی همتایش بدهند و خوب مسلماً من جزو آن دسته نبودم. من که همیشه در ذهنم این امید را داشتم که محمد ارتباطش را با خانواده ثریا حفظ کرده باشد، بالاخره با ازدواج امیر و ثریا این امیدم هم تبدیل با یاس شد. وقتی نه خبري از او شد و نه حرفی درباره او از آن ها شنیدم، مطمئن شدم که آن ها هم بی خبرند و سرخورده و مایوس و نا امید باز چشم به گذشته و خاطراتم دوختم، چون امیدي به آینده نداشتم، هرچه بود اضطراب بود و بلاتکلیفی و هراس. به یاد دارم یکی از روزهاي پاییز سال آخر دانشگاه، یکی از همکلاسی هایمان به مناسبت نامزدي اش شیرینی پخش می کرد و همه به او تبریک می گفتند. یکی از بچه ها پرسید: راستی پریسا، اسم داماد چیه؟!
وقتی پریسا گفت: محمد
دل من یکدفعه هري فرو ریخت، انگار یکی به دلم چنگ زد. عشقی که موقع به زبان آوردن آن اسم
در صداي پریسا بود، قلبم را لرزاند و یک لحظه با وحشت این فکر کشنده به ذهنم خطور کرد که
نکند ...؟! با دلهره و تشویق پرسیدم – فامیلش چیه؟! – شاید چند ثانیه هم بین گفتن اسم و فامیل فاصله نیفتاد، ولی همان چند ثانیه براي دیوانه کردن من کافی بود. این واقعیت به ذهنم هجوم آورد که شاید محمد ازدواج کرده باشد، ولی من هیچ وقت نمی خواستم به این واقعیت فکر کنم. آن روز در حالی که از غصه و افکار درهم، کلافه بودم قید کلاس آخر را زدم و به نرگس گفتم: می خوام برم بیرون. می آي یا نه؟
نرگس پرسید: با این عجله کجا ؟! باز زد به سرت؟! وقتی سکوتم را دید، همان طور که دنبالم می آمد، گفت: پرسیدم کجا می ري؟!
نمی دونم، آخر دنیا. می آي یا نه؟!
نرگس که فهمیده بود حالم خوب نیست، دیگر چیزي نگفت و در سکوت کنارم نشست و من که
مثل دیوانه ها یرانندگ می کردم، تا جاده آبعلی رفتم. به اول جاده که رسیدم، حیران ایستادم و
مستاصل سرم را روي فرمان گذاشتم. در تمام طول راه با فکري مغشوش به گذشته و آینده نامعلومم فکر می کردم و این که زندگی من آخرش به کجا می رسد؟! هراس از آینده وجودم را مچاله می کرد و من راه به جایی نداشتم. تا کی چشم به راه بودن؟! چشم به راه معجزه اي که معلوم نبود اصلا اتفاق بیفتد. بالاخره حوصله نرگس سر رفت و با لحنی خنده دار پرسید :
می شه بفرمایین این جا کجاست؟ نکنه آخر دنیا این جاست؟! سرم را بلند کردم و لبخند زدم.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
▪🍃▪🍃▪🍃▪🍃
📅 #تقویم_اسلامی_و_نجومی_یکشنبه
۱۳ بهمن ۱۳۹۸ هجری شمسی
هفتم جمادی الثانی ۱۴۴۱ هجری قمری
دوم فوریه ۲۰۲۰ میلادی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸 اذکار روز یکشنبه :
- یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه)
- ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه)
- یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت.
🌸 یکشنبه برای کارهای زیر خوب است:
🔹 خرید و فروش
🔹جابجایی منزل
🔹شروع ساختمان سازی،
🔹غرس درختان، کشاورزی
🔹شروع به کتابت و تألیف مقاله و...
🔹دیدار امرا و حکام و بزرگان
🔹کلا برای انجام #هر_کارخیری #خوبست.
🔹مسافرت بسیار خوب است
🌹 نوزادی که امروز به دنیا بیاید مبارک و شایسته باشد و خوب تربیت گردد و زندگی پاکی ورزق بسیار خواهد داشت ان شاالله .
🌷️یکشنبه شب (یکشنبه که شب شد) مباشرت، به قصد بچه دار شدن #مستحب و فرزند حاصل از آن #حافظ_قرآن گردد و به قسمت و سرنوشت خود راضی باشد ان شاءالله
✂️ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، #خوب است و باعث روبراه شدن امور و دولت و ثروت گردد.
🚫 حجامت و خون دادن در این روز از ماه قمری #خوب_نیست. و باعث مرگ ناگهانی می گردد خدای نکرده.
💢️این یکشنبه برای #نوره_کشیدن (رفع موهای بدن با نوره) مناسب نیست.
🚫 یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
🚫 یکشنبه برای #بریدن_دوختن ، خریدن و پوشیدن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
💢 وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
#اوقات_شرعی_به_افق_تهران
🔹اذان صبح: ۳۸: ۵ 🔹طلوع آفتاب: ۰۴: ۷
🔹اذان ظهر: ۱۸: ۱۲ 🔹غروب آفتاب: ۳۲: ۱۷
🔹اذان مغرب:۵۱: ۱۷ 🔹نیمه شب شرعی: ۳۵: ۲۳
📚 منابع مطالب ما:
الدروع الواقیة سید بن طاووس، سایت کانون قرآنی، وسائل الشيعه ؛ ج7 ، باب 190.، حلیة المتقین ، ختوم و اذکار، ج 1، ص 423، مفاتیح الجنان و بحارالانوار و...تقویم المحسنین شیخ محدث کاشانی
▪🍃▪🍃▪🍃▪🍃▪▪🍃▪🍃▪🍃▪🍃
📅 #تقویم_اسلامی_و_نجومی_یکشنبه
۱۳ بهمن ۱۳۹۸ هجری شمسی
هفتم جمادی الثانی ۱۴۴۱ هجری قمری
دوم فوریه ۲۰۲۰ میلادی
🌸 اذکار روز یکشنبه :
- یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه)
- ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه)
- یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت.
🌸 یکشنبه برای کارهای زیر خوب است:
🔹 خرید و فروش
🔹جابجایی منزل
🔹شروع ساختمان سازی،
🔹غرس درختان، کشاورزی
🔹شروع به کتابت و تألیف مقاله و...
🔹دیدار امرا و حکام و بزرگان
🔹کلا برای انجام #هر_کارخیری #خوبست.
🔹مسافرت بسیار خوب است
🌹 نوزادی که امروز به دنیا بیاید مبارک و شایسته باشد و خوب تربیت گردد و زندگی پاکی ورزق بسیار خواهد داشت ان شاالله .
🌷️یکشنبه شب (یکشنبه که شب شد) مباشرت، به قصد بچه دار شدن #مستحب و فرزند حاصل از آن #حافظ_قرآن گردد و به قسمت و سرنوشت خود راضی باشد ان شاءالله
✂️ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، #خوب است و باعث روبراه شدن امور و دولت و ثروت گردد.
🚫 حجامت و خون دادن در این روز از ماه قمری #خوب_نیست. و باعث مرگ ناگهانی می گردد خدای نکرده.
💢️این یکشنبه برای #نوره_کشیدن (رفع موهای بدن با نوره) مناسب نیست.
🚫 یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
🚫 یکشنبه برای #بریدن_دوختن ، خریدن و پوشیدن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
💢 وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
#اوقات_شرعی_به_افق_تهران
🔹اذان صبح: ۳۸: ۵ 🔹طلوع آفتاب: ۰۴: ۷
🔹اذان ظهر: ۱۸: ۱۲ 🔹غروب آفتاب: ۳۲: ۱۷
🔹اذان مغرب:۵۱: ۱۷ 🔹نیمه شب شرعی: ۳۵: ۲۳
📚 منابع مطالب ما:
الدروع الواقیة سید بن طاووس، سایت کانون قرآنی، وسائل الشيعه ؛ ج7 ، باب 190.، حلیة المتقین ، ختوم و اذکار، ج 1، ص 423، مفاتیح الجنان و بحارالانوار و...تقویم المحسنین شیخ محدث کاشانی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
▪🍃▪🍃▪🍃▪🍃▪
🌹
☀️صبح هدیه ای زیباست
از سوی خدا💖
سوای همه هدیه هایش.
پاک پاک پاک👌
چشم آلوده ای در آن باز نشده.
هنوز زبانی فرصت دروغ و غیبت نیافته است.
سکوت و تقدسش
دست نخورده است
صبح را دوست می دارم
آن را ارج می نهم☀️
و همچون قطره ای زلال
آن را می نوشم،
تا از شهدش جانی دوباره بگیریم🌷
🌸🍃🌸🍃🌸
دلتون به پاکی صبح☀️
خوشه های افکار بلندتون سبز🍃
و ریشه پاکتون پایدار باد🎋
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#شاخ_گوزنی
پلاتیسریوم یا #سرخس_شاخ_گوزنی
اسم علمی گیاه
#Platycerium
bifurcatum ، از خانواده
polypodiaceae
❣ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#شاخ_گوزنی
❣
🌱این جنس 17 گونه مختلف از سرخس های اپی فیت دارد.
گونه مورد نظر بومی استرالیا بوده و ارتفاع آن در طیبیعت به 50 تا 80 سانتی متر می رسد.
🌱سرخس شاخ گوزنی دارای دونوع فروند است. برگها یا فروندهای مدور با لبه مواج در قسمت عقب گیاه و برگهای شاخ گوزنی كه تولید اسپور می كند در جلوی برگهای قبلی قرار می گیرند.هر دو نوع فروند، سبز نسبتا روشن هستند.
🌱 این نوع سرخس تولید استولون كرده و بعد كان های جدید ایجاد می نماید. این گیاه را هنگام زمستان 10 درجه سانتی گراد نگاهداری می کنند.
🌱#مراقبت: پلاتی سریوم به سایه تا نور متوسط، گرمای زیاد، خاك همیشه خیس، رطوبت 50 تا 70 درصد و خاك اسیدی احتیاج دارد.
🌱#کود: كود مورد نیاز این گیاه را میتوان به میزان 1 گرم در لیتر، هر سه هفته یكبار از فرودین تا شهریور ماه ، مورد استفاده قرار داد.
🌱#خاک: مخلوطی از خاك برگ خزه مخصوصا از نوع اسفاگنوم برای رشد پلاتی سریوم مناسب است.
🌱#ازدیاد: این گیاه را میتوان به آسانی تكثیر كرد. البته داشتن اطلاعات كارشناسی شما را موفق خواهد كرد. دوروش برای تكثیر پلاتی سریوم وجود دارد. بعضی اوقات گیاه بالغ، گیاه دیگری را كنار خود تولید می كند كه می توانید با دقت زیا د گیاه كوچك را جدا كنید. سپس مجددا گیاه مادری را در گلدان خود بكارید. گیاه جدید را هم در گلدان حاوی كمپوست بذر و قلمه با پایه پیت قرا ردهید و با كیسه پلاستیكی شفاف بپوشانید. گیاه را در دمای 20 درجه سانتیگراد و نور مناسب ، برای چند هفته نگاه دارید. ضمنا خاك را همیشه مرطوب كنید و این سرخس را می توانید از طریق هاگهای جمع شده از زیر برگها نیز تكثیر كنید. هاگها را در سینی بذر حاوی كمپوست مخصوص بذر و قلمه، بكارید و با كیسه پلاستیكی شفاف و یا شیشه بپوشانید و در دمای 21 درجه سانتیگراد نگاهدارید. وقتی هاگها جوانه زده به اندازه كافی رشد كردند، هر یك را در گلدانی با قطر دهانه 6 سانتیمتر، حاوی كمپوست مخصوص بذر و قلمه بكارید. زمانی كه بزرگتر شدند می توانید آنها را به تكهای از پوست درخت متصل كرده و با خزه و كمپوست ، پایه گیاه را محكم كنید.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃 ◼🍃 ➖➖➖➖➖➖➖
‼ به خواب هم نمی دیدیم که آموزش و پرورش حکومت اسلامی ذکر بسم الله را بر فرزندانمان ممنوع کند‼
⁉ یعنی #بهائیت بر دولت حاکم شده؟!
سلام علیکم
بزرگوارانی که فرزند #دبستانی دارند حتما با طرح #جابر آشنا هستند
‼️دانش آموزان یک پروژه تحقیقی تجربی انجام می دهند و گزارشش رو در یک مقوای بزرگ سفید رنگ متحد الشکل که خود آموزش و پرورش بین مدارس توزیع می کنه، ارائه می کنند.
‼️امسال در شهر تهران در مدرسه به فرزندان ما گفته شده که از سوی آموزش و پرورش بخشنامه شده که باید از نوشتن جمله بسم الله الرحمن الرحیم در گزارش پرهیز کنید چراکه باعث کسر امتیاز می شه.
‼️ما از طریق یکی از آشنایان که معلم هستند موضوع رو پی گیری کردیم و به آئین نامه مسابقات دسترسی پیدا کردیم. در آئین نامه، در ستونی که مربوط به اموری هست که باید از انجامش پرهیز بشه، یکی از مواردش نوشتن اسماء متبرک هست که اطلاقش شامل بسم الله هم هست.
‼️برای اینکه مطمئن بشیم به عبارت آیین نامه اکتفا نکردیم و از مسئولین ذی ربط در آموزش پرورش سوال کردیم و اونها هم تصریح کردند که شامل بسم الله هم می شه.
‼️وقتی ما علت رو جویا شدیم در وهله اول گفتند که چون بسم الله زیر دست و پا می افته و بی احترامی می شه ما این قانون رو گذاشتیم. اما بعد از اینکه ما نسبت به این دلیل اشکال کردیم و گفتیم حفظ احترام ممکن هست، در نهایت گفتن ما می خواهیم طرح جابر رو به طرح های بین المللی مشابه که در مدارس جهان پیاده می شه ملحق کنیم و از نظر قوانین بین المللی درج جملات مذهبی و دینی ممنوع هست.
‼️در ادامه وقتی به مسئول ذی ربط گفته شد که جامعه متدین چنین قانونی رو قبول نمی کنه جواب دادن که در یک شب بنزین رو گران کردیم و اتفاقی نیفتاد. این طرح هم پیاده می شه و اتفاقی نخواهد افتاد!
‼️از همه دوستان خواهش می کنم اولا این مساله رو منتشر کنید و به اطلاع همه اولیائی که می شناسید برسونید تا تبدیل به یک دغدغه عمومی بشه ثانیا این مساله را از طریق مدیران مدارس، انجمن های اولیاء و مربیان و علماء صاحب نفوذ و تماس با روابط عمومی وزارت آموزش پرورش و اعلام شکایت خود پیگیری کنید.
❌اجرای خزنده ۲۰۳۰
هوشیار باشیم
لااقل در فضای مجازی اعتراض کنیم حداقل
پدر و مادرها به معلمان و مدیران اعتراض کنند
نشر حداکثری صدقه جاریه هست
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
📚 صبح صادق
🍃 ◼🍃 ➖➖➖➖➖➖➖
➖➖➖ ➖➖
⭕️ ما را از «کرونا» نترسانید‼️
👌 نکته ظریف: ما بیش از این کرونا گرفته ایم !
🔹 مردم از ترس کرونا، ماسک به چهره زدهاند. مردم نگران مرگ هستند. کرونا ترس هم دارد به ویژه لحظهای که کرونا گرفتهها مثل بوکسورهایی که مشت آخر را میخورند، به زمین میافتند.
🔹خیلی از کشورها از جمله ایران، آسمان و زمین خود را به روی چینیها بستهاند که مبادا لای آن چمدانهای رنگی بستهای کرونا وارد کشورشان شود. حق دارند کرونا ترسناک است.
🔹این کارها حداقل برای ما چندان جواب نمیدهد چون ما پیش از این کرونا گرفتهایم. روح و وجدان ما جلوتر از چینیها کرونا گرفته است.
🔹سریال «کُت جادویی» یادتان هست؟ رامبد جوان، جوان ساده دل و زحمت کشی بود که کُتی که جیبهایش همیشه پُر پول است و هرگز تمام نمیشود به او به ارث رسید. پولهای بیشمار این کُت اخلاق «عماد» این داستان را عوض کرد و او تبدیل به یک دیو تمام معنا شد.
🔹#پول برای خیلی از ما بدتر از کرونا است. ویروس پول شاید به تن ما کاری نداشته باشد اما حسابی وجدانمان را میکشد.
🔹 این ویروس متاسفانه فراگیر شده است. بر عکس کرونا خود را نشان نمیدهد و همه به آن #عادت میکنند. عادت میکنند که «بد» باشند. عادت میکنند خوبیها و انسانهای خوب را نبینند و فقط عاشق کسانی باشند که پول دارند.
🔹 برخی راننده تاکسیها باقی پول خرد مشتری را نمیدهند که آخر شب تمام این پول خردها، پول دندان گیری شود. نانوا از چانه نان خود کم میگذارد تا آخر شب به سود بیشتری برسد. فروشنده دروغ میگوید تا جنس ایرانی خود را به عنوان فرانسوی به مشتری خود بیندازد.
🔹از سیاستمدارها هم که نگویم بهتر است که خود مثنوی هفتاد من است.
🔹 دچار این #کرونای_پول شدهایم. جیبهای پر پول احترام دارند و جیبهای خالی نه. الان آدمهای خوب کسانی هستند که بیشتر در پول غرق هستند و وجدانشان سالهاست خاموش است. برای برخی پدر و مادرها دامادی عزیز است که خانهاش از پول فرش شده است.
⁉ #انسانیت سیری چند؟ تا از انسانیت و آدم خوب بودن حرف میزنید، سینه سپر میکنند که انسانیت را سرکوچه ببر و ببین میتوانی یک کیلو گوشت بخری؟!
🔹بدا به حال ما که برخی از معلمها که باید در مدارس به فرزندان این سرزمین سبک زندگی کردن را بیاموزند هم دچار این ویروس شدهاند. به دانش آموزان درس نمیدهند تا آنها مجبور شوند به صورت #خصوصی به آنها مراجعه کنند، کلاس خصوصی بگیرند و این معلمها به پول بیشتر برسند.
⁉ بهانه تمام این رفتارها هم این است. همه دزدی میکنند ما چرا نکنیم؟ اگر از مردم پول اضافه نگریم، چگونه زندگی کنم؟ با این تورم مگه میشه خوب بود؟
❌ مشکلات اقتصادی، اخلاق و انسانیت را به قربانگاه میبرد.
🔹حال آنهایی که در این جامعه ویروس زده به دنبال خوب ماندن هستند. حسابی بد است. آنها هر روز تنها تر میشوند. در جامعه بیمار، آدمهای خوب« بیعرضه» خطاب میشوند. با عرضه کسی است که مال مردم را میخورد و حق دیگران را زیر پا میگذارد.
🔹کرونا دیر یا زود به پایان خود میرسد اما داستان جامعه ما هر روز و هروز به مسیر غمبارتری میافتد. چه وجدانها که به پای پول قربانی میشود و فعلا هیچ پادزهری هم برای آن اختراع نشده است و کسی هم پیدا نمیشود بیمارستانی هزار تخته خوابی برای آن بسازد.
🔹وضعیت امروز ما دراماتیکتر از چین و کشورهای درگیر کروناست. ما هم مثل کرونا گرفتهها ماسک میزنیم اما ماسک ریا و تزویر.
👤 ️مصطفی داننده |عصرایران
➖➖➖➖ ➖➖
🍃 ◼🍃➖➖➖➖
♦️يك تفكر هست كه ميگه اگر از هايپرماركت ها خريد كني به مدير عامل كمك كردي كه بتونه #ويلاي سومش رو بخره...
♦️ اما اگر از مغازه محل خريد كني به يه بچه كمك كردي كه بره مدرسه يا بره كلاس ورزش و به يه پدر و مادر كمك كردي تا بتونن يه لقمه نون بزارن سر سفره بچه هاشون!
🚫 مبارزه با نظام سرمایهداری رو از بقالی و فروشگاه سر کوچه تون شروع کنید.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃 ◼🍃 ➖➖➖➖
▪🍃▪🍃▪🍃▪🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📅 #تقویم_اسلامی_نجومی_دوشنبه
۱۴ بهمن ۱۳۹۸ هجری شمسی
هشتم جمادی الثانی ۱۴۴۱ هجری قمری
سوم فوریه ۲۰۱۹ میلادی
☝امروز صدقه اول صبح فراموش نگردد .
◼ اذکار دوشنبه :
- یا قاضی الحاجات(100 مرتبه)
- سُبحانَ اللهِ و الحَمدُللهِ(1000 مرتبه)
- یا لَطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال
🌸 دوشنبه هشتم ماه قمری برای امور زیر مناسب است:
🔹ساختمان سازی و بنایی
🔹نقل مکان و جابجایی منزل
🔹 خرید و فروش، امور اقتصادی
🔹غرس درختان و امور کشاورزی
🔹و دید و بازدید و امور سیاسی و دیدار بزرگان
🔹 کلا برای برای طلب هر حاجتی و کارخیری خوب است.
☝ مسافرت رفتن و عهدنامه نوشتن در این روز #مکروه است.
🌹نوزاد و مولود امروز مبارک است و هم چنین عمر مولود دراز و نیز سپردن طفل به دایه و پرستار کودک خوب است ان شاالله .
🌷مباشرت جهت فرزند دار شدن دراین دوشنبه شب (دوشنبه که شب شد ) خوب است و فرزند آن باگذشت و جوانمرد خواهد شد دلش رحيم و جوانمرد خواهد بود ، زبانش از دروغ ، غيبت وتهمت و پاک مي ماند. به امید خدا.
✂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز ماه قمری خوب نیست و موجب بیماری بدن می گردد.
🚫 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، خوب نیست و موجب درد در ناحیه سر می شود .
▪دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی دارد و موجب دولت یافتن می گردد.
👕 دوشنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت می شود.
️ این دوشنبه برای #نوره_کشیدن (رفع موهای بدن با نوره) مناسب نیست.
✴️️ وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
#اوقات_شرعی_به_افق_تهران
🔹اذان صبح: ۳۸ : ۵ 🔹طلوع آفتاب: ۰۳ : ۷
🔹اذان ظهر:: ۱۸ : ۱۲ 🔹غروب آفتاب:۳۳: ۱۷
🔹اذان مغرب: ۵۲: ۱۷ 🔹نیمه شب شرعی:۳۵: ۲۳
📚 منابع مطالب ما:
الدروع الواقیة سید بن طاووس، سایت کانون قرآنی، وسائل الشيعه ؛ ج7 ، باب 190، حلیة المتقین، ختوم و اذکار، ج 1، ص 423، مفاتیح الجنان و بحارالانوار و تقویم المحسنین شیخ محدث کاشانی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
▪🍃▪🍃▪🍃▪🍃▪
✍📔#تلنگر
زکریای رازی آمد و رفت
انیشتین آمد و رفت
فروید آمد و رفت
استیو جابز که به نوعی پدر
تکنولوژی نوین بود هم آمد و رفت!
بیل گیتس هم درحال رفتن است!
اما هنوز
پدری گوسفند میکشد و نذری
میدهد تا ظلمش بخشیده شود
داییام برای پاک کردن مال خود، بخشی از
دارایی خود را خرجی میدهد ولی خواهر
و خواهر زادههایش که حقشان را خورده
همه دندان پوسیده دارند!
پدربزرگم وصیت کرده تا دارایی خود که یک
منزل ۱۰۰ متری کهنه ساخت است را بفروشند
و برای او نماز و روزه بخرند، در حالیکه
پسران و دختران و نوههایش از گرسنگی
ناله میکنند!
خاله بیسوادم هر روز هزار تومان به
صندوق صدقات واریز می کند تا جهنم
ناشی از ظلم به عروس و بچه هایش
بخشیده شود!
عمه ام برای درمان آرتروز به دعانویس
و رمال متوسل میشود.
به تاریخمان میبالیم ولی برای
امروزمان پاسخگو نیستیم
مرده ها را می ستائیم و زنده ها
را به دق می آوریم
زمان برای ما بی ارزشترین مقوله است
بزرگترین دشمن دانایی،
نادانی نیست، بلکه توهم دانایی است
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d۱
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
⁉چقدر شبیه اهل بیت هستیم؟!
🌸 امام رضا علیه السلام فرمودند :
شما را توصیه میکنم به صبوری،
و در طلب روزی حلال بودن،
و صله ارحام و پیوند با اقوام
و پرهیز کنید از دشمنی با مردم.
همانا ما اهل بيت به هر كسی که
با ما قطع رابطه کند، مىپيونديم
و به كسى كه به ما بدى كند، نيكى مىكنيم.
به خدا سوگند، فرجام نيك را، در اين مىبينيم.
📚 الكافي، جلد ۲ ، صفحه ۴۸۸
🌸 ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d۱
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d۱
♦️ اهمیت کار و اشتغال در اسلام
⁉اسلام همه ش به فکرِ نماز و روزه و غیبته! اینا رو داشته باشی بهشتی هستی و الا بفرما جهنم! الآن کار و تلاش مهمه که تویِ کشورِ ما نیست! ملت گرسنه اند!
#پاسخ:
🌸 رسول خدا صلیالله می فرمایند:
"الکادُّ لِعیالِه کالمُجاهدِ فی سبیلِ الله". یعنی کسی که برای رفاه و زندگیِ عیالِ خودش تلاش می کند مانند مجاهدِ فی سبیل الله است.
🌸 امام علی علیه السلام هزار برده را از دسترنجِ خودش آزاد کرد. پیامبر صلیالله وقتی جوانِ رشیدی را می دیدند سوال می کردند "آیا حرفه و شغلی داری" و گر جوابِ منفی میشنیدند می فرمودند: "از چشمم افتاد".
➕ و باز هم پیامبر صلی الله می فرمودند: "عبادت هفتاد بخش است که برترین آن کسب حلال است و کسی که سربارِ مردم باشد، ملعون است". وقتی امام صادق شنیدند فردی در خانه مینشیند و مشغولِ نماز و روزه است فرمودند: "این مرد یکی از سه نفری است که دعایش مستجاب نمی شود".
🔹️از احادیثِ بالا استفاده می شود که نگاهِ اسلام به "کار" یک نگاهِ ارزشی و عبادی است. نماز و روزه دو بخش از پازلِ دین است. گشایشِ اقتصادی، رفاهِ خانواده و جامعه، انفاق و کمک به مستمندان و... نیز بخشِ دیگری از پازلِ دین است که شاید کمتر در محافلِ دینی و منابر به آن پرداخته میشود.
🔹 ما باید کتابی بنویسیم تحتِ عنوانِ "عبادت الاصناف". در این کتاب #عبادتِ هر صنفِ جامعه را از دیدگاهِ دین روشن کنیم. مثلا عبادتِ پرستار با عبادتِ کاسب تفاوت دارد.
🔹 همه اصنافِ جامعه یک سری عباداتِ عمومی و مشترک دارند مثلِ نماز و روزه و انفاق؛ یک سری عباداتِ اختصای به صنفِ خود نیز دارند. پس دین فقط پیشانی به خاک سائیدن نیست.
❗️نه از این ورِ بام بیفتیم که بگوئیم دین فقط نماز و روزه است. نه از آن ورِ بام که نماز و روزه و حقِ خدا را نفی کنیم و بگوئیم فقط کار و تلاش و پُر کردنِ شکم! اسلام دینِ اعتدال است. هم کار و اقتصاد و هم نماز و روزه.
🔹 بخشی از مسئله کار و اشتغال، مربوط می شود به دولت و حاکمیت و بخشِ دیگرش مربوط به خودِ مردم است. متاسفانه امروز جوانانِ ما خیلی هایشان جَنَم کاری ندارند و کار را عار میدانند! بیل بدست گرفتن و کار در زمین کشاورزی را کسرِ شان میدانند. این در حالی است که امام صادق بیل بدست در مزره شخم میزدند.
🔹 در همین تهران من دوستی دارم که با یک موتور، روزانه بینِ 200 تا 250 هزار در آمد دارد یعنی ماهی بطورِ متوسط، 6 میلیون! ساعتِ 11 صبح سوارِ موتور میشود تا ساعت 4 بعد از ظهر. بعد از غروب ساعت 6 دوباره با موتور است تا حدودِ 11 شب. ایشون با 10 ساعت کار از یک مهندس بیشتر در آمد دارد! خودش هم میگوید کار هست اما دل به کار نمی دهند و دنبالِ شغلِ پشتِ میزیِ بی دردِ سرِ پُر در آمدند.
❌ خب وقتی از بچگی در گوشِ ما کرده اند که پزشک و مهندس یعنی کلاس! و کار و تلاش یعنی بدبختی! و وقتی یک مُدیر کل که سنگین ترین کارش بلند کردنِ یک خودکار است، در جامعه ارزشش از یک کارگرِ معدن بیشتر باشد، طبیعتا کار کردن یک اقدامِ پست قلمداد میشود. جامعه ای بجایِ کار و تلاش دنبالِ تنبلی و راحت طلبی است، طبیعتا چرخِ اقتصادش نمی چرخد... .
👤 استاد سید محمد مهدی صدری
🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d۱
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#داستان_کوتاه
🔹 مرد عالم صبح زود از مقابل مغازه نانوایی عبور می کرد. دید نانوا عمدا مقداری آرد ارزان جو را با آرد مرغوب گندم مخلوط می کند تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد و سود بیشتری به دست آورد.
⁉ مرد عالم از مرد نانوا پرسید:
آیا دوست داری با آن بخش از وجودت که به تو دستور این کار را داد و الآن مشغول انجام این کار است تمام عمر همنشین باشی!؟"
🔹مرد نانوا با مسخرگی پاسخ داد:
من فقط برای مدتی این کار را انجام خواهم داد و بعد که وضع مالی ام بهتر شد اینکار را ترک می کنم و مثل بقیه نانواها آدم درست و صادقی می شوم!؟"
🔹مرد دانا سری تکان داد و گفت:
متاسفم دوست من!! هر انسانی که کاری انجام می دهد بخشی از وجود او می فهمد که قادربه این کار هست. این بخش همه عمر با انسان می آید. در نگاه و چهره و رفتار و گفتار و صدای آدم خودش را نشان می دهد.
🔹کم کم انسان های اطرافت هم می فهمند که چیزی در وجود تو قادر به این جور کارهای خلاف است و به خاطر آن از توفاصله می گیرند.
🔹 تو کم کم تنها می شوی و این بخش که تو دیگر دوستش نخواهی داشت همچنان با تو همراه خواهد شد و نهایتا وقتی همه را از دست دادی فقط این بخش از وجودت یعنی بخشی که قادر به فریب است در کلک زدن مهارت دارد با تو می ماند و تو مجبوری تمام عمر با تکه ای که دوست نداری زندگی کنی و حتی در آن دنیا با همان تکه همراه شوی!
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d۱
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
⁉بهشتـــــــ کجاست؟
🌸 بهشتـــــــ خونه ایه که وقتی صدای اذان توش بلند میشه آقای خونه خانوم خونه رو صدا بزنه و بگه خانومی وقت نمازه...
🌸 بهشتـــــــ خونه ایه که وقت نماز، خانم به آقاش اقتدا کنه و بعد از نماز آقا با بند انگشت دست خانمش ذکر بگه...
🔸 خونه ای که خانمش همیشه لباسای خوشگل بپوشه و عطرای خوب خوب بزنه...
🔸 خونه ایه که وقتی مهمون میاد، پذیرایی پای آقای خونه باشه چون برا خانم باحجاب پذیرایی کردن سخته...
🔸 خونه ایه که واسه هر چیزی نظر همو بپرسن...
🌸 بهشتـــــــ خونه ای که دو نفر عاشق هم باشن و با هم عاشق خدا ، مثل امیرالمؤمنین علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها...
❤ در پیونـــــــد ازدواج قرار نیست دونفر فقط به هم برسنـــــــد..قرار است با هم به خدا برســـــــند
❤ همســـــــر یعنی همسفـــــــر تا بهشتـــــــ ..
🌸 بهشتـــــــ نصیبتان
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d۱
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🌨 این متن قشنگه حتما بخونید ...
♥️ وقتی یکیو دوست داری ...
اشکشو در نیار ...
با اشکاش از چشماش میوفتی ...
♥️ ازش فاصله نگیر ...
اگه سرد شه دیگه درست نمیشه ...
♥️ باهاش قهر نکن ...
بی تو بودن رو یاد میگیره ...
♥️ تهدیدش نکن ...
دعواش نکن ...
میره پشته یکی دیگه قایم میشه !
اون آدم پناهش میشه ...!!
♥️ اگه دوستش داری ...
همونجوری که هست دوستش داشته باش ،
سعی نکن عوضش کنی!!
♥️ اگه دوستش داری ...
اشتباهاتشو به روش نیار ... آدم جایز و الخطاست...!!
♥️ بذار یاد بگیره دنیاش و زندگیش تویی !؟؟
🌨نذار بره جای دیگه ازدست تو گریه کنه اون موقعست که دیگه تو ، توی قلبش جایی نداری ...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d۱
🌺🌿🌺🌿🌺
عقل
دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود.استاد پرسید: آیا در کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟ کسی پاسخ نداد.
استاد دوباره پرسید: آیا کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟ دوباره کسی پاسخ نداد.
استاد برای سومین بار پرسید: آیا در کلاس، کسی هست که خدا را دیده باشد؟ برای سومین ابر هم کسی پاسخ نداد.
استاد با قاطعیت گفت: با این وصف، خدا وجود ندارد.
آن دانشجو به هیچ وجه با این استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت. دانشجو از جایش برخاست و از هم کلاسیهایش پرسید: آیا در کلاس، کسی هست که صدای عقل استاد را شنیده باشد؟ همه سکوت کردند.
آیا در کلاس، کسی هست که عقل استاد را لمس کرده باشد؟ همچنان کسی چیزی نگفت.
آیا در کلاس، کسی هست که عقل استاد را دیده باشد؟ وقتی برای سومین بار کسی پاسخ نداد، دانشجو گفت: پس نتیجه میگیریم که استاد عقل ندارد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d۱
🌺🌿🌺🌿🌺
وشیار باشید..
زنگ خطری برای همه است
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d۱
💠قِصـّـهای دردنــاک وعبـرت آمـوز💠
📵قِــصــهی مـن بــا واتســاپ📵
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d۱
💠 اسم من اسماست، دختری مسلمان وعربی ازخانواده ای خیلی متواضع، من شوهرم وخانوادهام راخیلی دوست دارم، خدای مهربان همسری دوست داشتنی و مهربان که دارای اخلاق عالی بود نصیب من کرد.
💠 چهارسال پیش برای زندگی به لندن نقل مکان کردیم، خیلی خوشحال بودم و از زندگیام راضی وخشنود، ... همسرم مرابه همه جاهای دیدنی لندن بردو من دراوج لذت و شادی وصف ناپذیری بودم میتونم بگم من خوشبخت ترین انسان روی زمین بودم.
💠 خداوند به ما پسری داد اسمش را "محمد" گذاشتیم. اکنون 3 سالش هست... بعد از آن دختری بنام "هدیل" که او هم اینک یکسال ونیمش هست... فرزندانم همه دنیای من بودند و من با تمام وجود خودم را در اختیارآنها قرار داده بودم تا آنها را خوشبخت کنم... همسرم مرد خوب و خانواده دوستی بود در یک رستوران عربی درلندن مشغول کار بود.
💠 بعد از دو ماه اتفاقی در زندگیام افتاد که همه زندگی مرا دگرگون کرد، همسرم برام یکiphone کادو گرفت...و من هم طبق معمول همه کاربران اینترنتی، برنامه های دلخواهم را دانلود کردم که ازهمه برنامه ها واتساپ برام جذابتر بود... شروع کردم به برقراری ارتباط با خانواده و دوستانم و عکس بچههایم را برای خانواده وخواهرم در آمریکا فرستادم..
💠 کم کم واتساپ مرا جوری به خودش مشغول کرد که نسبت به خانواده وفرزندانم توجه کمتری داشتم... همه اوقات من شده بود چت کردن بادوستان مجازی که روز بروز بیشترمیشدند.!و دوستانی را دوباره پیداشون کردم که سالها از آنها بیخبر بودم .. حسابی دراین فضای مجازی (مسموم) غرق شده بودم ... من رسما معتاد گوشی و واتساپ شده بودم!
💠 یک لحظه گوشی ازدست من جدا نمیشد.. من که همواره با بچههایم میگفتم و میخندیدم و بازی میکردم وبا هم غذا میخوردیم و... حالا اصلا به آنها اهمیتی نمیدادم و توجه نمیکردم...!! کلا نسبت به خانه وخانواده ام بی توجه شده بودم..!
تانیمه های شب پشت واتساپ مشغول چت کردن با دوستان مجازی ام بودم.. من تاخرخره غرق شده بودم..!!
💠 تقریبا چهارماه بعد از دریافت گوشی از شوهرم یکی از شبها که با دوستم مشغول چت های بیجا و بیهوده که هیچ ربطی به خانواده و یا زندگیام نداشت و فقط وقت تلف کردن بود، مشغول بودم ،طوری غرق چت کردن بودم که حتی یادم نبود که بچه هام تو اتاق دیگه و من تو اتاقی دیگه هستم..
💠 صدایی رشته افکارم پاره کرد، که میگفت: ماما ماما ماما..!! صدای پسرم محمد بود، با عصبانیت برسرش داد زدم و او را ساکت کردم.. چون من بادوستم در واتساپ مشغول بودم ... پسرم ساکت شد ودیگه مزاحمم نشد... بعداز مدتی رفتم تو اتاقشان ودیدم دخترم هدیل رو زمین دراز کشیده وپسرم باچشمانی اشکبار بالای سرش نشسته و او را می نگرد..
💠 داد زدم چی شده؟ ... پسرم جواب دادم من که چندبار صدات زدم مامان جان اما تو سرم داد زدی و نگذاشتی من حرفم رابزنم.. هدیل نمیدانم چی چیزی را بلعیده ونمیتونه نفس بکشه ومن هرچه تلاش کردم نتونستم از گلوش خارح کنم.! دیوانه وار دخترم راتکان میدادم اما بیفایده بود زنگ زدم اورژانس ازآنها کمک خواستم ... دقایقی بعد اونها با آمبولانس اومدند وبعد از معاینه،
دکتر گفت:متاسفم
💠 من نتوانستم برای دخترت کاری کنم..او از دنیا رفته است.! لحظاتی بعد پلیس هم از راه رسید و تحقیقات آغاز شد و مرا با دختر عزیزم که دیگه تو این دنیا نبود به بیمارستان برای تحقیقات بیشتر و انجام آزمایشات متتقل کردند... وقتی شوهرم به بیمارستان اومد ازمن پرسید که چی شده؟چه اتفاقی افتاده؟ او باور نمیکرد که ما برای همیشه دختر و جگرگوشمون هدیل را از دست دادهایم...
💠 من جسته گریخته براش تعریف میکردم وکوشش میکردم تایه جورایی حقیقت راکتمان کنم اما دروغ گفتن درچهره ام نمایان بود وشوهرم حرفهایم را باور نکرد ومن مجبور شدم حقیقت را کامل بدون کم و کاستی برایش بازگو کردم تا هم خودم از عذاب وجدان آسوده شوم وهم خانوادهام را ازدست ندهم..!
💠 بعد از اینکه من حادثه را بازگو کردم شوهرم که طاقت شنیدن چنین واقعهای را نداشت با فریاد داد زد وگفت: توطلاق هستی طلاق هستی طلاق هستی ... و در حالیکه گریه میکرد بیرون رفت... من اعصابم بهم ریخت و دچار افت و شکست روحی شدیدی شدم ... مرا به بخش دیگری از بیمارستان منتقل کردند...
😔 منِ احمق..
با ندانم کاریهایم..
همه زندگی ام را از دست دادم؛
دخترم،
همسرم،
خانوادهام،
وهمه زندگیام را نابود ساختم
😔 چون بادوستان فضای مجازی و واتساپ مشغول بودم وخانواده ام و فرزندانم را فدا کردم و به آنها بی توجه بودم..!!
📵 این قصه تقدیم به همه زنان و مردانیکه خود را وقف این برنامه ها کرده اند و از دور و بر و خانواده و پدر و مادر و دین و دنیا و زندگی حقیقی خود غافل شدهاند..!!📵
✋⛔️ه
در عالم کودکی به مادرم قول دادم ،
که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم.
مادرم مرا بوسید.
و گفت : نمی توانی عزیزم !
گفتم : می توانم ، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم .
مادر گفت : یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی .
نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم .
ولی خوب که فکر می کردم مادرم را دوست داشتم .
معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم !
بزرگتر که شدم عاشق شدم ، خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم .
ولی وقتی پیش خودم گفتم ؛
کدامیک را بیشتر دوست داری باز در ته دلم این مادر بود ، که انتخاب شد.
سالها گذشت و یکی آمد ، یکی که تمام جان من بود .
همانروز مادرم با شادمانی خندید و گفت دیدی نتوانستی !
من هرچه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر می خواستم ،
او با آمدنش سلطان قلب من شده بود .
من نمی خواستم و نمی توانستم به قول دوران کودکیم عمل کنم .
آخر من خودم مادر شده بودم .
« سیمین بهبهانی »
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d۱
💐💐💐
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
💎ميگویند روزی مردی بازرگان خری را به زور ميكشيد، تا به دانايی رسيد...
دانا پرسيد: چه بر دوش خَر داری كه سنگين است و راه نمی رود؟
مرد بازرگان پاسخ داد: يك طرف گندم و طرف ديگر ماسه...
دانا پرسيد: به جايی كه ميروی ماسه كمياب است؟
بازرگان پاسخ داد: خير، به منظور حفظ تعادل طرف ديگر ماسه ريختم...
دانا ماسه را خالی كرد و گندم را به دوقسمت تقسيم نمود و به بازرگان گفت: حال خود نيز سوار شو و برو به سلامت...
بازرگان وقتی چند قدمی به راحتی با خَر خود رفت، برگشت و از دانا پرسيد: با اين همه دانش چقدر ثروت داری؟
دانا گفت: هيچ...
بازرگان شرايط را به شكل اول باز گرداند و گفت: من با نادانی خيلی بيشتر از تو دارم، پس علم تو مال خودت و شروع كرد به كشيدن خَر و رفت..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d۱
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃