💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔴فرق بین حمله قلبی، سکته مغزی
یا ایست قلبی در چیست؟ (☝️🏻)
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#ختم_مجرب_براےدفع_ظلم_ظالم_وحاڪم
💠✍🏻شیخ بهایی می گوید : از مجرباتی ڪه براے حفظ از سلطان یا ظالم است این است ڪه۵ دانه سنگ ریزه را می گیرے و بر هر یڪ یڪی از حروف ڪهیعص
( ڪاف ، ها ، یا ، عین ، صاد ) را می گویی . سپس سنگ اولی را به طرف راست پرت می ڪنی و می گویی : قَولُه و سنگ دومی را به طرف چپ پرتاپ می ڪنی و می گویی : اَلحَق و سومی را به به پشت سر می اندازے و می گویی :
وَلَهُ و چهارمی را به جلو می اندازے و می گویی : اَلمُلکُ و سنگ پنجمی را در عمامه یا ڪلاه می گذارے و می گویی :ڪهیعص حمعسق
( ڪاف ها یا عین صاد حا میم عین سین قاف )
اَمسِک عَلَیکَ لِسانَکَ یا فلان بن فلان ( به جاے فلان بن فلان اسم ظالم یا سلطان و پدرش را می گویی ) بِحَقِّ الایسمِ الاَعظَمِ
▪️✔️ذڪات این عمل:
۱۳۲ صلوات هدیه به حضرت فاطمه زهرا(ص)
مبلغ به اندازه دو قرص نان بیرون ذڪات دهید
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
■⇨
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
🍁
🌹سلام به شنبه خوشآمدید🌹
می دانستم که اگر به ترس اجازه دهم مرا در بر بگیرد
سفرم محکوم به شکست خواهد بود. ترس ، تا حد زیادی از داستانی که ما به خودمان می گوییم منشا میگیرد ، برای همین انتخاب کردم که به خودم داستان متفاوتی بگویم ، تصمیم گرفتم به خودم بگویم که #امن هستم، #قوی هستم، #شجاع هستم و هیچ چیز نمی تواند مرا در هم بشکند...
#چریل_استرید
🌷امروزتون سراسر خوشی و خوشبختی🌷
🔑کلیدهای موفقیت 🌸
🔑کلید عزت:اطاعت از خدا وپیامبرش.
🔑کلید روزی:تلاش،استغفار و پرهیزگاری.
🔑کلیدبهشت:توحید.
🔑 کلید ایمان: اندیشیدن وتدبر درآیات و آفریدهای خدا.
🔑کلید نیکی:صداقت و راستی .
🔑کلید زنده ماندن دل:تدبر در قرآن،تضرع ودعای سحرگاهی ، اجتناب از گناه.
🔑 کلید علم : خوب پرسیدن و خوب گوش دادن.
🔑کلید رستگاری : تقوا.
🔑 کلید افزایش نعمت : شکر.
🔑کلید علاقه مند شدن به آخرت : بی علاقگی به دنیا.
🔑کلید اجابت : دعا.
🔑کلید موفقیت و پیروزی : صبر و بردباری
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
برای خودت یک دایره ی اعتماد درست کن:
آنهایی که مهم هستند را بگذار درون دایره، کم اهمیت ترها را روی خط و باقی را بیرون از این دایره فرضی تصور کن.
هر وقت کسی حرفی به تو زد که خاطرت رنجید ببین کجای دایره ات هستند؟؟ جزو افراد مهمند یا نه فقط هستند .
آیا براستی ارزش دارد از کسانی که برایمان اهمیتی ندارند برنجیم !؟ چرا بگذاریم آدمهای کم اهمیت زندگیمان ، ما را ناراحت کنند حتی برای ثانیه ای!؟ یادمان باشد وقتی دیگران بدانند که نمیتوانند ناراحتتان کنند، دیگر تلاشی هم برای ناراحت کردن شما نمی کنند.
این راز آرامش است
یک دایره فرضی!
💙
مردم بدانید بیشتر سوء تفاهم ها
از حرف های خاله زنکی آغاز میشود...
ریشه تمام این حرف ها
حسادت پنهان است.
این دوره زمونه باید
حواست باشه با کی دردودل میکنی
آدمهای کمی هستند که حرفاتو گوش
میدن و مهم هستی براشون
بقیه فقط میخوان یه چیزی برای
یک کلاغ چهل کلاغ کردن داشته باشند.
#الهی_قمشه_ای
💚
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رفع_مشکلات_دشواریهای_زندگی
امام صادق علیه السلام می فرمایند :
هر زمانی که حاجتی به خداوند داشتی و دشواری در زندگی ات به وجودآمده بود دو رکعت نماز بخوان هنگامیکه نماز تمام شد بگو :
الله اکبر الله اکبر الله اکبر .
سپس تسبیحات حضرت زهرا را به جای آور بعد سجده کن و صد مرتبه بگو :
يَا مَوْلَاتِي( یا ) فَاطِمَةُ أَغِيثِينِي
بعد از آن طرف راست پیشانی را بر سجده گذاشته و صد مرتبه دیگر نیز تکرار کن سپس سمت چپ را بر سجده گذاشته و صد مرتبه دیگر نیز بگو بعد از آن پیشانی را بر مهر گذاشته و این ذکر را صد و ده مرتبه تکرار کن بعداز اتمام اذکار حاجت خویش را از خداوند طلب کن انشاء الله برآورده خواهد شد
📖بحارالانوار ج ۹۱ ص ۳۰ و۳۱ – مستدرک الوسائل ج ۶ ص ۳۱۳
∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞
✨ ✨
میپرسد چرا اکثر آدمها توی ایران
راجع به سنشان دروغ میگویند!
جواب میدهم چه توقعی داری؟
راست بگویند؟!
وقتی مدام می شنوند که باید از سنشان خجالت بکشند!
خجالت بکشند و رنگ شاد نپوشند...
خجالت بکشند از سنشان و عاشق نشوند!
خجالت بکشند از سنشان و نرقصند...
با صدای بلند نخندند و...
خجالت بکشند
چون از آنها گذشته است و...
نه...
نترس دوست من،
هرگز برای هیچ چیز از تو نگذشته است...
اگر به عشق نیاز داری عاشق شو...
برقص...
با صدای بلند قهقهه بزن...
رنگهای شاد بپوش...
تا وقتی زندهای،
هیچ چیز از تو نگذشته است...
زندگی کن دوست من
و از عدد توی شناسنامهات
هرگز خجالت نکش...
💜
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#یک_آیه_یک_تدبر
✨📖✨ قَالَ قَرِينُهُ رَبَّنَا مَا أَطْغَيْتُهُ وَلَٰكِنْ كَانَ فِي ضَلَالٍ بَعِيدٍ (27 - ق)
⚡️آن گاه قرین او (شیطان) گوید: بار الها! من او را به طغیان و عصیان نکشیدم بلکه او خود در ضلالت دور (از اطاعت و سعادت) افتاد.
✨📖✨ وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ (36 - زخرف)
⚡️و هر که از یاد خدا (و حکم قرآن) رخ بتابد شیطانی را بر او برانگیزیم تا یار و همنشین دائم وی باشد.
‼️قَرِين در آیۀ فوق اشاره به همزاد اجنه یا شیاطین همراه هر کس دارد و چون در روز قیامت یک شیطان است که با انسان کافر مخاصمه میکند نشان ثابت بودن آن شیطان از تولد تا مرگ با انسان کافر است.
🔰نبی مکرم اسلام (ص) میفرماید: تمام خلایق را همنشینی (از اجنه) است و حضرت حقتعالی در حق من عنایت کرد و همنشین مرا (از اجنه) مؤمن قرار داد.
🔥وقتی شیطانی با انسان ثابت و قرین است از تمام کارها و سخنان او در طول عمرش آگاه بوده، پس علم گمراه کردن او را با ایجاد کردن خواطر دارد که اگر این شیطان هر لحظه عوض شود اطلاعات لازم از زندگی او برای گمراه کردنش را ندارد، البته آن شیطان تنها نیست و طبق قرآن لشکریانی دارد که در گمراه کردن قَرِين (همزاد خود) او را در صورت نیازش صدا میزند و او را کمک میکنند.
✨📖✨ وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا (64 - اسرا)
⚡️(برو) و هر که را توانستی با آواز خود تحریک کن و به لغزش افکن، و با جمله لشکر سوار و پیادهات بر آنها بتاز و در اموال و اولاد هم با ایشان شریک شو و به آنها وعده (های دروغ و فریبنده) بده، و (ای بندگان بدانید که) وعدۀ شیطان چیزی جز غرور و فریب نخواهد بود.
■⇨
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
*ذوق و شوق آن کودک، برایم از هزار سانتافه بیشتر میارزید*
روایت تبلت خریدن و تبلت هدیه دادن آقای اسدی:
وقتی خوشحالی دختر یتیم را از گرفتن تبلت میبیند و ذوق او را برای درس خواندن تماشا میکند، تصمیم میگیرد این لحظات را تداوم ببخشد.
نفس عمیقی میکشد و تبسمی روی لبانش نقش میکند. یادآوری آن خاطره برایش خیلی شیرین است. میگوید: «از سال ۱۳۷۳ به مدت ۲۰ سال در مناطق محروم به صورت چند پایه درس دادم و واقعا مشکلات دانشآموزان را میدیدم. تا اینکه کرونا آمد و شرایط سختتر شد و میدیدم چگونه بچهها به خاطر مشکلاتشان ترک تحصیل میکنند.
آبان ماه دو سال پیش بود که پدرم به رحمت خدا رفت و ارثیهای که برای خانواده به جا گذاشت، 8 میلیارد تومان بود. با خودم فکر کردم از سهم خودم، یک خودرو بهتر بخرم و خب علاقه به خودروی سانتافه داشتم. اما همان زمان با دانشآموزی آشنا شدم که خیلی افسرده بود و وسیله کمک آموزشی نداشت و قرار شد برایش یک تبلت بگیرم.
این دانشآموز با مادرش به مدرسه آمده بود و نمیدانست که برایش تبلت گرفتهام. از او پرسیدم: «چرا ناراحتی؟» گفت: «گوشی ندارم، از درس عقب موندم و میخواهن اخراجم کنند». گفتم «بابایت کجاست؟» گفت: «بابا ندارم». راستش خیلی ناراحت و نگران شدم و به او به عنوان هدیه، آن گوشی را که خریده بودم، دادم و گفتم «خودم پشتیبانتم تا درس بخوانی». هیچوقت آن لحظه را فراموش نمیکنم. با شادی میگفت: «آخ جون، یعنی من میتونم درس بخونم یعنی گوشی مال منه» و بغل مادرش پرید.
اگر واقعیتش را بخواهید. ذوق و شوق این کودک، برای من از هزار سانتافه و ملک باارزشتر بود. بهترین لحظه زندگیام بود. آنقدر خوشحال بودم که باور کردنی نیست. آن لحظه با خودم فکر کردم به جای خرید سانتافه، اگر این پول را برای کار خیر بگذارم بهتر است و این شد که تاکنون بیش از 2 هزار تبلت خریدم و اهدا کردم»
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d.
درسي اخلاقی از سهراب سپهری
خیــــــــــــلی قشنگه حیفه نخونینش💐
سخت آشفته و غمگین بودم
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند،
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”
بازکن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم،
عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..
صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….
چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….
من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد درس زیبایی را...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
«سهراب سپهرى »
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_210 اينجورى نگو لطفا _ يلدا اون كه ايران نيست خودشم گفته آزادى ، من دوست دا
#این_مرد_امشب_میمیرد_211
و واى فقط خدا ميدانست از اين پيرمرد تا چه حد متنفر بودم!!! حتما ٢١ تا آمپول تجويز ميكرد معين هم كه نبود تا نجاتم دهد
عماد بغلم كرد و تا تخت خوابم مرا برد
نگران كنارم نشست و تا آمدن دكتر شمس و سيما منتظر ماند معاينه اينبار دكتر خيلى طولانى تر از هميشه بود و با اشاره با سيما حرف ميزد عماد را كه صدا زد دل توى دلم
نبود
( اى خدا نكنه مردنى ام !!!)
عماد رنگ پريده وارد اتاق شد
_ چى شده دكتر ؟ ببريمش بيمارستان ؟ دكتر اين دختر امانته آقامه
دكتر شمس لبخند زد و گفت: زن معين خواهر تو هم هست ديگه؟
با مظلوميت گفت :_ بله دكتر خونى چيزى بايد بدم؟
_ نه مژده دايى شدنتو بايد بدى
هر دو جا خورده بوديم و به هم خيره شديم عماد هنوز روحش خيلى لطيف بود رو بر گرداند تا اشكش را كسى نبيند از جايم بلند شدم و رو به رويش ايستادم
بغلم كرد و بوسيدم
تو یه وجبى رو چه به مادر شدن؟
حس جديدى در وجودم متولد شد يك تكه از وجود معين در بطن من نفس ميكشيد و اين بهترين هديه عالم بود حسى كه داشتم قابل توصيف نبود حس كردم با شنيدن اين خبر در لحظه اى چند سال بزرگتر شدم!!!
رنگ غم از خانه رفت عمه در پوست خود نميگنجيد عماد دستور داده بود كل خانه
در آرامش مواظب من و بار شيشه ام باشند
خانم جان مدام بغلم ميكرد و تشكر ميكرد
حتى آوا هم براى ما خوشحال بود همه منتظر بودند تا بهترين پدر دنيا با شنيدن اين خبر چه حالى پيدا ميكند !!!
همه دوست داشتند خودم اين خبر خوش را به آقاى خانه بدهم!!!
ولى حالاوقت ناز كردن من رسيده بود
ميدانستم معين تا چه حد پدر شدن را دوست دارد و هميشه آماده پذيرفتن اين مسئوليت بود
ميدانستم با شنيدن اين خبر حتما همه اشتباهاتم را ميبخشد... هرچه اصرار كردند امتناع كردم و هزار بهانه آوردم عماد هم قبول وظيفه نكرد و شرم و حيا مانعش شد...
دقيق به خاطر آوردم ديوارى كوتاه تر از عمه هيچ وقت پيدا نميكرديم
صداى معين را نميشنيدم فقط شنيدم كه عمه گفت
_ اين باباى بى معرفت كجاست مامانش تنهايى داره زحمت بچشونو ميكشه؟!
خدا ميداند جان جانانم چه حالى داشت ولى از حرفهاى عمه متوجه شدم از حال من ميپرسد و نگران است بعد هم خواست با عماد حرف بزند انگار سفارش هاى خاصى داشت كه عماد مدام و پشت سر هم چشم ميگفت
منتظر بودم بخواهد با من هم حرف بزند اما تماس را بعد از اتمام حرفش با عماد قطع كرد
بغضم گرفت عماد فهميد و كنارم نشست
_ باز چى شده تو لكى ؟
_ ديدى عماد ديدى حتى نخواست باهام حرف بزنه بهم تبريك بگه؟
چشم هايش را تنگ كرد و گفت
_ تو مگه خواستى باهاش حرف بزنى و خودت اين خبرو بدى و تبريك بگى؟
از اينكه هميشه طرفدار معين بود حرصم در مى آمد
من فرق دارم من الان ضعيفم حساسم اما اون هنوز غده...
خنديد و گفت
_ باز زود قضاوت كردى، اين قدر هول شده بود و نگرانت بود كه نميتونست درست حرف بزنه فردا با اولين پرواز مياد ايران تازه ناراحت بود كه چرا زودتر بهش نگفتيم
_ خوبه به خاطر بچه اش راضى شد بياد
_ مونا هنوز بستريه و به معين احتياج داره قرار شد آوا يه مدت بره پيشش اينجورى واسه جفتشون بهتره...
معين به خاطر من مى آمد؟!
مهم اين بود كه مى آيد و دوباره ريه هايم پر ميشود از عطر جان بخشش و روح ميگيرم وقتى با آن نگاه مخملى وجودم را در مينوردد
عجيب است نه؟! من هر روز عاشق تر و مجنون تر ميشوم نبودش عشقم را دو چندان كرده است پدر فرزندم مى آيد !!
عزيز جانم، كاش پسرى داشته باشم با همان نگاه پدر ولى نه اگر پسر باشد هرگز او را با كسى تقسيم نميكنم يك مرد ديگر از جنس معين هم قطعا و تا ابد بايد براى من باشد
ولى من از دختر داشتن هى ميترسم نكند مثل خودم ضعيف باشد!
نه دخترم پدرى به ابهت معين دارد مادرى كه عاشقانه از همين امروز جانش را براى او كنار گذاشته است....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_211 و واى فقط خدا ميدانست از اين پيرمرد تا چه حد متنفر بودم!!! حتما ٢١ تا آم
#این_مرد_امشب_میمیرد_212
حس عجيبى بود!!! من كه خيلى كمرنگ مادرانه ديده بودم عجيب مادرى ام براى اين موجود كوچك قلمبه شده بود!!!
شديدا احتياج داشتم به خواب عصر،،طبق محاسباتم معين شب ميرسيد...در خواب عميق بودم ،،دستى صورتم را نوازش كرد دلم ميخواست بيدار شوم ولى قدرت خواب بر من غالب شده بود
صدايش وجودم را از عشق لبريز كرد
_ من بميرم واسه شما كوچولوى خودم كه مجبورت كردم به اين زودى مامان شى
خودش بود خواب نبود رويا نبود آمده بود جان جانانم آمده بود !!!
از جايم مثل جن زده ها پريدم و جيغ زدم
_ اومدى؟
بغض داشت؟!
_ آره عزيزم آروم باش
زل زده بود به شكمم خجالت كشيدم و خودم را جمع كردم
كنارم نشست و بغلم كرد پيشانى ام را بوسيد
_ ممنونم ، ممنونم عسل بانو
خودم را غرق كردم در آغوشش ..
خنديد و تند تند بوسيدم
_ بهترين حس عالم رو بهم دادى دختر
_ معين از وقتى حسش كردم عاشقش شدم
_ از من كه بيشتر دوستش ندارى وروجک و؟
_ به بچه ام نگو وروجک بابايى
_ من فداى بابايى گفتنت كه هنوز خيلى كوچيكى
بغض داشت نگاهم كه نميكرد ميفهميدم نگران است
بايد به او ثابت ميكردم بزرگ شده ام
سيما و يك پرستار جوان تر عضو ثابت و شبانه روز خانه شدند.. معين همه چيز را براى ٩ ماهى راحت و در آسايش كامل برايم آماده كرده بود .سر كار رفتن را قدغن كرد آن قدر حساس و محتاط با من رفتار ميكرد كه گاهى به طفل خودم حسادت ميكردم
پدر خوبى بود مثل جهاندار !! كاش من هم سعادت پدرى ديدن از پدرم را در قيد حياتش داشتم...
بعد از بازگشت از بيمارستان انجام كلى آزمايش و سونوگرافى متوجه شديم تازه در
هفته چهارم باردارى هستم...در راه خانه هر دو عقب اتومبيل نشستيم و از سامى خواست آرام تر و محتاط تر رانندگى كند پيرمرد ذوق پدر شدن آقايش را داشت و مدام با عشق نگاهمان ميكرد...
دستم را گرفت واز من خواست سرم را روى شانه اش بگزارم ولى سرم را روى پايش
گزاشتم و اعتراضى نكرد و مشغول نوازش موهايم كه حالا ميتوانستم با كش كوچكى
ببندمشان شد!!
_يلدا خانم صحبت ها دكترت رو كه يادت نميره ان شالله؟
_ كدوم دكترم؟تو يا دكتر شمس؟
آرام لپم را كشيد
_ هر دو به علاوه دكتر زنان
_اوهوم يادم ميمونه بابايى
_ ميدونم يكم سخته ولى تو اين قدر قوى هستى كه از پسش بر بياى، خيلى خيلى بايد مواظب خودت باشى كوچكترين وضع غير عادى كه حس كردى حتى يه سر درد عادى
رو بايد اطلاع بدى
_ چشم حواسم هست ، حالا كى معلوم ميشه اين وروجك دختره يا پسر
_ تقريبا دو ماه و نيم ديگه بايد صبر كنى تا بفهمى
_ واى چه قدر دير
_ چه فرقى ميكنه يلدا جان آخه؟
ادامه دارد...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_212 حس عجيبى بود!!! من كه خيلى كمرنگ مادرانه ديده بودم عجيب مادرى ام براى اي
#این_مرد_امشب_میمیرد_213
_واسه تو فرق نميكنه؟
_ نه اصلا من همين كه از تو و خون و پوست تو يه كوچولو داشته باشم واسم بسه
با نگرانى ياد حرف دكتر افتادم
_ معين
_ جانم
_ اضافه وزنو چى كار كنم؟
_ تا يه حديش كه طبيعيه ولى خوب ورزش و شنا روزانه با رژيمى مناسب ميتونه كمكت كنه
_ شبيه بوم غلطون ميشم؟
خنديد و گفت:
_ خوشگلترين مامان دنيا ميشى
_ به خاطر اين نيم مثقالى با من آشتى كردى؟
_ من قهر نبودم بهت گفته بودم آدم بزرگها قهر نميكنن دل ميكنن، من فقط دلخور بودم و احتياج داشتم فكر كنم هنوزم به جواب اينكه كجاى كارم با تو اشتباهه نرسيدم و اميدوارم خودت بتونى توى رسيدن به جواب بهم كمك كنى
_ معين اين زياد نگرانى و كنترلات منو بيشتر تحريك ميكنه به خدا خودم پشيمون ميشم بعد هر دروغ و پنهان كارى!!
آرام و به حالت تشر روى لپم زد
_ شما ديگه دارى مامان ميشى اين چه طرز حرف زدنه؟! در ثانى شما به حرمت نام مادر ديگه نبايد راحت اشتباه كنى دروغ بگى يا هر چيزى، كوچكترين حالت روحى تو تاثير مستقيم روى شكل گرفتن بچه داره ، من هم سعى كردم خيلى از كنترلام رو نسبت بهت كم كنم ولى شما در عوض از اعتمادم سو استفاده كردى و دروغ گفتى....
حق داشت اينبار خودم هم قبول داشتم كه جنبه داشتن آزادى ام صفر است
_ معين ميشه بهم اجازه بدى توى بيمارى آذر كنارش باشم مخصوصا جلسات شيمى درمانى
پوفى كشيد و سعى كرد عصبى نشود
_ يلدا نميتونى با اين وضع برى بيمارستان، متوجه اين ميشى؟ من خودم ميسپارم
بهترين مركز كاراشو انجام بدم عمادم ميفرستم باهاش ،،خواهش ميكنم كوچكترين نگرانى نداشته باش ،،من آدمم سنگ كه نيستم هر جنايتى كه كرده باشه اسمش مادره ميدونم دلت خيلى رئوفه ولى باور كن نميخوام رنگى از اون و تفكراتش روى تو تاثير بزاره مراوده زياد واست خوب نيست عاجزانه اينبار به حرفم گوش بده ، هر وقت دل تنگ شدى حتى اگه هر روز باشه اين دلتنگى خودم ميبرمت ببينيش ولى با خودم ، باشه؟
تصور صحبت با آذر در جوار معين هم خنده دار بود چون همه حرفهايمان خلاصه ميشد در تحليل معين و خاندانش ولى خوب دوست نداشتم پدر بچه ام را ناراحت كنم زمين كه به آسمان نمى آمد اگر اين خواسته اش را ميپذيرفتم!!
تهوع هاى صبح گاهى ضعف و كرختى و سخت نفس كشيدن سرگيجه هاى گهگاه يك طرف،
آمپول هاى تجويزى يك شب در ميان دكتر شمس پير بد ذات هم طرف ديگر!!
حس مادرى و نگرانى براى سلامت جنين كمى شجاعم كرده بوده هرچند كه هر نوبت سر هر آمپول جنگ جهانى به پا ميكردم و هر بار خانم جون نگران ميگفت مادر تو چه طورى ميخواى پس بزاى ؟! و بعد خانه از خنده منفجر ميشد
مسئوليت عماد چند برابر شده بود معين تا ظهر پيشم ميماند و شب هم زودتر از سابق بر ميگشت ..صبح دوباره حالم به هم خورد معين پشتم را ماساژ ميداد تا راحت تر معده ام خالى
شود و ميدانستم چه قدر در اين وضعيت من عصبى ميشود
_ واى معين من دارم ميميرم ديگه
در آغوشش خودم را رها كردم بغلم كرد روى تخت گزاشتم تازه ساعت ٧ بود ديشب هم سر آمپول زدن تا ساعت ٢ بيدار بوديم دلم برايش سوخت اين روزها كم ميخوابيد و پا به پاى من درد ميكشيد ..
پنجه لای موهايش كشيد
_زود بود واست يلدا اصلا پشيمونم واسه اينهمه خودخواهى دارى خيلى اذيت ميشى ٢ كيلو وزن كم كردى
_ دكتر جونم خانم دكتر گفت بعضى ها ماه هاى اول وزن كم ميكنن ديگه
_ من طاقت درد كشيدن تو رو ندارم
معين كلافه بود نگران بود آنقدر عاشقم بود كه خودش را به خاطر مادر شدنم سرزنش ميكرد
روزهاى پر درد و شيرينى بود....
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d